مقالهي اوّل:معاد جسمانی
اين گفتار را به جهت اهميت آن، و زبان زد عام و خاص بودنش در ابتداء آوردم و داراي ده فصل ميباشد.
فصل اوّل
ميدانيم اعتقاد داشتن به معاد جسماني و جسداني واجب است و منكر آن، منكر ضروري اسلام به شمار ميرود، و از جرگهي مسلمانان بيرون ميباشد، يعني بايد اعتقاد داشت كه:
آنچه در روز قيامت برميگردد، و براي جزا، ثواب و عذاب محشور ميشود همين بدن دنيايي محسوس و ملموس است كه ديده ميشود، و در دنيا در انجام طاعات و گناهان، نيكيها و بديها مباشرت داشته است، و همان بدن هم پاداش و عقاب ميبيند، و همان هم وارد بهشت يا دوزخ ميشود و نه غير آنها. تفصيل موضوع دربارهي معاد جسماني، به موقع بيان اقوال گوناگون خواهد آمد.
بر اين اساس آنكه عقيده دارد: فقط روح برميگردد، يا جسدي برميگردد غير از اين جسد دنيوي كه صدور بديها و خوبيها از آن نبوده، عقيدهي باطلي دارد، و از دايرهي مذهب شيعيان امامي، بلكه از ملت اسلام بيرون ميباشد.
آيات قرآن، و اخبار فراوان، بلكه دلايل عقلي كه در محل خود بيان شده است به صراحت به آنچه بيان كرديم دلالت ميكند
خداي تعالي در ردّ كسي كه باز گشتن استخوانهاي پوسيده را نميپذيرد در قرآن ميفرمايد:
قل يحييها الذي انشأها اوّل مره و هو بكل خلق عليم1» و ميفرمايد:« كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب2» يعني بگو: اينها را خدايي زنده ميكند كه بار اوّل آنها را به وجود آورده، و به هر نوع آفريدن دانا است، هرچه پوست بدن آنها بپزد و بريان شود پوستهاي ديگري را جايگزين آنها ميكنيم تا عذاب را بچشند، و آياتي ديگر.
هم چنين اخباري معروف و مشهور كه صراحت در معاد جسماني دارند موجودند، و ما در صدد آوردن آنها نيستيم، واي بسا در ضمن مطالب فصلهاي اين گفتار، بعضي از آنها را بياوريم.
گروهي به ناروا نسبت دادهاند كه شيخ احسايي، معاد جسماني را انكار كرده است، كه ميتوان ملارضا همداني را از آن گروه نام برد، نامبرده در كتاب هديهالنملهي خود ميگويد:
شيخيه عقيده دارند كه جسم دو جسم، و جسد دو جسد است.
1- جسد عنصري دنيايي، كه از مواد همين كرهي خاكي زير فلك قمر به وجود آمده و فاني خواهد شد، و هرچيزي به اصل خود خواهد پيوست، و عود آنها به اصل خود به صورت ممازجه و استهلاك خواهد بود، يعني آب به آب، هوا به هوا، آتش به آتش و خاك به خاك ممزوج خواهد شد، اين جسد برنميگردد و مانند لباسي است كه از تن شخص درآمده است.
2- جسد اصلي از عناصر«هُور قِليا» كه در همين جسد محسوس قرار دارد، و مركب روح ميباشد اين جسد براي حساب برميخيزد، اين جسد همان است كه عذاب ميبيند يا پاداش ميگيرد، اين جسد باقيميماند و انسان با آن به بهشت يا دوزخ وارد ميشود، اين گفتار در كتابهاي ايشان به صورت بيشمار تكرار شده است، و آنچه آورديم عين عبارت « ابن صقر درشرح الزياره» ميباشد. . .1
انصاف اين است كه بگوئيم:
- شيخ وپيروان او، شيعهي امامي اثنا عشري هستند، مطرح كردن ايشان با نام شيخيّه2، و قرار دادن آنان به عنوان يك فرقه در برابر اماميه از اهل علم بعيد است، زيرا در اصول و فروع، در كتاب و سنت و در عمل به كتب اربعه با هم متحد و متفق ميباشند، و خداي تعالي فرموده است:
ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعدالايمان1
- و گناه بزرگتري كه نزد اهل فضل قابل بخشش نيست تغيير عبارت به نحو دلخواه ميباشد و ادعا ميكند عين عبارت ابن صقر در شرح الزياره است.(و عبارتي كه ترجمهي آن را آورديم) عبارت خود شيخ نيست، نه در شرحالزياره و نه در كتابهاي ديگرش، اثري از آن وجود ندارد( ترجمهي) عين عبارت وي را از شرحالزياره در فصل بعد ميآوريم آن را با اين مقايسه كن تا حقيقت را بداني، و اگر ميگفت: مضمون عبارت او چنين است مسأله آسانتر بود، و بالاتر از آنچه اشاره كرديم اين است كه اغلب ادعاهاي وي دركتابش به همين نحو ميباشد چنانچه درگفتارهاي بعدي اين موضوع را بيان خواهيم كرد، با اين حال ( هديهي خود ) را به رئيس ملت، اعظم فقهاي مجتهدين، محيي شريعت و مرجع شيعيان مولانا سيد محمد حسين شيرازي قدسسرهالشريف منسوب كرده و به اسم هديه به محضر انور او رقم زده تا نزد خواص و عوام گمان شود كه اين رساله مقبول نظر او بوده و از آن رضايتخاطر داشته است. و حال آنكه آنچه به تواتر از شاگردان جليلالقدر و متعهد آن بزرگ مرد، و حاضران در جلسه وي معلوم گشته اين بوده كه وي از اين تفرقهافكني و ايجاد شكاف بين شيعيان اثنيعشري1 منزجر و متألّم بوده است، بلكه آنچه از علماي بزرگوار نقل شده اين است كه وي مثل استادش مرحوم شيخ مرتضي انصاري اعليالله مقامهالشريف از كساني بوده كه شيخ را تمجيد و تجليل ميكرده است، و هركس گمان كند كتاب ملا رضاي همداني به دست وي رسيده و مورد قبول او واقع شده بهتاني را مرتكب شده و گناه آشكاري انجام داده است، زيرا او گمان ميكند: يا آن مرحوم پس از بررسي و مقابله و اطلاع دقيق از اختلاف فاحش در عبارات اين هديه را پذيرفته است و يا اينكه بدون تأمل و تدبر با اعتمادي كه به مؤلف داشته آن را قبول كرده است.
و هر دو فرض از ساحت شريف و مقدس وي بعيد ميباشد و نشانهي اين حقيقت اين است كه آن بزرگوار با قلم شريف خود برآن تقريظ ننوشته و با مُهر خود آن را زينت نداده است.
فصل دوّم
شيخ اوحد در شرحالزياره، در توضيح فقرهي ( و اجسادكم فيالاجساد) عبارتي طولاني آورده، ولي ما براي روشن كردن موضوع همهي آن عبارت را نقل ميكنيم او مينويسد:
خداي تعالي بر تو توفيق بدهد بدان كه انسان دو جسم و دو جسد دارد اما جسد اوّل چيزي است كه از عناصر زمانيه تاليف شده و اين جسد مانند لباس است انسان آن را ميپوشد و در ميآورد، نه لذتي را ميفهمد و نه دردي را درك ميكند، نه اطاعتي را انجام ميدهد و نه گناهي را مرتكب ميشود.
آيا نميبيني كه زيد مريض ميشود و تمامي گوشت بدن او آب ميشود تا جايي كه يك كيلو گوشت در وي باقي نميماند، با اينكه او همان زيد است، و به طور قطع و يقين ميداني كه او همان زيد گناهكار است حتي يك گناه او هم از بين نرفته است و اگر آن چه از بدن وي رفته دخلي به گناهان او داشت با از بين رفتن محل صدور، اغلب گناهان او هم از بين ميرفت.
همچنين اين زيد همان شخص مطيع است، و از اطاعتهاي او چيزي از بين نرفته است زيرا اطاعت او به هيچ وجه با آنچه از بين رفته ربطي ندارد نه آنها علت طاعتهاي او هستند، و نه محل صدور آنها، و نه طاعات بستگي به آنها دارد اگر آنچه از زيد رفته از ذات زيد بود با رفتن آن خير و شر زيد هم رفته بود، همچنين اگر بعد از اين چاق و سنگين شود باز همان زيد است كاهش وزن، افزايش آن، طاعات و معاصيِ او را نه كم ميكند و نه اضافه، و ذات و صفات او را نيز همينطور عوض نميكند.
خلاصه اينكه: اين جسد از او نيست، و مانند كثافتي است كه در سنگ و زاگ1 وجود دارد، اگر آنها ذوب شوند شيشه بدست ميآيد، و اين شيشه به عينه همان سنگ و زاگ است كه به هنگام ذوب شدن كثافت آنها رفته است.
و بعد از يك سطر ميگويد: و اين جسد مثل كثافتي است كه در سنگ و زاگ وجود دارد و از ذات آنها نيست و مثال ديگر، مثال پارچه است كه از نخها بافته شده است، و اما رنگها عرض است و از خود پارچه نيست پارچه رنگی را به خود ميگيرد و رنگي را كنار ميگذارد، در صورتيكه پارچه همان پارچه است تا اينكه ميگويد:
و امّا جسد دوّم، همان جسدي است كه باقي ميماند و همان طينتي است كه جسد از آن آفريده شده است زماني كه زمين جسد عنصري آن را ِبخورَد و متلاشي سازد و هر جزء آن به اصل خود بپيوندد در قبرش باقي ميماند به اين معني كه اجزاء ناريهاش به آتش، و هوائيهاش به هوا و مائيهاش به آب و ترابيهاش به خاك درميآميزد و خود آن جسد در قبرش به صورت مستدير باقي ميماند چنانكه حضرت امام صادق عليهالسلام فرمودهاند:
تا اينكه ميگويد: و اين جسد همان انسان است كه زياد و كم نميشود و بعد از زايل شدن جسد عنصري كه كثافت و عوارض است در قبرش باقيميماند و چون عوارضي كه جسد عنصري ناميده ميشود زايل گرديد چشمهاي عنصري آن را نميبيند. تا اينكه ميفرمايد:
خداي سبحان زماني كه اراده كند انسانها را به محشر آورد از دريايي كه زير عرش است و صاد نام دارد باراني به روي زمين ميباراند كه از يخ سردتر است و بوي آن مانند بوي مني است، و صاد همان است كه در قرآن كريم از آن ياد شده است، با آمدن اين باران روي زمين درياي مواجي ميشود و به واسطهي بادها موج ميزند و اجزاء تصفيه ميشوند، و اجزاء جسد هر شخص در قبرش به همان هيئتي كه در دنيا بود پهلوي هم قرار ميگيرد اوّل اجزاء سر، سپس اجزاء گردن، و از آن پس اجزاء سينه و به همين ترتيب، و اجزائي از همان زمين با آن اجزاء ممزوج ميشود و در قبرش نمو ميكند چنانكه قارچ در زير خاك و ماسه ميرويد. زماني كه اسرافيل در صور ميدمد ارواح پرواز ميكنند هر روح به قبري ميرود كه جسدش در آن قرار دارد، و به آن حلول ميكند زمين شكافته ميشود چنان كه براي دُنْبَلان1 ميشكافد، به ناگاه سر از قبرها درميآورند و نگاه ميكنند فاذا هم قيام ينظرون
و اين جسد باقي از زمين هُورْقِليا است و همان جسدي است كه افراد با آن محشور ميشوند با آن به بهشت درميآيند يا به آتش وارد ميشوند.
پس اگر ايراد كني و بگويي كه ظاهر سخن تو اين است كه اين جسد محشور نميشود، و اين عقيده خلاف عقيدهاي است كه مسلمانان به آن اعتقاد دارند چه ايشان اعتقاد دارند كه جسدها مبعوث خواهد شد، چنانكه خداوند عالم ميفرمايد: « و ان الله يبعث من فيالقبور1 » كه خدا كساني را كه در قبرها هستند مبعوث ميكند.
من درجواب ميگويم: آنچه من گفتم همان عقيدهاي است كه همهي مسلمانان اعتقاد دارند، زيرا عقيدهي مسلمانان اين است كه اجسادي كه محشور ميشوند در واقع همين اجساد دنيايي هستند ولي از تيرگيها و عوارض صاف گشتهاند، يعني مسلمانان اجماع دارند بر اينكه جسدها با همين كثافتها محشور نميشوند بلكه صاف ميشوند، و صاف به محشر ميآيند و اين جسدها همان جسدهاي دنيايي هستند، اين همان است كه من به آن عقيده دارم و در گفتههاي خود همان را قصد كردهام، راستش اين است كه جسدها با اين كثافتها مبعوث نميشوند بلكه كثافات به اصل خود برميگردند آنها نه به روح انسان، نه به طاعت و نه به معصيت وي و نه به احساس لذت و درد او هيچ وابستگي ندارند و در انسان مانند لباسي هستند. خوب توجه کن 2 ». نوشتهي شيخ در اينجا پايان يافت.
ظاهر اين است كه مقصود همداني در عبارتي كه نقل كرده، همين عبارت بود كه ترجمهي، آن را آورديم. حالا اي منصف با چشم ارزيابي نگاه كن، آيا اين عبارت عين همان عبارت است كه او نقل كرده بود؟ يا كلامي است كه خود او تأليف كرده و به خود او نسبت دارد؟ آيا روش علماء در مقام نقل قول چنين است؟ يا بايد كلام را به صورت كامل نقل كنند؟ يا حتي اگر نسخهها با هم اختلاف داشتند به آنها اشاره كنند؟ به هرحال مقصود ما تعرض و مقابله به مثل نيست، و در شأن ما هم نميباشد، بلكه مقصود و مرام ما اين است كه دامن همت به كمر زده و با ياري خداي متعال كلام را توضيح بدهيم.
حال ميگوئيم:
1- لفظ هُورْ قِليا1 در كلام شيخ لغتي سرياني است، لغت صابئين2 كه در زمان ما در بصره و حوالي آن زندگي ميكنند و به معني واسطه و برزخ ( و عالم ديگر.م) ميباشد، و منظور از عناصر هُورْ قِلْيا، عناصر عالم مثال است كه برزخ و واسطهي بين عالم ملكوت يعني ارواح ،و بين عالم ملك3 يعني همين دنيا و اجسام ميباشد، يعني كه عناصر جسد اصلي نه از عناصر عالم ارواح است و نه از عناصر عالم اجسام، بلكه از عالم ديگري است كه بين آن دو واسطه است، به عبارت ديگر از عناصر عالم مثال است. عناصر اين جسد از عالم ملكوت ( و ارواح) يعني از مجردات نيست، پس آن عالم از مادهي عنصريه و مدت زمانيه مجرد ميباشد، و از عناصر عالم ملك يعني همين دنيا كه عالم اجسام باشد هم نيست بلكه از عالمي است كه فيمابين آن دو در لطافت و كثافت واسطه است كه همان عالم مثال باشد. از اين كلمه به معنائي كه گفته شد نبايد وحشت كرد زيرا اين كلمه در نزد اهل آن متداول است1 و اگر چه عدهاي با آن مأنوس نميباشند و در بين ايشان متداول نيست و بيگانه ميباشد، شيخ در موارد زيادي از كتابهايش تصريح كرده كه منظور از آن كلمه همين است كه ياد كرديم، علاوه بر اين مناقشه كردن در تعبير و لفظ از آداب و رسوم علماء و از شأن ايشان نيست.
2- مقصود از جسد عنصري كه از بين ميرود و برنميگردد به طوريكه در اين عبارت و در ساير كتابهايش به آن تصريح كرده، و بعضي از آنها را به مرور خواهي ديد عبارت از عوارض و كثافاتي است كه در بدن انسان به گوشت و پوست و استخوان و مغز او مخلوط شده و آن را تيره ساخته از ظهور صفا و لطافت آن مانع شده است. و به هيچوجه به بدن ربطي ندارد، با وجود آن اضافه نميشود، و با نبود آن ناقص نميگردد مثل رنگهاي گوناگوني هستند كه به لباس عارض ميشوند. آيا رنگهاي به كار رفته در تار و پود به هم بافتهي پارچه دخلي دارند؟
اين رنگهاي گوناگون عوارضي هستند كه به آنها نشستهاند، وقتي اين عوارض را از پارچه بشويي و پاك كني گفته خواهد شد كه اين پارچه به عينه همان است جز اينكه عوارض از وي زدوده شده و نظيف شده است. اما همين رنگها ، مانند خود پارچه، از عناصر تركيب يافتهاند و حين شستن تجزيه شده و هركدام از اجزاء آن به اصل خود پيوسته است و پارچهاي مانده محسوس و ملموس كه آن هم از تركيب عناصري به وجود آمده است.
انسان هم چنين است پس از آنكه در قبر دفن شد اجزايش متلاشي ميشود و زمين عوارض و كثافاتي را ميخورد كه در جزءجزء بدن او موجود است و در روز قيامت اين عوارض به بدن انسان نميپيوندد، زيرا از او نيست و به هيچوجه به وي دخلي ندارد، و اين عوارض هركدام به اصل خود برميگردد آبش به آب و خاكش به خاك و . . . و . . . و در قيامت به بدن برنميگردد، و آنچه برميگردد همان جسد اصلي ملموس و محسوس است بدون هيچگونه تغيير و كاهشي كه در دنيا ديده ميشود، و عناصري كه از بين رفته و برنميگردد و هركدام به اصل خود ميپيوندد توهم نشود كه عناصر همين جسد محسوس و ملموس دنيوي است، چنانكه بعضيها چنين توهم كردهاند و حرفهايي نالايق و ناروا گفتهاند بلكه آنچه فاني شده و برنميگردد اجزاء همين اعراض و كثافات هستند.
و اما جسد اصلي كه در همين دنيا ديده ميشود بعينه همان است كه در قيامت برميگردد و به هيچ وجه، چيزي از آن از بين نرفته و تغييري نيافته است.
آري آنچه تغيير مييابد صورت است كه همان عوارض و كثافات باشد مانند رنگ پارچه و به بهترين صورت ظاهر ميشود، يعني در دنيا صورت كثيف بود و در آخرت لطيف خواهد شد. جوان سياهپوستي كه بوي گنديده و قيافهي زشتي داشت در روز قيامت به يقين با همان وضع نخواهد آمد بلكه به صورت سفيد و نوراني و صاف و شفاف و در بهترين صورت خواهد آمد، هركس وي را ببيند ميگويد: اين بعينه همان جوان سياه و زشترو است با اين تفاوت كه سفيد و لطيف شده و كثافت سياهي و بوي گند و عفوني از او زايل گشته است و اين سياهي عارض هم كه به يقين برنميگردد به اتفاق حكماء از عناصر اربعه تركيب يافته است، و زماني كه فرد بميرد و مدفون شود اجزاء بدنش متلاشي ميشود، هركدام از اجزاء همين سياهي به اصل خود برميگردد و نه خود آن فرد.
مرحوم شيخ اوحد، اين سياهي را جسد عنصري و جسد اوّل مينامد و ميگويد: برنميگردد و عناصر آن هركدام به اصل خود برميگردد، آبش به آب، خاكش به خاك، هوايش به هوا آتش آن به آتش، و اما عناصر خود فرد برميگردد در صورتيكه نه زياد شده و نه كم گشته است و همان جسد محسوس ملموس دنيوي ميباشد، و عوارض و صورت را جسد عنصري و جسد اول گفتن اصطلاحي از جانب شيخ است و نميشود در اين باره بر او اعتراض كرد و يا دربارهاش با او به نزاع پرداخت. اما كسي كه به كلمات و اصطلاحات او انس نداشته خيال كرده است عناصري كه به اصل خود ميپيوندد و برنميگردد عناصر خود شخص است و از حقيقت حال غفلت كرده است، و توجه نكرده كه مراد ازعناصر، عوارض و صورت است و نه عناصر خود او و هرچه گفته ( براساس غفلت و خيال) گفته است.
نتيجه اينكه اين جسد محسوس و ملموس دنيوي1 را كه جسد اصلي است و در روز قيامت برميگردد شيخ جسد دوّم مينامد، و اجزاء بيگانه، و عوارض و كثافاتي را كه دارد گاه جسد اوّل و گاه جسد عنصري مينامد، و اين اجزاء بيگانه و عوارض و كثافات با عث مرگ هستند و نميگذارند انسان دراين دنيا هميشه بماند، و سبب ميشوند بدن انسان از حالت تعادل و موازنهي طبيعي خارج شده و مدام تباهي بر او راه يابد، و به همين جهت مشاهده ميكنيم افرادي كه مزاج رطوبي و بلغمي دارند اغلب به امراض عجيب و ناراحتيهاي گوناگوني دچار ميشوند، و اين نيست مگر به خاطر فراواني عوارض بيگانه، و فردي كه مزاج گرم دارد، امراض او نيز اندك است و مزاج وي درحال اعتدال ميباشد، و اين حالت نيز به جهت اندك بودن عوارض بيگانهي او است.
بر اين پايه وقتي انسان مرد و در قبر قرار گرفت زمين جسد او را متفرق ميسازد و آن را به اجزاء پراكندهاي تجزيه ميكند، و همهي اجزاء بيگانه و عوارض و كثافات آن را خورده و صاف و لطيف و نوراني ميكند و از تيرگيها و عوارض خلاصش ميكند تا قابليت ماندن در سراي جاودانه را بيابد، زيرا اگر از عوارض بيگانه، خالص و پاك نگردد براي ماندن در آن سرا اهل نميشود چنانكه در دنيا نتوانست بماند، پس چارهاي و گريزي از تصفيه و تلطيف، وكنار گذاشتن اجزاء بيگانه و عوارض گوناگون ندارد تا به جاودانه بودن اهل باشد و تغيير و تبديلي بر او عارض نشود و مرگ و مير به سراغش نيايد و علل و امراض گوناگون بر وي مستولي نگردد.
چنانكه مولود فلسفي1 تكميل نشود و حال اعتدال نيابد مگر بعد از زايل شدن عوارض بيگانه و رنگهاي گوناگون عجيب، پس از قرار گرفتن در وسيلهي خاص كه قبر او به حساب ميآيد با شستشوهاي سهگانه در نوع غربي، و ششگانه در نوع شرقي، به مدت يك يا دو هفته، يك سوّم و يك هفتم حمل و فصال او، و اگر دو سالهاش كني جواني او فوقالعاده شود و به نهايت كمال برسد و مزاج آن به قدري معتدل شود كه فساد و تباهي، و تغيير حال و نابودي نتواند به او راه يابد.
لهرمس ارض تنبت العز والغني
اذا ما انتفي عنها غريب الحشايش
هرمس حكيم زميني دارد كه عزت و ثروت ميروياند با اين شرط كه گياهان بيگانه را از آن و جين كرده و دور بريزند.
به خواست خداي متعال در فصل خاصي به آن اشاره كرده و آن را با عالم صغير تطبيق خواهيم نمود، تا عجايب صنع و غرايب حكمت آن را ملاحظه كنيم.
بالاخره زماني كه انسان در قبرش از اجزاء بيگانه و عوارض گوناگون خلاص شد، خداي تعالي از درياي صاد باراني نازل ميكند كه بوي مني دارد، روي زمين دريايي ميشود و اجزاء هر جسدي در قبر خود گرد هم ميآيد و جسدها مثل روييدن نباتات ميرويند، و آن گاه براي حساب از قبر با همان جسد محسوس و ملموس دنيوي كه ديده ميشد بيزيادي و كمي، برميخيزد صافتر از بلور به نحوي كه صورتش را در روي دستانش ببيند، سپس به بهشت يا به جهنم ميرود، متنعّم يا متالم ميشود با همين جسد دنيوي خود نه غير از آن.
آنچه ما ذكر كرديم مراد شيخ اوحد بود در تمامي كتابها و رسالهها و نامههاي خود، و منطبق با عقيدهي اجماعي مسلمانان، و برخي عبارات او، و عبارات علماي اماميه را كه به آنچه گفتيم صراحت دارند ملاحظه خواهيم كرد، سپس اعتقاد معترض را مورد بررسي قرار خواهيم داد و ثابت خواهيم كرد كه او و هر كه از او پيروي كند با اجماع مسلمين مخالف ميباشد.
فصل سوّم
عدهاي از علماي طراز اوّل و حكماي بزرگوار ما به همين مقصد و مرام تصريح كرده و گفتهاند:
عين همين جسدهاي دنيوي برميگردند كه اجزاء اصلي بدن ميباشند، و اجزاء اضافي برنميگردند چون از جسدهاي اصلي نيستند، بلكه اجزاء بيگانه و عوارضي ميباشند كه ابداً ربطي به جسدهاي اصلي ندارند، و از عبارات بعضي از همين علماي اعلام مفهوم ميشود كه آن چه گفته شد بين مسلمانان مورد اتفاق نظر ميباشد.
(1) محقق طوسي مرحوم خواجهنصيرالدين استاد سرآمد اين صناعت در كتاب تجريدالاعتقادات ميگويد: و ضرورت دين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم حكم ميكند به اينكه معاد جسماني است و امكان آن، به اثبات رسيده است و برگشتن فواضل مكلف واجب نيست1.
(2) قوشچي از جملهي علمائي است كه تجريد خواجه را شرح كرده و در توضيح همان عبارت ميفرمايد: و آوردن اجزاء فاضلهي مكلف واجب نيست به پاسخ شبههاي اشاره ميكند كه ميگويد: معاد جسماني ممكن نيست، با اين بيان كه اگر انساني، انساني را بخورد تا اينكه جزء بدن خورنده شود، اين جزء يا اصلا برنميگردد كه همين مطلوب ما است، و يا اينكه در هر دو برميگردد كه اين نيز محال است، براي اينكه يك جزء در آن واحد نميتواند جزو دو شخص جدا از هم باشد، و يا اينكه فقط در يكي برميگردد كه در اين صورت معادي براي آنكه خورده شده وجود ندارد، و اين نيز علاوه بر ترجيح بلا مرجح مقصود ما را ثابت ميكند و آن اين است كه برگشتن عين همهي بدنها امكان ندارد به طوريكه گمان كردهاند.
بيان جواب: آنچه برميگردد اجزاء اصليه است كه از ابتداي عمر تا پايان آن باقي است و نه همهي اجزاء به طور مطلق، و اين جزء در انسان اضافي است و برگشتن آن در روز قيامت واجب نيست1.
(3) محقق اردبيلي رحمهاللهعليه در حاشيهي عبارت « همين مطلوب ما است » كلامي در همين زمينه دارد كه ما در آن صدد هستيم.
(4) علامهي حلي در شرح تجريد در شرح ( و برگرداندن اجزاء فاضلهي مكلف واجب نيست) ميگويد: مردم درخصوص این که مكلف چيست بنابر مذهب گذشتگان، نصاري، طرفداران تناسخ ، غزالي كه از اشاعره است، و ابن هضیم از فرقهي كراميه، و جمعي از اماميه و صوفيه اختلاف کرده اند، و به عقيدهي گروهي از محققان: مكلف همان اجزاء اصلي موجود در اين بدن است، كمي و زيادي در آن راه ندارد، كمي و زيادي مربوط به اجزاء اضافي ميباشد. وقتي اين را دانستي ميگوئيم كه واجب در معاد، برگشتن همين اجزاء اصلي است، يا روح مجرد با اجزاء اصلي، اما جسمهايي كه به اين اجزاء متصل شده آوردن عين آنها واجب نيست.1
اگر در كلام علامه دقت كنيم ميبينيم تصريح كرده كه آنچه برميگردد اجزاء اصلي است و برگشتن اجزاء بيگانه و عارضي را نفي كرده است و از همه مهمتر اين كه اجزاء اضافي را با كلمهي اجسام متصله تعبير كرده است.
(5) سيد اشرفبن عبدالحبيب حسيني نيز در شرح همان عبارت بر پايهي نقل مرحوم ميرزا حسن گوهر رحمهاللهعليه در شرح حياتالارواح2 مينويسد:
« جماعتي از محققین گفتهاند كه مكلف: اجزاء اصليه است در بدن كه راه زياد و نقصان در آن نيست، و نقصان در اجزاء مضاف بر آن است . . . .و ميگوئيم: واجب در معاد اعادهي اجزاء اصليه است، نه هيكل متبدل در اكثر اوقات، يا نفس مجرده است با اجزاء اصليه، وشك نيست كه اجزاء اصليه بدون اعادهي نفس وجهي ندارد، وليكن مرحوم علامه چنانكه مذكور شد متردد ميان اجزاء اصليه و نفس مجرده فرمود، چون كه در تجرد نفس، بعضي خلاف نمودند، در اين صورت نفس داخل اجزاء اصليه خواهد بود، و اما اجسام متصله1 به اين اجزاء پس اعادهي آن بعينها لازم نيست و غرض مصنف از اين ( مطلب ) جواب دادن به اعتراض فلاسفه است بر معاد جسماني، تا اينكه اعتراض آنها را ذكر كرده و ميفرمايد: و تقرير جواب در هر دو واحد است و آن اين است كه از براي هر مكلفي اجزاء اصليه هست كه ممكن نيست كه جزء غير از او تواند بود و اگر كسي او را غذا نمايد جدا از اجزاء اصليهي او ميگردد و در وقت عود اجزاء اصليه از براي هركس كه اجزاء اصليهي او بود همان خواهد بود و اين اجزاء باقي است از اوّل عمر تا آخر عمر . . . پايان كلام آن مرحوم.
(6) امام فخر رازي: عبارت او طبق نقل مرحوم مجلسي در جلد سوّم بحار چنين است: خداي تعالي از اجزاء پراكندهي همين بدن، بدني ميآفريند، و روح مجردش را پس از خراب شدن بدن به او برميگرداند، و ضرري به ماندارد كه به حسب شخص غير بدن اوّل باشد به اين جهت كه اعادهي معدوم ممكن نيست، و اخباري مانند اهل بهشت جرد و مرد خواهند بود، و دندان كافر مانند كوه احد خواهد بود اين مسأله را تأييد ميكند، همچنين آيهي قرآن كه خدا ميفرمايد « كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها1»
و بعيد نيست كه قول خداي تعالي« اوليس الذي خلق السموات و الارض بقادران يخلق مثلهم2» آيا خدائي كه آسمانها و زمين را آفريده توانايي ندارد كه مانند ايشان را خلق كند به اين معني اشارهاي باشد.
اگر گفته شود بر اين اساس آنچه ثواب و لذت يا تنعم و عذاب جسماني ميبيند غير از جسمي است كه طاعات و گناهان را انجام داده است پاسخ ميدهيم: غرض در اين رابطه ادراك است كه وسيلهي روح حاصل ميشود و اگر چه به توسط آلات باشد و روح بعينه باقي است، و همچنين است اجزاء بدن، و به همين سبب از طفوليت تا پيري ميگويند اين شخص بعينه همان است و اگر چه صورتها و شكلهاي آن بلكه خيلي از اعضاء و آلات عوض شده باشند، و به فردي كه در جواني جنايتي انجام داده و در ايام پيري مجازات شود نميگويند: اين همان جاني نيست3
(7) سيد عبدالله در مصابيحالانوار، موثقهي عمار بن موسي ساباطي را آورده كه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام سؤال كردم از كسي كه ميميردو گفتم: آيا جسد او ميپوسد؟ فرمود بلي تا آنجا كه گوشتي، استخواني از او باقي نميماند جز آن طينتش كه از آن آفريده شده است آن طينت نميپوسد بلكه به حال مستديره باقي ميماند تا چنانكه اولين بار از آن خلق شده، آفريده شود. آن بزرگوار آنگاه در بيان روايت فوق گفته است اين خبر، سخن متكلمان را تأييد ميكند كه گفتهاند: تشخص انسان با اجزاء اصلي است و ساير اجزاء و عوارض دخلي و ربطي به آن ندارند تا اينكه ميگويد: اگر اين را كه ميگويند: اعادهي معدوم ممكن نيست نپذيريم براي اين كه هيچ دليلي بر آن ندارند،مسأله روشن است، و اگر ( مثل بعضيها اعادهي معدوم را ) ممتنع بدانيم امكان دارد بگوئيم كه: آنچه برميگردد كافي است كه بعينه از همين ماده يا بعينه از همين اجزاء گرفته شود، به خصوص كه در صفات و عوارض شبيه شخص باشد به طوري كه اگر او را ببينيم ميگوييم اين فلان شخص است، براي اينكه ملاك لذت و الم با روح است و اگر چه به توسط آلات صورت بگيرد و روح به عينه باقي است و اخبار دلالت نميكند مگر به برگشتن همان شخص، يعني در عرف حكم ميشود كه اين همان ميباشد چنانكه اگر آبي در دو ظرف ريخته شود در عرف و شرع حكم ميشود كه اين دو آب همان يك آب ميباشد، و اطلاقات لغوي و شرعي و عرفي بر دقايق حكمي و فلسفي مبتني نيست و اخبار و آيات به آن اشاره دارد.1
(8) علامه دوّاني در شرح عقايد عضديه بعد از سخني طولاني در اثبات معاد جسماني گفته است: آنچه محال به شمار رفته تعلق گرفتن روح زيد به بدن ديگري است كه از اجزاء بدن او خلق نشده باشد، و اما تعلق يافتن او به بدني كه بعينه از اجزاء اصلي او تأليف يافته و به همان شكل سابق هم در آمده، موضوعي است كه ما از حشر جسماني قصد ميكنيم و اگر صورت و نحوهي اجتماع غير آن باشد كه در سابق بود در مقصود ما ايرادي نميكند، و آن اين است كه اشخاص با اعيان خود محشور شوند، مثلا زيد شخص واحدي است كه وحدت شخص او از ابتداي عمرش تا آخر آن به حسب عرف و شرع محفوظ است و به همين سبب هم در عرف و شرع بعد از دگرگوني مجازاتي را ميكشدكه پيشتر از آن بر وي لازم شده است . . . خلاصه اينكه معاد جسماني عبارت است از اينكه روح به بدني برگردد كه در عرف و شرع همان بدن است، و دگرگونيها و تفاوتهايي كه در يكي بودن شخص در عرف و شرع ايرادي ندارد، ايرادي نميكند در اينكه محشور همان است كه در ابتداء بود، مسأله را درياب.1
(9) عالم كامل ملا مهدي نراقي نيز در كتاب مشكلاتالعلوم در بيان موثقهي عمار ساباطي چهار وجه براي طينت ذكر كرده و در وجه دوّم گفته است: مراد از طينت، نطفه است زيرا نطفه همان اصلي است كه از آن خلق ميشود يعني اجزاء اصلي، از قبيل گوشت و استخوان، اعصاب و عضلات و غيره به وسيلهي آن توليد ميشود، پس از چند سطر ميفرمايد: اين است كه اجزاء فاضله و اصليه با مرگ بدن متلاشي و پراكنده ميشود و آنچه اجزاء با آن به وجود آمده يعني نطفه به حال خود باقي ميماند تا مادهاي باشد كه جسد مرده از آن خلق شود به گونهاي كه در ابتداء از آن خلق شده بود، يا با پيوستن آن اجزاء به آن بعد از پراكندگي يا با به وجود آوردن بدن از آنها بار ديگر، چنانكه بار اوّل آن را به وجود آورد. و در بعضي اخبار آمده است: وقتي خداي تعالي بخواهد آفريدگان را مبعوث كند چهل شبانهروز باراني را از آسمان نازل ميكند بندها با هم جمع ميشوند و گوشتها ميرويند. . . و در وجه چهارم پس از كلامي طولاني مينويسد:
تنبيه: از خبر موردبحث برميآيد كه آنچه برميگردد اجزاء اصليه است و بازگشت اجزاء فاضله لازم نيست و با همين موضوع شبههي مشهوري كه بر معاد جسماني وارد شده دفع ميشود، گاه ملحدين و پيروانشان از فاسقين مسلمانان كه در باطن مثل ايشان هستند اين شبهه را دستآويز خود ميسازند و وانمود ميكنند كه معاد جسماني محال است. ميگويند: اگر انساني انساني را بخورد و اين انسان جزء بدن او بشود يا اصلا برنميگردد و مطلوب همين است يا در هر دو برميگردد كه محال است يا در يكي برميگردد و براي يكي بعينه معادي در كار نيست، و اين موضوع ضمن ترجيح بلامرجح، مطلوب ما را ميرساند كه امكان ندارد تمامي اجسام بعينه برگردند. و راه دفاع از اين شبهه به اين است كه آنچه برميگردد همان اجزاء اصلي است كه باقي ميماند و نه اجزاء فاضلهاي كه از بين ميرود، و اين انسان كه خورده شده و جزء بدن انسان ديگر گشته از اجزاء اصليهي وي نيست بلكه جزء اجزاء فاضلهي او ميباشد و قطعا عود آن با شخص آكل واجب نيست، آري آنچه خورده شده اگر از اجزاء اصليه باشد در خود مأكول برميگردد و اگر چنين نباشد نه، به بيان ديگر( آكل ومأكول هر دو اجزاء اصليه دارند و فاضله)، اجزاء اصلي مأكول جزء اجزاء اصلي آكل نخواهد شد و هر كدام از آنها با اجزاء اصليهي خود محشور خواهند شد، يعني اجزاء اصلي مأكول كه جزء فاضلهي آكل شده است به مأكول برميگردد، و اجزاء اصليهي آكل نيز با خود او ميماند و مانع عودي در بين نيست.1
( مرحوم نراقي) نيكو بيان كرده كه آنچه برميگردد اجزاء اصليه است و نه اجزاء فاضله كه سبب فساد و تباهي ميشود.
(10) مرحوم ملا محمد باقر مجلسي در جلد سوّم بحار، ميگويد: بعضي از متكلمين گفتهاند كه تشخص فرد با اجزاء اصليهي او ميباشد كه از مني آفريده شده است، و اين اجزاء در طول حيات و پس از مرگ و پراكندگي اجزاء او باقي است، فرد را معدوم نميكند. و گذشت اخباري كه به اين معني اشاره داشت، بر اين اساس اگر بعضي از عوارض غير مشخص از بين برود و چيز ديگري به جاي آن برگردد در بقاي عين آن ايرادي نميكند، بعد از اين مقدمه عقيده بر حشر جسماني با اين نظر كه اعادهي معدوم را ممتنع نميدانيم زيرا كه هيچ دليلي براي آن وجود ندارد درست است و اشكالي ندارد، اما اگر اعادهي معدوم راممتنع بدانيم امكان دارد بگوئيم كه: آنچه برميگردد كافي است كه بعينه از همان ماده يا از همان اجزاء بوده باشد به خصوص كه در صفات و عوارض شبيه همان شخص باشد به نحوي كه اگر او را ببينيم ميگوييم اين فلاني است زيرا ملاك لذت و الم با روح است و اگر چه به واسطهي آلات باشد وروح بعينه باقي است و نصها دلالت ندارند مگر به اينكه همان شخص باز ميگردد، به اين معني كه عرف حكم ميكند به اينكه اين همان فرداست2. . .
و در کتاب حق الیقین بعد از آيهي ( قل يحييها الذي انشأها اوّل مره1) در بيان جواب شبههي آكل و مأكول گفته است:
و وجهش آن است كه در آكل اجزاء اصليه هست كه از مني به هم رسيده، و اجزاء فضليه است كه از غذا به هم ميرسد، و در مأكول نيز هر دو قسم هست، پس اگر انساني را انساني بخورد اجزاء اصلي مأكول، اجزاء فضلي آكل خواهد شد، و اجزاء اصلي آكل آنست كه پيش از خوردن انسان جزو بدن انسان بوده و حق تعالي به آن عالم است ميداند اجزاء اصلي و فضلي هريك كدام است پس جمع ميكند اجزاء اصلي آكل را و روح را درآن ميدمد، و جمع ميكند اجزاء اصلي مأكول را و روح را در آن نفخ ميكند و هم چنين اجزايي كه در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حكمت شامله و قدرت كامله خود جمع ميكند2. . . تا آخر3
و اگر بخواهيم كلمات ديگر علماي اعلام را نقل كنيم سخن به درازا ميكشد4، ( حال در سخن همين علما كه نقل كرديم.م) نظر ميكنيم كه چگونه تصريح كردهاند كه آنچه برميگردد همان اجزاء اصليهي او هستند و نه اجزاء فاضلهي او كه به وي عارض شدهاند، و از انسان نيستند بلكه ميآيند و ميروند و به عناصر خود ملحق ميشوند. و شيخ اوحد رحمهاللهعليه از اين اجزاء فضليه گاه به جسد عنصري و گاه به جسد اولي تعبير ميكند و ميگويد كه برنميگردد واز اجزاء اصلي، كه علماء از آن به تشخص شخص، ملاك و مدار ثواب و عقاب، و لذت و الم تعبير كردهاند، گاه به جسد اصلي و گاه به جسد دوّمي تعبير ميكند و ميگويد: اين همان است كه برميگردد، و در بهشت يا دوزخ مخلد ميشود، ميبينيم كه آن مرحوم نگفته مگر همان را كه مسلمانان ( وعلماي ايشان .م) گفتهاند، پس در كدام سخن با ايشان مخالفت كرده است؟ بلكه آنكه به او نسبت مخالفت داده، خود او با اجماع علماي اماميه و فرقهي ناجيهي اثناعشريه و با نظر ايشان مخالف ميباشد، او به اين مخالفت اكتفاء نكرده ( كه هيچ)، مذهب خود را (نيز) به علماي اماميه و فرقهي حقهي اثناعشريه نسبت داده است، در صورتيكه ايشان از اعتقاد او بيزارند و شأن و منزلت ايشان بالاتر از آن است كه به خلاف اجماع مسلمانان معتقد شوند، او ميگويد: آنچه در روز قيامت برميگردد همان است كه در دنيا وجود دارد با تمامي عوارض و كثافات و قاذورات و نجاسات خود و همين بدن در بهشت با تمامي كيفيتها و شئونات خود جاودانه خواهد ماند.
اگر خدا بخواهد ما عبارات او، وكلمات هم مشرب او را براي اتمام حجت در فصلهاي بعدي خواهيم آورد.
فصل چهارم
از آنچه يادآوري كرديم روشن شد كه مراد شيخ اوحد از جسد عنصري كه برنميگردد همان صورت، كثافات، عوارض و اجزاء فاضلهاي است كه به هيچ وجه دخل و ربطي به بدن انسان ندارد، و ثابت كرديم كه وي اعتقاد نكرده مگر به چيزي كه علماي ما به آن اعتقاد داشتهاند و هرگز با ايشان مخالف نبوده است.
حالا قصد داريم عبارات و كلمات او را از كتابها و رسالههاي ديگر او بياوريم كه در آنها تصريح كرده است مراد از جسد عنصري همان است كه توضيح داديم، و آنچه برميگردد بدن دنيوي محسوس مرئي است كه ميخورد، ميآشامد در كوچهها و بازارها راه ميرود تا حقيقت حال براي همه آشكار و روشن شود.
در جلد دوّم جوامعالكلم، در رسالهي معاديه در رابطه با سؤال از دو جسم و دو جسد ميگويد: بدان خدا ترا هدايت كند من ذكر نكردم مگر آنچه را كه راي ائمه عليهمالسلام بود و هر كس اعتراض كند به آن بزرگواران اعتراض كرده است، زيرا مقصود را نفهميده و ندانسته كه گفتار من از كلام آن بزرگواران ميباشد، و لذا گفتهي خود را گفته است با اينكه من چنان چيزي را نگفتهام ولي مرادم را ندانسته، و معني سخن مرا درك نكرده است من گفتهام: كه انسان دو جسم و دوجسد دارد جسد اوّل او از عناصر چهارگانهي محسوس تركيب يافته است و اين جسد در اين دنيا درحال حاضر كثافتي است كه بر وي عارض شده است و در واقع جسد صوري است و مثال آن انگشتري از نقره به صورت دايره و حلقه ميباشد که در قسمتي از آن نگين سوار كردهاند، اگر اين انگشتري را بشكنيم و ذوب كنيم يا با سوهان به صورت براده در آوريم و سپس آن را انگشتري با همان صورت سابق بسازيم، صورت سابق آن كه جسد صوري آن بوده برنميگردد ولي تو آن را به همان شكل اوّل ساختهاي، اين انگشتر در حقيقت بعينه از نظر مادّه همان انگشتري اوّل است اما به لحاظ صورت غير آن ميباشد، و مقصود ما از جسد عنصري كه كثافت بشري است همين جسد صوري ميباشد زيرا اعتقاد ما در معاد كه با آن به خدا ايمان آوردهايم و عقيده داريم كه هركس قايل به آن نباشد مسلمان نيست اين است كه همين جسد محسوسي كه در حال حاضر وجود دارد، همان است كه بعينه در روز قيامت برميگردد، و همان هم وارد بهشت يا داخل دوزخ ميشود،همان است كه براي ماندن و جاودانه شدن آفريده شده، و همان است كه از هزاران عالم فرود آمده، و به خاك رسيده است، و سپس به حال نطفه، علقه، مضغه، اسكلت استخواني و به همين ترتيب تا بينهايت صعود و ترقي كرده است، اين جسد با حفظ خدا تا بينهايت باقي خواهد ماند، اين جسد محسوس بعينه همان است كه روز قيامت خواهد آمد و همين جسد است كه پاداش يا عقاب خواهد ديد، در اين باره شك نميكند مگر كسي كه در اسلام او شك باشد زيرا كه اين عقيده از اصول اسلام است. اما اصل اين جسد مادهاي نوراني است كه هر قدر فروتر آمده جمود بيشتري يافته است، مانند حجرالاسود كه در اصل فرشتهاي بوده و بعد از نزول سنگ شده است و مانند جبرئيل كه جوهري است مجرد از مادّهي عنصري و مدت زماني، اما پس از نزول به صورت دحيه بن خليفه الكلبي1 و غيره نمودار شده است، همين طور اين جسد كه در اصل از مادهّي عنصري و مدت زماني مجرد بوده تا به زمان عناصر فرود آمده وصورت و كثافت آنها را برخود پوشيده است يعني صورتي را به خود گرفته كه از آن به مادهي عنصري كثافت بشري تعبير ميشود، عين آبي كه زلال و لطيف است و به موقع انجماد، به صورت يخ ظاهر ميشود و وقتي ذوب شد بدون هيچ تفاوتي با همان صافي و زلالي برميگردد، به جز تغيير صورت كه به جسد عنصري تعبير ميشود، هرگاه اين آب دوباره يخ بزند آن صورت يخي را نخواهد يافت كه در بار اوّل داشت و صورت يخي دوّم را به خود خواهد گرفت با اينكه آب همان آب است تغييري نيافته در عين حال يخ زدن آن تفاوت كرده است و منظور ما از رفتن جسد اوّل و برنگشتن آن همين است، بنابراين همين جسد دنيايي مرئي برميگردد كه به عينه همان جسد آخرت است كه در زمين جرز1 و زمين قابليتها شكسته است تا اين كه گفته است در اين دنيا انساني گشته و. . . . در قبر ميشكند تا زمين از آن هر چيزي را بخورد كه با او بيگانه است و به عنوان كثافت بر او عارض شده و جسد عنصري ناميده ميشود، اين جسد، يعني همين جسدي كه در دنيا موجود است در روز قيامت بعد از صاف شدن سر از خاك برميدارد، منظور ما از صاف شدن، از بين رفتن جسد عنصري است، و منظور ما از جسد عنصري كثافات و عوارض بيگانه و همان صورت اوليّه ميباشد زيرا جسد روز قيامت كه بار دوّم ريخته شده با صورت اوّل برنميگردد، مرادم را درياب، كه من از غير اين عقيده به خدا پناه ميبرم و اين نظر، مذهب پيشوايان ما عليهمالسلام ميباشد و اگر دروغ بگويم گناهش به عهدهي من خواهد بود و من از جرمي كه به من نسبت ميدهيد بيزار هستم . . .
مرحوم شيخ پس از نقل اخبار و رواياتي كه دلالت بر مقصود دارد ميگويد:
حق اين است كه جسد موجود در اين دنيا، بعينه جسد آخرت ميباشد و هركس غير از اين را بگويد مسلمان نيست ولي ما اين جسد را كه نام ميبريم آن را بر چهار قسمت تقسيم ميكنيم و ميگوئيم: اين انسان دو جسد و دو جسم دارد، جسد اوّل از عناصر محسوس است و از آن همين صورت و تركيب دنيوي را اراده ميكنيم زيرا وقتي مرد و خاك شد اين صورت رفته است، و اگر به عينها با همين صورت برگردد آن صورت، صورت اول نخواهد بود به طوري كه برايت در انگشتر مثل زديم و به طوري كه امام عليهالسلام در خشت مثل زد و اين صورت همان جسد اولي است كه برنميگردد و از عناصر محسوس آفريده شده است و كثافت و عارض ميباشد، و جسد دوّم، همان است كه باقي ميماند و همان است كه برميگردد، و همان است كه از عناصر عالم هُورْ قِليا خلق شده است و قصدم عالم قبل از اين عالم ميباشد بهشت دنيا، و دو بهشت مدهامتان درآن قرار دارد و ارواح مؤمنان به همان جا ميروند، معناي هورقليا ملك ديگر ميباشد تا اينكه ميگويد:
خدا لعنت كند به كسي كه غير از اين اعتقاد را دارد، بفهم، زيرا آنكه مراد حق را از اين عبارتهاي مكرر نفهمد با غير آنها بهرهاي نخواهد يافت تا آخر.
به عبارات گوناگون وي نظر ميكنيم ملاحظه مينماييم از جسد عنصري كه برنميگردد گاه به كثافات، گاه به عوارض بيگانه، گاه به صورت، گاه به كثافت بشري، گاه به غبار، گاه به چرك زبان فارسي تعبير ميكند تا به هيچ كس مشتبه نشود كه منظور او از جسد عنصري همين است، نه جسد دنيوي ظاهري كه براي بعضي مشتبه شده است.
در رسالهي مختصري كه در پاسخ مسايل گوناگون نوشته ميگويد:
اما اجسام و اجساد، اعتقاد بر اين است كه همين اجسام و اجساد موجود و ملموس و مرئي در دنيا همه برميگردد حتي اينكه هر شخص با اسم و صورت دنيوي خود شناخته ميشود پس ذرهاي از اجساد و اجسام همهي مكلفين باقي نميماند مگر اينكه بعينه برميگردد چنانكه خداي تعالي ميفرمايد ( وان كان مثقال حبه من خردل اتينابها وكفي بنا حاسبين) و اگر به سنگيني دانهي خردلي باشد آن را ميآوريم و كافي است كه خود ما حسابگر باشيم.
و در پاسخ همين مسألهي به خصوص گفته است: مطالعه كنندهي رسالهها و كتابهاي من، بدانكه من به ياري خداي تعالي و توفيق او در آنها ننوشتم مگر چيزي را كه از روي يقين فهميدم ( و تشخيص دادم ) از مذهب اهلبيت عصمت عليهمالسلام است، و آنچه توهم می كنيم خلاف است با دليل عقلي و نقلي منافاتي ندارد، ولي اصطلاحي آوردهام كه نزد شما مأنوس نيست مانند اين كه گفتهام: انسان دو جسد و دو جسم دارد و جسد اوّل به كلي از عناصري ميباشد كه تحت فلك قمر قرار دارد و هر چيزي ( از اين جسد به اصل خود) ملحق خواهد شد، حرارت به حرارت، هوا به هوا، آب به آب و خاك به خاك، و اين برنميگردد و اين به اهلش نوشته شده و خدا گواه است كه مرادم از آنچه برنميگردد جسم تعليمي است كه ابعاد سهگانه را دارد ( اما) بدون ماده (است) مانند تصوير در آئينه، كه عرض است، و اعراض بيگانهاي كه از ذات شيئي نيست با او برنميگردد آيا به جلد كتاب نگاه نميكنيد كه رنگ سرخ دارد، ولي در روز قيامت كه به گوسفند برگردد سرخ نخواهد بود زيرا سرخي با گوسفند و پوست آن بيگانه است، و نميشود گفت كه گفتهاي (اين جسد) از عناصر است، و اين دلالت دارد به اينكه منظور تو جواهر است ( ونه اعراض) زيرا ما ميگوئيم: هرچه در اين دنيا تحت فلك قمر قرار دارد همه از عناصر است چه جواهرش و چه اعراضش، و همهي اعراض بيگانهي شيئي از عناصر است با اين حال در روز قيامت با آن شيئي برنميگردد، آيا نشنيدهايد كه در خيلي از كتابهايم نوشتهام جسمي كه در روز قيامت برميگردد اگر با اين جسد موجود مرئي ملموس دنيوي موازنه شود به قدر ذرهاي كم نميآيد؟ و اگر قصدم از آن جسم بود و نه عرض در اين صورت البته وزن آن كم ميشد و اگر فهميدن مراد من بر شما مخفي شد در اين مسأله به كتابهاي علما نگاه كنید در آنچه فيمابين ايشان متفقعليه است مانند تجريد، شرح تجريد علامه، كتابهاي مجلسي امثال حقاليقين و غيره، و امير مؤمنان عليهالسلام در حديث اعرابي به اين فضلات كه به عقيدهي علماء برنميگردد اشاره فرموده است وقتي اعرابي ميپرسد اي مولايم نفس نباتيه چيست ميفرمايد:
قوهاي است كه اصل آن از طبايع چهارگانه ميباشد، آغاز ايجادش به هنگام سقوط نطفه و مقر آن كبد ميباشد، مادهي آن از لطايف غذاها به هم رسيده و كارش نمو و افزايش دادن است، سبب جدا شدنش اختلاف متولدات ميباشد، وقتي جدا شد برميگردد به آنچه از آن برگرفته شده است و با آن ممزوج ميشود نه كه در مجاورت آن قرار گيرد1. . .
و اين حديث نزد اهل فن پذيرفته شده و معروف است و كسي آن را رد نكرده است، و همين معنايي كه امام عليعليهالسلام اشاره كرده منظور و مراد من است كه گفتهام حرارت به حرارت، هوا به هوا ملحق ميشود، نتيجه اينكه شخص با انصاف از اين كلام و ا مثال آن اعتقاد قلبي و دروني مرا در تمامي كتابهايم ميفهمد، و لعنت خدا بر كسي باد كه به چيزي معتقد باشد غير از آنچه اينجا نوشتم، خدا به آنچه ميگويم وكيل و گواه است و كفي بالله شهيدا، و او براي ما كفايت ميكند و بهترين وكيل است« ان افتريته فعلي اجرامي و انا بري مما تجرمون2، خدا برايم كافي است و كتب المسكين احمدبن زينالدين الهجري الاحسائي در هشتم ذيالقعدهي سال 1240.
ما اين نامه را به طور كامل نقل كرديم تا احتمال نرود كه در اوّل و وسط و آخر آن عبارتي بوده كه برخلاف مقصود و مرام دلالت كند، و در اين مقام همين مطلوب است.
در شرح عرشيه نيز در اصل پنجم در شرح قول خود دربارهي اين بدن ميگويد:
شرح مفصل به روش ما اين است كه زيد دو جسد و دو جسم دارد، جسد اوّل، از عناصر چهارگانه ی عالم پائين تأليف شده، و در اين امر با درخت مشترك است، و اين جسد بعد از مرگ در قبر به تدريج متلاشي ميشود و هر چه از آن تجزيه شود به اصل خود ميپيوندد و با آن ممزوج ميشود، خاكش به خاك، و آبش به آب و هوايش به هوا و حرارتش به حرارت ملحق و با آنها ممزوج ميشود.
و جسد دوّم همان طينتي است كه حضرت امام صادق عليهالسلام قصد كرده در آنجا كه فرموده است: « فتبقي طينته التي خلق منها في قبره مستديره » طينتي كه از آن خلق شده است در قبرش به حالت مستديره باقي ميماند، و معناي استداره اين است كه اجزاء سر در جاي سر، و اجزاءگردن پس از آن، و اجزاء سينه پس از آن، و اجزاء شكم پس از آن و اجزاي پاها پس از آن قرار بگيرد. حتي اگر نهنگ يا درندهها او را بخورد يا تكهتكه شود و هر قسمتي در جايي قرار گيرد، و با قطعه قطعه شدن اعضاي او نامرتب شود وقتي اجزاء همين جسد از اجزاء عنصري او جدا شود و خالص گردد در قبرش به صورتيكه گفتيم مرتب ميشود و اگر مدفون نشود در جايي مرتب ميشود كه تربت او از آنجا اخذ شده و فرشته آن را در نطفهي پدر و مادرش آب كرده است و هر چه خالص نشده باشد آبي كه از درياي صاد، به هنگام نفخ دوّم صور يعني نفخ فزع نازل ميشود آن را جمع ميكند، و روح در روز قيامت به همين جسد حلول ميكند.
اگر بگويند ظاهر كلام تو اين است كه جسد اوّل برنميگردد و لازمه ی اين نفيِ معادِ جسماني است ميگويم: چنان نيست كه گمان كردهاي، زيرا منظور از آنچه برميگردد جسد دوّم است همين جسد مرئي ملموس دنيوي كه بعينه جسد آخرت هم هست ولي ميشكند، درست ميشود به نحوي كه تباهي و خرابي بر آن راه ندارد، و اين ريخت دنيايي خراب ميشود و ميشكند و وقتي شكست صورت اولي كه از آن به عناصر تعبير كرديم ميرود چنانكه امير مؤمنان عليهالسلام در حديث نفوس در رابطه با نفس نباتي انسان فرمود: « فاذا فارقت عادت الي ما منه بدئت عود ممازجه لا عود مجاوره»، يعني وقتي جدا شد برميگردد به آنچه از آن آغاز شده بود و با آن ممزوج ميشود نه اينكه در مجاورت او بماند، خلاصه كه غرض ما از جسد اولي عنصري عوارض دنيوي است . جسد دومي كه انسان با او محشور ميشود، زماني كه به اين دنيا فرود آمد عوارض عنصري به وي پيوستند مانند لباس كه وقتي آن را ميپوشيم چرك ميشود و اين چرك از خود لباس نيست و وقتي ميشوييم همان چركي ميرود كه به آن عارض شده است ولي ابداً از خود آن چيزي نميرود بايد بينديشيم تا مذهب پيشوايان و راهنمايان خود را دريابيم .1
كلمات شريفهاي كه از كتابها و رسالههايش باز آورديم در اثبات و تأييد ادعاي ما كفايت ميكند، و اگر به خصوص اصل پنجم و ششم شرح عرشيهي او را مطالعه كنيم ملاحظه ميكنيم پر است از تصريح و اشاره و كنايه به مقصود و ما به نقل مطالب زياد نيازي نداريم
* * *
استشهاد و استناد به سخنانی از شاگردان واقعی مرحوم شیخ احمد احسائی ، که مثل همه ی علمای شیعه ی اثنی عشریه، اعتقاد دارند :
آنچه در روز قیامت بر می گردد ، همین جسد دنیوی مکلف است و نه غیر آن.
* * *
* *
*
حال به نقل کلام بعضی از شاگردان و پیروان او می پردازیم تا ماده ی فساد را از بین ببریم و عناد اهل لجاجت را قطع کنیم .
سخنانی از
شاگرد ارشد شیخ ، سید کاظم رشتی انارالله برهانه:
شاگرد ارشد شيخ ، سيد كاظم رشتي انارالله برهانه در رسالهي كشفالحق مينويسد.
با یکی از اشباه الناس روبرو شدم او گفت شیخ به نیامدن جسد عنصری معتقد است ، و این گفته کفر محض است و مخالف با ضروریات اسلام »
من گفتم : ای فلانی آیا می دانی جسد در لغت به چند معنی آمده است ؟ و به چند وجه بر می گردد ؟ و در چند اصطلاح به کار می رود ؟ این معانی و اصطلاحات کدام اند ؟
او مات و مبهوت شد و جوانی نداد !
گفتم آیا قبیح نیست انسان با جمله ای که تعاریف آن را نمی داند ، و
وجوه آن را نمی شناسد و معانی معروف و غیر معروف آن را توجه ندارد گوینده ای آن را به کفر و زندقه محکوم کند ؟ شاید بعضی از این معانی با حق موافق و با مذهب مطابق باشد .
آیا بر عالم واجب است بر اساس فهم عرف و عوام حرف بزند ؟
و در این صورت عوام می تواند علما را در آنچه که معنی آن را نمی فهمد تخطئه کند ، و آنان را به دروغ و بهتان نسبت بدهد ، در این صورت باید به خدا پناه برد .
از این گذشته از مرحوم شیخ کلامی صادر نشده که فهم آن بر عوام مشکل باشد و آن مرحوم بیان صریحی را با آوردن عبارت و اشارات همراه نسازد تا خلاف حق توهم نکنند ، آیا نمی بینید که دربیان مسأله ی معاد به موقع ذکر دو جسم و دو جسد ، و حکم به این که جسد عنصری بر نمی گردد منظور خود از جسد عنصری را که بر نمی گردد یا داوری می کند ؟ و می گوید : معنی کلام و مرام من این است که انسان دو جسد و جسم دارد جسد اوّل از عناصر چهارگانه ی محسوس مرکب است و در حال حاضر در این دنیا عبارت از کثافت عارضی است و در حقیقت جسد صوری می باشد ، و مثال آن این است که انگشتری از نقره داشته باشیم به صورت حلقوی با محلی برای نگین ، اگر آن را بشکنیم و آب کنیم ،یا با سوهان بسابیم و به صورت براده در آوریم سپس همان براده یا مذاب را انگشتری به همان شکل اول درست کنیم ، آن صورت بار اوّل که همان جسد صوری او باشد بر نمی گردد ولی آن را به همان صورت اوّل درست کرده ایم ، این انگشتر در حقیقت و واقع و بعینه به لحاظ مادّه همان انگشتر قبلی است و به لحاظ صورت غیر آن می باشد و قصد ما از جسد عنصری کثافت بشری است )
پس از آن چه باز آورديم مرحوم سيد ميگويد:
با اين تاكيدهاي رسا و گويا در بيان مراد از جسد ( عنصري كه گفته است كه صورت و هيئت دنيوي است) آيا براي مسلمان مؤمن خدا ترس و معتقد به آخرت شكي باقي ميماند كه گويندهي اين كلام اعتقاد دارد همين جسم كه با چشمها ديده ميشود و با حس لامسه درك ميشود در روز قيامت محشور خواهد شد؟
امّا اينكه صورت را جسد ناميده به اين سبب است كه:
1- يكي ازمعاني جسد صورت است به طوريكه در مجمعالبحرين، و قاموس آمده است
2- خداي تعالي فرموده است : عجلاً جسداً، اي ذاهيئه، اي صوره لاروح فيها يعني به هيئت گوساله، صورت بدون روح
3- جسم تعليمي و جسد تعليمي كه بين علما مثل خورشيد در آسمان چهارم شهرت دارد
4- بدن نوري به طوريكه در حديث در معني اشباح نوراني آمده است.
آيا مسلمان موحدي ميگويد كه:
صورت دنيوي و اشكال كج و معوج عنصري در روز قيامت باز ميگردد؟
يعني لقمان حكيم كه بندهاي سياه بوده و صورت كريهي داشته با همان صورت محشور ميشود؟
ابو بصير ليث مرادي كه از اوتاد بوده و از اركان اربعه به شمار ميرفته، در روز قيامت كور محشور خواهد شد؟
كفاري كه در دنيا صورتي زيبا و شمايلي دلربا دارند در روز قيامت با همين زيبايي خواهند آمد؟
اين قول، شريعت را، و اشارات خداي تعالي را تكذيب ميكند و با عقيده عامهي مسلمانان مخالف ميباشد. خداي تعالي ميفرمايد: و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتُنا من قبل فنسيتها و كذلك اليوم تنسي)1 و هركس از ذكر من اعراض كند زندگي سختي خواهد داشت و روز قيامت وي را كور محشور خواهيم ساخت، خواهد گفت پروردگارا چرا كور محشورم كردي در صورتيكه من بينا بودم خواهد فرمود: چنين است آيات مرا در دنيا فراموش كردي و در اين روز فراموش ميشوي.
خداي تعالي چگونه كور محشور ميكند در صورتيكه در دنيا غير اين حالت را داشتند؟ و نميدانم با كدام صورت دنيوي محشور خواهد كرد؟
در صورت طفوليت، حالت بلوغ، جواني، پيري، افتادگي، سلامتي، مريضي در كدام صورت دنيوي؟
هركدام از صورتها را فرض كنيم، بقيهي صورتها نخواهند آمد، از اينجا ثابت ميشود كه صورتهاي دنيوي نخواهند آمد، حتي آن صورتي كه انسان با آن صورت از دنيا رفته است، زيرا لازمهي اين قول اين خواهد بود كه خلق در روز قيامت به شدت مريض باشند و توان ايستادن نداشته باشند، خصوصا كه با مرض مغز و اعصاب و يا مرض اسهال از دنيا رفته باشد، پس كيست آنكه مجازات ببيند يا پاداش بگيرد؟
به ناچار بايد گفت: اين سخن سخيف و باطل است، و اگر اين صورتها نخواهند آمد پس اقرار ميكنيم كه بعضي از صورتهاي دنيايي (كه اشاره كرديم) نخواهند آمد.
خلاصه كه اين معترضين چشمان خود را بستهاند و خواستهاند كاري را بكنند كه خداي تعالي نميخواهد و گرنه در كلام ( شيخ بابياني به اين روشني) غباري وجود ندارد، و اگر در قول او ( ان الجسد العنصري لايعود تلحق النار بمركزها، والهواء و الماء والتراب كذلك) اشكال كنند مراد او ( حشرني الله معه)1 همان صورت و كيفيتهاي عارضه است كه در عرف اطباء حرارت غريبه، و رطوبت غريبه2 نام دارد. و نزد او اعلياللهمقامه، اين كيفيات به دو دستهي غريبي و غريزي تقسيم ميشود، قوام و استقامت بدن با كيفيات غريزي ( و طبيعي) است و با كيفيات غريبي بدن رو به خرابي ميگذارد، پزشك اين كيفيت زايده و اضافي را كه از حرارت يا رطوبت و غيره به هم ميرسد آرام ميكند و بدن به حال طبيعي و تعادل خود برميگردد
اين حالات در دنيا موقعي به سراغ انسان ميآيد كه مريض ميشود و به موقع سلامتي او هم ميرود، و چون سراي آخرت، سراي حيات ابدي است، مرض و مرگ در آن وجود ندارد اين حالات غريبه به هنگام مرگ از بين ميرود و روز قيامت برنميگردد چنانكه در دنيا ميرود موقعي كه مريض مداوا و معالجه ميشود، اگر كسي اين گفته را بگويد از كدام محذور، و از كدام كفر ميترسد؟ ولي واقع امر چنان است كه خداي تعالي فرموده است: ( فانها لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور) 1 چشمهاي ظاهري كور نشوند ولي چشمهايي كه در قلبها و درون آدمي هستند2 كور ميشوند.
باز مرحوم سيد در پاسخ سؤالهاي گوناگون شيخ عليبن قرين ميگويد:2
و از آنها يكي مسألهي معاد جسماني است، گمان كردهاند مرحوم شيخ اعليالله مقامهالشريف اعتقاد به آن ندارد، و اعتقاد دارد كه معاد در غير اين بدن عنصري است، و جسد عنصري ميرود و برنميگردد، گفتهاند: او ميگويد: معاد با جسم ديگري، غير از اين جسم موجود در دنيا است. ولي دروغ گفتهاند، افتراء بستهاند، به زور و بهتان متوسل شدهاند، بلكه آنچه به عقيدهي وي اعلياللهمقامهالشريف برميگردد: همين جسم محسوس ملموس مرئي است، ولي صورتها فرق ميكند در اين دنيا صورتهاي گوناگون و حالات مختلفي مثل شيرخوارگي، فطام، نوجواني، جواني، بلوغ، كمال، پيري، از كارافتادگي، سلامت و مرض و غير اين صورتها برجسم عارض ميشود در صورتيكه خود فرد همان فرد است، اين صورتهاي دنيوي در آخرت برنميگردد، آيا نميداني لقمان حكيم بردهاي سياه بوده است؟ آيا گمان ميكنـي در روز قــيامت با همـان روي سيـاه محـشور ميشود؟
( آيا نميداني)ليث مرادي ( ابو بصير ) كور بود؟ فكر ميكني در روز قيامت كور محشور ميشود؟( آيا نميبيني) كفار در همين دنيا چه زيبائيهائي دارند؟ آيا گمان ميبري در قيامت با همين زيبائيها بيايند؟ در صورتيكه خدا ميفرمايد ( و نحشره يومالقيمه اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا ) وي را روز قيامت كور محشور ميكنيم خواهد گفت: اي خدا چرا كور محشورم كردي و حال آنكه من بينا بودم؟1
تغيير صورت ( در روز محشر) از چيزهايي است كه هيچ عاقلي از شنيدن آن وحشت نميكند2 مگر اينكه از حالت عاقل بودن بيرون رود و به جرگهي ديوانگان داخل شود، اين صورت همان است كه آن مرحوم آن را جسد تعليمي، عنصري مينامد چنانكه در نزد حكماي مشائيين و متكلمين جسم تعليمي نام دارد، و چون مراد را نفهميدند علماي عراق با روشي كه پيشينيان ايشان با اميرمؤمنانعليهالسلام داشتند دراثر وسوسهاي كه خناس در دلهايشان ميكرد با اين عالم رباني با عداوت برخورد كردند و به عوام چنين وانمود كردند كه او معاد جسماني را انكار ميكند!، هرگز، هرگز او با منكرين معاد جسماني برخورد ميكند و شبهههاي ايشان را باطل ميسازد و معاد جسماني را با بدن جسماني دنيوي با آوردن دلايل قطعي،اعم از عقلي و نقلي اثبات مينمايد، با اينكه حكماء اعتراف دارند كه از آوردن دليل عقلي در اثبات معاد جسماني ناتوان هستند و دراين باره کفایت نموده اند به آنچه شرع مقدس، معاد جسماني را اثبات كرده است .
از جملهي كساني كه بر اين مسأله در بعضي كتابهايش نص صريح دارد ابو علي سينا است.
( افمن يهدي اليالحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون) آيا آنكه به سوي حق راهنمايي ميكند سزاوار است پيروي شود، يا كسي كه خود هدايت نشده است مگر اينكه راهنمايي شود، چه چيزي در شما است چگونه حكم ميكنيد.1
نسبت انكار معاد جسماني بر او، مثل نسبت دادن زشترويي به حضرت يوسف صديق است، و مثل نسبت حماقت دادن به اياس، و مانند نسبت سفاهت به قسبنساعده، آيا صاحب نظري به اين امر راضي ميشود؟ يا با بصيرتي به او اعتماد ميكند؟.1 و اليالله المشتكي2 . . . پايان سخن سيد3.
( مرحوم سيد) به پيروي از استادش كتاب ها و رسالههايش را پر كرده از آنچه در اينجا به آن تصريح كرد و براي اثبات مرام آنچه در اين مقام آورديم كافي است.
از فرزند ارشد شيخ، شيخ علي نقي قدسسره نيز مراد پدرش از فقرهي ( جسد عنصري برنميگردد) سؤال شده و او نيز در جواب بيان كرده كه منظور از جسد عنصري صورت و جسم تعليمي است و مراد پدرش را با روشنترين وكاملترين بيان توضيح داده است تا محلي براي ايراد، و مجالي براي انكار و عناد باقي نماند، رسالهي آن مرحوم در حال حاضر نزد من موجود نيست تا عبارت آن را نقل كنم1.
و عالم بزرگوار مرحوم ميرزا حسن معروف به گوهر يكي ديگر از شاگردان شيخ در شرح حياتالارواح، در ردّ ملا محمدجعفر استر آبادي وبيان و اثبات مراد استادش و توضيح اعتقاد او ميگويد:« قصد استادم اين است كه همين بدن محسوس ملموس در روز قيامت برميگردد، بعد از صاف گشتن از عوارض و اجزاي بيگانهاي كه صورت دنيوي و برزخي او ميباشد.
زيرا اجزاء اين بدن وقتي متلاشي شود آن صورتي كه با او بود ميرود، و زماني كه اجزاء پراكنده و متفرقه، « دوباره» جمع شود آن اجزاء به صورتي مانند صورت اوليهاش برميگردد، ( استادم) صورت دنيويه راجسدعنصري تعبير كرده، و صورت برزخيه راجسم اوّل « ناميده است» و مرادش بر مردم مشتبه شده است.
تا جايي كه گفتهاند او به معاد جسماني اعتقاد ندارد در صورتي كه او در خيلي از كتابها و رسالههايش تصريح كرده كه بدني كه برميگردد همين بدن مرئي محسوس ملموس ميباشد، اگر همين بدن محسوس در دنيا پيش از رفتن صورت دنيوي وزن شود و نيز همان كه در قيامت برميگردد وزن شود به مقدار دانهي خردلي از آنچه بوده ناقص نخواهد بود، زيرا مادهاي كه سبكي و سنگيني و وزن از آن او ميباشد در دنيا و آخرت يكي است، ولي صورتي كه به سبكي و سنگيني ذات شيي دخل ندارد بعد از مرگ از بين مي رود، و اين ماده در روز قيامت صورتي به خودميگيرد مانند هيأتي كه صورت دنيوي او داشت به طوري كه اگر او را در روز قيامت ببيني خواهي گفت: اين همان زيد است كه من در دنيا ديده بودم 1». پس از اين عبارت بارها در همين كتاب و نيز كتابهاي ديگرش با واضحترين جملات تصريح كرده به آنچه ما در صدد آن هستيم و نيازي به نقل آنها نيست از اين ميترسيم كه مسأله طولاني ومقاله از وضع عادي خود بيرون رود.
ساير شاگردان او، و نيز كساني كه گام به گام راه او را رفتهاند، به آنچه او، و فرزندش و دو فرزند روحانيش تصريح كرده، به صراحت همان را بيان كردهاند.
خلاصه از بيانات و تصريحات روشن و مستدل خود او، و از توضيحات فرزند تنياو، و دو فرزند روحاني او ظاهر شد كه قصد وي از جملهي ( والجسد العنصري لايعود. . . ) جسد عنصري برنميگردد و هركدام از عناصر آن به اصل خود ميپيوندد صورت دنيويه است كه هميشه در معرض تغيير و تبديل قرار دارد و كثافتها و چركها و عوارضي است كه علماء رضواناللهتعاليعليهم از آنها به اجزاء فاضله، فضليه، غريبه تعبير ميكنند. و عبارات و بيانات صريح ايشان قبلا از نظر شما گذشت، و جاي شبهه و اشكال براي هيچ كس و مجاليبراي افتراء بستن و تهمت زدن براي افراد عنود باقي نماند.2
بعد از اين همه تصريح و تأكيد بايد با انصاف بودو تعصب و عناد را كنار گذاشت آيا ممكن است فردي بگويد: ظاهر از جملهي « والجسد العنصري لايعود» كه در كلمات شيخ وجود دارد در واقع و حقيقت به معني همين بدن ظاهري و محسوس ميباشد؟ و ما تكليف داريم به همان ظاهر اكتفا كنيم؟ ( چنانكه عالم معاصر قدسسره در رسالهاش همين را گفته است) و از حقيقت مسأله غفلت كند؟ در صورتيكه ظاهر لفظ در ارادهي معناي واقعي و حقيقي وقتي ميتواند حجت باشد كه متكلم قرينهاي متصل يا منفصل در سخن خود قرار ندهد كه دلالت كند قصد او خلاف ظاهر است.
و حال آنكه ديديم آن مرحوم بعد از جملهي ( الجسد العنصري لايعود) در موارد بيشماري تصريح كرده كه قصد او خلاف معناي ظاهري است گذشته از اينكه قرينههاي سودمندي را دركلام خود قرار داده است. تمسك به ظاهر لفظ در اين مقام از بافتههاي صاحبان اوهام ضعيفه ميباشد، ضمناً اهل لغت در معاني لفظ جسد يادآوري كردهاند كه به صورت اطلاق ميشود. در قاموس گويد: جسد ( بر وزن سبد) به جسم انسان و جن و فرشته و زعفران و گوسالهي بنياسرائيل و خون خشك اطلاق ميشود و در مجمعالبحرين در بيان قول خداي تعالي « عجلا جسدا له خوار1» مينويسد: اي ذاجسد اي صوره لا حراك فيها انما هو جسد فقط، يعني گوسالهاي داراي جسد يعني صورتي بيحركت . . . پس معلوم شد كه يكي از معاني حقيقي جسد، در لغت صورت ميباشد وسستي دليل و ضعف مستمسك عليل، واضح شد.1
فصل پنجم
آنانكه به معاد جسماني اعتقاد دارند چهار قول مختلف دارند:
اول: آنچه برميگردد صورت است واگر چه ماده تغيير يابد و عوض شود.
دوم: آنچه برميگردد صورت دنيوي است نه ماده، اين دو قول در حقيقت يك قول به حساب ميآيد و اگر چه ميشود بين آن دو فرق گذاشت ولي ما در صدد تفصيل اقوال و تمايز آنها نيستيم.
سوم: آنچه برميگردد روح است همراه ماده و اگر چه صورت تغيير يابد و عوض شود .
چهارم: آنچه برميگردد همين است كه در دنيا وجود دارد با ماده و صورتش ، و به هيچ وجه تغيير نمييابد و عوض نميشود.
«استدلال به بطلان عود صورت »
قول دّوم، عقيدهي مرحوم ملاصدراي شيرازي و پيروان او است و از ديدگاه عقل وشرع باطل ميباشد، و آنكه شريعت سيدالمرسلين دين او باشد در فاسد و باطل بودن آن هيچ شكي نميكند زيرا از بيانات گذشته دانستيم كه صورت عرض و هيئت ماده است، و صورت، خود شيئي نيست وبه هيچ وجه ربطي به آن ندارد. و آنچه مورد پاداش و مجازات، و لذت والم قرار ميگيرد ماده است ونه صورت، زيرا صورت هميشه وبيپايان در تغيير و تبديل است واگر آنچه برميگردد صورت باشد ونه ماده، لازم ميآيد كه براي حشر و نشر فايدهاي نباشد زيرا متعلق پاداش و عقاب كه مادّه ميباشد بنابر مدعاي او برنميگردد، پس آنچه با صورت برگردد ثوابي و عقابي ندارد، زيرا متعلق طاعت و معصيت ماده است و آن برنميگردد .
« برهان ديگر بطلان اين قول»
دلیل دیگر بطلان این قول اين است كه انسان از زماني كه نطفه است تا وارد قبر بشود به هزار صورت درميآيد واگر آنچه برميگردد صورت باشد معلوم نيست كدام يك از صورتها برميگردد تا ترجيح بلا مرجح لازم نيايد واز همين جا بطلان قول اوّل نيز ظاهر ميشود وبه اثبات قول حق تأكيد ميشود.
و اما قول سوّم مذهب شيخ اوحد رحمهاللهعليه است و مذهب كساني كه با او همگام هستند بلكه مذهب همهي علماي اماميه، حتي مذهب همهي مسلمانان، چنانكه قسمتي از كلمات و تصريحات آنان را ملاحظه كرديم كه محل اعتبار و مناط تكليف، و آنچه پاداش ميبيند يا عذاب ميكشد ماده است ونه صورت ، ولي در تعبير از صورت اختلاف دارند علماي اماميه رضوانالله تعالي عليهم از آن، به اجزاء فضليه و غريبه تعبير كردهاند، و حكماي مشايين جسم تعليمي ناميدهاند، و مرحوم شيخ و پيروان او از آن به جسد عنصري، و جسد اولي تعبير نمودهاند، و اين موضوع ضرر و عيبي ندارد زيرا در اصطلاح مناقشه نيست عباراتنا شتي وحسنك واحد، تعبيرهاي ما مختلف و متفاوت است و زيبايي تو يكي بيش نيست، مقصود اين است كه تصريح كردهاند به اين كه صورتي كه انسان به اختلاف زمان آن را ميپوشد و در ميآورد داراي اعتبار نيست از زمان نطفه بودن گرفته تا موقعي كه وارد قبر ميشود، به صورتهاي نطفه، علقه، مضغه، استخوان، گوشت، رضاع،بچگي، نوجواني، بلوغ، جواني، پيري، از كار افتادگي، سلامتي، مريضي، قدبلندي، كوتولگي، چاقي، لاغري، كوچكي و بزرگي و صورتهاي زيادي كه پايان ندارند.
و معلوم است كه در اين صورتها، از اوّل بلوغ تا دفن شدن، كارهايي از انسان صادر شده كه موجب پاداش و عقاب هستند از طاعت و معصيت، و هركه تنها به عود صورت قايل باشد اگر بگويد: همهي اين صورتها برميگردند با آنچه ظاهر است مخالفت می كند و در ميدان ناداني لجام گسيخته ميتازد.
واگر بگويد: يكي از اين صورتها، يا با تعيين يا بدون تعيين برميگردد لازم ميآيد قايل شود تنها به پاداش طاعت يا عقاب معصيت صورتي كه با آن برگشته است و نه به پاداش و عقاب صورتهاي ديگر.
و اگر در همين صورت نسبت به معاصي صورتهاي ديگر عذاب شوديا نسبت به طاعات صورتهاي ديگر پاداش بيند ظلم و قبيح « وعبث» خواهد بود، زيرا در اين صورت نه آن معاصي از او سرزده و نه آن طاعات تا مجازات شود يا پاداش يابد.
و او به يقين چنين سخني را نميگويد، پس لازم ميآيد به همان اعتقاد كند كه ما بر آن اعتقاد داريم يعني اصل در آنچه برميگردد و پاداش ميگيرد يا عذاب ميبيند ماده است به تبعيت صورت و ( اين ماده) همان اجزاء اصليهاي است كه از خزانهي غيبي خداي عزّوجلّ فرود آمده است.
خداي متعال ميفرمايد: « و ان من شيي الا عندنا خزائنه1» هيچ چيزي وجود ندارد مگر اينكه خزينههاي آن نزد ما ميباشد.
و اين اجزاء اصليهاي كه برميگردد همين بدن محسوس ملموس مرئي است كه در اين دنيا وجود دارد، نه اجزائي كه در داخل اين بدن، يعني در باطن آن قرار دارد واين بدن مانند صندوقي براي آن ميباشد به طوري كه از برخي كلمات مرحوم حاج محمدكريم خان و پيروان وي ظاهر ميشود و ما ان شاء الله در فصلهاي آينده آنها را ميآوريم و به موارد نادرست آنها اشاره ميكنيم. اما چون در داخل همين بدن محسوس اصلي، اجزاء بيگانه و فاضله و كثافتهاي عارضي وجود دارد خداي تبارك و تعالي آن را ميميراند تا به نحوي بسازد كه فساد و تباهي در آن راه نيابد و تركيب آن را به قدري محكم كند كه شكست نپذيرد، وقتي ( همين جسد محسوس ملموس مرئي) به قبر وارد شود، و مدتي بگذرد خداي تعالي زمين را بر وي مسلط كند تا آن را بخورد و اجزايش را از هم جدا كند و چركها و كثافتهاي عارضي و اجزاء بيگانهاي را بزدايد كه از ابتداي نزولش از خزانهي غيب تا فرود آمدنش در قبر به وي عارض شده و به هيچ وجه دخل و ربطي به اين بدن ندارد تا كه استعداد آمدن در روز حساب را داشته باشد روز حسابي كه دارالحيوان است، و استحقاق ورود به بهشت يا دوزخ را دارا باشد، و زماني كه از همهي عوارض خالص و صاف شود خداي تعالي او را باهمان مادهي اصليهاي كه در دنيا وجود داشت زنده ميكند در حاليكه از عوارض خالص، و از تيرگيها و كدورتها صاف و شفاف و براق شده است و به سنگيني ذرّهاي (هم) ناقص نيست، و چون قيام مادّه در ظهور با صورت ميباشد بدون صورت ظاهر نميشود و تشخص نمييابد خداي تبارك وتعالي بهترين صورت را كه صورت جواني است به او ميپوشاند، وگرنه صورت اعتباري ندارد، و مناط تكليف نميباشد و به همين جهت اگر انسان در ايام جواني عبادت را ترك كند و در پيري قضا نمايد از او قبول ميشود واگر در جواني كسي را عمداً به قتل برساند و در پيري از وي قصاص شود صحيح ميباشد زيرا مناط تكليف اجزاء اصليهاند و ماده، و از ابتداي نزول به اين جهان تا فرود به قبر باقي است، و همين بدن ظاهري ميباشد كه ما آن را حس و لمس ميكنيم چه طفل شيرخوار باشد و چه طفلي كه از شيرباز كردهاند، و چه جوان باشد و چه پير، چه مريض باشد و چه سالم، صورتهايي كه نهايت ندارد.
«بطلان عود ماده و صورت »
اما بطلان قول چهارم يعني عود مادّه و صورت، بدون هيچگونه تغييري نه در مادّه و نه در صورت، از آفتاب روشنتر، و از ديروز بارزتر است، و دلايل عقلي و نقلي، و اتفاق نظر علماي اسلام برخلاف آن ميباشد، زيرا بيان شده كه آنچه در روز محشر برميگردد صورتش تغيير مييابد مانند اينكه ( گفته شده است) سگ اصحاب كهف به صورت انساني درميآيد و صورت او را انساني ميپوشد . شكي نيست كه صورت سگ به بهشت وارد نميشود و اخبار فراواني صراحت دارند در اينكه بعضي از مردم به صورت ميمون و خوك و اهل كبر به اندازهي مورچه محشور ميشوند . دربارهي محشر و در اين خصوص به جلد سوّم بحار مراجعه كنيد كه موضوع در آن جا به صورت كافي روشن شده است1 و كتابهاي تفسير در معني آيهي كريمهي ( يوم ينفخ فيالصور فتأتون افواجا2) روزي در صور دميده ميشود و شما در دستجاتي به عرصه ميآييد را مورد مطالعه قرار بدهيد نيازي به نقل آنها نيست، و اين قول مفاسد زيادي را لازم دارد كه ان شاءالله به زودي به بعضي از اين مفاسد اشاره خواهيم كرد، و از علماي متقدم و متأخر رضوانالله عليه اطلاع نيافتهايم كه يكي از ايشان به اين عقيدهي فاسد معتقد شده باشد، مگر گروهي اندك كه معتبر نيستند و به قول ايشان اعتمادي نيست، و از اخبار و روايات و آثار ارزشمندي كه از ائمه عليهمالسلام وارد شده اطلاعي ندارند و در اين ديار به گشت وگذار نپرداختهاند نظير سيد جعفر دارابي در كتابش« سنا برق» و مانند ملارضاي همداني در كتاب « هديهالنمله» اين شخص به اعتقادي كه خود در اين باره دارد كفايت نكرده آن را به علماي اماميه نسبت داده است، حاشا از ايشان، باز هم حاشا از ايشان چنانكه در فصلهاي گذشته، صريح كلمات ايشان را در آنچه گفتيم و نص بود به آنچه قصد كرده بوديم ملاحظه كرديم.
(ملا رضاي همداني) در هديهالنمله در فصل اوّل از مقصد چهارم ميگويد: شيعيان امامي ميگويند:« كه آنچه برميگردد انسان است با بدن شخصي دنيايي با روحش، و بدن ( تركيبي است) از عناصري كه تحت فلك قمر وجود دارد، و ميگويند: در صور دميده ميشود و هركه در روي زمين قرار دارد ميميرد، و هركه در آسمانها است فاني ميشود و زماني كه خداي تعالي بخواهد نشأهي دوّم را ايجاد كند اسرافيل را با كلمهي كن زنده ميكند اسرافيل صور را به دست ميگيرد و ميدمد و ميگويد: اي استخوانهاي پوسيده،و اعضاي پراكنده، و موهاي جدا گشته،بيائيد جهت عرض به خداي تبارك وتعالي، و پيشتر از آن زمين ميلرزد و خاك روحانيين در قبرهايشان جمع ميشود، به سنگيني ذرهاي از عمل او غايب نميماند، از ( صاد ) چهل شبانه روز باراني با بوي مني ميبارد. . . » پايان كلام او
ميگويم: آنچه از آثار و اخبار استفاده ميشود اين است كه اسرافيل عليهالسلام درحالي كه صور را در اختيار دارد به زمين نازل ميشود، اين صور دو طرف دارد، در آن ميدمد از طرفي كه به سوي زمين است، هيچ جانداري در زمين نميماند مگر اينكه ميميرد، و صدا از طرفي كه به سوي آسمان است بيرون ميآيد جانداري در آن نميماند مگر اينكه ميميرد و باقي نميماند مگر اسرافيل، سپس به او ندا ميرسد بمير او نيز ميميرد، سپس خداي جبار ندا ميزند لمنالملك؟ ملك و فرمانروايي از آن كيست، هيچ كس جواب نميدهد، در آن موقع خداي تعالي در جواب خود ميگويد: لله الواحدالقهار، از آنِ خداي يگانهاي است كه بر همگان قهر و غلبه دارد سپس خداي جبار يك بار ديگر صور را به صدا درميآورد، و صدا از سمتي كه به طرف آسمان است بيرون ميآيد هيچكس نميماند جز اينكه زنده ميشود و برميخيزد، و از اين اخبار كه صراحت دارد در آنچه يادآوري كرديم روايتي است كه عليبن ابراهيم در تفسير خود از امام عليبنالحسين آورده، و مرحوم مجلسي آن را در جلد سوّم بحار از همان تفسير، و سيد هاشم بحراني در برهان قاطع نقل كردهاند و باتوجه به طولاني بودن نيازي به نقل آن نيست، آري در همان جلد ياد شده در باب اثبات حشر، از ابن عباس نقل شده كه:
« خدا به اسرافيل فرمان ميدهد و او صور را ميدمد و همهي آفريدگان از قبرهايشان بيرون ميآيند، ولي قول او حجت نيست مگر اينكه به معصوم نسبت بدهد، به هر حال در اخبار و آثار و در كتابهاي علماي مورد اعتمادمان مطلع نشدهايم به آنچه همداني آورده است مگر آنچه در برهان قاطع سيد هاشم بحراني، به نقل از بستانالواعظين، از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم، در ضمن خبري طولاني آمده است:
« سپس خداي جبار امر ميكند اسرافيل زنده شود، او به قدرت خداي تعالي زنده ميشود خداي به اسرافيل ميفرمايد صور را بزن، و صور قرني از نور ميباشد در آن سوراخهايي به تعداد بندگان وجود دارد، ارواح همه جمع ميشوند و در صور قرار ميگيرند، و خداي جبار به اسرافيل امر ميكند كه در بالاي صخرهي بيتالمقدس بايستد و با صور ندا كند، و صور در دهان اوست و صخره نزديكترين محل زمين به آسمان است و اين قول خداي تعالي ميباشد:« واستمع يوم ينادي المنادي من مكان قريب1 » گوش فرا ده روزي كه منادي از محلي نزديك ندا ميدهد. و اسرافيل در اوّل ندايش ميگويد:
اي استخوانهاي پوسيده و گوشتهاي قطعه شده، و موهاي پوسيده و موهاي از هم جدا گشته براي عرض به پيشگاه خداي تعالي بلند شويد تا شما را در مقابل اعمالتان مجازات كند. . .
اين خبر، گرچه صراحت دارد در آنچه همداني ميگويد، اما خبر نبوي است و با آنچه مسلمانان و علماي اماميه به آن اجماع كردهاند مخالف ميباشد، يكي از آن علما علامهي حلّي، آيهالله فيالعالمين است كه در پايان شرح خود بر تجريد چنانكه پيشتر نقل كرديم ميگويد: واجب در معاد برگشتن اجزاء اصلي است يا روح مجرد با اجزاء اصلي، اما برگشتن اجزايي كه به آن اجزاء متصل شده بودند بعينه واجب نيست.1
و شكي نيست در اينكه موهاي پوسيده، و تراشيده شده از اجزاء متصله به اجزاء اصلي هستند مانند چركها وكثافتها و ناخنهاي زايدي كه ربط و دخلي به انسان ندارند و با نعمتي احساس لذت نميكنند و با عذابي متألم نميشوند2 و هيچ مسلماني به برگشتن موها و ناخنهاي اضافي و زايد عقيده ندارد، و بر فرض اينكه اين روايت قوي باشد در برابر اخباري كه علماي طراز اوّل آنها را پذيرفته و به آنها عمل كردهاند مقاومتي ندارد، از اين اخبار يكي نيز موثقهي علي بن ابراهيم در تفسير خود ميباشد.
گذشته از اينها اگر موهاي پوسيده و جدا گشته از بدن از زماني كه شروع به نمو كرده تا زماني كه مرده، اگر در روز قيامت با بدن برگردد لازم ميآيد ساير كثافات و چركها و ناخنها بلكه فضولات كه از وي جدا گشتهاند برگردند، زيرا بين موهاي جدا شده و بين آنها هيچ تفاوتي وجود ندارد و همهي آنها از بدن شخصي دنيايي هستند و جزء آن به شمار ميروند، و از عناصر تحت فلك قمر ميباشند.
با اين مقدمه آنكه به برگشت موهاي جدا شده قايل باشد اقتضاء دارد به برگشتن اين چيزها كه گفته شد بابدن قايل شود، و لازم ميآيد انساني كه در اين دنيا هفت وجب قد دارد و( دور بدن او) سه( ياچهار) وجب بيشتر نيست در روز قيامت مانند كوهي باشد با چندين متر مو و ناخن، و باشكمي پر از فضولات، در بدترين صورت و در مردارترين حالت!
خوب است انسان با انصاف باشد، زيرا هيچ ناداني اين لوازم فاسده و اين مذاهب ناجوري را كه احدي از مسلمانان به آنها قايل نشده به عهده نميگيرد چه رسد به فرقهي ناجيهي اماميّه.
از آن چه يادآور شديم اين نتيجه حاصل ميشود كه همداني قايل است به عود ماده و صورت بدون تغيير و تبديلي به هيچوجه، به طوري كه گفت: موهاي جدا شده برميگردند و لازمهي اين قول همانها است كه گفتيم.
در اين گفتار سيد جعفر دارابي در سنا برق خود با او موافق شده بلكه پا را فراتر از اوگذاشته و به اين لوازم كه اشاره كرديم تصريح كرده و ملتزم آنها شده است.
در حال حاضر كتاب وي در دسترسم نيست تا عين عبارت او را نقل كنم و اگر چه در زمانهاي گذشته به عبارات او مطلع شدهام ولي نقل ميكنم آن چه راكه مرحوم علامه ميرزا محمد تقي حجه السلام به عنوان حاصل كلام او در كتاب صحيفهالابرار آورده است.
وي پس از آنكه به شدت بر بزرگان اهل حكمت و علماي اسلام و غير هم ميتازد به خصوص آنانكه ميگويند: انسان داراي اجزاء اصلي و اجزاء اضافي است كه ( اجزاي اخير) از اصل جسد او نميباشد و در روز قيامت آنچه برميگردد همان اولي است و نه دوّمي امثال محقق طوسي ( خواجه نصيرالدين ) وفاضل ( كامل) علامه(ي حلي) و ملا محمد باقرمجلسي و علامه شيخ احسائي قدساللهارواحهم، او پس از نقد اقوال ايشان، در حق آن بزرگواران حرفهايي ميزند كه به مانند او سزاوار است و نه ايشان، در بالاي مجلس تحقيق نشسته و انبان تدقيق را ميگشايد و لاطائلاتي را بيرون ميريزد كه ذكر آنها در كتاب و جواب دادن به آنها روانيست.
و حاصل كلام او با حذف حرفهاي زيادي اين است كه: « اجساد در روز قيامت آورده ميشوند با هر چيزي كه در دنيا با آنها بود.
پس از اينكه همهي اجزائي كه از بدو تولد تا حين مرگ از آنها به تحليل رفته بيايد و به آنها بپيوندد، اجزائي از مازاد تفضل مُبدِي معيد وهاب به اين اجزاء اضافه ميشود. وبه اين سخن قانع نشده و گفته است:
« بچههايي كه در طفوليت مردهاند و اجزاء تحليل رفتهي زيادي نداشتهاند سزاوار است خداي كريم هرچه قرار بوده از خزانهي تقدير به آنان برسد برايشان افاضه كند زيرا اجزاء جدا شده و پراكنده همه از اجزاء جسد اصلي به شمار ميروند واگر چه مدّت كوتاهي از آنها جدا شدهاند و ناگزير بايد به جسد برگردند و با آن به حضور خداي تعالي باز گردند. در غير اين صورت لازم ميآيد فعل خداي تعالي نسبت به اين اجزاء تعطيل شود، و بزرگي جسد قباحتي لازم نميآورد زيرا جسم آخرت سزاوار است به اين سان باشد براي اينكه فضاي آن عالم وسعت دارد و انواع نعمتها و عذاب آن « نيز» بزرگ ميباشند و واجب است متنعم و متألم نيز چنان باشند».
خلاصهي معني سخن او « البته » با عبارت ما، و نه با عبارت خود او همين بود زيرا عبارت او علاوه بر اطالهي سخن، مشتمل بود بر كلماتي نامأنوس، و زيادتي سينهاي استفعال و نونهاي مطاوعه و ياء هاي نسبت تا حقير بزرگ به نظر برسد و اندك زياد جلوه كند و به اين جهت من به جاي نقل الفاظ، معاني را نقل كردم بيآنكه مراد و خواستهي او را تغيير دهم، و خداي تعالي جهت گواهي كافي است.1
و هر كس كمترين اطلاعي از بيانات علماي اسلام، و آيات و اخباري داشته باشد كه در اين خصوص وارد شده بدون هيچ شكي خواهد دانست كه گويندهي اين سخن مخالف است با آنچه از ائمهي اطهار عليهمالسلام نقل شده و علماي طراز اوّل ما بلكه همهي ملل و صاحبان عقل به آن اعتقاد كردهاند. زيرا هيچ كس نگفته كه انسان با تمامي اجزاء دنيوي خود از حين طفوليت تا مرگ برميگردد، و اجزاء وي همگي اصلي ميباشد، حتي بچّهاي كه ميميرد روز قيامت همهي چيزها امثال كثافات موها، ناخنها كه قرار بوده از خزانهي تقدير به او برسد، به وي ملحق ميشود، به آنچه در فصلهاي گذشته از كلمات علماي اعلام نقل كرديم رجوع ميكنيم و ميببينيم چگونه تصريح كردهاند به اينكه اجزاء فضليه، اجزاء غريبه و به تعبير شيخ جسد عنصري و جسد اولي برنميگردد زيرا از انسان نيست و به هيچ وجه ربطي به او ندارد.
در حقيقت اين قول دارابي و همداني ردّي است بر همهي علماي دين وبزرگان شرع مبين، خراب كردن اساسي كه سيد مرسلين تأسيس كرده و انكاري است به آثار به جاي مانده از ائمهي طيبين و طاهرين سلامالله عليهماجمعين.
نميدانم چگونه از چنين چيزي غفلت شده و احدي از علماي اعلام مبادرت به انكار نكردهاند، بخشي از آيات و اخبار را جهت ابطال اين نظر، و اثبات آنچه ياد كرديم جهت توضيح حال ميآوريم:
- در بحار1 مجلسي از تفسير عياشي، و در شرح عرشيه2 از احتجاج طبرسي3،از حفص بن غياث وارد شده كه گفت: در مسجدالحرام حضور داشتم در حاليكه ابن ابي العوجاء معناي آيهي ( كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب)4 را از حضرت امام صادق عليهالسلام ميپرسيد و ميگفت: اين آيه ميگويد هر چه پوست بدن آنها بپزد ما پوستهايي غير از آن پوستها را به ايشان عوض ميدهيم تا عذاب را بچشند گناه پوستهاي ديگر چيست؟ حضرت امام صادق در پاسخ او گفت: واي بر تو همان همان است، و همان نيز غير او است، ابن ابي العوجاء گفت: چيزي از امور دنيوي را براي ما مثال بزن. فرمود: بلي آيا ديدهاي كه مردي خشتي را بردارد و آن را بشكند و سپس دوباره آن را به قالب بزند؟ همان همان است و همان نيز غير از آن مي باشد
- در بحار5 از آمالي شيخ از حفص بن غياث آورده كه گفت: نزد سيد جعفرها ( يعني ) حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام بودم زمانيكه منصور او را فرا خوانده بود ابن ابي العوجاء كه يكي از ملاحده بود خدمت وي رسيد و گفت:در اين آيه چه ميگويي؟ ( كلما نضجت جلودُهُم بدلنا هم جلوداً غيرها) فرض كنيم كه اين پوستها گناه كردهاند و عذاب ميبينند گناه پوستهاي ديگر چيست؟ حضرت امام جعفر صادق فرمود: واي برتو همان همان است و همان هم نيست، عرض كرد: اين سخن را برايم تفهيم كن فرمود: تصور كن كه مردي خشتي را بردارد و بشكند و سپس برآن آب بريزد و گل كند و سپس آن رابه همان هيئت اوليهي خود برگرداند آيا اين خشت همان خشت نيست، و همان خشت هم غير آن نيست؟ عرض كرد: بلي متع الله بك در كافي1 با سندش از عمار بن موسي از حضرت امام صادق عليهالسلام نقل ميكند كه از آن حضرت از مرده سؤال شد كه جسدش ميپوسد؟ فرمود: بلي« ميپوسد» تا آن جا كه گوشتي و استخواني نماند جز همان طينتي كه از آن خلق شده است، آن نميپوسد و در قبر به صورت مستديره ميماند تا مانند خلق بار اوّل از همان آفريده شود.
مجلسي در بحار در توضيح خبر مزبور ميگويد: و اين روايت تاييد ميكند مطلبي را كه متكلمين گفتهاند و آن اينكه تشخص انسان با اجزاء اصليه است و ديگر اجزاء و عوارض دخلي در آن ندارند.
پس از يك ورق باز گفته است: بلي بعضي از متكلمين گفتهاند: كه تشخص يك فرد با اجزاء اصلي او قائم است كه از مني خلق شده است، و اين اجزاء در مدّت حيات فرد، و پس از مرگ وي و پراكنده شدن اجزايش باقي است و تشخص از بين نميرود، و گذشت اخباري كه به اين مطلب اشاره داشت، و بنابراين اگر بعضي از عوارض كه تشخص انسان با آنها نيست از بين برود و به جاي آن ديگري بازگردد در باقي ماندن فرد به عينه ايرادي نميكند.2
- در تفسير علي بن ابراهيم1 آمده كه به حضرت امام صادق عرض شد: چگونه پوستهاي دوزخيان به غير آن پوستها تبديل ميشوند؟ فرمود: تصور بكن خشتي را برداري وبشكني و به خاك تبديل كني، سپس دوباره آن را به قالب بزني، آيا آن همان است، و تغييري ديگري حاصل شده است؟
با ملاحظهي اين اخبار ميبينيم چگونه به تغيير صورت تصريح شده است و تصريح شده كه اجساد آخرت به لحاظ ماده همان اجساد دنيوي است و به لحاظ صورت غير آنها ميباشد و صورت تغيير و تبديل مييابد و اجزاء فضليه و غريبه از بين ميرود، ( و دقت ميكنيم كه) چگونه امام عليهالسلام تغيير صورت، و نه مادّه را با مثال آوردن خشت توضيح داده است.
آيا مقابل نص آن بزرگوار اجتهادي وجود دارد؟ ان هذا الا اختلاق2
خلاصه از آنچه ياد كرديم معلوم شد كه همداني در ( هديه النمله) و دارابي در (سنا برق) هر دو خبط كرده و دچار اين بلا گشتهاند و به عود اجساد دنيويه با تمامي اجزاء مستحلله منفصله از ابتداي تولد تا روز وفات انسان قايل شدهاند، و دومي به بدعتي که آورده اكتفا نكرده و گفته است:
« اطفالي كه در بچگي ميميرند سزاوار است خداي كريم به آنها افاضه كند هر چه راكه در خزانهي تقدير نسبت به آنها مقرر فرموده بود از مو وكثافات و اجزاء غريبهي فضليه » از اعتقاد فاسدي كه پيدا كردهاند به خداي تعالي پناه ميبريم، اعتقادي كه هيچ يك از پيروان مذاهب چنين نگفتهاند.
اگر آنچه در رابطه با عدم تغيير صورت ياد كردهاند درست باشد لازم ميآيد كه بچه در روز قيامت به همان صورت بچگي يعني در نهايت لطافت و خردي ظاهر شود و نه در صورت قبيحه و بزرگ به مانندكوه با موهايي به مقدار يكصدمتر و ناخنهايي خيلي دراز به طوريكه از سخن ايشان همين برميآيد و ايشان را ملزم ميكند كه قبول بكنند صورت تغيير ميپذيرد، و به ناچار به همان محذور ميافتند كه از آن فرار ميكردند.
و نيز لازمهي سخن ايشان در عدم تغيير صورت اين است كه لقمان و بلال و امثال ايشان در روز قيامت با همان ظاهر سياهشان برگردند، و ابوبصير ( و جناب عقيل) و نظير آن (ها) كور محشور شوند و لَنگ و زمينگير، آنكه در اصل دو دست نداشته و آنكه دوپا نداشته و شكم گنده و لاغر، و مريض و عليل، و زشترو و بدگل، و لال و كر همه به همان صورت بيايند كه در دنيا داشتند. اگر بگويند: كه اين صورتها تغيير مييابد افتادند به آن چه از آن ميگريختند و قول ما ثابت ميشود كه به آن استدلال كرديم، و اگر نه با آن چه ظاهر و آشكار است مخالفت كردهاند و وجدان و برهان، و اخباري را انكار كردهاند كه همه صراحت دارند كه انسان به صورت اجرد و امرد1 و زيبا به محشر ميآيد و چون فاضل معاصر به مفاسد و لوازم زشتي توجه كرد كه در عود صورت وجود دارد در رسالهاش گفت: نزاع فيمابين دو فرقه نزاع لفظي است، و اگر چه به واقع نرسيد و در موارد ديگر خلاف آن را نسبت داد، به طوريكه در مقالات آينده به طور مفصل استدلال خواهيم كرد.
فصل ششم
اگر موها و ناخنهاي زايد و چركها و كثافات اجزاء اصلي همين بدن مشخص باشد و اجزاء غريبهاي و فضليهاي در آن نباشد پس علت پوسيدن و پراكنده شدن اجزاء بعد از گذشتن اندك مدتي در قبر چيست؟ و حال آنكه اجزاء اصلي در زير خاك نميپوسد، و جدا و پراكنده نميشود، و خاك آن را نميخورد و در آن اثر نميگذارد چنانكه در اجساد ائمهي معصومين و انبياء عليهمالسلام چنين است1، زمين گوشت ايشان را نميخورد، و هرگز اعضاي آن بزرگواران راجدا نميسازد، و اين نيست مگر به جهت صفا و صافي اجساد شريف ايشان و خلوص آنها از كدورات و اعراض غريبه و اجزاء فضليهاي كه به همهي اجزاء اصلي مخلوط و ممزوج ميشود، و زوال آنها به تأثير خاك و زمين در آنها و به پوسيدن آنها نياز دارد، و انشاءالله در اين باره استدلال خواهيم كرد منتظر بمانيد.
و اگر اين جسد از اجزاء اصلي و اجزاء اضافي مركب باشد، چنانكه در كلمات اصحاب رضوان الله تعالي عليهم به اين سخن حق تصريح شده، و با آيات و اخبار و ضرورت مسلمانان موافق ميباشد مطلب اثبات شده و « در ضمن» ظاهر ميشود كه شيخ اوحد به طوري كه در فصل قبل دانستي در اين باره نه با ضرورت اسلام و نه با احدي از علماي اعلام، مخالفتي نكرده است.
آيا با ديدن كلامي متشابه، و داراي معاني متعدد صحيحه، و محاملي مليحه انصاف است به گمان خودمان در حق او چيزي را بگوئيم كه گفتهاند؟ با اينكه در موارد متعددي به مراد خود تصريح كرده و در جاهاي ديگر به قصد خود نص نموده است؟
آیا امکان دارد بر علمای دین و اسطوانه های شرع مبین رضوان الله تعالی علیهم جسارت کنیم ؟ در آنچه بر قلمشان رفته و خلاف حق بودن آن مسلم است، به طوري كه در فصل مخصوص در گفتارهاي بعدي خواهيم ديد؟ يا اينكه بايد موارد اشاره شده را به معاني صحيح حمل كنيم؟ تا ساحت مقدس ايشان را از آن چه خلاف حق ميباشد تنزيه كنيم؟
خلاصه بر هيچ مسلمان عاقلي روانيست با اطلاع بر مطلبي در كلمات علماي رباني، با اين احتمال كه باطل است و حتي اگر باطل بودن آن صريح هم باشد، در حق ايشان جسارت كند ( و چيزي را بگويد يا بنويسد) كه لايق شأن ايشان نباشد، بيآنكه از ساير كلمات او اطلاع داشته باشد و بدون آنكه مراد و منظور و اصطلاح او را مورد تحقيق و بررسي قرار بدهد، زيرا امكان دارد قرينههاي متصلي در كلام خود قرار دهد كه مراد صحيح وي همان باشد، و اين قرينهها بر او پنهان باشد يا در بيان مقصود خود از اصطلاح جديدي استفاده كند كه از آن اطلاع نداشته باشد يا دركلمات ديگرش قرائني جداگانه داشته باشد كه تتبع نكردهايم و بر آنها واقف نشده يا آنها را نديده باشیم.1
آري اگر به مراد گوينده( يا نويسنده) از قراين خارجي و داخلي، چه متصل و چه منفصل اطلاع يافتيم كه بر مراد او دلالت دارند در اين صورت بر ما جايز ميباشد به او آنچه رانسبت ميدهيم نسبت بدهيم، و در غير اين صورت جايز نيست.
بنابراين بايد از سيرهي علماي اعلام، در كتابها و تأليفاتشان پيروي كنيم،و ببينيم كه چگونه در ابراز نظر دقت ميكنند،و در فهم مراد آنچه نقل شده يا در تأليفات ايشان وجود دارد تأمل ميورزند تا قول حق را از بين اقوال گوناگون تشخيص داده و تعيين نمايند، به خصوص كه قول با مشهور يا با اجماع مخالف و صاحب آن قول از افراد مورد اعتماد و مورد توجه بوده باشد، دنبال توجيههاي صحيح، و قراين خارجي ميروند
حتي اگر اين توجيهها بعيد بوده باشد تا آن را به مشهور و يا به مسايل اجماعي برگردانند، در غير اين صورت بدون اينكه قدح و طعني كنند و يا افترايي بر او ببندند. تنها همان نص كلام يا ظاهر آن رابر او نسبت ميدهند.
خلاصه اينكه كلمات شيخ اوحد در تمامي كتابها و مصنفات او صراحت در اين داردكه خداي تعالي مادهي انسان را از لا من شيء اختراع فرمود و از آن پس او را از خزانهي غيبي خود به عالم شهود فرود آورد و با نباتات در آميخت و پدر و مادر آنها را به عنوان غذاي خود خوردند، و ماده كه اجزاء اصلي او بود در منزلهاي ( گوناگون از جمله) جسد پدر و مادر، معده وكبد و رگها و غيره قرار گرفت و به قدرت خداي تعالي بعد از نزديكي پدر مادر به صورت نطفه، علقه مضغه، گوشت و استخوان درآمد و سرانجام بنيهي او هم در ظاهر و هم در باطن تكميل شد آنگاه روح در آن وارد شد و پس از مدتي از شكم مادر بيرون آمد.
اين اجزاء اصلي كه ماده باشد در اين منازل و عوالم گوناگون در نزول از عوالم بالا به پائين، و استفادهي پدر و مادر از غذاهاي نباتي و حيواني، با اجزاء غريبه و فضليهاي همراه ميشود، و چون اين عوارض به مرور تحليل ميروند بقاي اجزاء اصليه تا هنگام مرگ نياز به غذاهاي دنيوي دارند، و هر چه انسان از اين غذاها ميخورد صاف و لطيف آن بدل مايتحلل همين عوارض غريبه ميشود، و مادامي كه اين عوارض در حال اعتدال باشند انسان زنده ميماند، و زماني كه ( همين عوارض تعادل خود را از دست داد و) فاسد شد انسان ميميرد، و دفن ميشود، و زمين تمامي اجزاء او، اجزاء اصليه و فضليهي او را هم، از هم جدا ميكند، و اجزاء فضليهي او را كه حاصل استفاده از غذا بود و بر اجزاء اصليه او عارض شده بود به مرور ميپوساند، تا اجزاء اصليهاي كه از خزانهي غيب نازل شده و بدن دنيوي (انسان نيز) بوداز كدورتها، چركها، كثافتها و عوارض پاك شود و نماند مگر عوارض برزخي كه شيخ از آن به جسم اوّل تعبير ميكند، آنها نيز در فاصلهي نفخهي صعق و بعث از بين ميرود و از تمامي عوارض و كثافات دنيوي و برزخي صاف و خالص ميشود و از آنها هيچ اثري در او باقي نميماند، در اين موقع خداي تعالي چهل شبانه روز از آسمان از درياي صاد باران ميباراند،كه بوي مني دارد1 و تمامي اجزاء اصليهي جسد او،( همان جسد دنيوي او)را اگر پراکنده باشند جمع ميكند وجسدمانند روئيدن دُنْبَلان نموّ ميكند و وقتي تمام وكامل شد ( و نفخهي دوّم دميد و ) روح وارد آن گرديد از قبر خود برميخيزد، و در حاليكه از تمامي كدورتها صاف و خالص شده به سرزمين محشر ميآيد يعني همين بدن دنيوي محسوس و ملموس و مرئي كه ميخورْد و ميآشاميد، در گوچهها و بازار راه ميرفت منتها در نهايت پاكي و صافي از همهي كثافات و عوارض دنيوي و برزخي و باهمين بدن به بهشت يا دوزخ وارد ميشود و نداي يا اهلالجنه خلودو لاموت،1 اي اهل بهشت جاودانهايد، ( و اي اهل دوزخ جاودانهايد ) و از اين پس مرگ به سراغ شما نخواهد آمد را ميشنود آيا در آنچه ياد كرديم و بيان نموديم خلاف ضرورت، يا خلاف اجماع مسلمانان وجود دارد؟
« اجساد معصومين عليهم السلام»
آنچه بيان كرديم به افرادي مربوط ميشود كه معصوم نيستند، اما اجساد شريف معصومين عليهمالسلام، در غايت صفا وكمال است و در نهايت لطافت و اعتدال، از زماني كه خلقت ايشان آغاز شده در عوالمي كه فرود آمدهاند و منازلي كه از آنها گذر كردهاند و براي هدايت و تربيت خلق به آنان روي آوردهاند تا زماني كه از دنيا رحلت كردهاند هيچ نوع كثافت و عوارضي به اجساد ايشان راه نيافته است، آري چون مأمور بودند خلق را هدايت و تربيت كنند و خلق تاب و تحمل نداشتند ايشان را با آن صورتهاي نوراني اصلي ببينند، در اين عالم با صورتي كه مناسب با ايشان بود ظاهر شدند يعني در صورت بشر،تا خلق بتوانند انوار جمال ايشان رامشاهده كرده و در نيازهاي خودشان ودر فيوضات شرعي از آن بزرگواران بهرهمند شوند، و معارف ديني خود را كسب كنند،
صورت بشري ايشان كه براي تبليغ اوامر الهي و فيوضات سبحاني پوشيدهاند در نهايت رقت و لطافت است، و تعلق آن به ابدان شريفهي ايشان به غايت ضعيف ميباشد.
از تصرفات كوني آنان، از قبيل رفتن به آسمان، نزول به زمين، طي مابين مشرق و مغرب در يك لحظه1 و حضور در عوالم2، دراز كردن دست يا پا به شام و غير اين عجايب از تصرفات و معجزات ايشان مانع نيست، زيرا عوارض بشري و اعراض صوري آنان در قبال انوار اجساد اصلي ايشان مستهلك و مضمحل ميباشد، به همين جهت پيامبراكرم وقتي دربرابر خورشيد قرارميگرفتسايه نميانداخت3، بنابراين اين لباس بشري را به اختيارخود ميپوشند و درميآورند و مانند ديگران به حكم اين صورتها و عوارض بشري ناچار نيستندكه نتوانند آنها را از خود دور سازند، و از اجساد خود بركناركنند و مانند ديگران ناچار به داشتن آنها باشند. ولي مراتب معصومين نسبت به تعلق اين صورتها و عوارض به اجساد مقدسشان، به لحاظ كثرت و قلت، و شدت و ضعف متفاوت و گوناگون ميباشد، و در چهارده معصوم عليهمالسلام، به قطع و يقين عروض اين عوارض در حداقل و در نهايت ضعف است به نسبت عروض آنها به انبياء و اوصياء عليهمالسلام كه بيشتر و شديد است، و به همين جهت آن تمكن، و قدرت را نداشتند كه آل محمد صلوات الله عليهم از آن برخوردار بودند و نميتوانستند كارهاي عجيب و غريبي را انجام بدهند.كه ايشان قدرت انجام آنها را داشتند.
خلاصه چون اجساد معصومين عليهمالسلام در غايت صفا و لطافت است و عروض عوارض به اجساد ايشان صوري و عرضي است، و مثل ديگران به اجزاء بدنشان مخلوط نميباشد، بلكه مانند غباري است كه روي آئينه مينشيند که به حكم آن ناچار نيستند، با اختيار خودشان آن را ميپوشند و در ميآورند، و بعد از پايان دوران تبليغ و تربيت و هدايت خلق، و رفتن از دنيا، و انتقال به عرش و به آسمان قبورشان، آن را از تن خود بركنار ميكنند، و اجساد شريفهي ايشان در قبر مانند شمش طلا باقيميماند، بيآنكه متلاشي شود و اجزاء از هم جدا شود، زيرا سبب متلاشي شدن و جدايي اجزاء از هم همانطور كه قبلاً گفتيم مخلوط و ممزوج بودن تيرگيهاي عوارض با همهي اجزاء جسد اصلي ميباشد. و وقتي جسد خالص باشد ديگر زمين آن را نميخورد و نميپوساندو اجزاء آن را پراكنده نميكند.
اگر يك مثقال طلا با يك مثقال نقره مخلوط شود، و مدتي در زمين بماند موقع بيرون آوردن فقط يك مثقال طلا خواهد ماند و خاك، نقرهي مخلوط به آن را از بين خواهد برد اما اگر خالص و صاف بود و نه مخلوط و ممزوج، هر چه در زير زمين بماند چيزي از آن كم نميشود، و با همان صفاي اوليه باقي ميماند، و خاك چيزي از آن را نميخورد، و اين است راز آنچه در اخبار آمده كه خدا گوشت معصومين را به زمين حرام كرده است.
در بصائرالدرجات، ازعبدالله بن سنان، از حضرت امام صادق عليهالسلام روايت شده كه گفت: رسول خدا روزي به يارانش فرمود: زندگي من به خير شما است و مرگ من به خير شما است. گفتند: يا رسولالله زندگي شما به خير ما است بلي، چگونه مرگ شما به خير ما ميباشد؟ حضرت فرمود: خداي تعالي گوشتهاي ما را بر زمين حرام كرده است كه چيزي از آنها را بخورد1.
باز در بصائرالدرجات از حضرت امام صادق عليهالسلام روايت شده كه رسول خدا صليالله عليه و آله فرمود: حياتي خيرلكم و مماتي خير لكم فاما حياتي فان الله هدا كم بي من الضلاله و انقذكم من شفا حفره من النار، و اما مماتي فان اعمالكم تعرض علي فما كان من حسن استزدت الله لكم و ما كان من قبيح استغفرت الله لكم فقال له رجل من المنافقين وكيف ذاك،يارسول الله و قد رممت يعني صرت
رميما؟ فقال رسول الله كلا ان الله حرم لحومنا عليالارض فلا تطعم منها شيئا.1
زندگي من براي شماخير است و مرگم براي شما خير است اما زندگي من به اين جهت براي شما خير است كه خدا به وسيلهي من شما را از گمراهي هدايت كرد و شما را از كنار آتش نجات داد، و اما مرگ من به خير شما است به اين جهت كه اعمال شما بر من عرضه ميشود هر خوبي باشد از خدا ميخواهم زيادتر شود، و هر بدي به بينم از خدا براي شما طلب مغفرت ميكنم، مردي از منافقين گفت: يا رسول الله چگونه ممكن است و حال آنكه آن موقع پوسيدهاي؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداي تعالي گوشت ما را بر زمين حرام كرده است و چيزي از گوشت ما را نميخورد2.
اين دوخبر تصريح ميكند كه اجساد شريفهي ايشان در زمين از متلاشي شدن و جدا شدن اجزاء و تصرف زمين در آنها و از ( هرگونه) تبديل و تغيير محفوظ ميماند به طوريكه جسد مقدس دانيال عليهالسلام به همين نحو ملاحظه شد، مسلمانان به موقع فتح اهواز جسد وي را در قبهاي بسته در روي تختي پيدا كردند و به اميرمؤمنان نوشتند حضرت دستور داد او را دفن كنند.
و شعيب بن صالح، رسول شعيب پيامبر هم چنين ملاحظه شد در قبري كه زمان عبدالملك آن را كندند، و ديدند دستش بر روي سر قرار دارد، و وقتي دستش را حركت دادند خون از سرش جاري شد.
عالم رباني سيد محمدمهدي قزويني قدسسره در كتاب صوارم بعد از نقل هر دو قضيه مينويسد:
« در غير انبياء نيز ملاحظه شده كه جسد بعضي از افراد به همان صورت دنيوي باقي مانده تا اجلال امري و تعظيم شأني برايشان باشد. چنانكه جمعي از شهداي كربلاء علي مشرفها آلاف التحيه و الثناء چنين بودهاند.
ميگويند: بعضي از پادشاهان ايران دستور داد قبر حربن يزيد رياحي رضوانالله تعالي عليه را بشكافند، جسدش را تر و تازه ديدند و در سرش دستمالي يافتند كه وقتي باز ميشد خون از آن ميريخت، و در احوال علماء و جمعي از سادات فاطمي ديده شده پس از گذشت زماني طولاني جسدشان نپوسيده است، به طوري كه نقل كردهاند يكي از وزراء بغداد دستور داد قبر كليني را باز كردند، جسدش را تر و تازه ديدند، ما خود علماء و عوامي از مردم را نيز ديديم كه بعد از مدتي در قبرهايشان به همان صورت دنيوي باقي مانده بودند كه بناءً به قاعدهي اغلب بايد در اين مدت طولاني ميپوسيدند، اگر حال رعايا اين باشد حال انبياء و اوصياء عليهمالسلام چگونه خواهد بود؟ و اخباري كه در پوسيدن اجساد وارد شده به نحوي كه نه گوشتي از آنها ميماند و نه استخواني در شأن غير معصومين وارد شده است چنانكه دلايل قطعي به آن دلالت دارند.»
ميگويم: اخبار صريحه وارده در نپوسيدن اجساد شريفهي معصومين، و حرام بودن گوشت ايشان بر زمين، در دو خبري كه گذشت1، و خبر طولاني فقيه1، و خبر حضرت امام صادق در همان كتاب كه ميفرمايد:« ان الله حرم عظامنا علي الارض و لحومنا علي الوحوش فلا يطعم منها شيئا» خداي تعالي استخوانهاي ما را بر زمين، و گوشت ما را بر درندگان حرام كرده و چيزي از آنها را نميخورند، حاكماند به اخباري كه در پوسيدن اجساد وارد شده است، بلكه اين اخبار بر ضد آن اخبار وارد شده است،و به مقتضاي قراين خارجي ميشود به قطعيت آنها معتقد شد، و اما دو خبري كه حاكياند حضرت نوح علي نبينا و آله و ( عليه السلام ) عظام حضرت آدم عليهالسلام را از مكه يا سرانديب به نجف، وحضرت موسي علي نبيناو آله ( عليهالسلام) عظام حضرت يوسف عليهالسلام را از مصر به بيتالمقدس آورد به طوريكه در فصل آتي به صورت مشروح تفصيل خواهيم داد دلالتي به پوسيدن جسد پيامبران سلامالله عليهم ندارند.
و جاي بسي تعجب است كه فاضل معاصر مرحوم، به شيخ اوحد( به ناروا) نسبت ميدهد كه به پوسيدن اجساد معصومين اعتقاد دارد، و حال آنكه ( مرحوم شيخ) تأليفات و كتابهاي خود را پر كرده از ردّ كسي كه به پوسيدن اجساد معصومين اعتقاد دارد وبه شدت با آن برخورد ميكند.
به ظاهر مرحوم فاضل وقتي عبارت شيخ را در شرحالزياره ميديده، چون به اصطلاحي كه شيخ بكار برده انس نداشته ملتفت مقصود او نميشود، و از تأليفات ديگر او نيز بياطلاع ميماند اين نسبت ناروا را به او ميدهد، اگر من آگاه نميشدم از رسالهاي كه به قلم خود مرحوم فاضل است و گمان ميكنم نسخهي اصل هم باشد به نقل ديگران اعتماد نميكردم،بلكه تكذيب مينمودم چون به فضل و علم فاضل مرحوم، اعتماد داشتم، اين نسبت از جانب او به اين ميماند كه از جانب شخصي بيان شده كه به احقاق حق قدرت ندارد، و نميداند محل نزاع را چگونه تحرير كند.
آن مرحوم در مسألهي نوزدهم رسالهي خود ميگويد:
« مسأله: از بعضي كلمات شيخ استفاده ميشود كه ابدان بشريهي عنصريهي ائمه بعد از فوت در قبر متفرق ميشود اجزاء آن، و هر عنصري به اصل خود عود ميكند و ايشان با ابدان اصليهي خود در قبور باقي ميمانند چنانچه در شرح( لائذ بقبوركم) گفته:
« لان اجسادهم و اجسامهم كقلوب شيعتهم في اللطافه بل الطف . . .
زيرا اجساد و اجسام معصومين عليهالسلام در لطافت مانند دلهاي شيعيانشان ميباشد بلكه از آنها لطيفتر، و براي اين به صورت كثيف بشري حاصل از عناصر چهارگانه ظاهر شدهاند كه مردم از ايشان بهرهمند شوند، و اين صورت كثيف بشري، از آثار آثار ايشان ميباشد، زمانيكه نياز به آن برطرف شد و فايدهاي نداشت آن را به اصول چهارگانه القاء كردند كه هركدام به اصل خود برگردد، و نقاب صورت بشريت از آنچه پنهان كرده بود كنار شود وبه همان صورت باشند كه در عالم انوار بودند. . . »
و بنابراين فرقي ما بين امام و رعيت و مؤمن و كافر نميباشد زيرا كه ابدان اصلي همهي ايشان باقي ميماند در قبر، و بناي متشرعه بر اين نيست بلكه ميگويند:« ابدان بشريهي ائمه عليهمالسلام اصلا خراب نميشود متلاشي نميشود و محفوظ است بلكه علماء و صلحاء را نيز چنين ميدانند و قضيهي حر شهيد و شيخ صدوق و ابدان شهداي كربلاء مشهور است. . .»
جاي بسي تعجب است كه اگر كسي مانند فاضل مرحوم به مراد شيخ با تكرار عبارات و تاكيدات موجود در تأليفات و تصنيفات او متوجه نشود، و به او نسبت نادرست بدهد حال ديگران چگونه خواهد بود؟ حال ايرادي ندارد به بعضي از اشتباهات او اشاره كنيم و بگوئيم:
- اولاً در نپوسيدن ابدان اصليه، فرقي بين معصوم و غير معصوم وجود ندارد، يعني خاك از گوشت و استخوان آنها چيزي را نميخورد اگر بلي به معني از بين رفتن باشد چنانكه در مجمعالبحرين ميگويد: بلي الميت يعني افنته الارض، مرده پوسيد يعني زمين آن را از بين برد، و اگر چه از جهات فراواني بين آنها فرق وجود دارد.
اما اگر بلي ( پوسيدن) به معني كهنه شدن باشد چنانكه در كنز آمده باليه يعني پوسيده و كهنه، و كهنه به معني جدا شدن اعضاء و پراكنده شدن اجزاء از همديگر باشد فرق واضح است زيرا كهنه شدن در رعيت به لحاظ آميخته بودن بدن ايشان با اعراض و چركهايي كه از آنها نيست وجود دارد در صورتيكه كهنه شدن در معصومين عليهمالسلام وجود ندارد براي اينكه بدنهاي شريف ايشان و اجساد بشري لطيفشان از آميختگي به عوارض غريبه و فاضله خالص و پاك است به طوريكه سابقاً گفته شد.
فرق ديگر نيز اين است كه ابدان معصومين و اجساد آن بزرگواران همه اصل است، يعني هر كدام از ايشان به صورت تمام و كمال بدن اصلي دارند، و در آن هيچ عرضي نيست، مگر مانند غبار رقيق كه در روي آئينه مينشيند، و معصوم آن را اختيار كرده براي اينكه خلق بتوانند از وي بهرهمند شوند، و معارف ديني خود را اخذ نمايند، و مغلوب و مقهور مقتضيات آن نيست، اگر بخواهد درميآورد، و اگر بخواهد ميپوشد. اما بدن رعيت مخلوط و ممزوج با عوارض است يعني در تمامي اجزاء بدن او، يعني در همهي اعضاي وجودش، در گوشت و استخوان و مغز و عروق و خون او، عوارض وجود دارد، و به همين جهت هم به پراكنده شدن، جدا گشتن نياز دارد تا زمين اعراض و كثافاتي را بخورد كه از آنِ او نيست .
آيا اين فرق بزرگ براي هيچ عاقلي پوشيده ميماند؟
موضوع ديگر اينكه ممكن است معني اوّل « بلي» يعني نابود شدن، به معني دوّم آن يعني كهنه شدن برگردد زيرا آنچه به ملك خداي تعالي وارد ميشود از آن بيرون نميرود، و معدوم نميشودو اگر چه اين كار در قدرت خدا است، و اعتقاد به عدم انقلاب حقايق گرچه در اينجا به نفع ما است اما نتيجهاي ندارد، و لازم ميآورد قدرت راسلب كنيم كه از صفات ذاتيهي خداي سبحان ميباشد و فساد اين قول آشكار و روشن است، و ملزوم آن نيز چنين است. و در پايان گفتارها متعرض اين مسأله خواهيم شد.
پس مشخص شد كه مراد از فناء كهنه شدن است، زيرا فناء به كهنه شدن هم اطلاق ميشود، بلكه در اينجا مراد جز كهنه شدن نميباشد، بنابراين هر دو معني يكي شد و فرق واضح بين معصوم به خصوص چهارده معصوم و بين رعيت براي آدم بصير آشكار گرديد، فرقي كه براي هيچ كس پوشيده نيست.
- ثانياً شيخ اوحد در كدام كتاب ياكدام رساله يادر كدام عبارت گفته است: ابدان بشريهي عنصري ائمه عليهمالسلام بعد از دفن متلاشي و پراكنده ميشود كه ( فاضل مرحوم ) در اوّل عبارت خود به وي نسبت داده و گفته است از بعضي كلمات شيخ مستفاد ميشود كه ابدان بشريهي عنصريهي ائمهي عليهمالسلام بعد از فوت در قبر متفرق ميشود اجزاء آن تا پايان، اگر منظور وي از بعضي كلمات همان باشد كه از شرحالزياره نقل كرده و در اينجا نيز به آن تصريح نموده، خود تو ملاحظه ميكني كه بوي چنين چيزي حتي هيچ دلالتي در آنچه نقل كرده و نسبت داده و جود ندارد و گرچه تمام عبارت كتاب نيست، بلكه به تعبير او خلاصهاي از آن است، آنچه ( مرحوم شيخ گفته) بر خلاف نسبتي است كه ( فاضل مرحوم) داده، و صدق آن آشكار نخواهد شد مگر اينكه اصل عبارت نقل شود و اگر چه طولاني و مفصل است.
« عبارت مرحوم شيخ»
شيخ رحمهالله عليه در شرح فقرهي « لائذ بقبوركم» در مقام جمع بين اخباري كه دلالت دارند بعد از دفن در قبر به آسمان، يا به عرش بلند ميشوند و بين اخباري كه دلالت دارند در همان محل دفن خود تشريف دارند گفته است:
« بدانكه اجساد و اجسام آن حضرات در غايت لطافت ميباشد به نحوي كه چشمها بلكه بصيرتها نميتوانند آنان را ببينند1، از آن حضرات عليهمالسلام روايت شده كه خداي تعالي دلهاي پيروان ايشان را از فاضل اجسام ائمه آفريده است. و در روايتي آمده كه خداي تعالي ارواح شيعيان ايشان را از فاضل طينتشان، يا اجسامشان خلق كرده است، و ارواحشان را از بالاتر از آن آفريده و ارواح شيعيانشان را از پائينتر از آن، و بارها به آن اشاره شد.
و آن حضرات به مردم ظاهر شدند با آنچه از صورت بشري پوشيدند كه محل تغيير و تبديل است، و آن صورتي كثيف از عناصر چهارگانه ميباشد كه تحت فلك قمر قرار دارد، و اين لباس را پوشيدند تا ارادهي خداي تعالي، در بهرهگيري مكلفين از آن ذوات مقدسه ممکن شود، و اگر آن لباس بشري نبود هيچ كس از مخلوقات نميتوانست ايشان را ببيند و درك كند، يا از ايشان بهرهمند شود ( و اين سخن مأخوذ است از ) قول خداي تعالي« ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا وللبسنا عليهم مايلبسون1» و اگر او را فرشتهاي قرار ميداديم حتما وي رابه صورت مردي قرار ميداديم و بر آنان ميپوشانديم همان لباسي را كه مردم ميپوشند. ( يعني به ملائكه ) صورت بشري ميداديم. ( و به پيامبر و جانشينان او همين صورت بشري را عطاء فرموده ) و اگر چه عارضي است و از ايشان نيست، و در واقع از آثار آثارشان ميباشد، وقتي نياز به آن پايان يافت، وفايده و مصلحتي نداشت، آن را به اصول چهارگانه القاء كردند و با القاي آن به همان نحو ظاهر شدند كه در مقامات عاليهي عالم انوار در اوايل عالم (امر) خود معلق بودند امري كه قيام ( و بقاي) هر چيزي به آن منوط است.
و مثال ظهور ايشان با بشريت و ما بعد آن چنانكه اشاره كرديم تصويري از خود تست كه در آئينه ظاهر شده است. جرم شيشهي صيقلي براي تصوير، به منزلهي صورت بشري ايشان يعني براي ظهور ايشان ميباشد، زيرا اگر جرم شيشه و جلاي آن نباشد تصوير در آن ظاهر نميشود، با اينكه تصوير در كنار تو موجود است اما ظهور آن به صورت بشري متوقف است به امثال آئينه، آب و شبيه آنها. صورت، شبح تست، و البته به تو ( قايم ) است، سايهي تست، عرض تست، ذاتي تو نيست، زيرا آن نور و شعاع تست و وقتي آئينه نباشد شبح پنهان ميماند به اين جهت كه شرطِ ظهور، وجود ندارد، و چنان است كه در مقامات عاليهي ظهور تو بود، در عالم انوار تو، انوار افعال تو كه در اوايل عالم امر معلق بود، امري كه از فعل تست يعني ظهور تست كه همهي آثار با آن پايدار است. اين بيان جواب است براي كشف همهي اسباب و رفع حجاب.
و توضيح مقصود شيخ رحمت الله عليه اين است كه حضرات چهارده معصوم عليهمالسلام، چون مأمور شدند خلق را هدايت كنند، و خطاب «ادبر» را شنيدند عوالم و منازل را طي كردند، تا كه در اين عالم فرود آمدند، و لباسي مناسب اين عالم را اخذ كردند، و اين لباس صورت بشريت بود، تا خلق بتوانند به واسطهي اين لباس كه از سنخ و جنس ايشان می باشد از ايشان بهرهمند شوند و معارف ديني خودشان را فرا بگيرند. و زماني كه مدت تعليم و تأديب و تربيت خلق با همين صورت به پايان رسيد و خطاب « اقبل » ايشان را به جهان ديگر كشيد، و اين لباس ثمرهاي و فايدهاي نداشت آن را به اصول خود القاء كردند، يعني از خود بركنار كرده و در همان حال اول يعني حال پيش از آنكه لباس مناسب عالم بشريت را به تن كنند، و به عبارت ديگر در مقامات عاليهي عالم انوار باقي ماندند، ابدان دنيوي ايشان متلاشي و پراكنده نشد، و در قبر خودشان محفوظ و مصون از هرگونه تغيير و تبديل و پراكندگي باقي ماندند، و فقط آن صورت را به اصل خود القاء كردند، زيرا صورت بشري عرضي، و لباسي بودكه براي بهرهمند شدن خلق گرفته بودند و از عناصر چهارگانهي دنيوي تحت فلك قمر مركب بود، و ربطي به اجساد و ابدان شريفهي ايشان نداشت، بلكه مانند غبار رقيقي در روي آئينه بود، آن را با اختيار خود پوشيدند و با اختيار خود از خود بر كنار نمودند، و به اصول خود القاء كردند يعني هر عنصري از اين صورت و نه بدن، به اصل خود پيوست، مانند سياهي بدن يك فرد كه از عناصر اين دنيا مركب است و ربطي به خود فرد ندارد، و از خود او نيست، وقتي در قبر گذاشته شود پراكنده ميشود و عناصر همان سياهي به اصول خود ميپيوندد، و روز قيامت برنميگردد، نه عناصر ذات فرد، كه بعضي از افراد لايشعر چنين توهم كردهاند.
و اگر توضيح زيادي لازم باشد ميگوئيم:
جبرئيل بعضي وقتها به هنگام نزول به حضور پيامبراكرم صليالله عليه وآله، صورت دحيه بن خليفهي كلبي را، با اختيار خود ميپوشيد و به موقع صعود به مقام والاي خود آن را از خود بر كنار مينمود، اين صورت كه به جبرئيل ربط ندارد و از ذات او نيست از عناصر همين دنيا مركب است، زيرا از صورتهاي دنيوي است آن را ميگذارد و به مقامات عاليهي خود يعني به عالم انوار عروج ميكند، اين صورت قطعاً پراكنده ميشود و متلاشي ميگردد و به اصول خود برميگردد، آيا در اين مثال ميتوان گفت: جسم جبرئيل پراكنده و متلاشي شده است؟ بايد گفت و حق هم همين است كه: جسم جبرئيل از هرگونه تغيير و تبديل محفوظ است و آن چه پراكنده شده صورت دحيهي كلبي است كه مدتي آن رابه اختيار خود لباس اخذكرده است، و پس از پايان مدت كه ديگر ثمري و فايدهاي ندارد آن راكنده و به اصول خود القاء كرده است، همين طور هستند حضرات معصومين عليهمالسلام، مدت زماني از صورت بشريت براي تعليم خلق و بهرهمند ساختن ايشان استفاده كردند، و پس از پايان اين مدت و بهرهدهي، از اين عالم مفارقت كردند، و به عالم اعلاي خود رفتند، و به امر خداي خود امتثال نموده و به سوي او شتافتند، و از خلق روگرداندند، و نيازي نبود كه آن لباس عرضي را بپوشند، و در آن صورت، متصور شوند اين صورت را رها كردند تابه اصل خود ملحق شود، و اين صورت از عناصر اين عالم از تحت فلك قمر اخذشده بود، و به همان حال باقي ماندند كه بودند، اجساد و ابدان مقدسشان در قبرهايشان تر و تازه محفوظ و مصون از هر گونه تغيير و تبديل، و بدون هيچگونه پراكندگي باقي ماندند، چنانكه صورت دحيه بن خليفهي كلبي و جبرئيل را مثال زديم، و هر كس به كلمات شيخ آشنا باشد خواهد ديد در عبارات خود تصريح نكرده مگر به آنچه ما گفتيم و توضيح داديم، و هرگز شيخ نگفته آنچه را كه فاضل معاصر مرحوم به او نسبت داده است، از پراكنده شدن ابدان بشريت و متلاشي شدن اجزاي آن پس از دفن، نه به صراحت و نه به اشاره و نه به تلويح و نه به كنايه.
و چگونه اين نسبت ميتواند درست باشد در صورتي كه مرحوم شيخ در موارد فراواني، در كتابها و رسالههاي خود به فساد اين نظر تصريح كرده است از جمله در رسالهي قطيفيه، در جواب سؤال از روايت حمل استخوانهاي حضرت آدم از مكه به نجف، وسيلهي حضرت نوح علي نبينا وآله و عليهما السلام فرموده است:
مراد از استخوانها جسد است، نه استخوان تنها و بدون گوشت، و اطلاق استخوان به جسد در محاورات عرب و استعمالات ايشان زياد است، و به قول شاعر1 استشهاد كرده كه گفته است:
رحم2 الله اعظما دفنوها بسجستان طلحه الطلحات3
خدا رحمت كند به جسدي كه در سرزمين سيستان دفن كردهاند ( غرضم جسد ) طلحه الطلحات است منظور شاعر از « اعظما » جسد ميباشد.
ما عبارات شيخ را در فصل بعدي ميآوريم و ثابت ميكنيم كه صريح كلمات او اين است كه اجساد شريفهي معصومين عليهم السلام است به هيچ وجه نميپوسد، و زمين چيزي از اجساد ايشان را نميخورد.
بلي حاج محمدكريم خان، و حاج محمدخان و پيروان آن دو معتقدند كه اجساد و ابدان دنيوي معصومين عليهمالسلام ميپوسد به دليل اينكه ميگويند:
« تمام بدن دنيوي ظاهري امام و غير وي، عرض است، و در اين موضوع فرقي بين امام و رعيت نگذاشتهاند به طوري كه در فصل آتي خواهيم ديد»
از اينكه آن دو چنين اعتقادي داشتهاند لازم نميآيد كه گفته شود: شيخ و سيّد چنين اعتقادي دارند، بلكه شيخ و سيّد از اين عقيده و از معتقدان به آن بيزارند« ولا تزر و ازره وزر اخري1» وبال هيچ كس را ديگري حمل نميكند. خلاصه: چون فاضل معاصر رحمهالله عليه از كتابها و رسالههاي شيخ اوحد بياطلاع بوده، چنين نسبتي را به شيخ داده و لوازم آن را ذكر كرده است، ولي در مقام نسبتِ مطلبي، چه كلي و چه جزئي، براي هر فرد، به خصوص آنكه در صدر مجلس تحقيق مينشيند و به بررسي ميپردازد ضرورت دارد به موارد آن مطلب كاملاً محيط باشد، و خودش را با تأمل به زحمت وا دارد، و چندين بار به تكرار، در كلمات طرف مقابل به دقت نظر كند، چنانكه شأن علماي متقدم و متأخر همين بوده است، و سپس آنچه به قايل نسبت ميدهد، بدهد تا بتواند در روز قيامت، در برابر خطاب ربّالارباب و عتاب او جواب بگويد و اگر ( با همهي سعي و كوشش ) نسبتي كه داده نادرست باشد عذرش پذيرفته شود. در ضمن اهل علم و فضل نيز وي را بيمبالات در قول و عمل ندانسته و نسبت ناداني و جهل به وي ندهند. از لغزش قلم ها و اشتباه اوهام به خداي تعالي پناه ميبريم.
فصل هفتم
پيشتر ذكر كرديم و ثابت نموديم كه مستفاد از كلمات شيخ و ديگر علماي اعلام و اصحاب رضوان الله تعالي عليهم، بلكه صريح سخن ايشان، اين است كه جسد دنيوي از اجزاء اصليه، و از اجزاء غريبهي فضليه مركب است كه مرحوم شيخ اوحد از اجزاء غريبهي فضليه به جسد اوّلي و به جسد عنصري تعبير ميكند، و اجزاء اصليه را جسد دوّم نام ميگذارد.
به تعبير ديگر ( شيخ ميگويد: اينكه در دنيا موجود است همان جسد اصلي است كه در قيامت برميگردد با اين تفاوت كه از عوارض و اجزاء غريبهي فاضلهاي كه به آن آميخته است و از آن نيست و ربطي به آن ندارد، صاف و پاك ميشود.
حاج محمد كريمخان و پيروان او به صراحت با همهي علماء ( و با شيخ اوحد نيز) مخالفت كرده و در رسالهي عوايد1 گفته است: اين بدن عاريهي دنيوي برنميگردد، و در رسالهي ديگري كه به زبان فارسي است گفته است: اين جسد ( دنيوي) نسبت به جسد اصلي مانند صندوق ميباشد، و حاصل گفتار فرزندش حاج محمد خان در كتاب هدايت المسترشد چاپ بمبئي صفحه 234 اين است كه:
« جسدي كه ميبيني، جسدي عرضي است، وجسد اصلي در شكم و داخل آن ميباشد» و در جاهاي ديگر اين كتاب نيز تصريح ميكند كه اين بدن، همه عرض است، و بدن اصلي در داخل آن ميباشد.
و خلاصه گفتهاش در كتاب شرح حديثين:در شرح فقرهي « و اوداج الحسين تشخب دماً » از رگهاي حضرت حسين عليه السلام خون ميچكد اين است كه خون از عوارض است، و روز قيامت عالم لطافت است و در آن عوارض وجود ندارد سپس خون را تأويلهاي بعيدي ميكند و . . .
و اگر ساير كتابهاي آن دو را ملاحظه كنيم به خصوص فصول ارشاد العوام را در مسألهي معاد مورد مطالعه قرار دهيم، ميبينيم كه مفاد ظاهر آنها اين است كه اين بدن به طور كلي برنميگردد و هرچه از گوشت و استخوان و خون و غيره كه در آن ميباشد همه عوارض است. و سابق بر اين تصريح شيخ و سيد را كه بر خلاف نظر آن دو بود ملاحظه كرديم كه آنچه برميگردد همين بدن دنيوي شخص است كه از گوشت و استخوان و خون و غيره تركيب يافته است ولي بعد از زوال عوارض و كثافات و چركها، و اين موضوع صريح آيات و روايات ميباشد.
و چون حاج محمد كريم خان و فرزندش و پيروان ايشان تمام بدن دنيوي را عارضی ميدانند و بين معصومين و غير او تفاوتي نميگذارد معتقدنند كه: اجساد انبياء و ائمهي معصومين عليهمالسلام ميپوسد و اجزاء آنها در قبرهايشان متلاشي شده و پراكنده ميگردد.
در جلد اوّل كتاب ارشادالعوام در يكي از فصلهايش در مطلب چهارم پس از اين بيان كه بدن انسان دو قسمت است اصلي و عرضي، و اصلي مانند نور خورشيد در ائينه ميباشد ميگويد:
چون اين مطلب را دانستيم ميگوئيم با وجودي كه بدن شخص حضرت امير عليهالسلام يكي است ممكن است براي آن بزرگوار كه از اعراض اين دنيا در چندين جا مظهري قرار دهد مانند آئينه و در هر يك از آنها نور مقدس او ظاهر باشد و همه را معصوم و مطهر دارد و همه رخسار و چشم و گوش خدا باشند بي تفاوت، چرا كه حركت اين اعراض به حركت بدن اصلي است و در عصمت و طاعت و معصيت تابع او است پس چون بدن اصلي معصوم شد اعراض هم با اين واسطه معصوم ميشود و از آنچه عرض شد معلوم شد كه لازم نكرده است به صورت علوي جلوه كند بلكه ممكن است كه به صورت غير علوي جلوه نمايد از صورت غير انسان يا بلكه صورت حيوانهاي طيب و نباتهاي طيب، و از همه شنوا و گويا و توانا ميتواند باشد و اين يك قسم از ظهورات ايشان است.
از عبارتي كه نقل شد چهار مطلب به دست ميآيد كه هر چهار بر خلاف حق و واقع ميباشند:
مطلب اوّل
تمامي اين جسد دنيوي شخصي عرض است، اعم از اينكه جسد معصوم باشد ياغير آن، و جسد اصلي به نور خورشيد ميماند كه به آئينه تابيده است.
و اين جسد دنيوي شخصي ظاهري ربطي به اصلي ندارد، بلكه جسد عرضي ظاهري دنيوي با اشراق جسد اصلي به حركت درميآيد، و مفاد موضوع اين است كه اين جسد، صندوق اصلي است، چنانكه در بعضي از رسالههاي خود به آن تصريح ميكند و از آن چيزي برنميگردد زيرا همهاش عرض است، فاني ميشود و عناصر آن به اصل خويش برميگردد و با آن ممزوج ميشود نه كه در كنارش باقي بماند، و به طوري كه دانستيم اين موضوع خلاف مذهب مسلمين، علماي راسخين و مشايخ عظام، و برخلاف آيات قرآن و برخلاف روايات معصومين عليهمالسلام ميباشد
مطلب دوّم
از ظاهر كلام نقل شده برميآيد كه بدن معصوم خواه پيامبران و خواه امامان عليهمالسلام كلي است نه سنخي و جزئي، يعني امام ياپيامبري كه در بازارهاي مكه و مدينه و كوفه و غير آنها راه ميرفت، و در منابر خطبه ميخواند، ميخورد و ميآشاميد وميخوابيد و در راه خدا جهاد ميكرد و احكام الهي را تبليغ ميفرمود پيامبر يا امام حقيقي نيست بلكه عرض و شبح آن پيامبر و آن امام كلي است كه فضاي عالم را با كليت خود پر كرده است، چنانكه در فصل بعدي ( پنجم ) به آن تصريح ميكند و در همين عبارتي كه از فصل چهارم از وي نقل ميكنيم:
چون دانستي كه حضرت پيغمبر در همه جا حاضر است يعني خداوند پر كرده است فضاي آسمان وزمين را به وجود شريف ايشان تا يگانگي خود را ظاهر كند و ايشان در همه جا به بدن خود ظاهرند و حاضر و موجود چرا كه بدن ايشان كلي است مانند جسم كه در همه عالم اجسام است و هيچ جا نيست كه جسم نباشد همچنين ايشان در همه جا هستند. تا اينكه ميگويد: سپس به مقتضاي جسد اصلي در همه جا بودند از زمين و آسمان و به مقتضاي عرض خود در همان موضع معين بودند و آن عرض در غير آن موضع معين نيست كه در دو جا ظاهر شود.1
حال نگاه كن و ببين كه چگونه تصريح ميكند به اينكه:
پيامبر يا امامي كه نشانهي يگانگي خداي تعالي است و جهان را پر كرده پيامبر يا امام اصلي كلي است مانند جسمي كه عالم اجساد را پر كرده است و اين « پيامبر و امام » كه در دنيا و در ظاهر ميباشد عرض است و ممكن نيست متعدد شود و در دو محل حضور يابد.
در همان فصل به كليت ملائكه معتقد است و جبرئيل را مثال ميزند وميگويد:
تا او در عالم خود باشد و صورت دحيهي كلبي را بپوشد فضاي عالم را با جسم اصلي خود پر ميكند و هرگاه صورت دحيهي كلبي را بپوشد، اين صورت، عرضي او ميشود و امكان ندارد با آن صورت عرضي متعدد باشد، زيرا همهي آن عرض است و هيچ ربطي به جبرئيل اصلي و حقيقي ندارد، بلكه با اشراق حاصل از آن حركت ميكند.
اين اعتقاد در خصوص معصومين عليهمالسلام، و نيز فرشتگان خلاف ضرورت مسلمانان و خلاف ظاهر آيات و اخبار، و خلاف صريح كلمات علماي اعلام ميباشد.
و آنچه همه بر آن اتفاق دارند اين است كه: همين پيامبر يا امام كه به صورت شخصي و جزيي در بين مردم بود ميخورد، ميآشاميد، و بامردم گفتگو ميكرد، به ايشان پند و نصيحت ميفرمود، و در منبرها با مردم سخن ميگفت، در كوچهها رفت و آمد ميكرد، همان پيامبري است كه براي هدايت همهي مردم مبعوث شده، و همان امامي است كه به همين منظور منصوب شده است، همان پيامبر و همان امام در تمامي عوالم هستي و به هر چه در آنها وجود دارد، ولي و حجت است. همان است كه كارهاي خارقالعاده انجام ميدهد، برهان و دليل ميآورد،همين پيامبر يا امام ظاهري عرض و شبح و قالب ديگري نيست، چنانكه حاج محمدكريم خان به صراحت ادعا ميكند و ميگويد:
اين پيامبر ظاهري و امام حاضري با اشراق پيامبر يا امام كلي حركت ميكند.
و حال آنكه براي ما پيامبر يا امامي غير از همين فرد كه ظاهر ميباشد و پيامبري خود يا امامت خود را اعلام ميكند پيامبر يا امام ديگري نيست، و همين هم واجب است از ابتداء تا پايان عمرش معصوم و از دنائت والدين منزه، و از اخلاق زشت مبرا، و از معايب و نواقص به دور باشد، نه پيامبر و امام كلي كه وي ادعا ميكند. و همين امام ظاهري و شخصي است كه با وجود شريف خود عالم امكان را پر كرده، و احكام و اوامر و نواهي خداي تعالي را به همهي عالميان رسانده است، نه آن پيامبر يا امام كلي كه ادعاء ميكنددر عالم انوار است و اين ظاهري شخصي، با اشراق او حركت ميكند.
در اين صورت است كه پيامبر و امام مظهر قدرت الاهي ميشود، و فضل تام و قدرت كامل و وسيعي براي او اثبات ميشود، نه با آن چه او ياد كرده است، زيرا در اين صورت بين پيامبر و يا امام و بين ملائكه، و بين جسم كلي، و بين اثر و مؤثر و، علت و معلول تفاوتي نخواهد بود در صورتي كه فرق و تفاوت آنها بدون شك و شبههاي آشكار و واضح است نزد هر انساني كه مختصر بيداري و هشياري دارد.
حاج كريمخان ملاحظه ميكند:
( الف) در اخبار زيادي آمده كه ائمهي معصومين عليهمالسلام در يك لحظه در جاهاي مختلف، و در عوالم بيشمار حاضر ميشوند، و نميتواند آنها را انكار كند.
(ب) قول حكماء را مشاهده ميكند كه ميگويند: وجود و حضور يك شيئي، در يك لحظه، در جاهاي مختلف محال است.
(ج) در صدد ميآيد كه اين دو را با هم جمع كند و خود را به تكلف مياندازد و اين اعتقاد را پيدا ميكند كه پيامبر و اما م دو بدن دارند (1) اصلي و حقيقي (2) ظاهري شخصي و عرضي. آن كه همهي وجود را پر كرده پيامبر يا امام اصلي حقيقي كلي است كه در آن واحد در جاهاي بيشمار حضور مي يابد، و اخبار فراواني را كه گفتيم به اين مورد توجيه ميكند، و آن بدني را كه حكماء محال ميدانند در يك لحظه در چند محل حضور يابد به بدن عرضي شخصي حمل ميكند، كه مي خورد و ميآشامد و در كوچه و بازار راه ميرود، و به ادعاي او با اشراق آن بدن كلي حقيقي به حركت ميآید، ولي از حقيقت احوال غفلت كرده، و ظواهر اخباري را كه در اين زمينه وارد شده است مثل خبر حارث همداني و غيره را كه صراحت دارد با همين بدن ظاهري مشخص در كنار اموات حاضر ميشود ترك ميكند و به مفاسد و رسوائيهاي بيشمار اين اعتقاد كه در مقام افاده اراده ميكند بيتوجه ميماند.
« مفاد اين عقيده »
(1) بدني كه به عنوان بدن پيامبر يا امام وارد بهشت ميشود همان بدن نيست كه دردنيا ديده ميشود، زيرا به ادعاي وي تمامي آن بدن اعراض است، و بهشت جاي اعراض نيست آن بدن وارد بهشت ميشود كه كلي است.
(2) پيامبر و امام كلي طبق ادعاي او مانند جسم كلي است كه فضاي دنيا و آخرت را پر كرده است پس معني ورود به بهشت چيست؟
(3) از اهل بهشت هيچ كس ايشان را نميبيند، زيرا اگر اهل بهشت ايشان را ببينند بايد با بدني ببينند كه كلي نيست، براي اينكه كلي قابل درك نيست، و غير كلي نيز طبق ادعاي او عرض است و بهشت محلي براي عرض نيست!
(4) آن بزرگواران، در روز قيامت حساب خلق رابه عهده دارند و هر كس ايشان را ميبيند. اگر بگويد با بدن كل خودشان ظاهر ميشوند، خواهيم گفت: خلق چگونه ايشان راميبينند در صورتي كه كلي قابل درك و قابل رؤيت نيست !و اگر بگويد: با غير بدن كلي ديده ميشوند، خواهم گفت: براساس ادعاي او، غير كلي عرض است، و روز محشر جايي براي عرض نيست، بلكه در دنيا ميماند چنان كه خود او همين را ميگويد:
(5) امام يا پيامبر ظاهري دنيوي، اگر حقيقي نباشد لازم ميشود كه در ظاهر هم از پدر و مادر متولد نشود، بلكه هر موقع و در هر محلي خواست ظاهر ميشود عرض و قالبي اخذ ميكند و بعد از رفع نياز آن را رها ميكند كه به اصل خود برگردد. اگر بگويد: اين بدن عرضي از عناصر تحت فلك قمر اخذ شده است، و مقتضاي آن اين است كه بايد از پدر و مادر متولد شود خواهيم گفت: لازم است هزاران هزار بار از پدر و مادر متولد شود، زيرا طبق ادعاي او در همين عالم و نه در غير آن، در آن واحد با همين بدن دنيوي عرضي در مكانهاي بيشماري حاضر ميشود، در صورتي كه يك بار بيشتر متولد نشده است.
و اين مفاسد را كه لازمهي اعتقاد، به كلي بودن پيامبر و امام است هيچ كس (نه) از مخالفين و(نه) كسي از بيگانگان اعتقاد نكرده است، بنابراين ناگزير بايد پذيرفت كه پيامبر و امام در حقيقت همان ا ست كه به صورت مشخص و فردي در همين دنيا موجود است و از پدر ومادر متولد شده است نه كلي غيرقابل درك، با اين لوازم و مفاسد باطل و عاطل.
مطلب سوّم
صريح كلام او به طوري كه دانستيم اين است كه:
حضور امام در مكانهاي بيشمار، در آن واحد با بدن عرضي است، يعني كه امام علي عليه السلام بر حسب عوالم و زمانها و مكانها براي خود، بدنها و قالبهاي عرضي برداشته كه آن امام اصلي و كلي را نشان ميدهد، و اين بدنها و قالبهاي عرضي با اشراق و حركت آن به حركت ميآيند و عمل ميكنند، و براي كلي اصلي، خورشيد را، و براي بدنهاي عرضي و قالبهاي ظاهري، تصاوير آن رادر آئينهها مثال ميآورد.
و چون بدنهاي شريفهي حضرات معصومين عليهمالسلام را، با بدنهاي ساير مردم مقايسه كرده اظهار داشته است: كه بدنهاي دنيايي ايشان همه عرضي است، و تصريح كرده كه، با بدن دنيوي خود نميتوانند در يك آن در دو محل حاضر شوند، و در هر مكاني به بدن و قالبي عرضي نياز دارند تا ظاهر شوند.
و ما استدلال كرديم كه همين بدنهاي موجود در دنيا و در بين مردم بعينه همان بدن اصلي حقيقي است نه عرضي كه وي توهم كرده است، چگونه چنين نباشد در صورتي كه در خصوص اهل بهشت وارد شده كه (لا يشغلهم شأن عن شأن) يعني كاري آنان را از كار ديگر باز نمي دارد و حال آنكه ابدان اهل بهشت، از شعاع ابدان انبياء عليهمالسلام، و ابدان انبياء از شعاع ابدان چهارده معصوم عليهمالسلام خلق شده است، و به طوري كه در گفتارهاي بعدي اثبات خواهيم كرد فرع هفتاد درجه از اصل پائينتر است. وقتي بدنهاي شريفهي دنيايي ايشان هفتاد مرتبه از بدنهاي اهل بهشت لطيفتر باشد چگونه حضور در مكاني ايشان را، از حضور در مكان ديگر مانع ميشود. در ضمن در بحثهاي گذشته گفتيم كه بدنهاي افراد ديگر مغلوب حكم اعراضند و اين اعراض از ايشان جدا نميشوند و از خالص شدن آنها مانع ميگردند. اما بدنهاي معصومين عليهمالسلام مغلوب اين عوارض نيستند، بلكه عرض را به اختيار خودشان ميگيرند و رها ميكنند هر كجا و هر زمان كه اراده بكنند. بر اين اساس عرض از كثرت و تعدد و خلوص ايشان مانع نميشود، تازه،عرض در ايشان به مقداري اندك است كه از تعدد و تصرف ايشان جلوگيري نميكند، بلكه عرض در ايشان مانند غبار رقيق روي آئينه است كه مانع از رؤيت تصوير نميباشد و با مختصر حركتي غبار از آن برطرف ميشود.
خلاصه كه اين اعتقاد (او)، از جملهي فروع اعتقاد به كلي بودن است، و ما به ناچار آن را با توجه به لوازم فاسدهاش باطل كرديم. بلي بعضي از علماء بيآنكه به كلي بودن پيامبر يا امام، يا به شخصي و جزيي بودن آنان معتقد باشند چنين گفتهاند و بين اين دو ( كليت و جزئيت) تفاوتي نگذاشتهاند و ظاهر كلام ايشان اين است كه همان بدن دنيوي مشخص و ظاهري پيامبر يا امام، اصلي است.
و تعجب است از مرحوم سيد جليل مرحوم سيد مرتضي علمالهدي رضوان الله تعالي عليه كه مسلك حكماء را اختيار كرده و گفتار ايشان را گفته و از ظواهر اخبار و آثار دست برداشته است. و عالم نبيل شيخ حسن بن سليمان حلي كه از شاگردان شهيد اول رحمهالله عليه حضور ائمهي معصومين عليهم السلام را در بالين محتضران، در حال مرگ ثابت كرده و با ادلهي عقلي و نقلي بيان نموده كه حضور ايشان عيني است و نه با قالب مثالي يا عرضي. مجلسي رضوان الله تعالي عليه در بحار، و شاگردش مرحوم شيخ عبدالله در العوالم، از عبارات و مطالب كتاب او بیشتر نقل كردهاند، و ما در اين مختصر در صدد تحقيق و تنقيح اين مطالب نيستيم و ذكر اين مسأله و امثال آن به صورت اختصار به لحاظ مناسبت می باشد .
مطلب چهارم
عبارتي كه از وي نقل كرديم به وضوح صراحت دارد به اينكه:
پيامبر و امام چنانكه براي انسان با اين بدنهاي عرضي و قالبهاي ظاهري جلوه ميكند و ظاهر ميشود، هم چنين از صورت حيوانات و نباتات پاكيزه نيز صورتهايي را ميگيرد و در آن صورتها و قالبها به حيوانات و نباتات ظاهر ميشود، به عبارت واضحتر پيامبر و امام چنانكه در بين انسانها بدنهاي عرضي با نام پيامبر و امام دارد ، در بين حيوانات و نباتات نيز دارد. با بيان واضحتر، به گمان وي چون پيامبر و امام كلي است به ناچار در هر سلسلهاي از موجودات، انسان، حيوان، نبات و جماد پيامبر يا امام بايد از سنخ و جنس آنها باشد، پيامبر انسانها، از جنس و سنخ او، و پيامبر حيوان از نوع و صنف او، پيامبر نبات از گروه و تيرهي او و پيامبر جماد هم از نوع آن، و همين طور.
امّا اين عقيده نيز با ضرورت مذهب شيعه مخالف است، و هيچ كس از علماي اماميه رضوان الله تعالي عليهم و غير ايشان نيز چنين اعتقادي نداشتهاند، و درآيات قرآن كريم و در روايات و اخبار به جاي مانده از ائمهي هدي عليهمالسلام نه با اشاره و نه با تلويح، چه برسد به نص و تصريح، چنين مطلبي وجود ندارد، شأن و مقام پيامبر و امام بالاتر از اين است كه به صورت غير انساني جلوه كند و به صورت غیر انسان و به صورت حيوان، نبات يا جماد در آيد فاعتبروا يا اولي الابصار1 اي صاحبان عقل و انديشه عبرت بگيريد چگونه اشرف مخلوقات و افضل موجودات و برتر كاينات به صورت حيوان و نبات و جماد و در بين آنها ظاهر ميشود؟ لباس و قالب آنها را به تن ميكند؟ به شكل حيواني يا نباتي، يا جمادي، پيامبري ميكند؟ آيا چنين مطلبي را شنيدهايد؟ آيا در كتابي يا خطابي چنين چيزي ياد شده است؟ اگر چنين باشد لازم ميآيد يكي از حيوانات نيز كه پيامبر يا امام در او تجلي كرده معصوم و پاك بوده و از عيوب خَلْقي و خُلْقي مبري و منزه باشد آنچه كه در پيامبر و امام شرط شده است،در صورتيكه با حيواني با نام پيامبر، و امام با صفات او برخورد نكردهايم، به هر حال اين نيز يكي از فروعات قول به كليت پيامبر و امام ميباشد، و به خواست خداي تعالي در گفتاري خاص از آن به تفصيل ياد خواهيم كرد و با ابطال آن، ساحت مقدس شيخ اوحد و ساير علماي بزرگوار را مبري و منزه خواهيم نمود. و اثبات خواهيم كرد كه ضروري مذهب ما اين است كه« پيامبر يا امام همهي ماسوي الله از عالم بالا گرفته تا پائين ترين آن، همين پيامبر و امام ظاهر دنيوي مشخص است كه ميخورْد و ميآشاميد، و در كوچهها و بازارها راه ميرفت، و در منبرها خطبه ميخواند، و احكام همهي مراتب مخلوقات از انسان گرفته تا جماد را با همان زبان عربي روشن تبليغ ميكرد و هر مرتبهاي از مراتب وجود، تكليف خود را، از آن بيان و با آن زبان دريافت ميكرد زيرا كه خداي تعالي او را مظهر كامل و تام قدرت خود قرار داده است، وقتي مكلفين را در هر مرتبهاي بوده باشند مورد خطاب قرار بدهد در همان موقع خطاب آنان را كامل ميكند و به مقامي ميرساند كه براي گرفتن دستور و دريافت تكليف و فيوضات رباني از صاحب نبوت و ولايت كاملهي عامه اهليت يابند.
نه اينكه پيامبر يا امام به مرتبهي حيوانات و نباتات و جمادات فرود آيد و به هر يك از آنها به صورت خود او جلوه كند و لباس او را بپوشد و با همان لباس و در همان شكل تكليف آنها را ابلاغ نمايد. كمال صاحب قدرت كامله اعم از نبي و ولي آن گاه ظاهر ميشود كه چنانكه گفتيم آنها را تكميل كند و به مقامي برساند كه احكام و فيوضات را با همان بيان و زبان اخذ كنند و كمال نبي و ولي آن نيست كه حاج محمد خان و اولاد و پيروان و غير ايشان گفتهاند، از تنزل پيامبر يا امام به پائينترين صورتها. هم پيامبر و هم امام از اين گونه تجلي و ظهور بالاترند، حاشا و كلا ما پيامبري يا امامي به صورت حيوان يا نبات يا جماد نداريم.
منتظر باشيد وعده ميدهيم كه اين مطلب را توضيح خواهيم داد و با بياني واضح و كامل در ابطال آن خواهيم كوشيد. به خداي تعالي، از لغزش قلمها و قدمها و به اشتباه افتادن اوهام پناه ميبريم.
فصل هشتم
از آنچه ياد و شرح كرديم روشن گرديدكه:
(1) بدنهاي دنيوي غير معصومين، همان بدنهاي عالم آخرت است، البته بعد از، از بين رفتن اجزاء بيگانه و فضليهاي كه به بدنهاي اصلي در دنيا عارض شده است.
نه اينكه تمامي اين بدنها عارضي فضلي باشد و يا اينكه مانند صندوقي به بدنهاي اصلي باشد.
(2) بدنهاي دنيوي معصومين عليهمالسلام به عينه اصلي و حقيقي است، و عوارض آنها به مانند رعيت به اجزاء بدن ايشان مخلوط نميباشد، بلكه مثل غباري رقيق در روي آئينهها است.
(3) هر موقع بخواهند رعيّت ايشان را درك كند و بتواند از ايشان اخذ نمايد و معارف ديني و اخروي خود را از ايشان تحصيل كند آن را ميپوشند و هر موقع بخواهند بدون كوچكترين اذيتي درميآورند.
(4) ائمهي معصومين عليهمالسلام به اين اعراض مقهور و مغلوب نيستند و اعراض در آنها مانند ساير مردم جمود ندارند چنانكه تو لباس را به موقع ميپوشي و با اختيار خود آن را كنار ميگذاري و به حكم آن مغلوب و مجبور نيستي.
(5) وقتي در قبرهاي شريف خود قرار ميگيرند و به اين عوارض صوري نياز ندارند و مدت احتياج ايشان به آنها سپري شده است، آنها را به اختيار خود خلع كرده و به اصل آنها برميگردانند و به وجهي از وجوه در بدن ايشان تغييري راه نمييابد، بلكه بدون تغيير و بدون پراكندگي و تفرق و بيآنكه متلاشي شوند تر و تازه در قبر خود باقي ميمانند، چنانكه جبرئيل زماني كه صورت دحيهي كلبي را رها ميكرد و به صورت اصلي خود درميآمد ، تغييري نمييافت اعضايش متلاشي نميشد و اجزاي وي از هم جدا نميگرديد، بلكه آن صورت را وقتي نياز داشت ميپوشيد، و پس از سپري شدن مدت نياز آن را به اصل خود برميگردانيد.
مثالي را كه زديم ملاحظه كنيد، تا از آنچه گفتيم و مثال زديم مضطرب نشويد و وحشت ننماييد. و چون حاج محمد كريم خان وپيروان وي به كليت پيامبر و امام، و عرض بودن ابدان دنيوي ايشان معتقد شدند، و گفتند كه اينها قالبهاي مثالي آن كلي و اصلي هستند، و با اشراق آن كلي حركت ميكنند به طوري كه پيشتر دانستي الزاماً به پوسيدن اجساد و ابدان دنيوي و پراكنده شدن اجزاء و متلاشي شدن اعضاي ايشان در قبرها بين ( ايشان و بين رعيت) فرقي نگذاشتند.
در كتابي كه در پاسخ سؤالات مرحوم حاج ميرزا جعفر قراجهداغي1 نوشته در پاسخ سؤال سوّم پس از ذكر روايتي كه در فقيه از امام صادق عليهالسلام نقل شده « كه خداي تعالي به حضرت موسي بن عمران عليهالسلام وحي فرستاد عظام حضرت يوسف را از مصر بيرون ببر، آن حضرت آن را از كنار نيل كه در صندوقي از مرمر گذاشته شده بود بيرون آورد و به شام برد . . .» ميگويد:
« اگر جسد او به حال خود باقي ميماند نميگفت عظام يوسف و تأويل و توجيه عظام به جسد برخلاف ظاهر است».
دقت كن كه چگونه با استناد به اين خبر به پوسيدن جسد پيامبران تصريح كرده و پس از آن گفته كه: اگر جسد او به حال خود باقي ميماند نميگفت عظام يوسف. او در اين سخن به شيخ اوحد نيز كه گفته است « مراد از عظام جسد است و اطلاق لفظ جسد به عظام در لغت عرب نا متعارف نيست» اعتراض كرده و اضافه نموده است تأويل عظام به جسد برخلاف ظاهر ميباشد ولي اسم شيخ را نبرده چون از سائل و افراد ديگر ترسيده است.
و نظير اين خبر كه معني آن متواتر ميباشد اين است كه:
« نوح علي نبينا وآله وعليهالسلام عظام آدم عليهالسلام را قبل از طوفان از سرانديب، و طبق روايت ديگر از مكه بيرون آورد و آن رابه سرزمين غري ( نجف اشرف) آورده و در آنجا دفن كرد».
ولي منظور از عظام در هر دو خبر جسد است، و اطلاق لفظ عظام به جسد در كلمات عرب به صورت تجوزي شايع است و غير متعارف نيست، و علاقهي مصححه كه همان علاقهي كل به جزء باشد وجود دارد و شرط آن يعني انتفاء كل با انتفاء جزء در اين مورد حاصل است، زيرا عظام معظم جسد است و اگر منتفي شود انتفاء آن حتمي است، و اين معني را ذكر عظام با بدن و با جسم در خبر مفضل بن عمر، آن هم در يك سياق تأييد ميكند امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: بدانكه تو زائر عظام آدم، بدن نوح و جسم عليبن ابيطالب هستي1. علاوه بر اين در فصل آنها از هم، قولي وجود ندارد، و اين خود در اين مقام بهترين دليل است، و به طوري كه دانستيم و خواهيم ديد قراين قوي دلالت دارد كه مراد از عظام در هر دو خبر همان جسد است بلكه با ياري اخبار صريح كه ميگويد خدا گوشت پيامبران را بر زمين حرام كرده كه چيزي از گوشت ايشان را بخورد اين بيان كه مراد از عظام جسد ميباشد يقيني و قطعي ميشود، بنابراين، ارادهي جسد از عظام برخلاف ظاهر نخواهد بود، بلكه با ياري قراين متصله و منفصله، نظير اينكه در زمين مرطوب مدت چهارصد سال يا زيادتر مانده و نپوسيده ميرساند كه ظاهر از عظام همان جسداست.
حال ايرادي ندارد كه به بعضي كلمات مرحوم شيخ در همين جا اشاره كنيم تا مقصود، تأييد شده و مخالفت صريح مرحوم حاج كريم خان و پيروان او روشن گردد.
شيخ قدس سره در جلد دوّم جوامعالكلم در پاسخ شيخ اجل قطيفي1 در جمع بين احاديث، بعد از كلامي طولاني ميگويد: با اجماع و اخبار متواتر معنوي به ثبوت رسيده كه حضرت نوح علي نبينا وآله و عليهالسلام به نزديك طوفان، عظام حضرت آدم عليهالسلام را بنابر اختلافي كه بين دو روايت وجود دارد از سرانديب يا از مكه بيرون برد و تا استقرار كشتي در كوه جودي و پشت كوفه آن را حمل كرد. (و قبر او) در حال حاضر پشت قبر امير مؤمنان عليه السلام قرار دارد، و عمر آدم عليهالسلام برابر روايت صدوق در اكمال هفتصد و سي سال بوده است. و از كلام مروج الذهب مسعودي با در نظر گرفتن روايت فوق استفاده ميشود كه بين مرگ حضرت آدم و حمل جسد وي در كشتي يكهزارو پانصد و چهارده سال فاصله بوده است، و استعمال لفظ عظام به معني جسد در لغت عرب به اثبات رسيده براي اينكه معظم جسد (و بخش مهم و چشمگير آن همان عظام) است و به همين جهت هم نماز ميت بر مجموع استخوانها و اگر چه هيچ قسمتي از قلب در آن نباشد واجب است همان طور كه نماز مزبور به جسد واجب است چنانكه در صحيح علي بن جعفر از برادرش حضرت موسي بن جعفر روايت شده است، و نيز در مقبولهاي روايت شده كه حضرت موسي عظام حضرت يوسف را از شط نيل مصر بيرون آورد و در بيتالمقدس به خاك سپرد و بين آن دو عليهمالسلام در حدود چهارصد سال فاصلهي زماني بود و يوسف از بندگان صالح ( و از پيامبران ) خدا است، و حال او از حال جناب آدم عليهالسلام پايين نميباشد.
و مقصود از بيرون آوردن عظام او، بيرون آوردن جسد او است، و به اين جهت از جسد به عظام تعبير شده كه بخش عمدهي جسد ميباشد، و به كار بردن آن در كلام عرب و در خطابهها و مباحثات و اشعارشان فراوان است، ويكي از آنها مرثيهاي است كه شاعر در سوگ طلحهبنعبداللهبنخلف معروف به طلحهالطلحات گفته است، زيرا مادر او صفيه دختر حارثبنابيطلحهبن عبدمناف بود:
رحم الله اعظما دفنوها بسجستان طلحه الطلحات
خدا آن عظامي را رحمت کند يعني طلحه الطلحات را که در سیستان دفن كردهاند، ( در اين بيت ، شاعر) جسد مدفون در سيستان را اعظُم ( جمع عظم) ناميده است و استعمال آن در لغت عرب، غير متعارف نيست، و آنچه را كه پيشتر مورد بررسي قرار داديم اگر مورد توجه قرار گيرد شكي باقي نخواهد ماند در اينكه آنچه حضرت نوح و موسي عليهما السلام انتقال دادهاند جسد بوده است نه ( صِرف) استخوانها . . . و نيز در جلد اوّل جوامع الكلم در رسالهي عصمت و رجعت در صفحهي 98 گفته است: « اما ديدگان معصومين عليهمالسلام آنها را ميبيند، بنابراين اگر معصوم هر زماني تا قيامت نبش قبر كند جسد را ميبيند و به اين جهت نوح عليهالسلام قبر جناب آدم عليهالسلام را در مكه يا سرانديب باز كرد و عظام او را با خود به نجف اشرف حمل كرد، اگر بگويي: عظام او را حمل كرد ميگويم: رواياتي كه ميگويند اجساد معصومين به آسمان ميرود صريحاند در اينكه گوشت و استخوان و . . . و . . . آنها بالا ميرود، و نيز منظور از عظام همهي جسد است و عرب از جسد به عظام تعبير ميكند، شاعر در سوگ طلحهالطلحات طلحه بن عبدالله بن خلف ميگويد:
رحم الله اعظما دفنوها بسجستان طلحه الطلحات
خدا به اعظُمي يعني جسد طلحه الطلحات رحمت كند كه او را در سيستان دفن كردهاند او را به اين جهت طلحه الطلحات گفتهاند كه مادرش صفيه دختر حارث پسر طلحه پسر عبدمناف بوده است.
شاعر گفته رحم1 الله اعظما خدا به اعظم رحمت كند يعني به جسد رحمت كند و نيز اگر جسد به آسمان بالا ميرفت يا ميپوسيد حضرت نوح آن را نمييافت بنابر آنچه مسعودي در مروج الذهب گفته كه ( فاصله مرگ حضرت آدم و اخراج جسد او توسط حضرت نوح) يكهزار و پانصد و چهارده سال بوده است، و همين طور موسي عليه السلام جنازهي حضرت يوسف را از نيل مصر به بيت المقدس برد و بين آنها تقريباً چهارصد سال فاصله وجود دارد.
و در رسالهي قطيفيه ميگويد: اما اينكه نقل كردهاند نوح عظام آدم را حمل كرد ظاهر اين است كه مقصود جسد آدم است و به آن عظام اطلاق شده زيرا كه بخش اعظم جسد همان ( استخوانها) است و همهي استخوانها حتي در احكام، در مقام جسد مينشيند به طوري كه روايت شده اگر استخواني از استخوانهاي مرده پيدا شود واجب است بر آن نماز بخوانند حتي اگر داراي قلب و سينه نباشد، و هم چنين است آنچه نقل شده كه موسي عليه السلام عظام يوسف را انتقال داد . . .
(1) آنچه از كلمات صريح شيخ در خصوص نپوسيدن اجساد انبياء و معصومين عليهم السلام نقل كرديم براي ما به عنوان گواه و مؤيد كفايت ميكند
(2) و معلوم ميشود كه مراد از عظام در هر دو خبر، من باب تجوز، جسد است و نه عظام ، من باب حقيقت.
(3) و اراده كردن جسد از لفظ عظام در نزد عرب غير متعارف نيست و نزد ايشان استعمال دارد.
(4) و عظام به معني جسد برخلاف ظاهر نيست چنانكه گمان كرده آنكه در كلمات مشايخ درايتي ندارد، بلكه عظام با ياري قرينههاي متصله و منفصلهي قطعي به معني جسد است.
و خبري كه در برهان قاطع تأليف سيد هاشم بحراني از محمد بن مسلم روايت شده تأييد ميكند آنچه را كه ما ذكر كرديم.
محمدبن مسلم ميگويد: به حضرت امام باقر عرض كردم، حضرت يعقوب بعد از اينكه به مصر آمد و رؤياي صادقهي حضرت يوسف تعبير شد چند سال عمر كرد؟ فرمود: دو سال، عرض كردم در اين دو سال چه كسي در روي زمين حجت خدا بود؟ يعقوب يا يوسف؟ فرمود: يعقوب حجت بود و يوسف فرمانروا، و وقتي يعقوب مرد، يوسف عظام يعقوب را در تابوتي به زمين شام برد و در بيتالمقدس دفن كرد، از آن پس يوسف بن يعقوب حجت( خدا) بود1. سياق خبر چنانكه ميبينيم صراحت دارد به اينكه مراد از عظام يعقوب، جسد شريف آن حضرت است زيرا بين مرگ يعقوب و حمل جنازهي او توسط حضرت يوسف بر حسب عادت جاري و به مقتضاي آن نبايد فاصلهي طولاني و زيادي بوده باشد كه در اين فاصله گوشت او بپوسد و بدنش متلاشي شود ( البته به گمان آن كس كه جسد انبياء ميپوسد) با اينكه عادت شرعي و عرفي اين بوده كه در حمل ونقل جنازه عجله شود، به خصوص در جنازهي حضرت يعقوب و امثال او، و دفن جسد شريف وي براي مدتي زياد، و حمل آن بعد از دفن و گذشتن مدتي كه گوشت بپوسد و تنها استخوانها بماند بعيد به نظر ميرسد زيرا حضرت يعقوب فرزندان زيادي دارد، و يوسف مقتدر و توانا، و سلطان و فرمانرواست، و مانعي براي حمل در بين نيست. بنابراين ظاهر شد كه
(1) منظور از عظام در دو خبر قبلي جسد است.
(2) و تعبير از جسد به عظام بين قوم و در محاورات آنان متعارف است.
(3) مدتي كه بين مرگ آدم و حمل عظام او توسط جناب نوح به نجف اشرف، و بين مرگ حضرت يوسف و حمل عظام او توسط حضرت موسي به بيت المقدس فاصله شده، مدت زيادي است ( و اگر قرار بود جسد انبياء بپوسد) بر حسب قاعدهي اغلبيت معقول نبود استخوانها بماند و نپوسد به خصوص كه زمين رطوبي باشد مثل كنار نيل و نحو آن، نهايت بقاي استخوانها به مقتضاي احوال بيست يا سي تا يكصد سال است، چگونه عظام آدم يك هزارو پانصدو چهارده سال در زمين مانده است؟ و يا چگونه عظام حضرت يوسف در زمين مرطوب چهارصد سال ميماند و نميپوسد؟ و از محلي به محلي ديگر انتقال مييابد؟
اگر بگويي كه: در كتاب ثاقبالمناقب، و خرايج راوندي از علي بن حسين بن سابور نقل شده است در زمان امامت حضرت امام حسن عسگري در سامراء قحطي شد و خليفه به حاجب و اهل كشورش دستور داد به استسقاء بروند و سه روز پشت سرهم به مصلي رفتند و نماز و دعا خواندند و تقاضاي باران كردند اما باراني نيامد، در روز چهارم جاثليق به صحراء رفت و مسيحيان و رهبانان با او بودند و در داخل ايشان راهبي بود كه وقتي دستهاي خود را به سوي آسمان بالا گرفت، آسمان شروع به باريدن كرد، اكثر مردم به شك افتادند وتعجب كردند و به دين مسيحيت رفتند.
در آن هنگام امام حسن عسگري عليه السلام در زندان بود خليفه سوي او فرستاد، و وي را از زندان بيرون آورد و عرض كرد: به داد امت جدت برس هلاك شدند، حضرت فرمود بيرون ميروم و شك رابه خواست خداي تعالي زايل ميكنم، جاثليق در روز سوّم به همراهي راهبان بيرون رفت، و امام حسن عسگري نيز با چند تن از ياران خودبه صحراء آمد و وقتي راهب را ديدكه دست خود را بالا برد به يكي از غلامان خود دستور داد دست راست راهب را بگيرد و آنچه را كه در بين انگشتان وي قرار دارد بگيرد، غلام به دستور امام دست وي را گرفت و از بين انگشت شهادت و وسطي استخوان سياهي درآورد، امام حسن عسگري آن را به دست گرفت و به راهب فرمود: حالا باران بخواه، او باران خواست. هوا ابري بود باز شد و روشنايي خورشيد همه جا را فرا گرفت.
از امام حسن عسگري پرسيدند اين استخوان چيست؟
فرمود اين مرد به قبر انبياء گذر كرد و اين استخوان به دست او رسيد، پرده از استخوان هيچ پيامبري برداشته نشد مگر اينكه آسمان شروع به رگبار ميكند.1
اگر زمين گوشت پيامبران را نميخورد، و در زمين متلاشي نميشود پس چگونه اين استخوان به دست راهب افتاده و وي با آن باران ميخواهد؟
ميگويم احتمال دارد: اين راهب اين سرّ بزرگ را در كتابها خوانده، و با اطلاع از اين موضوع قبر پيامبري را نبش، و عضوي از اعضاي او را برداشته و گوشت آن را كنده است، و دليل اين امر سياهي استخوان است كه در خبر گذشت، زيرا اگر گوشت بپوسد و استخوان ظاهر شود سفيد خواهد بود به طوري كه در ساير استخوانها كه گوشت آنها در زير زمين پوسيده چنين است چه انسان باشد و چه حيوان.
شيخ اوحد نيز در جواب شيخ اجل قطيفي در جلد دوّم جوامعالكلم همين احتمال را داده است.
اگر بگويي: تو سابق بر اين گفتي اجساد پيامبران و ائمهي معصومين عليهمالسلام اگر به قبر وارد شوند چشمها آنها را نميبينند، پس چگونه راهب آن را ديده و عضوي از اعضايش را قطع كرده است؟
در پاسخ ميگويم: احتمال دارد آنكه اين عضو رابريده آباء و اجداد اين راهب بودهاند در ايامي كه جسد پيامبر ديده ميشد و هنوز محجوب نبود، و اما اينكه امام حسن عسگري عليه السلام قطع عضو را به اين راهب نسبت ميدهد منافاتي با احتمال ندارد زيرا اغلب اوقات كار را به كسي نسبت ميدهند كه به آن راضي باشد اگر چه آن را انجام ندهد و به همين منظور در روايات آمده است: حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف وقتي ظاهر شود به عنوان قصاص كساني را ميكُشد كه به كشتن امام حسين و به كارهاي كشندگان آن امام مبين راضي بوده اند.1 و اين نيست مگر به اين خاطر كه راضياند و در نيت خود باكشندگان امام حسين مساوي و برابرند2، و همين است سر آنچه در روايات آمده كه اگر مردي در شرق مردي را بكشد و مردي در غرب از كار او راضي باشد در خون آن كشته شريك خواهد بود و به خاطر آن مجازات خواهد كشيد. از آنچه گفتيم نتيجه ميگيريم:
(1) به مقتضاي قراين قطعي مراد از عظام، در آن دو خبر، به طور قطع جسد ميباشد.
(2) اجساد انبياء عليهمالسلام نميپوسد و هرگز زمين گوشت و استخوان ايشان را نميخورد و مثال ايشان، مثال طلاي نابي است كه زمين آن را تغيير نميدهد.
(3) اخباري كه در رابطه با پوسيدن اجساد وارد شده و اين مضمون را دارد كه گوشت و استخواني باقي نميماند به اجساد غير معصومين وغیر انبیاء عليهمالسلام مربوط ميشود و با اخباري كه در فصل گذشته نقل كرديم تخصيص ميخورد.
(4) بطلان فرق گذاشتن بین اجساد چهارده معصوم، و پيامبران عليهمالسلام نيز از آنچه ذكركرديم ظاهر شد. مرحوم فاضل نراقي در كتاب
مشكلات العلوم با توجه به اخبار گذشته گفته است: اجساد چهارده معصوم نميپوسد، و آنها را مُخَصِّص ميداند به اخبار مطلق ديگري که دلالت دارد اجساد غير معصومين می پوسد، و اجساد پيامبران سلامالله عليهم را نيز با توجه به ظاهر لفظ عظام در دو خبري كه در خصوص حضرت آدم و يوسف عليهماالسلام گذشت به آنها ملحق كرده است. در عين حال در پايان كلام خود حكم فوق را موكول به تأمل كرده و لذا امكان دارد فرقي بين اجساد چهارده معصوم و اجساد پيامبران نگذارد و آنها را با هم برابر بداند ومعتقد شود كه اجساد آن حضرات نميپوسد وبه طوری که اشاره کردیم وجه تأمل همين است كه از سياق كلام آن مرحوم برميآيد.1
5)در اين صورت اعتقاد به پوسيدن اجساد چهارده معصوم وپيامبران به حاج محمد كريم خان و پيروان او منحصر ميشود زيرا به اصل فاسد خود اعتماد ميكند كه همان كلي بودن چهارده معصوم و پيامبران عليهمالسلام و عرضي بودن تمامي اجساد دنيوي آن حضرات باشد.
فصل نهم
حاج محمدكريم خان، پس از ذكر اعتقاد انحصاري خود در مذهب به طوري كه دانستيم اعتقاد خود را باچيزي تأييد ميكند كه از تارهاي عنكبوت سستر است، نامبرده پس از گفتاري كه از او آورديم بلافاصله ميگويد:
« و تأييد ميكند آن را روايتي كه در خصوص دفن امير مؤمنان، در قبر نوح عليهماالسلام آمده است اگر جسد عنصري ( حضرت نوح) باقي ميماند قبر وي شكافته نميشد.
و تأييد ميكند آن را روايتي كه ميگويد امام عليهالسلام در قبرش سه روز ميماند و سپس به عرش ميرود، اگر جسد عنصري مرئي حال حيات او باقي ميماند در قبرش بود.»1 چنان كه ميدانيم:
مشهور اين است كه اميرمؤمنان عليه السلام در قبري دفن شد كه جدش حضرت نوح عليه السلام براي آن حضرت آماده كرده بود، چنانكه خبر محمد بن حنفيه دلالت ميكند، او ميگويد: وقتي حضرت حسن و حسين عليه السلام به قبرش رسيدند جلوي تابوت پائين آمد و عقب آن را حضرت امام مجتبي به زمين گذاشت. آنگاه امام حسن مجتبي با جماعتي بر وي با هفت تكبير طبق دستور پدر بزرگوارش نماز خواند، سپس تابوت راكنار كشيديم و خاك را ( از روي قبر) برگرفتيم و ديديم قبري آماده و لحدي شكافته ظاهر گرديد، و لوحهاي كه در آن كنده شده بود: اين است آنچه جدش حضرت نوح براي عبد صالح طاهر مطهر ذخيره كرده است .2
گر چه اين خبر از معصوم نيست اما وصيت اميرمؤمنان به امام مجتبي صحت آن را تأييد ميكند كه فرمود: سپس تابوت مرا به زمين بگذار، آن جا قبري است. بعد جلو برو و بر من نماز بخوان، اي فرزندم اي حسن برايم هفت تكبير بگوي، و بدان كه اين عمل به كسي حلال نيست، غير از من و مردي كه در آخر زمان با نام قائم مهدي ظاهر ميشود، و از فرزندان برادرت حسين ميباشد كژيهاي خلق را راست ميكند. وقتي بر من نماز خواندي تابوت را از محل خودكنار بكش و خاك برداري كن، قبري كنده و لحدي شكافته و لوحي نوشته شده خواهي ديد، مرا در آن قبر بخوابان، وقتي خواستي بيرون بيايي مرا جستجو كن كه مرانخواهي يافت . . .
چنانكه ميبينيم اين روايت صراحت دارد به اين كه قبر حضرت امير عليه السلام، غير از قبر جدش حضرت نوح است. و به همين نحو است اخبار فراوان ديگر از جمله:
- خبر ابو عبدالله جدلي در وصيت آن حضرت كه به امام حسن عليه السلام فرمود:
وقتي برايم نماز خواندي دور تابوتم خطي بكش و برايم در جاي آن چنين و چنين قبري بكن سپس برايم لحدي باز كن، در آنجا لوحهاي كنده كاري شده پيدا ميكني كه پدرم نوح برايم ذخيره كرده است و مرادر همان لوحه بگذار.
- خبر فرحه الغري از حضرت ام كلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام كه ضمن سخن فرمود: حسن عليه السلام گلنگي زد قبري با ضريح ظاهر شد و لوحهاي ديدند كه در آن به خط سرياني نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم اين قبري است كه نوح پيامبر براي علي وصي محمد عليهم السلام هفتصد سال قبل از طوفان آماده كرده است . . .
- باز در فرحه الغري به سندش از يكي از دوستان علي آمده كه گفت: وقتي از دنيا رفت او را برديم، عقب تابوت را برداشته بوديم و جلو تابوت خود به خود حمل ميشد صداي درهم و آهستهاي را ميشنيديم تا به غريين رسيديم سنگي بودكه به روشني ميدرخشيد، قبري كنديم به ناگاه لوحهاي ديديم كه در آن نوشته بود: اين چيزي است كه نوح براي علي بن ابيطالب عليهماالسلام ذخيره كرده است وي را در همان جا دفن كرديم.
- در خبر خرايج در وصيتي ، به امام حسن و امام حسين علیهما السلام فرموده است: سنگي را ميبينيد كه نور از آن بالا ميزند آن جا را كندند و لوحي نوشته يافتند در آن نوشته بود اين از آنها است كه نوح براي علي بن ابيطالب عليهمالسلام ذخيره كرده است، او را در آن جا دفن كرديم1. و اخبار ديگري كه صراحت دارند قبر امام عليه السلام قبري نيست كه نوح عليه السلام در آن دفن شده است.
و خبر حمّاد بن عيسي از مردي از حضرت امام صادق عليه السلام با اخبار گذشته منافاتي ندارد، امام فرمود: قبر علي عليه السلام در غري ما بين سينهي حضرت نوح و مفرق سر او ميباشد از سمتي كه در قبله قرار دارد .
زيرا آنچه از اين خبر آشكار ميشود اين است كه آنحضرت پیش روی حضرت نوح ما بين سينهي او و مفرق سرش دفن شده است.
و اين نيز ميرساند كه قبر شريف امام علي عليه السلام جداگانه ( و در جلوي قبر نوح) قرار دارد، و كلمهي « قبر علي في الغري» نيز به همين مفهوم اشاره دارد. ضمن اينكه در آنجا كه ميگويد: « بين صدر نوح و مفرق رأسه» ايماء و اشاره است به اينكه حين دفن امير مؤمنان جسد شريف نوح به صورت تام باقي بوده و در اين مدت دراز نپوسيده است. و احتمال اينكه تعيين حدود امام عليه السلام به اعتبار اوّل دفن نوح بوده و امام عليه السلام به آن آگاهي داشته جدّا بعيد است، و اگر چه آن حضرت به آن علم دارد. زيرا تعيين حدود آن حضرت، به اين جهت بوده كه فضل جدش علي عليه السلام را نسبت به نوح علي نبينا و آله و عليه السلام بيان كند، و اگر جسد نوح پوسيده و خاك شده بود به اين كه نوح چگونه دفن شده، و به اين فرض كه جسدش تازه است ديگر فضلي در واقع براي آنكه جلوي او دفن شده نبود، و به همين جهت هم باز كردن قبر مؤمن بعد از پوسيدن او بدون هيچ خلافي حرام نيست.
از اين بيان ظاهر شد كه قبر امير مؤمنان جداگانه است و در جلوي قبر حضرت نوح قرار دارد، واگر در قبر نوح دفن ميشد به اين جهت كه جسد انبياء به دلايل عقلي و نقلي نميپوسد، نبش قبر او حرام ميشد. فقرهي زيارت شريفهي ( السلام عليك و علي ضجيعيك آدم و نوح) سلام بر تو و آدم و نوح كه در قرب تو قرار دارند، نه دليلي بر ادعاي خصم است و نه منافاتي دارد با آنچه ياد كرديم ، زيرا ضجيع به معني صاحب است و به كسي كه به ديگري نزديك است اطلاق ميشود. بلي آنچه به صراحت دلالت به ادعاي خصم دارد روايت ابوبصير از امام صادق است كه ميگويد: به امام علي عليه السلام عرض كردم: علي عليهالسلام در كجا دفن شده است؟ حضرت فرمود: در قبر پدرش نوح دفن شده است گفتم: قبر نوح كجا است؟ مردم ميگويند كه در مسجد دفن شده است فرمود: نه در پشت كوفه1 . . . اما اين خبر نميتواند دليل شود در برابر دلايلي كه به جداگانه بودن قبر شريف اميرمؤمنان وجود دارد، و نبش حرام را نيز لازم دارد، با توجه به اينكه اجساد انبياء عليهمالسلام نميپوسد و اين موضوع حق و صحيح است. مگر بنابر ادعاي خصم كه اعتقاد دارد اجساد معصومين ميپوسد. ما ثابت كردهايم كه فضل مدفن هر يك از معصومين بر ديگري، مثل فضل ايشان است بر ديگري و بر ديگران. و احتمال ميرود به خاطر يكي بودن ورودي دو قبر باشد و اگر چه از هم جدا هستند صدق ميكند كه دو قبر يكي هستند چنانكه در زمان ما متعارف و شايع است، به خصوص در روضههاي مطهره، به اين موضوع تصريح است در كلام شيخ اوحد كه سابقاً نقل كرديم او گفت: او يعني حضرت آدم مصاحب نوح است پشت قبر اميرمؤمنان عليه السلام.
اگر قبر جدا نبود نميگفت: پشت قبر اميرمؤمنان، بايد به اين موضوع توجه شود.
اما اينكه ادعاي خودرا تأييد ميكند با آنچه روايت شده است امام در قبرش سه روز ميماند و سپس از آن به عرش بالا ميرود، دخل و ربطي به آن ندارد، زيرا ادعاي او اين است كه اجساد انبياء و ائمه چون ميپوسند و پراكنده ميشوند در قبرهايشان نميمانند، نه به اين لحاظ كه به آسمان يا عرش بالا ميروند پس تأييد ادعاي او با اين روايت وجهي ندارد.
و اما بالا رفتن اجساد ائمه عليهمالسلام به آسمان پس از دفن، در قبرهايشان،در روايات زيادي از آن حضرات با اختلافاتي وارد شده است.
1- در بعضي اخبار آمده كه سه روز بيشتر نميماند و به آسمان بالا ميرود مانند روايتي كه در تهذيب از ابي جلال، از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پيامبر يا وليّ پيامبري در قبرش بيشتر از سه روز از مرگش باقي نميماند تا اينكه روح و استخوان و گوشت او به آسمان ميرود.1
2- در بعضي نيز وارد شده كه بيش از چهل روز باقي نميماند. مانند روايتي كه در كامل الزيارات از تهذيب از عطيهي انواري از امام صادق نقل شده است، او ميگويد: از امام عليه السلام شنيدم فرمود جسد پيامبر يا وليّ بيش از چهل روز باقي نميماند.
3- در بعضي نيز آمده كه بيش از يك ساعت نميماند. مانند روايت تهذيب از حضرت امام صادق كه فرمود: زماني كه حضرت اميرمؤمنان ضربت خورد به حسن و حسين عليهما السلام فرمود غسلم بدهيد و كفنم كنيد و حنوطم نماييد و تابوتم را برداريد و ببريد، از عقب تابوت بگيريد جلوي تابوت براي شما برداشته ميشود، به قبري ميرسيد كنده شده با لحدي آماده و خشتهاي چيده، به لحدم بگذاريد و خشتها را بچينيد، و يكي از خشتها را از طرف سرم برداريد و بنگريد چه ميشنويد؟ امام حسن و امام حسين عليهما السلام پس از منظم كردن خشتها، يكي از آنها را برداشتند و ديدند در قبر چيزي وجود ندارد. . .
و مقصود از بالا رفتن اجساد ايشان به آسمان، ارتفاع معنوي است، و تعلق ايشان به عرش چنانكه در خبرهاي ديگر آمده است كه آن حضرات در قبرهاي خودشان هستند بنابراين قبور آن حضرات عرش است و آسمان، و منظور اين است كه وقتي به قبرهايشان داخل شدند از عرش آويختند و به آسمان بالا رفتند، يعني عوارضي را كه به خود گرفته بودند تا مردم ايشان راببينند و بهرهمند شوند از خود دور كردند، در قبرهايشان و در مقامات عاليهي خود باقي ماندند، كه همان عالم انوار بوده باشد وزايران ايشان را در همان قبرهايشان زيارت ميكنند، اما اگر قبر ايشان باز شود چشمان مردم آنان را نميبيند مگر زماني كه خودشان بخواهند ديده شوند و مصلحت ايجاب كند، مانند ماجرائي كه عالم رباني سيد مهدي قزويني رحمهالله عليه در كتاب صوارم نقل كرده است داستان چنين است كه متوكل لعنه الله عليه دستور داد قبر حضرت امام حسين رابكنند، آن راكندند و حضرت را در قبرش مشاهده كردند1.
توضيح اينكه مراد از تعلق به عرش و رفتن به آسمان بعد از دخول به قبر شريف اين است كه با اختيار عوارضي را ( كه جهت خلق گرفته بودند تا بتوانند معارف ديني خود را از ايشان كسب كنند ) كنار گذاشتند و در مقامات عاليهي خود يعني در عالم انوار باقي ماندند، زيرا مثل ديگر مردم مغلوب و محكوم عوارض نيستند، كه نتوانند آنها را از خود بركنار كنند، بلكه در اختيار ايشان است آن را ميپوشند اگر مصلحت ايجاب كند مانند تعليم و تأديب و هدايت مردم و پس از انقضاي مدت مأموريت اگر مصلحت ايجاب كند آن را كنار ميگذارند، و به عالم انوار ملحق ميشوند به طوري كه قبلا جبرئيل را مثال زديم و گفتيم با اقتضاي مصلحت صورت بشريت يعني شكل دحيه بن خليفهي كلبي را ميپوشيد، مردم او را ميديدند ولي نميشناختند، و به اقتضاي مصلحت آن را رها ميكرد، و به عالم خود همان عالم انوار ملحق ميشد، و هيچ كس وي را نميديد مگر آنكه از سنخ او ميبود و يا بالاتر از او.
و همين طور هستند ائمهي معصومين، وقتي مدت بقاي ايشان در اين دنيا به پايان رسيد و داخل قبر شدند، آن صورت ظاهري خود را كنار ميگذارند براي اينكه نيازي به آن ندارند، و در اين صورت مردم ايشان را نميبينند، مگر کسی كه از سنخ و جنس ايشان باشد، او ايشان رامشاهده ميكند.
پس مراد از تعلق به عرش، يا رفتن به آسمان، بعد از دخول در قبر، پس از چهل روز يا سه روز يايك ساعت اين است كه آن صورت را كه به آن نياز ندارند از خود كنار كنند، ( و در صورتيكه مصلحــت باشد) اگر قبـر ايـشان باز شود با همان صورت ديده شوند.
اما وجه اختلاف اخبارِ مدتِ بقاي ايشان در قبر، اين است كه تفاوت مراتب ايشان سلام الله عليهم كه از همديگر دارند بيان شود، گر چه در رساندن فيوضات الهي و تبليغ وظايف شرعي با هم برابرند. آنكه از همه افضل است، در يك لحظه آن را از خود بركنار ميكند چنانكه امام حسن و امام حسين عليهما السلام پس از آنكه اميرمؤمنان سلام الله عليه را در قبر شريفش گذاشتند و خشتي از سمت سر از لحد برداشتند او را در قبر نديدند. يعني با لباس بشري نديدند. و چگونه ممكن است آن بزرگوران كه از سنخ و جنس وي هستند او رادر عالم انوار نبينند؟ زيرا آنچه از صورت بشري در ايشان وجود دارد نسبت به نورانيت آنان مثل ذرّه ميباشد و از ديدن آنكه در عالم انوار است مانع ايشان نميشود.
خبر مروي در مشارق الانوار همين دلالت را دارد ميگويد:
از حضرت امام حسن عليه السلام روايت شده كه اميرمؤمنان عليه السلام به امام حسن و امام حسين فرمود:
وقتي مرا در قبر گذاشتيد، پيش از آنكه بر روي قبرم خاك بريزيد دو ركعت نماز بخوانيد و نگاه كنيد چه ميشود، پس از نماز نگاه كردند و ديدند روي قبر پردهاي از سندس كشيده است حضرت امام حسن عليه السلام از سمت سر، گوشهي پرده را بالا زد ديد رسول خدا، حضرت آدم و حضرت ابراهيم با اميرمؤمنان صحبت ميكنند، امام حسين عليه السلام از طرف پا گوشهي پرده را بالا زد ديد حضرت زهرا سلام الله عليها و جناب مريم و آسيه عليهن السلام بر امير مؤمنان نوحه و ناله ميكنند.
و آنكه بعد از اميرمؤمنان، از بقيّه برتر است مثل امام حسن و امام حسين صورت بشري را پس از سه روز و آنانكه در رتبه بعد از ايشان هستند بعد از چهل روز صورت بشري را از خود دور ميكنند.
خلاصه اينكه منظور از رفتن به آسمان يا تعلق به عرش همين است كه ذكركرديم نه رفع ظاهري حسي كه حاج كريم خان گمان كرده است به طوري كه از كلام او ظاهر ميشود.
و مرحوم شيخ اوحد احسايي در جاهاي گوناگوني از كتابهاي خود به آن تصريح كرده است و اشكالي نخواهد داشت به برخي از اين تصريحها و توضيحات و بيانات وي جهت زدودن غبار از ذهن بعضي از افراد ناتوان، اشاره كنيم.
در شرح الزياره، در بيان فقرهي « لائذ بقبوركم» مينويسد:
اما جواب قشري، بدانكه ايشان انواري هستند كه به هيچ وجه كثافتي در اجسام مقدسشان وجود ندارد به نحوي كه ديدگان، بلكه اغلب ديدگان باطني هم ايشان را نميبينند، و آنها در اين زمان در لطافت در رتبهي عرش قرار دارند، پس زماني كه كثافت بشري كه همان هم علت ادراك است زايل شود ميگوئيم: معلق در عرشاند، و در عين حال در قبرهاي خودشان هستند. تا اينكه ميگويد: پس اجساد ايشان در قبرهايشان در رتبهي اجساد لطيفه است، و همين است معني تعلق به عرش، يعني در رتبه و لطافت، و اگر صورت بشريه همين الان باشد آنها را در قبرهاي خودشان ميبينيم، ولي چون آن را به اصل خود برگرداندهاند هيچ كس ايشان را در قبرهايشان نمييابد مگر يكي كه از خودآنان باشد، او آنها راميبيند زيرا خود او نيز از همان عالَم است، و صورت بشريتي كه وي رادر آن ميبينيم مانع درك او نميشود، زيرا اگر بشريت او را به نورانيت او نسبت بدهيم مانند ذرهاي در اين عالم خواهد بود و به همين جهت است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم، در شب معراج با همان جسم شريفي كه بشريت كثيف را همراه داشت، و با همان لباسهايي كه پوشيده بود به آسمان رفت، و اين امر از خرق آسمانها و حجابها، ( حجابهاي ) انوار مانع نشد براي اينكه كثافت موجود در آن اندك بود.
آيا نميدانيم كه آن حضرت صلي الله عليه و آله در برابر آفتاب ميايستاده و سايهاي نداشته، با اينكه لباسش در تن بود اما در برابر نورانيت عظيم او نمودي نداشت، و حكم اهل بيت معصومين سلام الله عليهم نيز همين است و مثالش چنين ميباشد كه:
يك مثقال خاك را در اقيانوس ملاحظه نميكنيم، بلكه بود و نبود آن در اقيانوس برابر ميباشد، آري اگر به همان مقدار خاك قبل از استهلاك در اقيانوس نگاه كنيم آن را ملاحظه خواهيم كرد، چنين است تعلق صورت كثيف بشريت به حضرات معصومين موقعي كه بخواهند آن را داشته باشند، و الان كه نميخواهند و آن را كنار گذاشتهاند، اجساد شريف ايشان در قبر به عرش معلقاند، به عبارت ديگر اجسادآن بزرگواران در آسمان قبرشان و در همان محل معلومي هستند كه زوار و شيعيان ايشان به زيارت آن محل ميآيند1. . .
و در جلد دوّم جوامع الكلم در مقام جمع بين اخبار مينويسد:
پس واجب است كه به آنچه گفتيم برگرديم، يعني معصوم وقتي كه صورت بشريت را كنار بگذارد در رتبه به آسمان و عرش بالا ميرود، چنانكه در قصهي حضرت حسين آمده است.
باز در همان جا مينويسد: وقتي معصوم جسد دوّم يعني جسد عنصري سنگين را در همان محل قبر خود كنار گذاشته است در همان محلي که عوام آن را درك ميكنند جسد باقي در آسمانِ آن قبر باقي ميماند و زوار به همان محلي ميآيند كه جسد قشري آنجا گذاشته شده بود. و به جان خود سوگند ميخورم كه جسد باقي در همان قبر و در غيب آن تا روز قيامت باقي است و در نزد پروردگار خود از روزي او بهرهمند ميشود. . .1
باز در جلد اوّل جوامع الكلم در رسالهي رجعت مينويسد:
وقتي كه صورت كثيف بشري جدا شد جسد را به خاطر لطافتي كه دارد نميبينيم و اگر نبش كنيم آن را پيدا نميكنيم و اگر چه در همان محل است اما آنقدر لطيف است كه جز چشمهاي معصومين چشم ديگري آن را نميبيند و از همين غايب شدني كه از كنار گذاشتن كثافت ( بشري) حاصل گشته به بالا رفتن به آسمان، تعبير ميشود و با نزول به زمين همين لباس بشري را ميپوشد. اين قاعده را ياد بگير و هر چه را بدينسان ديدي با آن مقايسه كن2 . . .
ملاحظه كن چگونه به مقصد و مرام خود تصريح ميكند، و راه رشد و سداد را با عباراتي روشن و كافي و كلماتي صريح و واضح باز مينمايد. از تصريحات مرحوم شيخ اوحد آشكار گرديد كه:
(1) مراد از رفع اجساد معصومين به آسمان ياتعلق به عرش در اخبار رفع، تعلق معنوي است نه ظاهري، يعني در قبرهاي خودشان هستند بدون هيچگونه تغيير و تبديل.
(2) به نحوي كه چشم هيچ بینندهاي ايشان را نميبيند مگر اينكه براي مصالحي بخواهند.
(3) و با اين نحو اخباري كه گذشت و اخباري كه خواهد آمد قابل جمع هستند. نه رفع ظاهري حسي به نحوي كه حاج كريم خان مذكور گمان كرده است.
اما اخباري كه تصريح ميكند ائمه و پيامبران عليهم السلام در قبرهايشان هستند زياد است، و براي كسي كه با ديدهي انصاف گشت و گذاري و تتبعي در كتب اخبار دارد اين موضوع پنهان نميباشد مانند:
( الف) السلام عليك و علي ضجيعيك آدم و نوح، سلام بر تو يا علي و بر دو مصاحبت حضرت آدم و نوح.
(ب) خبر مفضل بن عمر، در مزار بحارالانوار1، ميگويد: به امام صادق عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: من مشتاق نجف اشرف هستم، فرمود: شوق تو براي چيست؟ گفتم: دوست ميدارم اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كنم. فرمود: آيا فضل زيارت او را شناختهاي؟ عرض كردم نه اي فرزند پيامبر خدا برايم تعريف كن، فرمود: وقتي خواستي اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كني بدانكه عظام آدم و بدن نوح و جسم علي بن ابيطالب را زيارت ميكني تا پايان روايت، و غير اين اخبار صراحت دارند كه آن سه بزرگوار در قبرهاي خود قرار دارند.
عظام و بدن و جسم به يك معنا هستند و منظور از همهي اين كلمات همان جسد است چنانكه در قاموس1 و مجمعالبحرين2 آمده و در محل خود به آن اشاره كرديم.
اما تعبير امام از جسد، با اين كلمات گوناگون از سِرّي دقيق و پنهان حكايت دارد، كه از غير اهل مخفي است با اين كلمات متفاوت به اختلاف مراتب آن حضرات اشاره ميكند كه به اختصار بيان ميشود.
چون حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام در حمل امانت معروضه به آسمانها و اراضي، در ظاهر، و نه در باطن، بيتفاوت ماند و به شجرهي منهيه نزديك شد، برخلاف اوالوالعزم كه در ظاهر و باطن آن را پذيرفتند و به همين جهت نيز به مقام اوالوالعزمي راه يافتند امام (ع) از اصل و باطن بدن آدم يعني از عظام او ياد كرد و از ظاهر و باطن جناب نوح علی نبینا و آله و علیه السلام یعنی از بدن او نام برد .
اما جسم اگر چه به معنی بدن است ولی غالباً در چیزی به کار می رود که روح به آن تعلق می گیرد ، در صورتی که بدن چنین نیست و لذا از جسد حضرت امیر علیه السلام به جسد تعبیر کرد .
خلاصه از آنچه که گفتیم ظاهر شد که مراد از عرش یا آسمان ، همان قبور شریف آنان می باشد و منظور از بالا رفتن به عرش یا آسمان ، بالا بودن مقام معنوی ایشان است و نه ظاهری ، و اجساد شریف آنان بدون تغییر و تبدیل و تجزیه در قبر باقی می ماند که مردم به زیارت آن مشرف می شوند بدون آن که اجزاء ایشان متلاشی شود ، امّا دیگر قابل رؤیت نیستند ، زیرا به شدت لطیف و نورانی هستند و بی نهایت صاف و خالصند نمی دانم آن کس که به کلی بودن وجود پیامبران و ائمه علیهم السلام اعتقاد دارد و اجساد ظاهری ایشان را عرض و قالب و مُثُل می داند که در زمین می پوسد و از آن ها هیچ اثری باقی نمی ماند و همه به عناصر اصلی خود برمی گردد که زیرا فلک قمر قرار دارد پس چه کسی را در مشاهد مقدسه و روضه های منوره زیارت می کند ؟ اگر در زیارت خودش قصد دارد پیامبر یا امامی را زیارت کند که به عقیده او کلی است و همه ی عوالم را پر کرده است نباید مختص به آستان متبرکه باشد . و اگر قصد او از زیارت محلی که قالب آن کلی در آنجا نهاده شده بوده باشد که به اعتقاد او پوسیده و از آن هیچ اثری باقی نماده پس چه فرقی بین او و بین مخالفین ما وجود دارد ؟
ای بسا مخالفین ما اعتقاد داشته باشند که جسد دنیوی و ظاهری مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در قبر شریفش تر و تازه باقی باشد ، گرچه در این رابطه ائمه علیهم السلام را با آن حضرت شریک نسازند ، اما برای آن که محل زیارت را خالی می داند از زیارت ، چیزی جز بوسیدن ضریح باقی نمی ماند ، و لازم نکرده بدون جهت و علت در اخبار این همه تشویق و ترغیب برای زیارت مشاهد مقدسه وارد شده باشد ، فاعتبروا یا اولی الابصار .از لغزش قلم و اختلال مغز به خدا پناه می بریم .
فصل دهم
در فصلهاي گذشته يادآور شديم كه:
1- همين بدن محسوس و ملموس و مرئي در روز قيامت برميگردد، اما بعد از رفتن عوارضي كه به وي ملحق شده و از خود او نيست. و اصحاب رضوان الله تعالي عليهم اين عوارض را اجزاء بيگانه، اضافي، ( فواضل )، و شيخ اوحد احسايي آنها را گاه جسد عنصري و گاه جسد اولي مينامند.
2- و مرحوم شيخ چيزي را نگفته كه خلاف ضرورت و خلاف اجماع مسلمانان باشد، بلكه همان را گفته كه مسلمانان به آن عقيده دارند و به چيزي متدين شده كه فرقهي اماميه به آن متدين است.
3- و با هيچ كدام از علماء مخالف نبوده مگر اينكه آن عالم از جادهي حق منحرف شده و به اشتباه گفته باشد كه: همين بدن دنيوي برميگردد بدون اينكه چيزي از عوارض و اضافات او حتي چركها و كثافتها و ناخنها و قاذوراتش از بين برود!!
هر كس بوي اندكي از عطر علم طبيعي را استشمام كند؟ و اطلاع كمي از اين مولود فلسفي داشته باشد، و از پشت پردهها پيكر درخشان حق را ببيند، به خرافات خندهدار و عقايد فاسد و بيپايه معتقد نخواهد شد.
به همين لحاظ به گمانم ايرادي ندارد، اين مقاله را با تطبيق دو عالم (يعني ) دو مولود عزيز پايان دهم، گرچه از چابك سواران اين ميدان و شناگران اين درياي بيكران، و از ناظران آئينهي حكماء و اسرار امينان خدا نيستم، اما چون توفيق يافتهام كتابهاي ايشان را مطالعه كنم، و از دري وارد شدهام كه امر كردهاند، و رسيدن به آن را از كساني خواستهام كه اجازه دادهاند، و اميد داشتهام به افرادي كه از عبث پرهيز داشتهاند، كلمات استادان اين فن را فهميدهام، و به پنهان كاريهاي آنان پي بردهام، توانستهام به لطف خدا درّهاي اهل كمال را بدست آورم، و از قطرات درياي عارفان فیض يابم، زيرا واصلان به اين علم كساني هستند كه از دنيا اعراض كنند، و در نظر مردم حقير باشند، و اين از چيزهايي است كه خداي تعالي بر من منّت نهاده است، نعمتهاي اورا سپاس ميگزارم سپاسي كه لايق بارگاه عزّ و جلال او ميباشد.
و مقصود مهم، كنار زدن بعضي پردهها از اين سرّ بزرگ، و تطبيق دادن آن با عالم صغير است، تا به اثبات عيني و توضيح وجداني معاد استدلال كنيم به كسي كه از اين فن عزيز اطلاع دارد، و از اسرار و رموز آن آگاه است و موفق شده جمال آن را ببيند تا راهي جز قبول آنچه كه ميگوئيم برايش ممكن نباشد.
( عالم وسيط )
عالم صغير يعني انسان، چنانچه با عالم كبير يعني عالم كون مطابق ميباشد با عالم وسيط نيز تطبيق ميكند، و عالم وسيط عبارت است از همين فرزند شجاع و گرامي و گرانقدر، به طوري كه اميرمؤمنان در اشعاري كه به او نسبت ميدهند فرموده است
آتزعم انك جرم صغير؟ و فيك انطوي العالم الاكبر
آيا گمان ميكني جِرمي خُرد و ناچيز هستي؟ در صورتي كه تمامي عالم هستي در وجود تو خلاصه شده است1. انسان چنانكه در آيهي « و ان من شيي الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم 2» اشاره شده از عناصر چهاگانهي اصلي عالم غيب و از عناصري تركيب يافته كه حين نزول و عبور او از عالم عقل به اين دنيا بر او عارض گشته و اضافه شده است، علماء، عناصر اخير را اجزاء غريبه و بيگانه، اجزاء فاضله و اضافه مينامند، و شيخ اوحد احسايي آنها را جسد عنصري و جسد اولي مينامد.
اين مولود عزيز نيز كه مظهر اسرار و نشانهي پروردگار است و آرزوي نهايي آرزومندان، و مطلوب خردمندان و نادانان ميباشد از عناصر اصلي و عناصر غريبهي فاضله تركيب يافته است.
عناصر اصليهي آن همان است كه مولي اميرمؤمنان در قبال سؤال به قسمت مهمي از آن جواب داده است، ابن شهر آشوب در مناقب1 خود روايت كرده كه از اميرمؤمنان زماني كه در بالاي منبر صحبت ميكرد از صنعت كيميا سؤال كردند حضرت فرمود:
« هي اخت النبوه و عصمه المروّه، ان الناس يتكلمون فيها بالظاهر و انا اعلم ظاهرها و باطنها و الله ما هي الا ماء جامد، و هواء راكد و نار حائله و ارض سائله » يعني اين صنعت خواهر نبوت و عصمت مروت است، مردم از ظاهر آن حرف ميزنند و حال آنكه من ظاهر و باطن آن را ميدانم به خدا سوگند آن نيست مگر آب جامد، و هواي راكد و آتش مهار شده و زمين روان.
مقصود اميرمؤمنان عليه السلام در جوابي كه به سائل داده بدون شك عناصر اصلي و اركان اين مولود شريف ميباشد يعني اگر يكي از آنها نباشد متولد نميشود، بلكه نطفهي آن نميبندد زيرا سؤال از حقيقت كيمياءست و جواب بايد با آن مطابق باشد و اينك بيان مختصري از اين صنعت:
اوّل، آب جامد: حكماء اين عنصر را آب حيات، آب حيوان، آب دو رويه، آب نمك، آب تلخ و آب الهي و غيره مينامند و از خواص آن اين است كه وقتي به زمين مرده ميرسد آن را زنده ميكند، و از چركها و كثافات پاك ميسازد، و اين، روحِ جسد است كه به آن حجر مكرم ( سنگ گرامي ) ميگويند، و اين حجر مكرم كليد اين علم شريف است و فعل و انفعال با آن حاصل ميشود و بزرگترين و مهمترين ركن عمل است، و بدون آن فاسد ميشود، طبيعت گرم و رطوبي يعني طبيعت هوا و حيات دارد، و با همين فعل و انفعال جسد سفيد ميشود و نه با غير آن.
و در اولين وهله كه حجر مكرم در « ظرف كور » كه در حقيقت گور اوست قرار ميگيرد و با اين آب الهي رفيق ميشود صاف و روان است به طوري كه در آسمان پايين آن ستارگانش را ميتوان ديد، در اين حال « آب الهي » مانند اقيانوسهايي كه زمين را احاطه كردهاند جسد را احاطه كرده است و جز مقدار يك چهارم آن ظاهر نميباشد، به همين جهت هم آن را « بحر محيط » مينامند.
پس از انس با حجر مكرم، و وصلت فيمابين، و وقوع ازدواج، و شستشوي سهگانه يا ششگانه و گذشت يك يا دو هفته در روز جمعه كه افضل ايام و از عيدهاي بزرگ است به طور كامل منجمد ميشود به طوري كه از سنگ خارا سفتتر و از تمامي معادن و فلزات سختتر است، و به همين جهت امام عليه السلام فرموده است:
آب جامد يعني آب منجمد، در ابتداي عمل جامد نبود، زيرا جامد هرگز نه تأثیر می کند و نه تأثير ميپذيرد، و از انجماد پس از فعل و انفعال صورت ميگيرد وگرنه فاسد و ساقط ميشود.
فما كان دهناً ذائباً فهو فاسد و ما كان ماءً جامداً فهو صالح
يعني اگر روغن مذاب باشد فاسد است، و اگر آب جامد باشد شايستگي ( تولد را ) دارد
فاعجب بماء صار صخرا و صخره تجسدها بالمخض من لبن المحض
یذوبها لین الحراره فی الهواء ویجمدها یبس البروده فی الارض
تعجب از آبي است كه مانند سنگ خارا سخت و سفت ميشود تجسد و جمود آن مثل كَرهاي است كه از ماست و شير به دست ميآيد، هواي گرم آن را ذوب ميكند، و سرماي خشك زمين آن را منجمد مينمايد.
آب الهي كه روح جسد است بايد چهار جزء، و يبوست كه همان حجر مكرم است بايد يك جزء باشد يعني چهار پنجم آب و يك پنجم حجر مكرم تا منجمد شود اگر يكي از اجزاء از مقدار معين زياد شود نميبندد و فاسد ميشود.
به تصريح حكماء خداي تعالي در مولود انساني نيز، در ابتداي آفرينش چهار جزء از رطوبت هواي زمين جرز يعني زمين مرده، زمين باير و زمين قابليات برميدارد، اين زمين در زير امكان راجح قرار گرفته، و فضاي آن نامتناهي است به همين جهت در دعاي سمات به ، عمق اكبر » تعبير شده است، يك جزء از خاك نرم هباء همان زمين را در آن اجزاء چهارگانه حل ميكند، اين جزء از يبوست كه صورت ميباشد در اجزاء چهارگانهي رطوبت كه ماده ميباشد منحل ميشود و هر دو به جهت غلبهي مادّه با هم ميبندد و آب واحدي ميشود، و به مقتضاي آيهي « اولم يروا انّا نسوق الماء الي الارض الجرز 1» و طبق مفاد آيهي « سقناه الي بلد ميّت 2» آن را در زمين قابليات قرار ميدهد و آنگاه حبوبات و ميوهجات را پديد ميآورد.
دوّم، هواي راكد، اين هوا با يك چهارم جسد، و با قسمت بيروني بحر محيط، در تماس است كه ما بين آسمان و زمين را پر كرده است، به طرزي كه به هيچ وجه حركتي و تموّجي ندارد، و هواي بيرون در آن تصرف نميكند، وگرنه فاسد ميشود، تمامي درها به سوي آن بسته ميشود مگر دري كه خداي تعالي بازماندن آن را اجازه داده است، دخول و خروج، آن هم با عجله وسريع از همين در صورت ميگيرد، بنابراين بايد از تموج هواي راكد، و در هم ريختن كوهها جلوگيري شود، و با آنچه رسول اكرم و اوصياي او فرمودهاند مخالفتي نشود در غير اين صورت چيزي كه انتظار آن را ميكشيديم فاسد ميشود به همين جهت پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله نهي فرمودهاند حين آب خوردن سر آدمي باز باشد.
سوّم، آتش مهار شده: و منظور از آتش مهار شده اين است كه بين آتش و ( حمام ماريه ) فاصلهاي باشد تا آب خزانه منحصراً با حرارت آتش گرم شود و بدون فاصله به « ظرف كور » متصل نشود زيرا حمل را فاسد ميكند و مولود سقط ميشود، ابن ارفع رأس در شستشوي چركهاي جسد و پاكسازي آن ميگويد:
و تحرقه بالماء و النار برهه لتظفر من اجزائه بغذاذ
مدت زماني آن را با آب و آتش گرم ميكني تا به چرك و كثافتي كه دارد غلبه كني. و در جاي ديگري ميگويد:
و ناربها استبكي لميتها الحياء هبوب الصبا فاستضحكت زهراتها
چهارم، زمين سائله: يعني زمين قابليتها، و زمين باير و جسد است، وقتي روح قطره قطره در آن بريزد و با شستشوهاي سهگانه يا ششگانه چركهاي آن زدوده شود جان ميگيرد و ميروياند و به بار مينشيند.
* مولود انساني مثلث الكيان و مربع الكيفيه است يعني داراي نفس و روح و جسد است با چهار كيفيت، كه عبارتند از: رطوبت، حرارت، يبوست و برودت، مولود فلسفي نيز مثلث الكيان و مربع الكيفيه است روح آن آب حيات است و طبيعت حيات دارد و گرم و رطوبي است، و به همين جهت هم زمين را بعد از مرگ آن، زنده ميكند و به حال اوّلش برميگرداند.
هل الماء ماء القطر الاحياتها ام الملح ملح البحر الا حماتها
سينفخ فيه الروح من بعد موته و يبعث حيا حين صار ترابا
* وزن آن به لحاظي هشتاد، و به لحاظي بيست و به لحاظي چهارصد و شصت ميباشد.
* اهل فن « سگ پاسبان » را به حساب نميآورند، زيرا آن را براي مراقبت معين كردهاند تا از ورود « گرگ » مانع گردد، و ربطي به خود عمل ندارد.
* به هر حال اين روح با نيروي حرارت نفس به بالاي قبهها صعود ميكند و ابري متراكم و فشرده به وجود ميآورد، سپس ميبارد، و قطرات خود را به شهرها و جسدهاي مرده، و زمينهاي خشك و خالي فرو ميريزد، و اين كار تكرار ميشود، تا اينكه آنها را از چركها و كثافات پاك سازد و از نو زنده كند.
* جابر( بن حيان ) در كتابش همين ( روح ) را « طبيعت البحر » و جسدش را زمين قابليات مينامد كه با ورود روح در آن و پس از دلبستگي به آن با اينكه مرده است زنده ميشود و خود اين، نشانهاي است از زنده شدن انسان پس از مرگ با حلول روح در آن و برگشت او به هنگام قيامت
و ينفخ فيه بعد تطهير جسمه و تهذيبه في ميته الروح نافخ
فيبعث بعد الموت حيا كانّه جنين بدا عند الولاده صارخ
پس از پاك شدن و رفع آلودگيهاي جسم مرده، روح در آن حلول ميكند، و پس از مرگ، آن را مبعوث ميكند مانند جنيني كه هنگام ولادت داد و فرياد ميكشد.
* فهم خردمندان دربارهي « حجر مكرم » و تركيب آن حيران و سرگردان مانده، و به همين جهت دربارهاش، نظرات مختلف و گوناگوني دارند بعضي معتقدند:
1- از حيوانات به وجود ميآيد، مثل « تخم مرغ » و بعضي اعتقاد دارند
2- از نباتات توليد ميشود.
* و همهي اين نظريهها به وضوح باطل و فاسدند زيرا نه حيوان و نه نبات در برابر آتش، تاب مقاوت ندارند، و نيز ملاحظه ميكنيم كه طلا و نقره در زيرزمين به عمل آمدهاند در صورتي كه نه حيواني آن جا است و نه نباتي
لقد ضلّ من يبغي من البيض مثله و ما يبتغي من بيض ما هو فارخ
آنكه « حجر مكرم » را از تخم مرغ ميطلبد راه را گم كرده است، و چه ميخواهد از تخمِمرغي كه سرانجام به جوجه ای تبدیل می شود.
* حق مطلب اين است كه « حجر مكرم » از مواد معدني تركيب مييابد كه يكي از « مولدات سهگانه » است، مرحوم شيخ اوحد در اين باره به موي سر، و ديگري با توجه به شعرهاي زير، به چيز ديگر اشاره ميكند.
هي البيضه الشقراء اما معيبها فزاه و اما انفه فهو شامخ
تخم مرغي متمايل به زردي است كه معيوب آن به جايي نميرسد و اما تازهي آن كبر ميورزد.
و ديگري ميگويد:
و لا تحسبن الصنع في بيض طائر فلا صنع فيما باض الا لقالقه
اين صنعت را خيال نكن در تخممرغ نهفته باشد مرغ در تخم خود جز لكلك چيز ديگري ندارد
* به هر صورت حجر مكرم را به خاطر سفيد بودن، به تخم مرغ، و به جهت بالا قرار گرفتن، به موي سر، و به مناسبات ديگر به چيز ديگر تشبيه ميكنند.
عبارتنا شتي و حسنك واحد= ما زيبايي ترا با عباراتي گوناگون بيان ميكنيم.
از اينجا معلوم شد كه « موي سر » در كلام شيخ مرحوم، موي معمولي سر نيست چنانكه افراد بيدرايت تصور كردهاند.
و لا ترين الشعر مفتاح علمنا و ان ضمْ فيه النارّ و الماء خالقه
فلو کان من احجارنا الشعر لم یکن لیطرحه فوق المزابل خالقه
گمان نبر كه كليد علم ما موي سر بوده باشد، گر چه خالق و آفريننده، درآن، آتش و آب را با هم همراه ساخته است، اگر موي سر از نوع سنگهاي ما بود سلمانی ها آن را در مزبله ها پرت نمی کردند .
* اما نفسِ آن، بخاري است كه با روح به آسمان بلند ميشود و با آن به جسد فرود ميآيد.
و ارض الموات مثلثه امواهها و رمالها مربعه غدرانها و حلاتها
زمين موات با آبها و ماسههايش سه جزء است، و با تالابها و حلّالهايش چهارتا.
كيفيتهاي چهارگانه در بحثهاي قبلي روشن شد و نيازي به تكرار آنها نيست.
* انسان دو حلّ و دو عقد دارد، حلّ اوّل در مقام آب و مولود نباتي است، و حلّ دوّم در معده و قوا و كبد و اصلاب پدران.
عقد اوّل، در غذاها و ميوجات، و عقد دوّم در ارحام مادران اين مولود عزيز نيز دو حل و دو عقد دارد:
حل اوّل آن در نيمهي « كيف مكتوم » و حل دوّم آن با « جويبارهاي ششگانه، و الكهاي اكسيري » است
عقد اوّل، آن در موقع ازدواج است، اول با زوجي كه همتاي او است و آنگاه با زوجهاي سهگانهاي كه در كم و كيف با هم برابرند، و عقد دوّم آن در موقع « آبياريهاي سهگانه كه در شرقي هفتبار و آبياريهاي ششگانه در غربي چهارده بار است، هرگاه هر شستشو بيستو چهار بار باشد، و اگر اندك باشد آبياري بيشتر خواهد بود، و در هرحال امر يكي است و زيادي و كمي تفاوت نميكند.
* مولود بعد از تولد احتياج دارد مدتي شير بخورد، و بعد از شير گرفته شود، مولود عزيز نيز بعد از تولدش از نصف كيفي احتياج دارد ابتداء روز به روز، و بعد از آن تا مدتي هفته به هفته، و سپس تا زماني ماه به ماه، از « شير دختر » استفاده كند، هر چه سن آن بالا رود غذايش كمتر ميشود و به حدي ميرسد كه بايد از شير گرفته شود.
فارضعه حتي لا يريد لريه سوي لبن العذراء منك شرابا
شيرش بده تا زماني كه براي سير شدن، غير از شير دختر از تو چيزي خواهد.
* از شير باز داشتن آن، در « مولود عزيز »، در پايان شستشوي سوّم و در « مولود اعزّ » بعد از شستشوي ششم ميباشد.
و وقتي اعراض و كثافات از آنها زايل شد، و « ارض مباركه » از وجود « نه گروه مفسد1» پاك گرديد به صورت درّي سفيد و ياقوتي سرخ درميآيد، نگاه كنندگان را شاد ميكند2 و شك را از دل اهل شك ميبرد.
* انسان از ابتداي عمر تا پايان آن حالات و صورتهاي گوناگوني دارد، لباسهاي جور واجوري ميپوشد، به اشكال بيشماري ميافتد، مانند شيرخوارگي، بچگي، نوجواني، جواني، پيري، فرتوتي، ناتواني، توانايي، مريضي و سلامتي.
اين مولود عزيز نيز به همين صورت است ابن ارفع رأس ميگويد:
و صيره شيخا بالفطام فانه اذا شب عن سن الرضاعه شابا
او را به مرحلهي پيري برسان، پس از شيرخوارگي دوران فطام او است و پس از آن جوان ميشود.
* مولود عزيز با مولود انسان اين تفاوت را دارد كه هرچه پير شود قدرت و جواني او افزايش مييابد و هرچه جوان باشد قدرت او كمتر است و پير مينمايد.
* انسان در آغاز نشو و نماي خود، نطفه است، علقه، مضغه، استخوان و گوشت و استخوان و بالاخره كامل ميشود و روح در آن حلول ميكند، اين مولود عزيز نيز چنين است.
* در ابتداي عمر موي سر انسان سياه است و از جملهي عوارض ميباشد و هرچه رو به پيري گذارد موي سر و صورت و بدن او سفيد ميشود اين مولود نيز در جواني سياهي قيرگون است كه از عوارض او است و هر چه به پيري نزديك شود تمامي جسدش را سفيدي خارج از حد ميپوشاند و نور سفيد از قبهي تاريك، مانند ستارگان در شب سياه ميدرخشد، چشمها را خيره ميكند و پرده و غبار را جلوه ميبخشد.
خلاصه اگر بخواهيم اين دو مولود را از هر نظر با هم تطبيق كنيم از وضع كتاب بيرون ميرويم، و قصد ما تنها اين است كه بگوئيم آنها باهم مطابقت دارند و به همين مقدار كفايت ميكنيم و زمام سخن را ميگيريم.
حال اختصاراً به دگرگونيهايي كه دارد اشاره ميكنيم:
- مواد معدني «واو، دال، باء، و الف » را كه در هر شهر و خانهاي به وفور وجود دارد و با نازلترين قيمتها به فروش ميرسد اگر به مقدار معين با هم تركيب دهيم اوّلا با مثل خودش و سپس با سه زوج مساوي هم ازدواج ميكند و در ازدواج آخر به دو نيم تقسيم ميشود كه بعضي از اهل فن به اين موضوع اشاره كرده و گفتهاند:
قسما بمن شقالقمر و بخمسه فيها استكر
به پيامبري سوگند كه ماه را به دو نيم تقسيم كرد، و به پنج بزرگواري سوگند…
آنگاه آن را با تور شكار ميكني، و براي اينكه نپرد پرهايش را ميبري و در مكاني كاملاً تاريك حبس ميكني، به صورتي كه هوا به آن جز به موقع نياز نرسد، و اگر هوا بكشد روح از جسدش بيرون ميرود، و جسد بدون روح باقي ميماند، و ديگر زنده نميشود.
سپس آن را در « ظرف كور » ميگذاري كه باطن آن عاج است، البته ايرادي ندارد ظاهر آن از باطن، و باطن آن از ظاهر ديده شود، و دري برايش ميگذاري كه باطن آن رحمت است و ظاهر آن عذاب1
مغيبه في ظرف عاج مبطن تسقي علي بحرين قان و مبيض
- آب الهي را كه روح جسد و حامل جان او است بر آن بيفزاي خداي هادي و ودود نسبت به مقدار آن ترا هدايت ميكند.
- آن را با « سگ پاسبان از گرگ آتش و تبهكاران نُه گانهي سرزمين پاك » بايد حفظ كني، اگر چه در مبدء و معاد دخل و ربطي با هم ندارند، فاعتبروا يا اولي الالباب.
- به طرز نشسته آن را به « حمام » داخل كن تا عرق كند و لؤلؤتر بريزد و هرگز نخشگد، و زبانهي آتش را با او همراه كن، و اگر زبانهي آتش در بعضي موارد سست باشد ضرري ندارد، و سست نباشد بهتر است، زيرا مقصود اين است كه گرما همراه و متصل باشد تا موجب اعتدال و باعث كمال شود، و به مدارج قوت، و به قلهي سلامت بالا برود.
نبايد از تشنگي آن غافل شد زيرا هيجان حرارت و يبوست، آن را هلاك ميكند.
در ایام شیر خوارگی دائم باید به طرز واضح و عادلانه ، و به میزان معلوم از او مراقبت کنیم و در هر چهار فصل هر موقع تشنه شد شیر دختر به او بخورانیم ، و در ایام بلوغ و کمال وی را از شیر باز بداریم ، نباید از تشنگی آن غافل شد زیرا هیجان حرارت و یبوست آن را هلاک می کند .
- از اوّل شيرخوارگي تا باز داشتن از شير، از چركها و كثافتهايي كه در اين مدت بر او عارض ميشود با شستشوهاي سهگانه يا ششگانه پاك ميگردد، اين كثافات و عوارض كه در اثناي سير بر او طاري و با شستشوها زايل ميشود عين خود او از عناصر چارگانه مركب است، ولي از آن نيست، به هيچ وجه ربطي به آن ندارد بلكه اعراض و اجزاء غريبه است، ميآيد و ميرود نه با عروضش زايد ميشود و نه با زوالش ناقص ميگردد، آنچه در اوّل گذاشته شده همان هم در پايان برداشته ميشود بدون كم و زياد « كما بدءكم تعودون 1» او پس از آبياري و شستشوها از قبرش برميخيزد در حالي كه از آلودگيها پاك است و پليديها از آن شسته شدهاند و از اجزاء بيگانهي اضافي عاري و مثل درّ سفيد يا مانند ياقوت سرخ، صاف و براق ميباشد، ظاهرش از باطن و باطنش از ظاهر آن ديده ميشود، به طوري كه هيچ اثري از عوارض در آن نمانده است.
( علامت صحت عمل )
علامت صحت و درستي عمل و نتيجهگيري از مقدمات ياد شده در اين است كه:
1- در روز اوّل مانند قير، سياهِ سياه است، و بنابراين گفته شده كه نشانهي ثباتش قير است، و شب و روزش مانند وادي ظلمات برابر ميباشد.
2- روز دوّم سياه مايل به كبود است.
3- روز سوّم كبود مايل به سياه است.
4- روز چهارم كبود كامل است.
5- روز پنجم كبود مايل به سفيدي يا سرخي است.
6- روز ششم سفيد يا سرخ كامل است.
7- روز هفتم كه اعظم ايام و اعياد است سفيد كامل يا سرخ كامل است و به صورت قطعهاي است يكپارچه مانند درِّ درخشان يا ياقوت سرخفام، نزديك است چشمها را بربايد و شب و روز بدرخشد.
اذا ما محي الاظلامَ بالنور بدُرها محي البدَر بالاسفار ضوءُ ضيائه
هرگاه ماه چهارده شبه با نورش تاريكيها را محو كند، نور آن با درخشش خود ماه چهارده شبه را محو خواهد كرد.
عديمه مثل لم يبح عقد سرها لجن و لم يعلق لانس بها طمث
اذا لحظت فاسحر فی لحظ طرفها و ان لفظت فالدّر فی لفظها الحنث
- وقتي به حال كمال و استقرار رسيد كه همان سفيدي يا سرخ فامي است، و فرزندي گرامي شد شجاعي است كه ميتواند صفوف لشكريان را در هم شكند، به هزاران نفر اهميتي نميدهد، هركس اين مقام را مشاهده كرد به خداي ذوالجلال سجده كند، و از اطاعت نفس خود سرباز بزند، و با هواي خود مخالفت نمايد و با مساكين و بيچارگان به مواسات عمل كند، و از اوامر مولاي خود اطاعت كند، اين مرحله از بالاترين امتحانات و شديدترين اختبارات است.
- به جان خودم سوگند در اثبات حق و ايضاح صدق، به هيچ وجه كوتاهي نكردم، حتي نزديك شد كار من حرام شود، زيرا امر به كتمان كردهاند، و از بيان نهي فرمودهاند اما چون اثبات مدّعا ممكن نبود جز با برداشتن بعضي پردهها، و جز با اظهار چيزهايي كه از اسرار محسوب ميشد به بعضي از آنها اشاره كردم كه بر انسانهاي هوشيار پنهان بود چه برسد به ديگران.
- حال برميگردم و به چیزی می پردازم که در صددش بودم:
معلوم شد كه مولود فلسفي، با مولود انساني مطابقت دارد، و چنانكه مولي الموحدين امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: از ابتدا از عناصر چهارگانه تركيب يافته، از آن پس از عالمي به عالمي ديگر فرود آمده، و از صورتي به صورتي انتقال يافته تا به قبر رفته است، و در قبرش نيز اعراض و كثافات و تغييرات و تبديلاتي بر او روي آورده و رنگهاي گوناگون و عجيب، و صورتهاي بيشمار و غريبي را پشت سر گذاشته تا حيات يافته و مبعوث شده و از قبر بيرون آمده است در آن موقع مثل لؤلؤ حتي بيشتر از آن صاف و براق ميباشد.
اگر اين عوارض عجيب و غريب كه در اثناي سير به او ميرسد از او باشد لازم ميآيد مانند عناصر اربعهي او باوي برگردد، اما جز عناصر اصلي و مجرد از تمامي عوارض چيزي با او برنميگردد، زيرا عوارض به او ربطي ندارد و از آن نيست.
مولود انساني نيز چنين است، با همان عناصر اصلي موجود و ملموس و محسوس دنيوي خود برميگردد، و عوارضي كه شيخ اوحد آنها را جسد عنصري و علماي اعلام آنها را اجزاء فضليه مينامند و به او عارض ميشوند، و در حين نزول از عوالم به او ملحق ميشوند، و با هيئتهاي مختلفه و كثافاتي كه رخ مينمايند روز قيامت با او برنميگردند، بلكه ميروند و به اصل خود مي پيوندند زيرا از او نيستند و به همين جهت هم اصحاب رضوان الله تعالي عليهم آنها را اجزاء فضليه و غريبه مينامند يعني كه نسبت به اجزاء اصليه بيگانه و غريبهاند.
علماي فن شريف همگي بدون استثناء احدي، تصريح كردهاند كه مولود عزيز از ابتداي شيرخوارگي تا بازداشتن از شير، هر روز، هر هفته، هر ماه يا كمتر يا زيادتر به شير دختر نياز دارد و به شستشو و تطهير و تربيت ( و مراقبت بدون وقفه ) محتاج است اگر شير مصرفي او را از ابتداي عمر تا پايان آن در نظر بگيرند اي بسا به لحاظ كمّي هزار برابر خود مولود ميباشد، اگر مولود با فضلات خود مبعوث ميشد و برميگشت لازم ميشد وزن ان چندين من باشد، و تصريح كردهاند كه بعث و برگشت او به همان مقدار بوده كه در « ظرف كور » گذاشته شده است و مقدار ذرهاي از آن كم نشده است.
امّا غذا، صفات گوناگون، و رنگهاي متفاوت، هيئتها و صورتهاي عجيب و غريب، به تدريج در قبر از او زايل ميشوند، و به موقع بعث فقط همان ميماند كه بار اوّل نهادهاند، اين عوارض آمده و رفته و فقط عناصر اصلي او باقي مانده است چنانكه مولي الموحدين عليه السلام فرمود، و چگونه اين عوارض و اضافات از او جدا نشوند، اگر با او ميماندند « ظرف كور، و حمام ماريه » گنجايش آنها را نداشت.
مولود انساني نيز چنين است و با آن مطابقت دارد، تمامي عوارض و كثافات در قبر از او جدا ميشود و به تدريج به اصل خود برميگردد و در روز قيامت نميآيد مگر با عناصر اصليه و ابتدائيه خود، كه در دنيا محسوس و ملموس و مرئي بود، شفاف و برّاق و بدون تيرگيها و كثافات، عاري از عوارض غريبهي اضافي.
خلاصه هركس به تفصيلي كه از مولود عزيز آورديم مطلع نباشد و از اين علم شريف چيزي بر او ظاهر نشود و بخواهد فرق ظواهر اخبار اهلبيت عصمت و طهارت را مورد بررسي قرار بدهد مانند ملاصدرا يا مثل حاج محمد كريمخان و پيروان ايشان دچار تفريط ميشود و اعتقاد ميكند كه صورت برميگرددنه مادّه، يعني با صورتي مانند صورت دنيوي، اما با مادهي دنيوي برنميگردد.
يا افراط ميكند و مانند ملاجعفر استرآبادي،و سيد جعفر دارابي و ملارضاي همداني و امثال ايشان معتقد ميشود كه انسان با همهي عوارض و كثافات دنيوي، حتي مو و ناخن و غيره نيز كه از ابتداي عمر تا پايان آن زايل شده به مثابهي يك كوه بزرگ برميگردد و سخنان صريح ايشان را در فصلهاي قبلي نقل كرديم.
معلوم شد كه روش ميانه، و طريقهي حقه، همان روش شيخ اوحد و علماي محقق، اسطوانههاي شرع مبين است كه با عالم طبيعي « و مولود فلسفي » تطبيق ميكند، و آنچه يادآور شديم و با آيات و اخبار صريح تأييد نموديم اين است كه: انسان با همين بدن محسوس دنيوي برميگردد اما پس از زوال عوارض و كثافاتي كه از خود او نيستند، و به خداي تعالي پناه ميبريم:
از غير اين اعتقاد.
و بيزاريم از كسي كه دين و عقيدهاش غير اين بوده باشد.
و بيزاريم از كساني كه معاد جسماني را انكار ميكنند.
در ضمن من در توضيح سخنان مرحوم شيخ، و بيان مراد او با بيانات آشكار و عبارات صريحي كه آوردم هيچ كوتاهي ننموده ام، و اثبات كردم كه آن مرحوم: با هيچ كدام از علماي حقهي اثنا عشريه رضوان الله تعالي عليهم و ضروريات مسلمانان مخالفتي نكرده، و راهي جز راه آنان را نرفته است و اگر چه اصطلاح جديدي، غير از اصطلاح قوم را به كار برده است.
البته مناقشه در اصطلاح، پس از وضوح مقصود از الفاظ، از آداب و رسوم اهل علم و انصاف نيست.
در ضمن اثبات كردم: آن كه ادعا ميكند با عقايد علماي حقه موافق ميباشد او خود مخالف ايشان ميباشد.
البته پس از اقامهي دليل و برهان مجالي براي اهل جدال و گفتاري براي اهل قيل و قال باقي نمانده است مگر كسي كه در برابر عقل خود مكابره كند، و در ميدان عناد زمام جهل و ناداني را آزاد بگذارد، و از خدايش محابا نكند و از عذاب او نترسد.
حال هركس ميخواهد ايمان بياورد و هركس ميخواهد كفر بورزد. « فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر1»
منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام