موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print

فهرست مطالب
موضوع
مقدمه
تبلیغ در جامعه ی اثنا عشریان
وظیفه ی مبلغین ما
نشریات
توحید کامل
اخلاق آدمیت را از کدام کس بیاموزیم
حضرت خاتم الانبیاء (ص)
قرآن
قرآن ناطق
کسروی
بعد از قتل کسروی
مبحث توحید
توحید ذات و صفات
توحید افعال
توحید در عبادات
محکمه ی الهی و محاکم دادگستری
توجه پیغمبر و امام پس از مرگ
حکمت و اسرار زیارت مشاهد مقدسه
مبحث نبوت
پیغمبر سهو و نسیان نمی کند
اسلوب کتاب مقدس الهی
ملت به وظایف خود آشنا نیست
ضعف تبلیغ در جامعه ی تشیع
احکام قرآن با هر عصری موافق است
محل مصرف خمس و زکوه
مبحث امامت
فقط علی وارث علم پیغمبر بود
پیری شرط خلافت نیست
شروط زمامداری به تعیین خدای متعال
منظره ی احد
اجتهاد دربرابر نص
علی خلافت را حق خود می دانست
پیغمبر سرسام و هذیان نمی گوید
فتوحات خلفا به زیان اسلام تمام شد
اهلبیت سفینه النجاه امتند
روح توانای اسلام و روان افسرده ی بت پرستان
علی شریک قرآن است
جنایت بعضی از مورخین
تاریخ صحیح و مدرک روشن اسلام
حدیث غدیر خم از طریق جماعت سنت
آیه ی انما ولیکم الله نیز در حق علی است
لفظ ولی ، به معنی آقا و سید و امیر است
خلافت الهی به نص پیغمبر است نه به شورای امت
چند حدیث در اثبات خلافت علی (ع)
پیغمبر وامام و علم غیب
حضرت صادق آل محمد (ص)
نسخ و بداء
امامت و سرنیزه
حمله ی جائرانه اموی و عباسی بر علیه امامان برای چه بود
حضرت ثامن الاولیاء (ع) و مأمون
سکوت امامان و شورش امام زادگان
اختلاف امام زادگان و اتفاق اموی ها و عباسی ها
حضرت امیر المؤمنین (ع) و سیاست
پیغمبر و امام وخارق عادت
حضرت امام عصر عجل الله فرجه
تواتر احادیث عامه در اثبات مرام تشیع
نشر مبحث امامت از فرائص شیعه است
مجتهد اصولی و فقیه اخباری
مبحث معاد
معاد جسمانی
اعتذار





بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین. و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
مقدمه (در اهمیت تبلیغ)
از اهمیت تبلیغ همه با خبرند. و تأثیر آن به اندازه ای روشن است که به آوردن دلیل و برهان محتاج نیستیم. تبلیغ در احیای روح جامعه ، کار مسیح می کند و در ترویج هر نوع متاع مادی و عقیده ی روحی از ضروریات است این آلت قوی در تن و روان بشری به حدی نافذ و کاری است که: به وسیله ی آن، غول و اهریمن را به صورت آدم و فرشته و بر عکس آدم و فرشته را در صورت غول و اهریمن می توان جلوه داد. در نشر کلمات حق و حقیقت معجز نما و در فتنه انگیزی و نمایش باطل جادوگر قابلیست وبالاخره هرحزب و مذهبی که فاقد دستگاه تبلیغ باشد، محکوم به نابودی خواهد بود.
لذا دین و ایمان و اخلاق فاضله با این که چون شمس و قمر و ستاره های فروزان وسیله ی حیات و بقای ملت و مملکت و زینت بخش آسمان جامعه می باشند به علت نداشتن مبلغین کافی، اکنون جزنامی از آنها باقی نمانده است. و از غفلت زمامداران در پشت ابرهای هیاهوی طبیعیان و بیگانگان مستور و پنهانند.

تبلیغ در جامعه ی اثنا عشریان
حقیقت تبلیغ در جامعه ی اثنا عشریان کمیاب بلکه به کلی در شمار عدم است. تعلیم و تدریس فقه و اصول و مقدمات که در مراکز مقدسه دائر است و علمای اعلام چرخ آن را با دو دست توانای خویش می چرخانند، اگر چه از ضروریات دین و واجبات شرع اطهر می باشد، الا آنکه این را تبلیغ نمی توان گفت و یک عده هم که به نام واعظ و روضه خوان در شهرها و دهات پراکنده هستند، بیشتر نه تنها از اصول تبلیغ بی خبراند بلکه اساساً فاقد سرمایه ی علمی و عملی بوده و در حساب فقراء و مساکینند، و در واقع کورانی می باشند که عصاکش کوران دیگراند. در عین حال یک دسته مبلغین بزرگوار در میان این گروه یافت می شوند که الحق پایه ی معلوماتشان بسیار محکم و اعمالشان بر طبق اقوالشان روشن و نیکوست. اما این دسته ی کیمیا اثر به اندازه ای معدود می باشند که در مقابل رقیبان بی شمار و رندان قوی پنجه ضعیف و مقهوراند.
تبلیغ یک آلت جهاد و دفاعی است که شاید در هر عصر، وسائل آن تغییر یابد، چنان که وسائل دفاع یا حمله ی جسمانی در هر زمان عوض می شود. احتیاج به برهان نیست که در عصر حاضر یک ملّت هر چند قوی باشد با سلاح قرن های گذشته نمی تواند با دشمن روبرو گردد. چنان که به علت نداشتن آلات جدید اختراع اغلب ملت های شرق سیادت و استقلال خویش را باختند و قسمت بزرگی از مملکت های آنان هم و در معنی غالب خاور زمین جزو مستملکات غربی ها قرار گرفت.
داستان روحانیت ما نیز فعلا عین همان است بدون کم و زیاد . طبیعیان و دیگران با دلائل و براهین تازه ، موافق فهم و سلیقه ی جوانان عصر، بر اصول و فروع کیش و آئین ما تاختند. و خانه ی ایمان و یقین اعم و اغلب افراد جامعه را منهدم ساختند و مبازران دین با سلاح کهنه نتوانستند کاری از پیش ببرند. این است که هر روز ده ها و صدها بلکه هزارها از این جوانان خام و ایتام آل محمد صلی الله علیه و آله از جاده ی حقیقت منحرف گشته بر عده ی دشمنان دین می پیوندند.

وظیفه ی مبلغین ما
مبلغین ما در عصر حاضر دوکار مهم را باید وظیفه ی شرعی خود بدانند:
یکی دفاع از حملات خارجی ( مادی ها و ادیان مختلفه ) بلکه جهاد در سر زمین آن ها نیز.
دوم تأمین افکار عوام خودمان و استحکام ایمان ایشان .
بنا بر این علاوه بر علوم متداوله ی اسلامی، باید با معارف جدید آنان نیز مسلح شوند و با فنون روحی عصر، آشنا گردند ، به لباس تقوی متلبس و قبای پرهیزکاری در برنمایند . البته این هم کاری است که باید عمده در مرکز های بزرگ انجام گیرد. یعنی علاوه بر معارف معموله، دوره های مهم درس توحید و اخلاق به طور روشن تشکیل یابد. علمای اعلام و مجتهدین والامقام که وارث گوینده ی عظیم الشأن کلمه مقدس ( انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) می باشند و در حقیقت زمامدار روحانی جامعه و مسئول بزرگ اخلاق اند، اول باید خودشان لوای بزرگ تبلیغ را به دست بگیرند و سپس علماً و عملاً به تربیت دیگران اقدام فرمایند و یک عده نجبای با عاطفه و فضلای نیک اخلاق را مجهز نموده و برای دفاع از دشمنان و حفظ ارکان دین و ایمان مدرب سازند.
نشریات
خیمه ی با عظمت تبلیغ را دو ستون است. یکی همان پایه ی موعظه و خطابه و دیگری پایه ی تصنیفات و تألیفات . مؤلّف و مصنّف، که دوش به دوش واعظ و خطیب، حامل لوای روح و پرچم دیانت است مع الوصف مانند همدوشان ضعیف خود بسیار قلیل و معدودند. یک عدّه مؤلّفان مملکت ما که رمان یا تاریخ افراد برجسته ی اجانب و... تألیفات هنگفتی را در جامعه انتشار می دهند، که غالباً بعد از قراعت ، فرش طاقچه های شهری ها و شیشه ی پنجره های دهاتی ها می شود.
در واقع کاری را که انجام می دهند این است که: جرثومه های امراض مسری روحی ممالک غرب را به میان هم میهنان ما منتقل می سازند و روز به روز بنیان بهداشت دین و ایمان را سست و ناتوان می کنند. آنان، دانسته یا ندانسته به هرحال جرم و جنایت بزرگی را مرتکب شده اند که قابل عفو و اغماض نیست. هر ورقی از نوشته های این گروه تیشه ایست که به ریشه ی راستی و درستی، عفت و امانت. عاطفه و پرهیزکاری می خورد و توده ی نادان را به دره ی هولناک بدبختی می کشاند. اینان نیز مبلّغ اند اما مبلغ عقاید و اخلاق بیگانگان. ما همین که این قسمت را از نشریات برداریم در جامعه ی تشیع تألیفاتی که واقعاً ارزش تبلیغی داشته باشد دیگر چیزی نمی ماند، چرا، در این دوره ی اخیر از دو سه جای مملکت یک یا چند صدای وا اسلاما به گوش می رسد و اثر خامه ی غیرتمندانی چند، پنج شش ورقی در نصرت حق، میان شیعیان پخش می گردد، ولی صد حیف که در برابر نعره های مادی ها و غرش نیرنگ بازان بسیار ضعیف و نارسا است و کمک و مساعدی هم چنانکه باید ندارند. کتاب های دعا و زیارت و رساله های عملیه اگر چه در جای خود لازمند اما جزو تبلیغ نیستند. اکنون واجب بود که صحیفه های کامله ی توحید و اخلاق با طرز نیکو و روشن همه جای مملکت ما را پرکرده باشد بلکه دست به دست ، میان افراد بشر بگردد.
توحید کامل و خداپرستی صحیح
روح شریر مادی گری کز مملکت غرب برخاست و به سرعت برق سرتاسر کشور شرق را فرا گرفت، و در همه ی توده های بشر علم استقلال بر افراشت بلکه در بیشتر کالبدهای انسانی رخت اقامت بگسترد، توحید کامل و خداپرستی صحیح که ریشه ی شجره ی اخلاق فاضله و کمال مطلوب آدمیت است در اعماق حق شناسانی معدود و زوایای خانه هائی محدود، پنهان و مخفی گشت.
این ابر مجاز ، که از جانب باختر بلند شد و از افق اروپا نمایان گشت فضای جهان ما را به اندازه ای تیره و تار ساخته که فعلا آفتاب حقیقت یکباره ناپیدا و منخسف است.مادیگری در هر شهر و ناحیه ای نسبت به استعداد مردم آن مرز و بوم ظهور نموده و اکنون آنچه که در میان بشر دیده می شود تماماً جلوه های رنگارنگ مادیت است. گویا روح جاهلیت و طبیعت پرستی، عصر حاضر را مظهر کلی خود قرار داده است. و شاید در همه ی دوره های بنی آدم روز مناسب و زمینه ی مساعدی برای پرورش جرثومه های خانمان برانداز خود پیدا ننموده است.
آری ،در هیچ زمان، وحشیگری و نادانی چنین ریاکاری نکرده بود که در لباس تمدن و معرفت ، خود نمائی کند . شرک و خودپرستی تا به این حد به شیوه ی تزویر آشنا نگشته بود که به دروغ کلاه توحید و خداپرستی بر سر گذارد، در جهان امروز است که این نوباوه ی خاکی آنچه آتش بر سر برادران خویش می باراند، یا تیشه به ریشه ی آدمیت می زند، یا شرف و آبروی بشر می برد، یا نام ناموس انسانیت می درد، و هر جنایت بزرگی را که مرتکب می شود همه اش به نام تمدن و علم و معرفت است.
اکنون آدم کشی ، خودپسندی ، ستم گری ، اسراف و تبذیر خویشتن آرائی ، شهوت رانی، نفاق و دوروئی ، شرارت و خیانت ، حیله و مکر و دروغگوئی و دیگر صفت های زشت از کارهای عادی مردم شده بلکه یک دسته ی آن ها مایه ی ناز و افتخار اعم و اغلب است. این سطوت و ستمگری به عنوان تجدد است که بنیاد دین و آیین ، ایمان و یقین را منهدم می سازد.
این خودخواهی را اسم سیاست است که استقلال ملت های ضعیف و مظلوم را محو می سازد، این را هم باید اعتراف نمائیم که یک عده جنایت های خانمان سوز هم به نام دیانت انجام می گیرد و ستم کارانی بی شمار به عنوان دین پروری بر دینداران حقیقی حمله ها کرده و می کنند...!
سخن کوتاه در این عصر طلائی درندگی و عیاشی ( سبعیت و بهیمیت) مطلق بر پیکر آدمی چیره گشته و در شهرهای زیبای جهان چندین گله و رمه ی ببر و پلنگ ، گرگ و روباه، خوک و خرس و عنتراند که ماسکه انسانی به روی خود کشیده اند. و بزرگان بی عمل هم حتماً مظاهر اهریمنانند که زمامدار این جانوران شده اند. خطر این اخلاق ننگین است که زندگانی شیرین بشر را تهدید می کند، و کاروان نامی آدمی را به دره ی هولناک بدبختی می کشاند. هرکس حیات جاوید خواهد و آرزوی سعادت ابدی در دل دارد باید به خود تکانی دهد وخویش را از آلایش این دو خلق نکوهیده بری دارد و مغلوب اکثریت و پابند تظاهرات نگشته و با همه ی توانائی از پی اخلاق فاضله و خصلت های نیکو روان گردد. به دانشگاه عالی یزدانی وارد و نامه ی آدمیت بخواند.


اخلاق آدمیت را از کدام کس بیاموزیم؟
ماشین حیرت انگیز آدمی را که یگانه خدای جهانیان اختراع فرموده و این شمایل زیبا را آئینه ی جمال و مثال جلال و مستوره ی قدرت و توانائی خویش قرار داده است آلت های دقیق و افزار بسیار لطیف دارد که جز حضرت مخترع، کس به اسرار حکمت آمیزش راه نیابد. این صنعت بدیع را نمی توان به گفته این و آن بکار انداخت و به توهمات فلان و بهمان به رموز و دقایقش دست دراز نمود، حضرت حکیم به مناسبت اهمیت دستگاه بشری از راه عطوفت و بنده نوازی یک عده از موجود های برجسته را در دانشکده ی ازلی درس خویشتن شناسی آموخته و برای تعلیم و تربیت اولاد آدم ارسال فرموده است تا به کمال مطلوب برسند و به ملایمت وجود خویش آشنا گردند و سعادت همیشگی را تأمین سازند ( وان من امه الا خلا فیها نذیر) آن وجودهای مقدس و ذوات گران بها با یک ترتیب و انتظام مخصوصی به میان جامعه انسانی قدم نهادند و با یک جهان فداکاری و نشاط، وظایف سنگین نبوت را انجام دادند و مردم را به تدریج به سوی مقامات شامخه دعوت فرمودند.
و در خاتمه ، خسرو عظیم الشأن پیغمبران، و معلم توانای جهانیان، حضرت خاتم الانبیا ء صلی الله علیه و آله و سلم، علم نهائی توحید و معرفه النفس را بالهجه ای بس فصیح و بلیغ، و لحنی بس مرغوب به عالمیان القا فرمود: (هوالذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّهم الکتاب والحِکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین ) آن تعلیمات الهی وکلمات ربانی را که درس دقیق انسانیت و نامه ی مقدس آدمیت است و کلیه ی ملایمات روحی و جسمی ، مادی و معنوی ، ظاهری و باطنی، غیبی و شهودی این نوع شریف در آن درج شده است به نام (قرآن) برای رفع همه گونه احتیاجات نوباوگان آدم، تاروز قیامت میان آنان یادگار نهاد. تحقیقات علمی و فنی امروزه و تجربه ی دقیق تاریخ برای عالم ثابت و روشن ساخته است که تعلیمات محمدی (ص) و احکام فرقان او ، برای آدمیان هر دوره تواناترین مربی و به جهت رسیدن به کمال مطلوب ، نزدیکترین و سهل ترین راه مطمئن است.
آیا تمدن عرب و استقلال دائمی ایشان برای اثبات مرام ما کافی نیست؟
عرب های قبل از اسلام عموماً همه گونه وسائل بزرگی و سیادت را فاقد و غالب صفت های رذیله را دارا بودند. عرب ها در فقر و مسکنت ، جهل و نادانی. در وحشیگری و عدم ایمان، در جور به زیر دستان ،در قساوت و سنگدلی، در هتاکی و بیباکی کمتر از وحشیان آفریقای سابق نبودند. علم نداشتند، ثروت نداشتند و از رموز پیشه و هنر بیگانه و از حقایق اجتماع و بزرگی بی خبر و بی بهره بودند. همواره دست نیازشان به درگاه ملوک یمن و شام دراز بود و افراد برجسته ی آنان، از راه تملق و شاعری یا دزدی و راهزنی امرار معاش می نمودند. اگرچه ضمناً شهامت و حریت ذاتی در دستگاه آنان یافت می شد و در برخی از افراد جلوه می نمود، اما برای رسیدن به مقامات بلندتر کافی نبود. اینست که قرن های دراز گذشت و از آن ها کمتر جنبشی به جانب کمال مشاهده نشد. در اثنای دوسه هزار سال، صدای تمدن ایران و روم، یا نعره های علمی و فنی مصریان و کلدانیان ( همسایگان نزدیک آنان) آن خفتگان جهان جاهلیت را نتوانست بیدار کند. امثال داریوش و کورش یا زمامداران نامی دیگر هم، اگر میان توده ی ایشان ظهور می کردند به واسطه ی وضعیت چاره ناپذیر آنان و عدم مساعدت نقشه ی وحشت انگیز عربستان و ناقابلی افراد متعصب به عادات جاهلیت ، کوچکترین حرکتی میان ایشان ممکن نبود احداث نمایند.
پس چه شد که قصه ی کشور گشای و جهانبانی اینان یگانه داستان غریب و تنها اعجوبه ی تاریخ بشر گشت؟ این عرب ها، در کمتر از نیم قرن ، در عظمت و جلال به جائی رسیدند که عار داشتند بر اورنگ شاهان عجم تکیه دهند یا تاج امپراطوران روم را بر فرق نهند. این طوایف پراکنده در شنزارهای جزیره العرب در اثنای مدت بسیار کم ، از آن حلقه های گسسته ی قبائل پراکنده ، زنجیر بس محکم و بلندی بافتند که از چین تا اقصای بلاد آفریقا، مملکت های ارباب تمدن را بهم پیونددادند. آن، کدام کس بودکه این روح را به تن های بی جان آنان بدمید؟ و این ، از چه راه بود که به این اندازه سرعت و نفوذ داشت؟
حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم
آن حضرت همان صحیفه ی کامله ای است که: خامه ی ابداع از آن صحیح تر نسخه ای بر صفحه ی وجود ننگاشته است، همان آب حیاتی است که: از آسمان اختراع برای احیای روح بشری نازل گشته است، و همان یگانه آفتابی است که: به جهت پرورش ذرات هستی خدای جهانش ایجاد فرموده است.
هزاران خارق عادت مانند معجزه های پیامبران گذشته: از شفای دردمندان، و احیای مردگان و تکلم جانوران، و بالاتر از آن ها نفوذ فرمان های او در انواع طبقات وجود، اعم از زمینی و آسمانی که به واسطه ی عده ی فراوانی از راویان احادیث و اخبار و ارباب سیر و تواریخ به تواتر نقل شده است و جای انکار هم نیست، همه اش بر افضلیت این پیغمبر قوی البرهان دلیل روشن و آشکاری است. ولی هرگاه مادی های کوته نظر باور ندارند! برای اثبات مرام ما همین کرامت بس ، که خفتگانی مانند عرب را بیدار فرمود و مردگان عصر جاهلیت را زنده ساخت بلکه به کالبد آنان چنان روانی دمید کز پرتو اشعه ی آن، دنیای بشر آباد گشت. آیا جای شگفت نیست؟ به یک عده چوپان بی مایه. یا دزدان تنگ حوصله و یا نادان های بدبین چنان اقتداری بخشید که در کمتر زمانی بیدرنگ زمامدار لشگرهای بیکران شدند. و مدربترین عساکر دوکشور متمدن ایران و روم را مضطرب ساختند. و بالاخره قرن های دراز برجهانیان جهانبانی نمودند، در صورتی که بعد از رحلت پیغمبر محبوب خود صد یک تعلیمات آن معلم آسمانی را از دست دادند!.. انبیا و مصلحانی مانند حضرت ابراهیم، موسی و عیسی، زردشت و بودا و کنفوسیوس آمدند و هرکدام در یک گوشه، یک عده ی معدود و یک قسمت محدودی را توانستند اصلاح نمایند، اما شما را به خدا، کدام یک از آنان را قوم و امت چنین وحشی و کم مایه بود یا او را مانند این پیغمبر یتیم دشمنانی پر زور و زبردست پیدا شد. یا این که چه اثرهائی از توحید و تمدن میان اقوام خویش به یادگار نهادند؟..
آیا آنان توانستند مانند پیامبر آخرالزمان قلب ماهیت کنند و جاهلان خون ریز را استادان بشر و مربیان جهان سازند؟ که در کمتر از یک قرن امت وی بیشتر معموره های عالم را مسخر دین و دانش خود ساخت و تاکنون هم پرچم خدا شناسی به دست ایشان در اهتزاز است.
یهودان کجا را آباد نمودند؟ مسیحیان کدام توحید را در دست دارند؟ کو تمدن زرتشتیان ؟ کو اثرهای یزدان پرستی آنان. آئین بودا و برهما چرا نمی تواند از آب سند و دیوار چین عبور کرده و قدم فراتر نهد؟ در صورتی که اسلام ، شهپر عاطفه ی خویش را بر سر خاص و عام بگشوده و با قدرتی نا محدود در همه ی کشورهای خاور و باختر دانشکده ها باز فرموده و بر همه ی اقوام بشر از هندی و چینی، شرقی و غربی نامه ی آدمیت می خواند و درس انسانیت تعلیم می دهد.
و اینک کتاب مقدسش که یادگار روح بزرگ و نماینده ی عظمت ذات و احاطه نامحدود اوست: (ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم)
قرآن
هنگامی که قرآن کریم از افق لب های پیغمبر عظیم الشأن اسلام، مانند خورشید طلوع نمود و آسمان تاریک عصر جاهلیت را روشن و مشعشع ساخت، گویاترین افراد عرب که در میدان پهناور فصاحت و بلاغت سبقت می ربودند از خجالت و انفعال سر به گربیان فرو بردند، و در زوایای خانه های خویش پنهان گشتند، تجلی آن روح بزرگ آسمانی ، قهرمانان سخن را چنان مقهور و مغلوب ساخت که بدون گفتگو بر عجز و ناتوانی خود اعتراف نمودند. اگرچه ما موقف اندهاش آن حیرت زده ها را بالمعاینه مشاهده ننموده ایم وچهره ی رنگ باخته ی آنان را به چشم خود ندیده ایم تا این که بتوانیم علت اسرار آمیز آن همه مغلوبیت را درست حدس بزنیم. اما تصوّر می کنم غلبه ی این کتاب مقدس و مغلوبیّت آن سخنوران مغرور نه تنها به واسطه ی نظم بیان و اسلوب خاص قرآن است، بلکه بالاتر از داستان تحدّی آن بوده که به نفوذ فوق العاده و قهاریت نا محدودش باید اعتراف کرد. در واقع قرآن کریم، بزرگ ترین روحی بود که از مرکز عالم امر نازل شد ، و درخشنده ترین ستاره ای بود که در آسمان وجود مقدس حضرت عقل کل، خودنمائی نمود. و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا بنابراین بیشترجنبه ی جبر و تیتش صنادید عرب را مقهور ساخت و قوای طبیعی آنان را به فرسود. چنانچه از آن گفتار محیر العقول که مندهش گشتند سحر و جادویش نام نهادند. آنان که در اعجاز و تحدی یا نفوذ مدهش این کتاب آسمانی شک وتردید دارند شب ها که درپای رادیو بنشینند و تلاوت قرآن مجید را استماع کنند قدری تفکر نمایند. این نعمه ی روان افزای حجازی که به وسیله ی امواج بلند یا کوتاه، با سرعت برق سیر نموده و از شبکه های این صنعت عجیب خارج می گردد و پرده ی سامعه ی عموم بشر را در همه ی نقاط کره ی زمین به اهتراز می آورد، در کدام اقلیم تلاوت می شود؟ آیا این معجزه وخارق العاده نیست؟ در این قرن بیستم که بزرگترین عصر اقتدار اروپاییان است فرقان محمد صلی الله علیه وآله و سلم ، قدم بر سر و دوش تورات و انجیل نهاده در مهمترین مراکز مسیحیان با صدای رسا آیه ی شریفه ی (ان الدین عندالله الاسلام ) را تلاوت می کند؟ و با تمام سختی به ارکان عیسویت لرزه می اندازد. و دل های قسیسان را به شدت مرتعش می سازد. مرکز انتشار این امواج که به دست مسیحیان در بلاد با عظمت باختر برای ترویج مرام خودشان مشید گشته. حالا چگونه مأذنه ی اسلام شده است؟ و مسلمان عربی و غیر او، بر فراز آن به تبلیغات اسلامی و نشر احکام کتاب مقدسش مشغولست؟ چه شد که ملیون ها کشیشان پر از تعصب نصارا و حاملان عهد قدیم و جدید، نتوانستند ازدخول قرآن کریم ما جلوگیری نمایند ؟ این دفترچه توحید بدون یار و مساعد با چه قوه ای کشور اقانیم ثلاثه را مسخر فرموده است؟ آخر معاندین کوته نظر بگویند مساعد و ناصرش در میان توده ی بشر کیست؟ کدام شرقی آن را در عالی ترین قفسه ی کتابخانه های مجلل غرب جای داده ؟ چرا تورات و انجیل با آن کمک های از شمار افزون کاتولیک و پروتستان و صرف بلیاردها زر و سیم تاکنون نتوانسته اند در کوچکترین محفلی از محافل مسلمانان سپید شوند؟ اما قرآن توانای ما توانسته است در داخل توده ی رهبانان نصارا خودنمائی کند و سیادت خویش را بر سایر کتاب های آسمانی ثابت فرماید. آیا این اعجاز نیست؟ اکنون در جامعه ی بشر با وجود سستی و ناتوانی مسلمانان، یگانه کتاب گویا ، قرآن است و اما کتاب های دیگر با وجود اقتدار و نشاط طرفداران، همگی گنک و خاموشند. و از رشادت این سخنور صامت و جولان همدوش قهرمان خویش مات و مبهوت نشسته اند.
قرآن ناطق
منظور همان کتاب گویای عالم امکان است که فصیح تر از آن موجودی لب به گفتار نگشوده و همان سخنور توانای طایفه ی انسان است که بلیغ تر از او خطیبی بر فراز منبر در رهنمایی قدم ننهاده است. یگانه قهرمان فضائل و کمالات اقلیم وجود و تنها مبارز دلیر جمعیت توحید است. حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ، مظهر علوم و معارف ربانی و سرچشمه ی اخلاق فاضله ی روحانیست. شریک قرآن، و مبیّن مشکلات فرقان می باشد. این دانشور بزرگ جهانیان بعد از پسرعمّ بزرگوار خود بر همه ی دقایق و نکات، ظاهر وباطن. تفسیر و تأویل ، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ کتاب مبین، دانا و محیط است. و بدون بیانات روان افزایش برای هیچ موجودی فهم مطالب آن روح بزرگ عالم امر، میسّر نیست . چنان که خدا فرماید: ( ومایعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم ) و حضرت رسول اکرم (ص) در آخرین روزهای زندگانی خویش مکرر به مسلمانان فرمود: انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی، کتاب الله و عترتی اهل بیتی - در جنگ صفین شامیان هنگام مغلوبیت که به حیله و تدبیر عمرو عاص قرآن ها را بر سر نیزه ها قرار دادند و مردم کوفه را به حکمیت آن کتاب دعوت نمودند حضرت امیر (ع) فریاد زد: ای مردم، این که می بینید قرآن صامت است اما قرآن ناطق من هستم. یعنی حکم خدا و پیغمبر را ازمن استماع کنید و ازکردار من، دین و شریعت بیاموزید.
اعم از اصول و فروع، هر حکم و خبری که در تفسیر و تأویل قرآن کریم به جانشین بلافصل حضرت خاتم النبیین (ص) منتهی نشود مشکوک و هر علمی که در احکام و شریعت اتکایش علی و آل علی (ع) نباشد مردود است. البته آل علی علیهم السلام که آل محمد و عترت طاهره اند در همه ی مقامات نامبرده حکم علی را دارند و هریک به تنهائی شریک قرآن و در عصر خویش یگانه امام ناطق اسلام می باشند. و به همین جهت هرکس امامان پاک جعفریان را رد نماید، خدا و پیغمبر و قرآن مجید را رده نموده است و هر تیره بختی که به میدان نبرد این مبارزان مبرز اسلام قدم نهد محو و نابود خواهد شد.
یکی از بخت برگشته گان قرن بیستم که به مقدسات عالم بد بین است و مخصوصاً با آل علی و عترت طاهره علیهم السلام یک عداوت خاصی دارد «احمد کسروی» است، گویا به بزرگواری و مقامات مقدسه ی ایشان رشک می برد. و به همین جهت به قلم جائرانه ی خود آنچه توانسته برعلیه ایشان خامه ی فرسائی کرده است.
و در حقیقت ، ستمکاری این بی مروت نسبت به آن ستمدیدگان واقعی، از جور و جفای امویان و عباسیان کمتر نبوده است. ولی چنان که فرموده اند ( با آل علی هرکه در افتاد ، برافتاد) عاقبت مانند ظالمان دوره های گذشته به غضب خدائی گرفتار و در دنیا قبل از آخرت به سزای اعمال ننگین خود رسید.
( انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون )
پس از حضرت خاتم النبین صلی الله علیه و آله، تاکنون هرکس ادعای پیغمبری کرده ، رسوا گشته است و بعد از این هم هر بدبختی این ادعای بی جا را بنماید، رسوا خواهد شد. بنابراین ، رسوائی و نا امیدی کسروی نیز حتمی بود. کسروی و همدوشان بینوای او، که از این راه نامشروع خمیازه ی ریاست می کشیدند بالاخره محکوم به نابودی و اضمحلال شدند و جامعه ی روشن بین مسلمان آنان را طرد نمود.
در واقع خدا پیغمبر یا کتابی را که برای راهنمائی بشر ارسال می دارد در همه جا، حافظ و نگهبانش اوست. گفتار وی را از دروغ و جهل و افترا و کردارش را از بدی ها و کارهای زشت نگه می دارد: انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون. و نخست برهان حقیقت آن پیغمبر راستگو عفت و عصمت فوق العاده ی اوست. کسی که مانند کسروی نامه هایش از تهمت و نادانی و تقلب و هوچیگری مملو باشد. معلوم است که دروغگو است و خدا پشتیبان او نیست. بنا بر این رسوائیش محقق و نابودیش از جمله ی حتمیات است. مسلیمه ی کذاب ، اسودبن کعب بن عیسی ، ذو الخمار صاحب صنعا ، سجاع دختر حادث بن سوید، طلحه بن خویلد در قبیله بنی اسد، و امثال اینان، که به دروغ لاف پیغمبری زدند، در صورتی که به مراتب از کسروی مقتدرتر بودند ، اکنون از نام و مرام آنان حتی بوئی هم به مشام زندگان نمی رسد.
با این همه، اضمحلال هر باطلی، وسائلی داشته است و محو آنان به وجود مبارزانی بسته است. و خدای عادل،یک عده غیرتمندانی را برانگیخته به میدان آنان می فرستد و اباطیلشان را روشن می سازد. ( و لو لادفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن الله ذوفضل علی العالمین ) والا هیچ جرثومه ی مسمومی به خودی خود مغلوب و معدوم نگردد. آری سخنوران بلیغ و نویسندگان توانا در این دوره قهرمانان این میدانند که ریشه ی گفته های این گونه آشوب طلبان و ماجرا جویان و متنبیان مسخره را از بن می کنند.
کسروی
کسروی کیست؟ در کجای تبریز و میان چگونه خانواده ای تربیت یافته؟ این فحاشی و زورگوئی او به کدام دسته شباهت دارد؟ تاریخ زندگانی گذشته اش چگونه بوده؟ کسروی چه می گوید؟ از طبع و نشر این همه نوشته های پا در هوا مقصودش چه بوده است؟ آیا برای خودش کار می کرده یا برای دیگران؟ محض اندوختن پول و کسب شهرت بوده یا اسرار پنهانی دیگری در پس پرده ی گفته های او نهفته است؟ تنها حسد و دشمنی راد مردان دین بر این کارش واداشته، یا دست سیاست بیگانگان هم در این امر شرکت داشته است؟ در عصری که شیعیان و سنیان دارند تندروی های گذشتگان را فراموش می کنند و دست های خود را از کشورهای دور برای یگانگی دراز می نمایند، چرا کسروی جنگ سنی و شیعی را تازه کرده؟ از نقاط حساس این دوطایفه گفتگو نموده است؟ و نامه های خویش را از سخن هایی فتنه انگیز پرساخته است؟ این گونه صحبت ها را که هر دو طایفه ترک نموده اند و کتاب های ایشان از ناملایمات گذشتگان خالی شده است. وی در این عصر نزاکت، کتاب شیعی گری را چرا به عربی ترجمه نموده و برای کویتیان و جزیره العرب ارمغان فرستاده است ؟ هر گاه مقصود او رهنمائی سنیان است، چرا کتاب « در پیرامون اسلام» را برای ایشان ارسال نکرده است؟ این مطالب ، مردم بینا را ظنین ساخته، می گویند: کسروی با بیگانگان پیمان ننگین بسته است، و پرچم ننگ آور اختلاف داخله را بر افراشته و مرام اجانب را به وسیله ی پرچم و پیمان به ساده ضمیران تزریق نموده است. و مخصوصاً رد کنندگان کسروی علاوه بر پاسخ گفته های او، این دو هر موضوع را تعقیب می کنند و حق هم دارند. برای این که کسروی مدعی برانگیختگی بود و به عنوان رهنمائی یا نبوت قلم فرسائی می نمود. می گویند فرستاده ی الهی ذاتاً و عملاً باید شریف باشد، ناپاک و آلوده نباشد، و هرگاه در این موضوع آلودگی وی ثابت گردد، رهنمائی و دعوتش از اصل ساقط است.
ما و این دو موضوع: ما در پیرامون این دو موضوع قلم فرسائی نخواهیم کرد و دوست ندارم قلم خویش را به اینگونه سخن ها آلوده نمایم و طبعاًً با کلمات خارج از نزاکت میانه ندارم. اگرچه خود کسروی تا آنجا که توانسته و گوهرش اجازه داده از توهین و جسارت وگستاخی نسبت به مقامات مقدسه و اولیای مذهب و بزرگان بشر کوتاهی نکرده است. آری: ( از کوزه همان برون تراود که در اوست) رد کنندگان دیگر به مقتضای «کلوخ انداز را پاداش سنگ است» عمل نموده اند. « فمن اعتدی فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم » گفته اند و نوشته اند بعد از این هم خواهند گفت و خواهند نوشت حتماً مدرک های روشن تری و دلائل واضحتری نیز درج خواهند کرد.
بعد از قتل کسروی
کسروی بعداز اینکه به کیفر گفتار و کردار ناپاک خود رسید و مرام ننگینش محو و نابود گشت دو باره نام او و نامه هایش را آوردن به نظر برخی بی جا می آید. ولی چنین نیست، بلکه پاسخ گفته های او وآفتابی کردن نیرنگ هایش همه وقت بر همه کس واجب است. او تخم تقلب و نادرستی در میان جامعه ی ستمدیده ی شیعیان پاشیده و قسمتی از عقاید زهر آلودش در اعماق دل بعضی از جوان های ساده ریشه دوانیده است و هنوز هم به گمان یک عدّه از بی خبران و آوارگان ، ایرادهای کسروی لاینحل است. اگر چه طاس رسوائی او از بام افتاده است و بیشتر جوانانی که فریب وی را خورده بودند حالا به دروغ و ریاکاریش پی برده اند ، اما بطلان مرام او چنان که باید در همه جا روشن نگشته است. بلی، یک چند نفر از افاضل و دانشمندان جعفری حتی به جزئیات گفته های آن مزور متوجه شده اند. و الحق آنچه نگاشته و نشر داده اند شایان تقدیر است. (جزاهم الله خیر جزاء المحسنین) ولی هر فردی از افراد مسلمان را وظیفه ایست که ازانجام آن ناگزیر است. و هر مبارزی را حربه و تدبیریست که شاید در برابر دشمن کاری تر باشد. و در صورت غفلت وکسالت در پیشگاه حق و حقیقت مسئول خواهد بود.
از طرف دیگر، هر گوینده و نویسنده ای را دوستان وآشنایانیست که به گفته ها و نوشته های وی بیشتر اهمیت می دهند و مطالعه و خواندن کتاب او را وظیفه می دانند. لذا بر هر گوینده و نویسنده ی مسلمان خصوصاً که اثنی عشری باشد، واجب است تا همیشه در اثبات حقیقت شیعیان بکوشد، بگوید و بنویسد واز حق و حقیقت دفاع نماید.
ایرادهای کسروی غالباً همان گفته های بدخواهان دین یا نوشته های برخی از گذشتگان مخالفین است که در هر دوره و عصری یک عده ماجراجو به یک علت و مقصودی آن را تجدید می کنند، و مایه ی پریشانی افکار جامعه می گردند. اینست که همواره یک دسته مجاهدانی هم لازم است که به نصرت ضعفا بشتابند و جوانان از همه جا بی خبر را از تهمت و دروغ ها آگاه سازند. ما نیز به نوبت خویش به عنوان طرفداری از آئین پاک اثنا عشری و مذهب مقدس جعفریان و قیام به وظایف روحانی، (نامه شیعیان) را که تقریباً سه سالست تألیف شده و به علت مسافرت های پی در پی طبع و نشرش به تعویق افتاده است به جامعه ی محبوب تقدیم می نمائیم و امیدواریم که در درگاه حضرت حق جلت عظمته ، مقبول افتد
شش هفت سال قبل، یک نفر از دوستان محترم، مهنامه ی پیمان را برای من آورد و خواهش نمود که آن را بخوانم و هرگاه ایرادی داشته باشد شفاهاً یا کتباً بیان نمایم و بعداً هم شماره های سال ششم و هفتم آن را مرتباً برای من فرستاد. از مطالعه ی «پیمان» بدون مبالغه، غرور و نادانی و تقلب را در وجود کسروی حکمفرما دیدم و خیلی طالب شدم اشتباه و لغزش های او را به طور سئوال وجواب با زبان ساده و عامیانه میان جامعه منتشر سازم تا بعضی جوان های بی خبر ما، از حقایق باخبر گردند.
کسروی چون خودش مبارز می طلبید و حتی روحانیان محترم را نیز برای مناظره و مبارزه دعوت می نمود. یک چند مطلبی به عنوان پرسش نگاشته برای او فرستادم و خواهش کردم عین سئوال مرا درج نماید و سپس جواب بگوید. اما کسروی بی آن که از پرسش ما یادی کند، برخلاف ، از راه دیگربدون ربط بنای قلم فرسائی گذاشت. دو باره نوشتم و اصرار نمودم که عین سؤال و جواب هر دو را بدون کم و زیاد در مهنامه درج کنید و راضی نیستم از نوشته هایم حتی یک کلمه هم اسقاط نمائید تا این که خوانندگان همه را بخوانند و قضاوت نمایند. مع الاسف باز هم رهنمای ! کهنه کار به کلمات ما دستبرد زده و دوباره بدون نتیجه ی مطلوب چند صفحه ای را سیاه ساخته برای ما فرستاد. مرتبه ی سوم نوشتم ، شما را لیاقت گفت و شنید نیست و در میدان مبارزت قدم ثابتی ندارید. پس از آن هم باب مکاتبه را بستم و به انتظار فرصت نشستم.
در جستجو بودم بلکه یک نفر از مریدانش را پیدا نموده و مقصود خویش را به وسیله ی او انجام دهم. یکی از موثقین وی، در میان نزدیکان ، بر این امر راضی شد که عین مکالمات طرفین طبع و نشر گردد و به مورد حکومت خوانندگان گذارده شود. اما این رند هم مانند مرشد جهان دیده ی خود از میدان رزم فرار نمود و قراردادی را که به شهادت چند نفر محترم امضاء کرده بود مخالفت فرمود. بالاخره پس از نا امیدی از ناحیه ی کسروی و طرفدارانش ناچار شده این کتاب را به عنوان گفت و شنید میان خودم و نور چشم عزیزم آقای حاج میرزا عبدالرسول احقاقی وفقه الله تعالی ، به رشته ی تحریر در آوردم و راستی هم غالب این مسائل میان ما ردّ و بدل گشته است. اکنون اگر چه کسروی کشته شد اما آن چند نفر که به طمع ریاست به وی پیوسته اند، هنوز هستند و شریکان او در ایرادها از مذاهب مختلفه ی دیگر هم « نامه ی شیعیان» را خواهند دید وما انشاالله تا آخرین نفس، خویش را برای نبرد با آن ها مهیا ساخته و در همین جا از یگانه خدای توانای خود طلب یاری نموده شروع به مطلب می کنیم: هومولانا فنعم المولی و نعم النصیر.
مبحث توحید
ع- آقا اولین پرسشم این است که: بفرمائید حقیقت دین چیست؟
ح- فرزند حقیقت دین فقط خدا شناسی است و جز خدا شناسی برای دین حقیقتی نیست.
ع- برای اثبات وجود صانع روشن تر دلیل ما کدام است؟ مادی ها می گویند جهان به طور تدریج ، خود به خود به این مقام رسیده است. و کسروی هم می نویسد جز خودم پاسخ مادی ها را کسی نداده است.
ح- اولاً کسر وی آن برهانی را که در نامه های خویش آورده است اعلان کند تا مردم ببینند و بخوانند . در صورتی که آن چه او در اثبات توحید نوشته است از رشحات خامه ی خدا شناسان گذشته است و گفته ی او محض ادعا می باشد. و ثانیاً وجود صنعت تنها برای اثبات وجود صانع کافیست و دیگر به هیاهوی براهین و دلیل ها احتیاجی نیست، با مشاهده ی این مناظر مختلف زمینی و آسمانی و توازن و تعادل کاملی که میان آن ها موجود است ، در بودن صانع یگانه ، شکی نمی ماند، تا این که به حجت های دیگر نیازمند گردیم چنان که قرآن می فرماید: أ فی الله شک فاطر السموات و الارض یعنی : آیا در وجود خدا که آفریننده ی زمین و آسمان ها است شکی هست؟ هر کس وجدان را گذارده ، برهان دیگری مطالبه کند بی خرد و بی مایه است. و نیز این شباهت تام که بین افر اد وجود هست، اعم از پشه و فیل و حیوانات ذره بینی و جانوران عظیم الجثه ی دریائی ، یا کیفیت ساختمان زمین و آسمان و انتظام بهت آور جهان و اتحاد مواد ارضی و سماوی و یکی بودن و سائل حیات و بقای آنان، ثابت می نماید که آفریننده ی همه ی آن ها یکی است و طرح همه را یک استاد ماهر و توانا ریخته است. موحدین یک قانون وجدانی خلل ناپذیری را تبعیت کرده اند و به وجود خدائی یگانه ایمان آوده اند. چون دیده اند وجود هر صنعتی بدون صانع ممتنع است ناچار برای کارخانه ی محیرالعقول جهان هستی هم موجدی قائل شده اند، و به تقلای دیگر نیاز ندارند. این وظیفه ی مادی ها است که برای اثبات مدعای خود، باید دلیل بیاورند. آیا مادی ها می توانند ثابت کنند که این پنجره را نجاری نبوده است یا این عمارت را بنائی نیست، و یا این که ، این ماشین خیاطی را مثلاً می شود مخترعی نباشد؟ هرگاه یکی از این ها را با یک شبه برهانی ثابت نمایند ما قول می دهیم خدا شناسان از عقیده ی خود دست بردارند. آخر عزیزم یک الاغ که در مثل معروف از همه حیوانات خرتر است هرگاه چوبی بخورد برگشته به پشت سر نگاه می کند و حس می نماید که این ضربت را زننده ایست. و از این اثر ، به وجود مؤثر پی می برد. این طبیعی ها آخر می خواهند دانسته و فهمیده ، از این مرحله هم پائین تر بمانند!...
ع- نیم تبسمی نموده گفت: روشن تر از این برهانی نمی شود ، و هر آدم فهمیده ای هم به همین یک دلیل کفایت می کند، حالا تمنی می کنم توحید جعفریان را به طور مختصر و مفید بیان می فرمائید . چون کسروی در موحد بودن شیعیان اشکال تراشی می کند، میل دارم در این مبحث ایرادهای او را شرح دهم.
ح- ما جعفریان که نهال عقایدمان از تنها سر چشمه ی صاف و پاکیزه ی اسلام آب می خورد، خدا را در ذات و صفات و افعال و عبادات توحید می کنیم.
توحید ذات
یعنی ذات مقدسی که همیشه واجب الوجود است و هستی و بقای همه ی آفریده ها از اثر حیات بخش اوست. و چرخیدن دولاب کائنات به امر او مربوط است و همه ی انفعالات جهانیان به مشیت و فعل او منتهی می گردد، یکی است و شریکی ندارد. از احتیاج منزه و به کمک و مساعد نیازمند نیست. از چیزی زائیده نشده و از ذات مقدسش چیزی زائیده نمی شود. ذات او، همه وقت و همه جا از درک حواس مبری و از تعقل و اندیشه بالاتر است.
توحید صفات
و همچنین علم و قدرت و حیا، سمع و بصر و امثال آن ، از صفات ثبوتیه ی مخصوص ذات اوست و وی را در این صفات شریکی نیست. عالم و قادر و حی و سمیع و بصیر بالاستقلال جز او ، در دائره ی وجود یافت نمی شود. به همه ی ذرات و حقایق عالم، و تمام امور گذشته و آینده و اوضاع زمین و آسمان ، تنها ذات یگانه اش دانا و محیط است. هر گاه فرشته یا پیغمبر و یا وصی پیغمبری خبری از این ها داشته باشند فقط به تعلیم اوست و جز وحی و الهام خداوندی در آنان علمی نیست و نباید هم باشد. آنچه دارند از خدای خود دارند، از جائی چیزی با خود نیاورده و در این جهان نیز جز از مواهب حضرت خالق، چیزی نتوانند اکتساب نمایند. آنان که مخلوق عادی هستند از مواهب طبیعی خویش استفاده می کنند و اینان که برگزیده اند و برای تربیت عالم فرستاده شده اند نیز از فرستنده ی خود کسب فیض می نمایند. و بالاخره عالم و قادر مطلق ، اوست که برای دانائی و توانائیش حدود و مرزی نیست.
توحید افعال
خلق و رزق، احیاء و اماته کارهائی است مخصوص او ، و أحدی را حق مداخله و قدرت مشارکت در آن ها نیست. پدران و مادران، ابر و باد و مه و خورشید و فلک، زمین و آسمان، ثوابت و سیارگان، همگی جزو اسبابند ، که حضرت مسبب الاسباب برای اتقان دستگاه خلقت خویش بر طبق حکمت قرار داده است و هر گاه ملک یا بشری از پیغمبران یا اوصیای ایشان هم ببینیم که از این گونه کارها از ایشان سر می زند، یا به امر پروردگار به عنوان معجزه و خارق العاده برای قدرت نمائی حق و اثبات حقیقت خودشان است، مانند خلق کردن حضرت عیسی (ع) شب پره را، و چون احیای موتی که خدا هر دو را در قرآن به حضرت مسیح نسبت می دهد. و یا این که حضرت آفریدگار برخی از ایشان را از جمله ی اسباب کونیه قرار داده است و یکی از وسائل هستی شمرده می شوند. چنان که در قرآن می فرماید: « قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم »
و حتماً ملک الموت را در قبض ارواح ذره ای استقلال نیست ، بلکه وی فقط مأمور الهی و از جمله ی وسائل است.
توحید در عبادات
و اما توحید در عبادات : جز حضرت معبود به دیگران عبادت را جایز نمی دانیم. غیر از حضرت فاطر السموات والارض ، احدی سزاوار تسبیح و تقدیس نیست: « سبحان ربی الاعلی و بحمده» رکوع و سجود و هر آنچه علامت طاعت و عبادت و خضوع و خشوع و تذلیل است فقط لایق آن ذات کبریائی است لاغیر.
سجده ی ملائکه، نه برای آدم بود و ضمناً احترام ابو البشر می نمود. و هم چنین توجه به کعبه و بیت المقدس غیر از صرف توجه نامی ندارد. حتی نزد ما شیعیان هر عبادت و طاعتی که مقدار ذره ای جز قربت و رضای حضرت معبود در آن خلط و لطخی باشد چه در صلوات و چه در صدقات همه اش مردود خواهد بود، اینست عقیده ی جعفریان در توحید خدای جهانیان.
ع- کسروی می گوید : شیعه ها مشرکند و مردگان را هم عبادت می کنند و گنبدها را می پرستند . این ها که به زیارت مشاهد مقدسه می روند به عبادت امامان خویش می دوند ، و این معنی فعلا نزد برخی از جوانان این دوره تقریباً از جمله ی مسلمات به شمار می رود. تمنی می کنم رد این مطلب را هر اندازه ممکن است روشن تر بیان فرمائید.
ح- عزیز من، این ایراد از کسروی نیست بلکه از استادهای کسروی ، یعنی طائفه ی وهابیها است و کسروی هم از آن ها کور کورانه تبعیت نموده است و این موضوع را علت تاخت و تاز خویش قرار داده است. به هر حال ، لازم نیست حالا برای بی خبران صغری و کبرائی بچینیم و یا دلیل و برهانی از خارج بیاوریم. من فقط قسمتی از آداب زیارت و عده ای هم از فقرات دعاها را در افتتاح و اختتام این دستگاه مذهبی در اینجا می آورم تا این که تهمت و عناد کسروی آشکار ، و مظلومیت شیعیان و موحد بودن ایشان برای همه روشن گردد.
بعد از این که زائر اثنا عشری بر طبق تعلیمات رسول اکرم «ص» وضو می سازد یا غسل زیارت هم می کند ، بر در رواق اول می ایستد و می گوید: « الله اکبر کبیرا و الحمدلله کثیرا وسبحان الله بکره و اصیلا. الحمدلله علی هدایته لدینه و التوفیق لما دعا الیه من سبیله، اللهم انک اکرم مقصود و اکرم مأتی و قد اتیتک یا الهی متقرباً الیک بابن بنت نبیک محمد صلواتک علیه و آله، اللهم فلا تخیب سعیی و لا تقطع من فضلک رجائی و اجعلنی عندک وجیهاً فی الدنیا و الاخره و من المقربین.
این نخستین دعائیست از آداب زیارت، که شخص زائر، اول به تکبیر و حمد و ثنای حضرت پروردگار عالم، زبان می گشاید و می گوید: « حمد و سپاس خدائی راست که مرا به دین خود هدایت فرموده و به راهی که مرا دعوت نموده موفق کرده است. خدایا کریم ترین مقصود و والاترین وجهه ی آیندگان توئی. خدایا آمده ام تا این که به وسیله ی فرزند دختر پیغمبرت محمد «ص» به درگاه تو تقرب جویم. خدایا مرا خائب مگردان و امید مرا از فضل خود قطع مفرما.و در دنیا و آخرت مرا وجیه بنما و از نزدیکان درگاهت قرار ده. و مخصوصاً فقره ی « اللهم انک اکرم مقصود و اکرم مأتی» خدایا تو بهترین و والاترین مقصود و وجهه ی آیندگانی. ثابت می نماید که زائر اثنا عشری فقط به قصد عبادت معبود یگانه ی خویش، به این روضه ی مقدسه قدم نهاده لاغیر. و آن دو رکعت نمازی را که بعد از زیارت به جا می آورد، توحید ایشان را بیشتر اثبات می کند. و بالاخص دعای بعد از نماز زیارت، که در آداب زیارت حضرت خامس آل عبا علیه السلام وارد است:
اللهم انی صلیت و رکعت و سجدت لک وحدک لاشریک لک لان الصلوه و الرکوع و السجود لایکون الا لک لانک انت الله لا اله الّا انت اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابلغهم عنی افضل السلام و التحیه و ارددعلی منهم السلام.
الخ» یعنی الهی من برای تو نماز به جا آوردم و رکوع کردم و سجده نمودم بدون این که شریکی برای تو قرار دهم . زیرا نماز و رکوع و سجود جز برای تو، روانیست به جهت این که معبود واقعی توئی وغیر از تو خدائی نیست. الهی بر محمد و آل محمد رحمت خود را برسان و ایشان را از طرف من بهترین سلام و درود را ابلاغ فرما و از ایشان هم به من سلام رد بنما. حالا عزیزم در توحید از این روشن تر بیانی نمی شود که زیارت کننده به وحدانیت و یگانگی خدای عالم اعتراف می کند و همه ی عبادت های خویش را ویژه آن معبود یگانه می داند.
آیا بعد از این همه اقرار و اعتراف به عبودیت، و تضرع و التماس شیعه ی اثنا عشری در پیشگاه حضرت واجب الوجود، باز هم تهمت و افترای کسر وی در شخص عاقل و آزاد اثر خواهد کرد؟ آیا جوان های پاک سرشت بعد از دیدن این دعاها و مطالعه ی معانی خدا پرستی، باز هم کسر وی را تصدیق خواهند نمود؟ عجب از کسر وی دارم کز فضیحت و رسوائی ، و عاقبت ِ دروغگوئی و تهمت ابداً نمی کند و از انتقام قهار زمین و آسمان نمی ترسد. و عداوت یک مشت مظلوم حقیقت خواه و حق طلب را پیشه و هنر خویش قرار داده و مغلطه کاری و هو چیگری را راهنمائی نام نهاده است. و افکار پریشان این ملت ستمدیده را پریشان تر می سازد.
باری علاوه بر آنچه ذکر شد کلمه ی « الله اکبر» که به معنی خدا بزرگتر است زیارت کننده را از توجه به عظمت آن مقامات ظاهری و شوکت و جلال صوری. از قبه ی مرتفع و ضریح مرصع و طلا و نقره ی فراوان و شکوه معلقات و ازدحام مردم و کثرت زوار ، منصرف نموده و وی را به جبروت و کبریای پروردگار بزرگ متوجه می سازد و مخصوصاً یکی از آداب زیارت جامعه ی کبیره ، گفتن یکصد مرتبه « الله اکبر » است برای این که در این زیارت شریفه ، مقامات و فضائل ائمه ی اطهار ع بیشتر ذکر شده و لازم است به بزرگواری خدای ایشان زیادتر توجه نمود. بالاخره این زیارت شیعیان و این هم دعاهای ایشان ، ببینند و بخواهند و قضاوت کنند.
این اثنا عشری خدا شناس و موحد می گوید: الهی حتی آمدن من به این حرم مبارک محض رضای تو و همه ی اعمال من برای تو است و جز تو، مرا کعبه و مقصودی نیست. باز هم آن بی حقیقت می نویسد: شیعه ها امامان خود را پرستش می کنند!.. نمی دانم با شیعیان چه عداوتی دارد که در برابر ایشان از هیچ جرم و جنایتی نمی تواند خود داری نماید. دروغ و افترا ننگین ترین جنایت های بشر است . متحیرم بر روی چنین اساسی سست ، پایه ی دعوت های خویش را چگونه ثابت می انگارد.
این ایراد، مانند ایراد دیگر وهابیها است. تربت حسینی را در سجده گاه شعیان می بینند و می گویند رافضی ها، بت می پرستند و در نمازها، بر روی بتهای خویش سجده می کنند. این بی خبرها نمی دانند و نمی خواهند بدانند که در مذهب جعفری در حالت نماز بر چیزهای خوردنی و پوشیدنی و معادن سجده نمودن جایز نیست. در حالت نماز بر چیزهای خوردنی و پوشیدنی و معادن سجده نمودن جایز نیست.
لذا همواره یک قطعه از گل پاک با خود دارند و در موقع لزوم در سجده گاه خود می گذارند و تربت کربلا را هم به جهت افضلیتش برگزیده اند و آن خاکیست که با بدن یگانه شهید اسلام و جگر گوشه ی حضرت خیر الانام علیه الصلوه و السلام مجاور گشته است. و در صورت فقدان خاک و زمین پاک، بر چوب و تخته و پوست و برک درختان نیز سجده می کنند و با افسا نه ای که اهل غرض و بی خبران بافته اند هیچ مربوط نیست . ایراد کسر وی هم عیناً همین ایراد است.
ع- آنچه در این مقام بیان فرمودید صحیح و بی اشکال است اما کسروی می گوید، جواب شما در برابر ایراد او، العیاذ بالله مانند جواب بت پرستانست در برابر ایراد پیغمبر اسلام «ص» که گفته اند: « و ما نعبدهم الا لیقربو نا الی الله زلفی »
ح- فرزند حالا که ثابت شد شیعیان ائمه هدی علیهم السلام را نمی پرستند و آنان را در عبادت حضرت معبود یگانه، شریک قرار نمی دهند و آنچه که از اعمال به جا می آورند فقط محض رضای پروردگار عالم است و وجهه ی پرستش آنان وجه باقی اوست. در جواب کسر وی می گوئیم مقایسه نیست، بلکه صرف مغلطه کاری و گیج کردن ساده لوحانست. بشنو عزیزم، عربها گفته اند: « ما بتها را عبادت نمی کنیم مگر این که ما را به خدا نزدیک نمایند» پس عقیده ی ما در دو جا با گفتار مشرک ها جدا است. یکی در عبادت که عرب ها به پرستش بت ها اقرار می کنند و شیعیان می گویند پرستش به غیر از معبود یگانه، شرک و غلط است. و جز او ، احدی لایق عبادت نیست. دیگر این که موضوع صحبت عرب ها ، یک سنگ جامدیست که آن را وسیله ی شفاعت قرار داده اند.
در حالی که ، شیعیان بزرگانی را شفیع می دانند که خدا ایشان را از پاک ترین حقیقت ها خلق فرموده است. بنابراین ، قباحت گفته ی بت پرستان در هر دو جا واضح و روشن است. آنها غیر از خدا را عبادت می کنند و ما از عبادت غیر از خدا تبری می کنیم. آنها صنعت دست خویش را وسیله و شفیع می پندارند و ما برگزیده خدا را.
آخر کسروی یک فهم موزون و منطقی نداشته است که قیاسی صحیح بیاورد. آیا بُتی که آن عرب به دست خویش از سنگ تراشیده و همه ی کمالات و موهبتها را فاقد است با عقل کل و حبیب خدا و برگزیده ی عظیم الشأن و فرستاده ی صادق او، که کلمه ی مبارکه ی « لعمرک» در شأن وی نازل شده است در یک ترازو گذارده می شود؟
آخر کسی که در همه ی نامه های خود از خرد و اندیشه دم می زند یک کلمه ی خردمندانه در نوشته هایش نباید یافت شود؟ می گوید: گفته های گران بهایش جوان های تحصیل کرده را تکان داده است. آیا اینست گفته های گران بهای او؟ نمی دانم این کدام جوان بی مایه و بی خرد است که این گونه گفتارهای کج و بی نور تکانش می دهد!..
ع- از شادی و سرور تبسمی نموده گفت: خدای من گواهست، روانم تازه شد و از اثر این فرمایشات ، نشاطی بزرگ در خود احساس می کنم اما اگر اجازه بدهید ایراد کسر وی را در این زمینه تکمیل نمایم.
ح- من از نخست اجازه داده ام و مکرر هم می گویم، آنچه در کتاب های کسر وی ایراد می بینی بگو و جوابش را مطالبه کن و چون مقصودم چاپ شدن این سؤال و جواب است، دوست دارم در نامه های او، برعلیه تشیع ایرادی نماند مگر آنکه پاسخش گفته شود.
ح- کسر وی اساساً شفاعت را منکر است و با لهجه ای بسیار زشت بر این عقیده حمله می کند . او می گوید : خدا حاکم و پادشاه نیست که در پیشگاه وی شفاعت صحیح باشد. و نیز در محکمه ی دادگاه هیچ مملکت ، احدی برای مجرم و جانی و میانچی نتواند شد، تا چه رسد به عدالتخانه ی خدائی که در آنجا میانچیگری بکلی مردود و ممتنع است.
ح- در قرآن کریم آیه های متعددی در خصوص شفاعت نازل شده است و خدای مهربان بودن میانچی ها و قبول میانچیگری را در دنیا و آخرت ذکر می فرماید.
ح- آقا، برای کسر وی آیات قرآنی تلاوت می فرمائید؟ شاید نپذیرد. برهان عقلی و دلیل دیگری بیاورید، تا این که راه فرار نداشته باشد.
ح- هرگاه کسر وی بر قرآن یا بر فرمایش پیغمبر اسلام ایراد می نمود ما هم به دلیل عقلی و برهان منطقی تنها، قناعت می کردیم. اما ایراد کسر وی بر عقیده ی شیعیان و گفته ی جعفر یانست، بلکه در این گونه موارد آیات متشابه راهم به رخ امامیه می کشد و به ادعای خودش با گفته های قرآن شیعه را رد می کند. اینست که در جواب او اول باید محکمات آیات را بخوا نیم و فرمایشات صریح کتاب خدا را به او نشان بدهیم و ثابت نمائیم که مذهب جعفری حقیقت اسلام و بر طبق شریعت حضرت خیر الانام است. و سپس به حجت های عقلی هم می پردازیم تا این که حقیقت عقاید ما، و نادانی و تقلب او، روشن تر گردد، انشاء الله.
ع- صحیح می فرمائید: پس حالا آیه هائی که در نظر مبارک هست بیان نمائید.
ح- اول آیه ی شریفه : الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کلشی ء رحمه و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم ربنا و ادخلهم جناب عدن التی وعدتهم و من صلح من آبا ئهم و ازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم» سوره ی مؤمن . آیه 7. یعنی: حاملان عرش و آنان که در پیرامون عرشند برای مؤمنین طلب مغفرت می کنند. خدا یا بیامرز کسانی را توبه نموده اند و راه تو را پیموده اند و آنان را عذاب دوزخ نگهدار. و ایشان را با پدران و همسران و فرزندانشان به بهشت های عدنی که وعده داده ای داخل فرما.
دوم: والملائکه: یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض الا ان الله هو الغفور الرحیم. آیه ی پنجم از سوره ی شوری. یعنی: فرشتگان خدای متعال را تسبیح می کنند و برای کسانی که در زمین هستند طلب آمرزش می نمایند.
بدانید ای مردم که خدا آمرزنده و مهربانست.
خدای متعال در این دو آیه ی شریفه، با کمال صراحت وجود میانچی ها را در همه وقت اعلان می فرماید که همواره برای گناهکاران بشر از درگاه خدا، طلب مغفرت می نمایند.
سوم: یومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا.
سوره ی طه آیه ی 109، در آن روز ، شفاعت سود نبخشد ، مگر کسی که خدا به وی اذن دهد. یعنی روز قیامت در پیشگاه الهی شفاعت آن کس قبول می شود که خدا به او اجازه دهد. یا این که در حق آن گناهکار میانچی گیری نفع بخشد که برای او از جانب حضرت پروردگار فرمان صادر گردد.
چهارم: ولا یشفعون الا لمن ارتضی. سوره ی انبیاء آیه ی 28. یعنی: و هرگز آن مقربان درگاه. از احدی جز آن کس که خدا از او راضی است شفاعت نکنند.
پنجم: من ذا الذی یشفع عنده الا بأذنه. سوره ی بقره، آیه ی 255، یعنی : چه کسی را این جرأت است که در پیشگاه او به شفاعت برخیزد مگر به فرمان او.
ششم: ولا تنفع الشفاعه عنده الا ثمن أذن له. سوره ی سبا، آیه ی 23، یعنی: و شفاعت کسی هم جز آن که خدا به او اجازه ی شفاعت داده است سودمند نیست.
هفتم : و کم من ملک فی السموات لاتغنی شفاعتهم شیئا الا من بعد أن یأذن الله لمن یشاء و یرضی. سوره ی والنجم، آیه ی 26. یعنی : و چه بسیار فرشتگان در آسمان ها هست که شفاعتشان سودمند نیست مگر به امر خدا و برای آن کس که خدا بخواهد و از او خشنود باشد . مختصر در این پنج آیه، خدای مهربان برای گناهکارانی که قابل بخشش هستند مشروط به اذن و اجازه او، وجود شفیعان را در روز رستاخیز ثابت می فرماید.
هشتم: و لو ا نهم اذ ظلموا انفسهم جا ؤک فاستغفر و الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توا با رحیما. سوره ی نسا آیه ی 64. یعنی : هرگاه گناهکاران در آن هنگام که به خویشتن ستم کردند نزد تو بیایند و از خدا طلب آمرزش کنند و پیغمبر برای آنان طلب مغفرت نماید، هر آینه ، خدا را قبول کننده ی توبه و مهربان می یابند.
این آیه ی شریفه روشن می کند که شفاعت حضرت رسول «ص» مقبول بوده و مردود نخواهد گشت.
نهم: و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رؤسهم.
سوره ی منافقون، آیه ی 5 یعنی: هرگاه به منافقین گفته شود که بیائید پیغمبر خدا برای شما طلب آمرزش نماید سرپیچی می کنند.
در این دو آیه ی مبارکه خدای مهربان مخصوصاً گناهکاران بزرگ را هم به پیشگاه پیغمبر دلالت می فرماید، که بروند و از شفاعت و دعای حبیب خودش استفاده نمایند.
دهم: و ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم. سوره ی انفال ، آیه ی 33 . یعنی: حبیب من، مادامی که تو در میان آن گناهکاران هستی خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد فرمود.
خدای متعال در این آیه ی شریفه قدر و منزلت پیغمبر را بالاتر از آن که کوته نظران تصور می کنند قرار داده است. این مقام، گویا از مقام شفاعت هم والاتر است. می فرماید: عربهائی که مستحق عذابند، چون تو در میان آنها می باشی من هرگز بر آنها عذاب نازل نکنم و عجاله بر کیفر اعمال و اقوالشان مجازات ننمایم.
منکرین شفاعت ملاحظه کنند. هنوز حضرت رسول «ص» برای ایشان توسطی ننموده و زبان به شفاعت ایشان نگشوده، بلکه تنها بودن این بزرگوار میان آن گروه، از نزول عذاب مانع است و خدای مهربان محض احترام وجود مبارکش گناهکاران را کیفر نمی کند. حالا اگر مجرم یا جنایتکاری از کرده پشیمان گردد و رو به درگاه خدا آورد و حبیب خدا برای وی طلب آمرزش فرماید. آیا خرد پذیر نیست که گناهش آمرزیده شود و به دریای رحمت ایزدی وارد گردد؟ نمی دانیم کسر وی با این آیه های صریح که روبرو می شود چه می کند؟ گویا از قرآن و این همه گفته های روشن و آشکار آن بی خبر است. والا دروغگوئی و نیرنگ بازی اندازه ای دارد. این تیره بخت مگر خوانندگانش را کور و کر، و یا بز و گوسفند فرض کرده است؟ آخر روزی آن مرید بی خبر، یکی از آیه های قرآن را می خواند. یا این که از تلاوت کننده اش می شنود و چند دقیقه در اطراف آن اندیشه می کند و به نیرنگهای رهنمای قلابی پی می برد. آن وقت چه ب گویم!
ع- در واقع این آیه های مبارکه در اثبات شفیع و بودن شفاعت در دنیا و آخرت واضح و روشن است و معلوم شد که تکیه گاه شیعیان در این عقیده بسیار محکم بوده است اما در برابر اینها آیه های دیگری هست که شفاعت را مخصوصاً در روز قیامت نفی می می فرماید.م و کسر وی هم به آنها متمسک می شود.م و از این جهت میان این دو دسته، تناقض به نظر می آید. و هم چنین نسبت به حقایق و معانی دیگر نیز آیه های متناقض به نظر می رسد که سبب اختلاف عقاید فرقه های اسلامی گشته است و مخصوصاً کسر وی در این خصوص حتی به قرآن کریم هم جسارت نموده است.
ح- عزیز من، در قرآن کریم ابداً تناقضی وجود ندارد ، میان آیه های آن اختلافی نیست و آنچه را که کسر وی و دیگران متناقض تصور می کنند از نادانی و نارسائی فکر و دانش آن ها است. مثلاً در همین مسأله شفاعت. ملاحظه کن . آیه هائی که وجود شفیعان را اثبات می کند و شفاعت را در پیشگاه الهی مقبول می داند در خصوص مؤمنهائیست که گناهان و خطاهای ایشان قابل بخشش است و خودشان چون عقیده پاک و ایمان صحیح دارند قابل آمرزشند. اینست که شفاعت یک نفر از مقربان خدا کفه ی ترازوی اعمال و عقاید نیک وی را برتر ساخته موجب داخل شدن او به بهشت می گردد.
و آنجا که خدای دادگر، شفاعت را نفی می فرماید، درباره ی کافر و مشرکیست که همیشه در برابر حق، پرچم خلاف و عناد برا فراشته است و یا درباره ی منافقیست که پیمان ننگین با دشمنان خدا بسته است. و این گونه سیه دلان در دنیا هم از درگاه الهی مردود می باشند و تنها به آخرت مخصوص نیست. فرزند، خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: ما کان للنبی و الذین آمنوا ان یستغفر والمشرکین . سوره ی توبه، آیه ی 113. یعنی: پیغمبر و کسانی که ایمان آورده اند نباید برای مشرکین طلب آمرزش نمایند. و نیز می فرماید: استغفرلهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفر الله لهم بانهم کفروا بالله و رسوله. سوره ی توبه ، آیه ی 80. یعنی: ای حبیب من، طلب آمرزش کنی هرگز خدا آنان را نیامرزد به سبب آن که آنان به خدا و رسول او کافر شده اند. در سوره ی منافقین هم نظیر این آیه نازل گشته و در جاهای دیگر قرآن نیز، نزدیک همین معانی بسیار است و همه ی آنها دلالت دارند که آنان قابل آمرزش نیستند و گناه ایشان که شرک یا کفر است قابل عفو و اغماض نیست و شفاعت در آنها اثر نخواهد کرد. بنابراین، میان این آیات مبارکه تناقضی نباشد و هر یک از این گفته های آسمانی در جای خود صحیح و روشن است.
این نکته را هم فراموش نکن. آیه ی شریفه ی : ما کان للنبی و الذین آمنوا ان یستغفر والمشرکین. توسط و شفاعت مؤمنان را هم مفهوماً می رساند تا چه رسد به پیغمبر و امیر مؤمنان . یعنی : مؤمن پاک هم می تواند برای گناهکارانی که قابل آمرزش هستند وسیله ی شفاعت گردد.
گذشته از اینها، در قرآن کریم آیه های متعدد هست خطاب به مؤمنین . خدا می فرماید: برای خودتان و برای پدر و مادر و مؤمنین و مؤمنات طلب مغفرت نمائید. و اما در سنت، احادیث و اخبار فزون تر از آنست که بتوانم به شمار بیاورم.
ع- قدری به فکر فرو رفته گفت: آیا شفاعت و دعا یکی است؟ هرگاه این طور باشد، کسر وی خیلی نادان و بی اندیشه به نظر می آید. این که یک مسأله ی ساده و بسیطی است، گمان می کنم حتی خود کسر وی هم طبعاً با قلم و زبان ، دعا و نفرین نماید. و اگر خدا را می شناسد حتماً برای خود و مریدانش خیر وسعادت طلب می کند. نمی دانم این بیچاره چقدر گمراه و حیرانست، گفته هایش ابداً به گفته ی یک نفر آدم فهمیده نمی ماند، آِیا در واقع معنی دعا و شفاعت یکیست؟
ح- عزیزم تعجب می کنی؟ همین طور است که معنی دعا و شفاعت یکیست دعا به معنی اعم و شفاعت معنی اخص دارد.م شفاعت پیغمبران و امامان و مؤمنان در پیشگاه با عظمت حضرت پروردگار جهان طلب آمرزش و دعا و استغفار است، أمر و فرمان نیست. جوانهای ساده، هیاهوی کسر وی و کلمه ی میانچی گری را می خوانند و خیال می کنند شفاعت یک نوع فرمانروائیست که در درگاه الهی توهین و جسارتست.
ع- در عقاید ما شبیه به شفاعت ، یک موضوع دیگری هم هست که امثال کسر وی آن را نیز به سختی انکار می کنند.
ح- آن موضوع کدام است واضحتر بگو.
ع- ما می گوئیم، محبت اهل بیت رسالت ، خود شفیع گناهکاران است و مهر حضرات معصومین «ع» هر خطا و گناهی را محو می کند. چنان که شاعر شیعیان می گوید:
حبه الا کسیر لوذر علی، سیئات الخلق صارت حسنات
ح- فرزند، این عقیده هم چندان وحشتی ندارد و حل این موضوع از راه عقل و نقل نیز بسیار آسانست ، ما که در این مورد از طریق خاصه و امامیه، صدها خبر داریم به جای خود و به کار کسر وی نمی خورد. اما از طرق عامه و علمای اهل سنت چند حدیثی روایت کنم تا این که اثبات مرام در برابر منکرین آسان تر گردد و پس از نقل احادیث، به قضاوت عقل و خردها نیز توجه می کنیم و این اخبار مسأله ی شفاعت را هم قوت می دهد.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: بگیرید مودت ما اهل بیت را ، پس هر کس لقای خدا را دریابد در حالی که ما را دوست می دارد به سبب شفاعت ما ، داخل بهشت می گردد. قسم به خدائی که جان من درید قدرت اوست هیچ بنده ای را عملش سود نبخشد مگر با معرفت حق ما. این حدیث را « طبرانی » در کتاب اوسط آورده و سیوطی در کتاب احیاء المیت. و بنهانی در اربعین خود و ابن حجر در صواعق و علمای بسیار از ایشان روایت کرده اند.
و نیز حضرت رسول «ع» فرمود: معرفت آل محمد «ع» براءت از آتش جهنم است و محبت آل محمد گذر کردن از پل صراط است. و ولایت آل محمد «ع» امان از عذاب است. این حدیث را قاضی عیاض در کتاب « الشفاء» آورده در اول صفحه ی چهل از قسمت دوم آن، که در آستانه ی سال 1328 به چاپ رسیده است.
و نیز حضرت فرموده است : روز قیامت ، هیچ بنده ای قدم از قدم بر نمی دارد مگر این که از چهار چیز پرسیده شود، از عمر او، که در چه صرف نموده و از جسدش ، که در چه پوسانیده واز مال او، کمه در چه انفاق کرده و از محبت ما اهل بیت ، این حدیث را طبرانی از ابن عباس و سیوطی در احیاء المیت و بنهانی در اربعین خود و بسیاری از بزرگان ایشان روایت نموده اند.
و نیز حضرت فرموده است : هرگاه مردی در میان رکن و مقام بایستد پس نمازگذارده و روزه بگیرد، در حالتی که دشمن آل محمد است داخل در دوزخ می شود. این حدیث را طبرانی و حاکم نقل نموده اند چنان که در اربعین بنهانی و احیای سیوطی و کتاب های دیگر روایت شده است.
و نیز حضرت فرموده است: هرکس بر محبت آل محمد «ع» بمیرد شهید مرده است. بدانید و هرکس بر محبت آل محمد بمیرد آمرزیده مرده است. بدانید و هرکس بر مهر آل محمد«ع» بمیرد تائب مرده است. بدانید و هرکس بر مهر آل محمد «ع» بمیرد مرده است در حالتی که مؤمن است و ایمانش را کامل نموده است. بدانید و هر کس بر مهر آل محمد «ع» بمیرد ملک الموت وی را به بهشت بشارت می دهد و پس از ملک الموت منکر و نکیر بشارت می دهند. بدانید و هرکس بر محبت آل محمد «ع» بمیرد او را به سوی بهشت می برند چنان که عروس به حجله ی داماد برده شود. بدانید و هرکس بر مهر آل محمد «ع» بمیرد خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت می گرداند . بدانید و هرکس بر دشمنی آل محمد «ع» بمیرد روز قیامت می آید در حالتی که میان دو چشم او « پیشانیش» نو شته شده است: مأیوس است از رحمت خدا . تا آخر خطبه ی حضرت، که به خطبه ی صمآء معروف است.
این حدیث را امام ثعلبی در تفسیر آیه ی شریفه ی : قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی. سوره ی شوری، آیه ی 23. از تفسیر کبیر خود از جریربن عبدالله البجلی از رسول خدا «ص» روایت نموده است. و زمحشری در کتاب کشاف خود در تفسیر همان آیه از مسلمات به شمار آورده است.
و نیز حضرت فرموده است: ما را دوست نمی دارد مگر مؤمن پرهیزکار و ما را دشمن نمی دارد مگر منافق شقی. این حدیث را « ملا» آورده است چنان که در مقصد ثانی از مقاصد آیه ی 14- از باب 11 – از صواعق مذکور است. و این احادیث ششگانه از صفحه ی 22 و 23، 24، مراجعات نقل شد.
مؤلف مراجعات، به قاضی از هر خطاب می کند و می گوید: « ما شیعیان را در این که آل محمد علیهم السلام را بر دیگران مقدم می شماریم کفایت است که خدا ایشان را بر ما سوای ایشان مقدم داشته است. حتی این که خدا صلوات بر ایشان را بر همه ی بندگان، جزو نماز واجبه، فرض نموده است . پس بدون صلوات برآل محمد نماز احدی از جها نیان صحیح نیست اگر چه آن نماز گذار صدیق یا فاروق یاذا نور یا ذانورین یا انوار باشد بلکه بر هر کسی که به وسیله ی نمازهای مفروضه خدا را عبادت می کند واجب است در اثنای آن نماز، خدا را با صلوات برمحمد و آل محمد عبادت نماید. چنان که با شهادت به توحید و نبوت عبادت می کند. و این مقام و منزلیست که وجوه امت برای آن خاضع و دیده های ائمه ای را که ذکر نمودید در برابر آن مرتبت خاضع گشته است. امام شافعی می گوید:
یا اهل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فی القرآن انزله
کفا کم من عظیم الفضل انکم من لم یصل علیکم لاصلوه له
این دو بیت ، از مدایح معروف « شافعی» است و میان مردم بسیار مشهود و منتشر است و بسیاری از ثقات جماعت سنت این دو بیت را از مسلمات به شمار آورده اند. مانند ابن حجر در تفسیر آیه ی مبارکه : ان الله و ملائکته یصلون علی النبی. در صفحه 88 از کتاب صواعق خود. و ینهانی در صفحه ی 99 از « الشرف المؤبده» و امام ابی بکر بن شهاب الدین در کتاب « رشقه الصادی » و جماعت دیگر
ع- این احادیث را نمی توان انکار نمود خصوصاً که از طریق عامه و علمای اهل سنت نقل شده است. و محالست ایشان درباره ی امامان شیعیان بدون استحقاق ، فضیلتی ذکر نمایند یا بدون مدرک صحیح منقبتی بنویسند. اما مهر و محبت یک نفر مخلوق یا بغض و عداوتش چرا باید موجب دخول بهشت یا علت دخول جهنم گردد و برهان عقلی آن کدام است؟
ح- برای این که بر گردن دین الهی حق بزرگی دارند. جان ومال و همه ی هستی خویش را فدای آئین خدائی نموده اند و از دستبرد اغیار و بدخواهان نگهداری کرده اند. هر یک از ائمه هدی علیهم السلام در زمان خود یگانه عالم و محیط بر احکام کتاب و سنت و تنها فداکار و مجاهد ثا بت قدم دین حق بوده اند. خدای متعال فرستنده دین، و پیغمبر آورنده ی آن، و امام نگهدارنده ی آن است.
اینست که امامت در نزد شیعیان یکی از اصول دین به شمار می رود و حق هم با ایشانست، چنان که حدیث های نبوی را از علمای اهل سنت شنیدی و امام شافعی هم اعتراف نموده، که روز قیامت چنان که از توحید و نبوت سؤال خواهد شد از ولایت و محبت علی و آل علی هم پرسش خواهند کرد. در این خصوص آیه ای روشن تر و روایتی واضح تر برای شما بیاورم، اول در تفسیر آیه ی شریفه ی و قفو انهم مسئولون
علاوه بر اتفاق علمای شیعه، زعمای اهل سنت نیز اعتراف نموده اند به این سؤال از ولایت علی و اولاد علی علیهم السلام خواهد بود. در کتاب مراجعات صفحه ی 30می نویسد چنان که در تفسیر همین آیه ازکتاب صواعق مذکور است دیلمی هم از ابی سعید خدری روایت نموده است که : حضرت رسول اکرم «ص» در تفسیر این آیه ی مبارکه: وقفوهم انهم مسئولون. فرمود: یعنی، ولایت علی علیه السلام.
واحدی هم گفته که در تفسیر آیه ی شریفه ی : و قفو هم انهم مسئولون. روایت شده است که ، روز قیامت از ولایت علی و اهل بیت «ع» خواهند پرسید. واحدی می گوید: خدای متعال پیغمبر خود را امر فرمود که: به مردم فهماند که برای رسالت خویش از ایشان مزدی نمی خواهد جز دوستی در حق اهل بیت که آل محمد علیهم السلام باشند. یعنی: روز قیامت از ایشان سؤال می کنند؟ آیا درباره ی اهل بیت عصمت چنان که باید موالات کرده اند یا نه؟ و چنان که پیغمبر اکرم «ص» آنان را وصیت فرموده عمل نموده اند؟ یا این که حق ایشان را ضایع کرده و مهمل گذارده اند، تمام شد گفته ی واحدی. صاحب مراجعات آقای سید عاملی می گوید: کافیست برای تو که ابن حجر در باب 11 از صواعق. این آیه را از آیات نازله در حق آل بیت می شمارد.
دوم- حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: بر در بهشت نوشته شده است: لا الاه الله محمد رسول الله علی اخو رسول الله. این حدیث را طبرانی در کتاب «الاوسط» و خطیب در کتاب « المتفق و المتفرق» روایت کرده است و صاحب کنز العمال در منتخب خود در حاشیه ی صفحه ی 35 از جزو پنجم از مسند احمد و در حاشیه ی صفحه 48 از ابن عسا کر نقل نموده است.
کسر وی می گوید: شعیان برخی از مردمان را داخل در دین می کنند و نام و محبت ایشان را جزو ین می شمارند. هرگاه کسر وی ایمان صحیحی داشت. احادیثی را که علمای عامه و بزرگان اهل تسنن روایت نموده اند می خواند و حق را با شیعیان می دانست و این عقیده ی مقدس را تنها به جعفریان نسبت نمی داد بلکه از جمله ی معتقدات عموم مسلمانان به شمار می آورد.
تنها آیه ی شریفه ی : قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی. که خدا می فرماید: ای رسول من، بگو به مردم که جز دوستی و مودت اهل بیت اطهار برای رسالت و زحمتهای خویش اجر و مزدی نمی خواهم ، در اثبات مرام ما کافیست و هیچ شک و تردیدی در معنای آن نمی باشد. بلکه از محکمات آیات قرآن است و با صدای رسا فریاد می زند: که ای مسلمانان ، مودت قربی از دین است و بر همه ی شما فرض و واجب است.
ع- در واقع از کثرت هیا هوی کسر وی و از تکرار وی در همه ی نامه های خود مسأله شفاعت ار مردم مشکله ی بسیار دشواری تصور می نمودند و حلش ممتنع به نظر می آمد، در صورتی که به این سهولت و آسانی اشکال مرتفع گشت . حال بفرمائید آیا همه ی گناهان قابل بخشش است یا این که میان آنها فرقی هم هست؟
ح- گناهان بر چند نوعند: خطایا و ذنوب. ذنبها نیز بر صغا ئر و کبا ئر تقسیم می شوند. اما از این تفصیل ما را فائده ای نیست. روی هم رفته دو نوع گناه داریم: یکی ستم درباره ی خویشتن که در اصطلاح آن را ، حق الله می نامند، که عبارتست از، ترک نماز و روزه و حج. و یا مستی و خوردن گوشت خوک و امثال آنها، که ضرر و زیانش به نفس خویش عاید است. دوم گناهانی که: از گناهکار به دیگران تعدی می کند و آن را حق الناس می گویند ، مانند: دزدی، کلاه برداری، راهزنی، فحاشی، تهمت، ودر مجامع آشکار گناه کردن ، و تعدی بر ناموس مردم، و از بزرگترین آنها آدم کشی است، و فتنه انگیزی از آن هم بزرگتر است.
به موجب آیات قرآنی و تفسیر آن در احادیث و اخبار، دسته ی اول از گناهان، پس از توبه و استغفار با شرایطی که در جای خود مقرر است قابل عفو و بخشش می باشند چنان که در آیه ی شریفه می فرماید: و من یعمل سوء اً او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجدالله غفوراً رحیما. سوره ی نساء آیه ی 110. یعنی: هر کس گناهی کند یا ستم به نفس خویش نماید سپس استغفار کند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.
و اما دسته ی دوم از گناهان، علاوه بر توبه و استغفار ، جلب رضایت مظلوم هم لازم است و هرگاه مظلوم راضی نگردد به مقتضای عدل پروردگار کیفر می شود و تفصیل این مسأله از انواع گناه شفاعت و رضایت مظلوم یا راضی کردن آن از جانب خدا، یا از طرف شفیع، در کتاب های دینی و اخلاقی مذکور است وهمه اش خرد پذیر و با حکم عقل مطابق است.
« محکمه ی الهی و محاکم دادگستری »
این نکته را هم ناگفته نگذاریم. چنان که چند پرسش پیش از این اشاره نمودی کسر وی اراده و رأی الهی را مانند حکم قاضی محکمه ی دادگستری مفید می داند و می گوید : کسی که جرم و جنایتش در عدلیه ثابت شده است، احدی نمی تواند او را شفاعت کند، بلکه آن مجرم و جانی به کیفر کردار خود باید برسد. هم چنین دستگاه عدل خداوندی که شفاعت و میانچی گری در آن مردود است.
می گوئیم : در محاکمه دادگستری توبه و استغفار محکوم، به مقام قبول نمی رسد و نباید هم برسد. شخص متعدی هر چند تضرع و ناله کند و اظهار پشیمانی نماید اثری نخواهد داشت و نباید هم داشته باشد. برای این که همه ی افراد دادگاه در برابر قانون خاضع و محکوم هستند. اما در پیشگاه الهی منادی حق فریاد می زند: قل یا ایها الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله یغفر الذنوب جمعیاً. سوره ی زمر، آیه ی 53. یعنی: ای مجرمان، ای گناهکاران، ای جنایت کنندگان، ای کسانی که بر نفس خود ستم نموده اید از رحمت پروردگار نا امید و مأیوس نگردید خدای مهربان همه ی گناهان را می آمرزد.
بگو ای کسر وی عدلیه ی بشر را با دیوان الهی مقایسه نتوان کرد. حاکم جز تبعیت قانون، اختیاری ندارد. قاضی عدل، حق خدا و ملت و مملکت را نمی توان به شخص متعدی ببخشد، اما خدای بزرگ می تواند مظلوم را عوض دهد و ظالم پشیمان را که روی به درگاه کریم آورده ببخشاید، آیا از حق خود گذشتن و یا به جای تأدیب شخص متعدی، ستمدیده را به احسائی راضی نمودن خلاف عقل است، باب توجه و معفرت را که همه کتاب های آسمانی با تمام صراحت اعلان نموده و مفتوح دانسته اند نمی دانم این بخیل با کدام دست و جرأت می بندد. خدائی را که پیغمبران گذشته از پدر و مادر مهربان تر معرفی فرموده اند، این ستمگر، شکل یک دژخیم ِ خون آشام برای مردم مجسم می کند. پس به عقیده ی کسر وی باید هیچ گناهکاری به درگاه خدا ننالد و امید عفو نداشته باشد، نابود باد این دین ناپاک و آئین ضحاک، حالا متحیرم چرا این بی مروت از گریبان همه ی دین ها و ملت ها که شفاعت را حق می دانند دست برداشته و تنها دامن شیعیان را گرفته است، این بغض و عداوت، با شیعیان مرتضی علی از کجا و برای چیست؟
توجه پیغمبر و امام پس از مرگ
ع- مسأله ی شفاعت ، پاک روشن و واضح شد و در حدود و جوانب آن ابداً اشکالی نماند . اما کسر وی در این زمینه ایراد دیگری دارد ، او می گوید: این پیغمبر و امام که مرده یا کشته شده است در هر حال علاقه اش از این جهان بریده شده است. نه صدای ما را می شنود و نه مقاصد ما را می تواند بفهمد، بنابراین زیارت و سلام به او ، و یا طلب شفاعت نمودن از وی، همه اش بی نتیجه و لغو است.
ح- برعکس ، به عقیده ی شیعیان بلکه عموم مسلمانان همه ی نیکوکاران و بألاخص مجاهدان و کشتگان راه خدا ، همه زنده و آزادند و مرگ ظاهری، ایشان را از توجه به این جهان مانع نتواند شد، چنان که خدای هر دو جهان در کتاب مبین خود می فرماید: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عندربهم یرزقون. سوره ی آل عمران ، آیه ی 169. و در سوره ی بقره، آیه ی 155 هم ، عین همین معنی را با تفاوت کمی در الفاظ تصریح می فرماید. یعنی کسانی را در راه خدا کشته شده اند مرده و اموات مشمارید. بلکه آنان زندگانند و در حضور پروردگار به آنان روزی می رسد بنابراین، سلام ما را هم می شنوند و جواب هم می دهند و شفاعت هم می کنند و اشکالی ندارد.
ع- در قرآن شاید به زنده بودن روان و بقای روح آنان اشاره شده است، و به توجه و دیدن و شنیدن ایشان مربوط نباشد.
ح – فرزند هرگاه مقصود آیه ی شریفه همان زنده بودن روح است شهداء را چرا تخصیص داده است؟ بلکه روان همه ی مردگان باقی و زنده است و روح آنها هرگز نمی میرد. این تخصیص ثابت می کند که ارواح گناهکاران یا غیر مجاهدین مقید و محبوس واز همه جا بی خبراند، اما روان مقدس شهیدان و مجاهدان آزاد است، می بینند و می شنوند و صفات حیات در آنان بافیست، بلکه به سبب از میان رفتن حجاب های مختلف، حیاتشان قوی تر است.
ع- کسروی می گوید: چیزی را که خرد آن را نپذیرد نباید معتقد شد. واین عقاید از دائره تعقل بیرون است.
ح- یک اشتباه کسر وی هم اینجاست که میان وظیفه ی عقل و وظیفه ی علم و فرق نمی گذارد ، عدم تعقل او در این گونه موارد نه از جانب خرد و عقل است بلکه از نادانی او و نارسائی دانش ها است والا این مسأله ی انکار صانع یا اثبات شریک نیست که ممتنع بادش و عقل آن را باور نکند.
ع- کسر وی می گوید: تا آن جا که دانش ها رسیده، باید تفکر نمائیم و عقاید خویش را با پیشرفت معارف پیش ببریم و بدون مدرک فنی به هیچ چیز معتقد نشویم.
ح- بنابراین، خودش هم باید در این مسائل ایستادگی و عصبیت به خرج ندهد و معتقدین را نادان و احمق نخواند بلکه بگوید چون هنوز به وسیله ی علم بر ما روشن نگشته نباید اعتقاد نمائیم. او می گوید: معتقدین را از راه علم دلیلی نیست. ما هم می گوئیم: انکار او نیز مدارک علمی ندارد، بلکه صرف انکار است. باز معتقدین از گفته ی پیغمبران راستگو و کتاب های آسمانی برهانی دارند و در تحت عنوان دین، آن را پذیرفته اند و برخی واصلین ایشان هم به مقام شهود رسیده اند. اما مدرک کسر وی همان نادانی و بی علمی او است.
خوشبختانه علمای عصر حاضر هم از معاریف اروپا و آمریکا با طریق فنی و علمی و علاقه ی بین این دو جهان و بقای روح و قدرت توجه آنان را کشف نموده و ثابت کرده اند ، بنابراین در زیارت وسلام و صحبت ما ، با امامان چه اشکالی باقی می ماند که هنوز کسر وی در انکار خود باقی است.
ع- تبسم دقیقی نموده گفت: کسر وی معتقد است، کشفیات این پروفسورها تماماً مهمل بافی است وهمه اش دروغ و نیرنگ است. اصل و صحت ندارد.
ح- این رهنمای بی مدرک، چرا تحقیقات اختر شناسان و میکروب شناسان را تکذیب نمی کند. بلکه همه اش را باور دارد ، فلان ستاره را کشف نمودند و فلان سیاره را پیدا کردند ، آیا او، زیر تلسکوب آنها رفته و به چشم خودش کواکب جدید الکشف و ثوابت تازه پیدا شده را دیده است؟ یا میکروسکوب آنان را به دست گرفته وهر آنچه می گویند تحقیق نموده است ؟ نه. پس فرق این دو گروه در این دو کشف چیست؟
هیچ یک را که ندیده است. پس چرا یکی را قبول می کند و دیگری را رد می نماید؟ پس معلوم شد که رد و قبول کسر وی و تصدیق وانکارش به هوی و هوس بسته است. آخر برای انقطاع روح از این دنیا برهانی قوی دارد؟ و یا مدرکی روشن می تواند ارائه بدهد؟ بسم الله ، والا قلم زور نگار خود را شکسته دستگاه دعوت قلابی را بر چیند و پیغمبران راستگو را تکذیب نکند.
عزیزم ، صدها مهنامه و روزنامه در اطراف کشفیات این پروفسورها در اروپا و آمریکا قلم فرسائی می کنند و هزاران دانایان نمره اول باختر، در این کار شرکت نموده اند تا این که معنی: ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء...
را دانسته اند و تصدیق کرده اند و دراین مرحله کسر وی جز سکوت چاره ای ندارد.
برای اکمال مطلب سخنی دیگر علاوه کنم: حالا که کسر وی چشم و گوش و روان آزادگان و مردان خدا را بینا وشنوا نمی داند و سینه ی تنگ و کم حوصله اش از قبول حقایق بیزار است، و حجت های روشن ما در مغز تیره و تاریک او اثر ندارد. بیاید و این عقیده ی بسیط بی اشکال را تصدیق نماید، در دعای بعد از نماز زیارت گذشت که شخص زائر می گوید: الهی بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و افضل ترین سلام و درود مرا به ایشان ابلاغ فرما ورد سلام مرا هم از ایشان به من برسان. ما از خدای مهربان تمنی می کنیم: که: سلام ودرود وعرایض ما را به پیشوایان معظم ما برساند، و هرگاه از ایشان استدعای شفاعت کنیم اجازه دهد، در این مورد دیگر هیچ منکری نمی تواند دم بزند و مخصوصاً در خصوص شفاعت، وهابی ها نیز توانسته اند تا این جا با ما همقدم شوند.
در سال 1323 شمسی که به حج بیت الله الحرام با پنج شش هزار ایرانی از طریق کویت « ابن صباح» مشرف شده بودم یا دارم، در مجله ی « ام القری» در شماره های همان ایام موسم، پادشاه نجد « عبدالعزیز ابن سعود» خطابه ای را که برای حجاج القا نموده بود، می خواندم تا به این جمله رسیدم مضمون عبارتش اینست : « ما معتقدیم به این که پیغمبر ما به أمر گناهکران را شفاعت خواهد فرمود و هر کس به این معتقد نشود کافر است» همین اندازه هم کسروی هرگاه موافقت نماید آن وقت در اثبات زیارت وسلام و کلام در مشاهد مقدسه کافیست.
ع- معذرت می خواهم چون نام پیغمبر آوردید عرض می کنم پیغمبر را مقامی است والاتر از امام واثبات شفاعت در پیغمبر وساطت و شفاعت امام را از کجا ثابت می کند؟
ح- فرزند به نص آیه ی شریفه ی : وانفسنا وانفسکم . و به اتفاق مفسرین شیعه وسنی، علی مانند نفس پیغمبر است که در آیه ی به علی بن ابیطالب نفس پیغمبر اطلاق شده است، دیگر این که همین آیه، وسیله بودن علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را روشن می کند: خدا می فرماید : قل تعالوا ندع ابنائنا وابنائکم ونسائنا ونسائکم وانفسنا وانفسکم... سوره ی آل عمران، آیه ی 61. یعنی : ای حبیب من، به مسیحیان نجران بگو : بیائید ما اولاد خودمان را بخوانیم و مشا اولاد خودتان را هم چنین هریک از زنان و نفسهای خویش را بخو انیم ، پس از آن مباهله نمائیم و به همدیگر نفرین کنیم.
به اتفاق تاریخ نگاران و راویان اسلام پیغمبر اکرم «ص» برای مباهله در برابر مسیحیان ، علی و فاطمه و حسن و حسین را با خود برده و با ایشان سادسی نبوده است ، پس مقصود از انفس امیرالمؤمنین «ع» و از نساء فاطمه ی زهراء و از ابناء حسن و حسین «ع» بوده است. حضرت رسول «ص» این چهار نفر اهل بیت گرامی خویش را به أمر خدا در برابر نجرانی ها حاضر ساخت و همین که دست به نفرین بلند نمودند، مسیحیان علامت های غضب خدائی را مشاهده کردند واز روبرو شدن با آن پنج تن مقدس، پشیمان شدند و صلح نمودند و به ادای جزیه تن دادند. اینجا وساطت و تأثیر مناجات اهل بیت هم با پروردگار ثابت می گردد که به وسیله ی نفرین ایشان خداوند بر نصاری غضب نازل می فرماید. حالا ملاحظه کن، دعا نمودن و رحمت طلبیدن از درگاه کریم، تأثیرش از طلب غضب و نفرین بیشتر است و حتماً خدای مهربان توسط و شفاعت ایشان را در ارسال رحمت قبول خواهد فرمود. تا این جا که ثابت شد. و بدان که همه ی امامان اثنا عشر در این گونه موارد به فرموده ی اهل بیت عصمت یکسانند و میان ایشان فرق و تفاوتی نیست.
ع- در واقع کسروی را دیگر در این زمینه حرفی و ایرادی نماند، ولی اجازه بدهید یک کلمه ی دیگر هم سؤال کنم: شفاعت و سلام این طور که می فرمائید همه جا میسر است، شیعیان می توانند حتی در شهرها و منزل های خویش هم سلام بدهند و توسل نمایند. این هیاهو و تحمل زحمت های سفر و مشتقت های فراوان و صرف پول زیاد جهت زیارت و رفتن به مشاهد مقدسه ، برای چیست؟
حکمت و اسرار زیارت مشاهد مقدسه
ح- حکمت و اسرار زیارت بسیار است، اول، قدردانی، از مجاهدات دینی و فداکاریهای ایشان در راه رضای حق که حتماً قابل تقدیر و تقدیس است.
دوم، زنده نگاهداشتن نام ونشان ایشان و تشیید مراکز دعوت و جانفشانی های جانانه که در راه جانان نموده اند.
سوم ، اعلان و نشر عقاید مقدسه و اخلاق فاضله ای که محض بقای آن ، جهاد نموده اند ، و عمده تر از همه که اهمیت بسیار دارد نگهداری نام تشیع و گوهر اسلام است که به وسیله ی همین توجه و زیارت محفوظ می ماند، سخن کوتاه، هر اندازه ای که مکه ی مکرمه و قانون حج در ترویج اسلام و نشر احکام توحید خدمت کرده است این مشاهد مبارکه و زیارت شیعیان در اثبات حقیقت جعفریان و بقای تشیع جهاد می نماید.
کسروی می گوید پولهائی را که در این راهها خرج می کنند ، اگر به فقرا و مستحقین ملت و مملکت بدهند بهتر است، در نامه های خود می نویسد: در سال مجاعه ی گذشته ، بعد از جنگ جهانی اول، فقراء از گرسنگی مردند و پولدارها به کربلا رفتند که برات آزادی بیاورند در صورتی که برات آزادی واقعی ، در مساعدت بینوایانست.
ح- مگر جمع هر دو ممکن نیست؟ آیا نمی شود یک نفر مسلمان ، هم گرسنه ای را سیر کند و هم برای ادای وظیفه ی مذهبی به زیارت مشرف گردد و پول خودش را هرجا که مناسب دید خرج نماید؟
ع – کسروی می گوید: این حاجی ها و کربلائی ها ومشهدی ها به بینوایان ابداً نپرداختند بلکه حق آنان را برداشته و در این راه های بیهوده خرج کردند.
ح- کسروی دروغ می گوید، بهتان می زند، همین حاجی ها و کربلا ئی ها ومشهدی ها بودند که هزارها و کرورها برای مساعدت گرسنگان انفاق نمودند، اما مأمورین پخش و توزیع، امثال ایراد کننده ،صدی هفتاد را به مصرف وافور و مشروب و صدها فسق و فجور دیگر رسانیدند، و گرسنگان را گریان و نالان گذاردند ، حالا از مجاعه ی گذشته که ما هر دو یاد نداریم بگذریم، در همین مجاعه ی اخیر، بعد از حمله ی متفقین که میهن عزیز، چهار موجه گرفتار طوفان بلا و گردباد گرسنگی شد، ببینیم کدام دسته همت کردند و با بینوایان مواسات نمودند؟
همین حاجی ها و کربلائی ها و مشهدیها بودند که دامن همت بر کمردند زدند و آبروی ایران برای حفظ فرمودند، حتی برخی از آنان اثاث البیت خویش را هم فروختند و در راه رضای حق به افتادگان ملت تقدیم نمودند. لیکن این مرتبه خام نبودند و زمام را به دست این رندهای دروغگو ندادند. خودشان، هم پول خرج کردند وهم نظارت نمودند و هم به کربلا و مشهد رفت و در ترویج دین و مذهب کوشیدند و به همین جهت این مرتبه در مملکت حتی یک نفر هم گرسنه نماند و یک نفر بی نوا از گرسنگی نمرد. عزیز من، مجاعه آمد و گذشت ، هیچ شنیدی یک نفر، جز حاجی و کربلائی و مشهدی همّی کند و با بدبختی نبرد نماید و گرسنگان ملت را دستگیری فرماید ؟ آن شبهائی که شیعیان پر از نشاط ، در شهر ها و در دهات ایران خواب را بر خود حرام کرده وآش و پلو می پختند و به کلبه های مستحقین پخش می کردند و یا این که در سر کوچه و بازارها گذارده به قیمت بسیار نازل به متوسطین مردم می فروختند، و یا این که آذوقه ی آبرومندان را بدون این که اغیار مطلع شوند تأمین می کردند، معلوم نبود کسروی و این هوچی های لوکس در زاویه ی کدام قهوه خانه یا در سالون کدام تیاتر یا در سر زمیز کدام... به تعیش یا به چه کارها مشغول بودند، خدا می داند، همه هم می دانند ! آری به جای این که از کردار نیک این راد مردان خدا شناس سپاسگذاری نماید خامه ی زهر آلود به دست گرفته برعلیه راستی و درستی، دینداری و آئین پرستی نیکی و نیکوکاری قلم فرسائی می کند و با یک جهان بی حیائی پا روی حق می گذارد و در بدبختی این ملت نجیب می کوشد .
ع- در این مرحله جز تصدیق چاره ای نیست و آنچه بیان فرمودید همه اش واقعیت دارد، اما در خصوص مشاهد مقدسه و زیارت آنها اشاره نمودید و جهه ی ترقی و تعالی هم داشته و به عالم تشیع خدماتی نموده است، دوست دارم این موضوع را یک اندازه روشن تر بیان فرمائید.
ح- چنان که دانشمندان اسلام از مزایای مکه ی مکرمه و اسرار حج می نویسند و بیشتر خاورشناسان غرب هم تصدیق نموده اند . غالب اهالی آفریقا مثلاَ به واسطه ی تردد حاجی های اسلام، مسلمان شده اند، حاجی های شمالی آفریقا کمه از قدیم مسلمانند ، در سفر حج وقتی از شهرهای سیاهان و مشرکین این اقلیم عبور می کنند تبلیغات مهمی را به عهده گرفته اند و در جامعه ی نژاد سیاه به غایت تأثیر نموده اند و هر ساله عده ای از آنان به دائره اسلام قدم می نهند و به مکه مشرف می شوند، حالا این حاجی سیاه نیز که تازه مسلمان گشته است در شهر و مملکت خود تأثیری به سزا دارد، در منی و عرفات و مشعر از آن اجتماع مدهش طوایف مختلف اسلام و مشاهده ی نشاط بخش آنان تا از آن جا که لازم است سر وسینه را از اندیشه و ایمان مملو می سازد و در مسجد الحرام نیز پس از این که با صدها هزار نفر در یک جا و یک وقت یک آهنگ چندین روز و شب نماز جماعت می خواند از مصریان و حجازیان که با قرائتی روح افزا به تلاوت قرآن مشغولند آیه هائی روشن و پر از حکمت فرا می گیرد، و از واعظان وخطباهم مسا ئل و داستان هائی چند حفظ می نماید، و هنگام مراجعت به شهر و وطن خود، با یک جهان شوق و حرارت لااقل تا یک سال، در مجالس و محافل آنچه دیده و شنیده است تعریف می کند و تاموسم حج آینده هریک ده بیست کس را از همشهریها به مشاهده ی آن منظره ی بی مانند راغب می سازد ودر نتیجه ، اسلام آوردنشان حتمی است، همه ساله بر همین و تیره دیانت اسلامی در آن مرز وبوم پیشرفت نموده و تبلیغات مسیحیان آمریکا و اروپا را که به کثرت در آن صفحات منتشرند عقیم می سازد.
و همچنین است داستان مشاهد مقدسه و زیارت شیعیان. غالب شهرها و دهات اهل سنت که از مراکز تشیع دور بوده است به وسیله ی آمد و رفت زوار و تبلیغات قولی و عملی ایشان جعفری شده اند، حالا کردهای متعصب عراق عرب و سنی های سوریا و فلسطین هم، در زیارت اربعین با شیعیان شرکت می کنند ودسته های سنگین از آن بلاد و نواحی برای زیارت و تعزیه داری حضرت خامس آل عبا علیه السلام به کربلا مشرف می گردند ، این آئین آتشین در محو آثار منافقین و ستمگران صدر اسلام و اثبات حقیقت آل محمد علیهم السلام فعالیت عریبی نشان می دهد و روز به روز هم در قوت ونشاط است.
ع- کسروی در کتاب شیعگری می نویسد: سلاطین صفویه مردم را به تشیع مجبور .م می سا ختند.
ح – کسروی همواره برخلاف حقیقت قلم فرسائی کرده و می کند و با این گفته جائرانه هم می خواهد معنویت شیعه و حقایق تشیع را انکار نماید، ما به مساعدت ونصرت پادشاهان صفوی اعتراف می کنیم و در حال خدمت های شایانی به مذهب نشان داده اند ولی جبر و زور در دستگاه ایشان وجود نداشته است. همه ی ملت ها و دیا نت ها اعم از طوایف مختلفه ی اسلام و کفر در زیر علم اقتدار و امنیت آنان آسوده و مطمئن زیست می کردند.
آری، جعفریان که تا آن وقت در زیر فشار ستمگران متعصب می نالیدند و به استثنای چندین شهر محدود و زمان های کوتاه همیشه محکوم و مقید بوده اند، واز مزایای حریت ابداً بهره ای نداشتند و همواره حقوق ملی و مذهبی آنان در معرض تارا ج بوده است. در دوره ی صفویان آزاد شدند و آزادانه عقاید خویش را گفتند و نوشتند و منتشر ساختند. پادشاهان صفوی در نشر فضائل آل محمد علیهم السلام جهاد کردند و در تشیید قباب مطهره و مشاهده مقدسه ی ائمه اطهار «ع» همت نمودند.آن سادات صحیح النسب در اعلای کلمه ی حق واحترام مقامات اجداد طاهرین خود تقصیر نکردند و در ترویج مقدسات اثنا عشریان تا آن جا که توانستند اقدام فرمودند و به دائره تبلیغات اهل حقیقت وسعت دادند.
مثلاً توجه شاه عباس کبیر پای پیاده از اصفهان به مشهد مقدس به قصد زیارت سلطان خراسان حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام از جمله تبلیغات و ترویجات برجسته به شمار می رود و در دلهای رعیت تأثیری به سزا داشت. همین که خطاب و نویسندگان شیعه آزاد گشتند و توانستند مزایا و حقایق خویش را به جامعه برسانند از همان وقت مذهب جعفری به سرعت برق اطراف و جوانب مملکت را مسخر نمود و به هم میهنان خود فضائل مسلک امامیه را ثابت فرمود. و مخصوصاً پرچم افراشته ی این تبلیغ را زوار بقاع مطهره و چاووشان بر دوش گرفته از شهرها و دهات عبور می دادند. لذا بلاد و نقاطی که در اثنای راه ایشان واقع بود یا همگی شیعه شده اند و یا نیم سنی مانده اند.
کسروی می گوید: ایرانیان در اثر شمشیر صفویان، مذهب تشیع اختیار کرده اند، در جواب می گویم: آیا هندیان به زور کدام طایفه امامی و جعفری شده اند؟ چهل کرور هندی از مردان نامور و بزرگان و راجگان عظیم الشأن هند از اثر تبلیغ کدام شاهنشاه شیعه گشته اند؟ آیا پادشاهان هندو، و بت پرستان هندوستان از ضرب دست کدام شیعی ایام محرم ، عزاداری امام محبوب شیعیان را بر پا می کنند؟ و صدای وا حسینای آنان در شهرها و پیچ و خم جنگلهای انبوه آن سرزمین طنین انداز می گردد، عراق عرب که در زیر بار تسنن عثمانیان ناله می نمود از چه راه دو ثلث جعفری شده است؟
کسروی بسیار غافل است و نمی داند که: تبلیغات زوار و روضه خوان های شیعه از ضرب تیغ پادشاهان صفوی، کاری تر و در رفع موانع و دفع استیلای روحی مخالفین مؤثرتر است.
هرگاه شیعیان در مشرف افغانستان هم مثلاً زیارت گاهی داشتند حالا افغانیان نیز در زیر عنوان تشییع می زیستند و به مسلک امامیه افتخار می نمودند. کورباد دیده ای که جلال و شوکت حق و حقیقت را مشاهده نتواند کرد.
جهاد و خدمات سلاطین صفویه قابل انکار نیست ولی در عین حال برخی از اعمال حاده ی آنان موجب عصبیت و عداوت اهل سنت گشت. هرگاه ایشان و پادشاهان آل بویه تند روی نمی نمودند و به نقاط حساس عامه دست نمی زدند. حتماً اثنا عشریان قدمهای بزرگتری بر می داشتند بلکه مذهب جعفری از همان ایام مذهب رسمی عموم اسلامیان می شد.
ع- آنچه فرمودید همه اش صحیح و بی اشکالست و ایرادهای کسروی معلوم شد هیچ کدامش متین و ریشه دار نیست، و درستی گفتار وکردار شیعیان تماماً واضح و روشن گشت. اما به این مسأله چه می فرمائید؟ در دیوار حرم ها را بوسیدن و به ضریح و قبر امامان سر و صورت را مالیدن چه معنی دارد؟ متمدن ها به این مراسم ایراد می کنند.
ح- این مسأله را باید از ارباب عشق و محبت پرسید و جواب دندان شکن از ایشان شنید . شاعر عرب می گوید:
امر علی الدیار دیار لیلی اقبل ذالجدار وذالجدارا
فماحب الدیار شغفن قلبی ولکن حب من سکن الدیارا
یعنی: به دیار لیلی می گذرم ، این دیوار و آن دیوار را می بوسم، دل مرا حب این دیار جلب ننموده ، بلکه عشق آن کسی است که ساکن این دیار است. عزیز من ، این که یک امر واضح و بسیطی است و ابداً اشکالی ندارد. محب که دستش به دامن حبیب نرسید در دیوار وی را هم خواهد بوسید. این حکم قانون عشق و محبت است و هیچ کس را حق ایراد و فضولی نیست. شیعیان حبیب و حبیب زادگان خدا را تا به حد عشق دوست می دارند و مهر آنان را وظیفه ی شرعی خود می دانند و باید هم بدانند. و در واقع این مهر مذهبی و محبت الهی در شیعیان یک عشق طبیعی تولید فرموده که در برابر علی و آل علی که مظاهر ولایت یگانه محبوب جهانیان می باشند مانند یک عاشق شوریده محو و بی اختیار هستند. شعیان در زندگی محمد وآل محمد صلی الله علیه وآله دست مبارک ایشان را که به مدلول آیه ی شریفه ی یدالله فوق ایدیهم . در حکم دست خدا است می بوسیدند و دامن پاکشان را به چشم و رو می کشیدند. بعد از وفات ایشان نیز ، ناچار در دیوار حرم مطهرشان را می بوسند و سرو صورت به ضریح و مرقدشان می مالند و کسی را هم حق اعتراض نیست. علاوه بر این همه ی ملت ها در برابر مقدسات خود این طورند و این مراسم فقط به شیعیان مخصوص نیست. جز این یک مشت مادی های آواره که وجهه ای ندارند و مقدساتی نمی شناسند و جز یاوه سرائی و بیهوده گوئی کاری نمی دانند.
عموم مسلمانان قرآن کریم ار می بوسند و بر سر می گذارند وکافه ی مسیحیان صلیب خودشان را تقبیل می کنند، و در حقیقت این کردار اختیاری نیست و با شرع هم مخالفتی ندارد و عقل هم هرگاه بتواند در این میدان سبز شود به حکم عشق ِ مقدس ، محکوم خواهد بود.
یاد دارم روزی در مدینه هنگامی که مسلمانان در مسجد اعظم برای نماز ظهر صف آراسته بودند یکی پاسبا نان حرم، کبود بچه ای در دست داشت و همی خواست به آشیانش برساند، یک نفر پیش آمد و سر و چشم آن حیوان را ببوسید ، دیگران را دیدم بی اختیار پیش دویدند و بال وپر آن بی زبان را بوسیده و بر سر و روی کشیدند نه پاسبانان از این عمل مانع شد و نه خادمان حرم تقبیل کبوتر ار کفر و شرک نامیدند، بلکه همگی متبسم وبشاش بودند . اما من خودداری نتوانستم و بر پاسبان اعتراض نموده گفتم: شما با فحش وخیز ران شیعیان را از تقبیل ضریح مقدس نبوی مانع می شوید و آن را شرک می نامید و اکنون حیوانی را به معرض بوسه ی مسلمانان نهاده ای و هیچ اشکال نمی کنی! گفت این کبوتر حرم است و به مناسبت مجاورت مسجد رسول، او را می بوسند چه ضرر دارد؟ گفتم این ضریح پیغمبر ومجاور جسد مقدس پیغمبر است شیعیانش که بغل می گیرند و تقبیلش می نمایند چه عیب دارد؟ پس چرا کافر ومشرکشان می گوئید؟ پاسبان از شنیدن ایراد و جوابم بور شد. سر به زیر انداخته از پی کار خود برفت.
در نتیجه ی این همه گفتگو روشن شد که شیعیان ، موحد پاک و یزدان پرست صحیح می باشند و در عقاید و اعمال ایشان مقدار ذره ای شرک و مخلوق پرستی وجود ند ارد ، هر که هر چه بگوید از جهل و نادانی و یا از عناد و عداوت است وبرخی هم از مسلک شیعه بی خبر بوده نسبت به ایشان ستم و گستاخی می نمایند. و اما جمله ی کسر وی به مذهب امامیه از هر سه راه است و مخصوصاً ناکامیابی او، در راه مرام خویش، وی را بیشتر عصبانی ساخته و بر این جرم و جنایت وادارش نموده است.
مبحث نبوت
ع- ما که به یگا نگی خدای بزرگ ایمان آورده ایم. دیگر به عقاید و اعمال فراوان این شریعت ها چه نیاز داریم و بعثت این همه پیغمبران برا ی چیست؟
ح- وجود پیغمبران برای این است که مقصود الهی و وظایف آدمیت را به مردم تعلیم دهند.
ع- مقصود الهی؟ وظفیه ی آدمیت؟ استدعا می کنم واضح تر و مشروح تر بیان فرمائید.
ح- این صنعت محیر العقول را صانع توانا و حکیم مقتدری خلق فرموده است، سایر آفریده ها جای خود ، تنها در خصوص انسان گفتگو نمائیم. فرزند عزیز، این آفریدگار بزرگ که بشر را آفریده برای او گوش شنوا، چشم بینا، زبان گویا، دست توانا، وپای پویا مرحمت نموده است، او تن او را از اعصاب ، عضلات ، شر این وآورده ، خون و غدد، گوشت و استخوان تشکیل داده است، هر یک از این طبقات وظیفه ی خود را به وسیله ی ملیونها از موجودات ذره بینی انجام می دهند. دهان و دندان و معده و امعاء را با صد نوع ترکیب های شیمیائی از بزاق های مختلف و عصیرهای متنوع و مواد حیاتی « ویتامین» پرساخته تا این که واردهای بیگانه و غذاها با انجمن های داخلی آشنا گشته طعام حیوانی و نباتی در اندرون بدن قابل جذب و تحلیل گردد. قلب توانائی در مرکز تن قرار داده که مایه ی حیات و وسیله ی زندگی است. یعنی اکسیژن هوا را از راه جگر سفید« شش» با قبض و بسط منظم خود جذب می نماید و به وسیله ی کارگران چالاک « گلبول های سرخ» که همواره در رودخانه ی خون شناورند به دورترین نقاط جسد می رساند. و در مرز مملکت و مراکز آن، نظامیان دلیر و پاسبانان غیور تمرکز داده « گلبولهای سفید» که علی الاتصال با میکروب های مسموم که دشمن آزادی و آسایش و رقیب زندگی جامعه هستند مشغول نبرد می باشند. و تا آخرین لحظه ی حیات از دفاع و جانبازی در راه میهن محبوب دست برادر نیستند . یا استقلال و یا مرگ ، شق ثالث ، یعنی: ترس وهراس، فرار و سنگر بندی ، رشوه و اختلاس وهیچ درس ننگینی یاد نگرفته اند.
و از آن ها بالاتر بصل النخاع و نخاع شوکی « مراکز اعصاب» را برای نظام امور عامه و رابطه ی اعضا و جوارح و خبردار بودن از آراء و اعمال یکدیکر و وسیله ی فرمان فرماندهان و فرما نبری موظفان قرار داده است. هرگاه اعمال بهت آور سلول های کبد را تصور نمائی ، در واقع مبهوت و حیران می مانی. این امور حیرت انگیز ، شیمی دان های ماهر وحتی پروفسور های بزرگ باختر را مبهوت گذارده اند. و از همه والاتر مخ و مخیخ است که مرکز حافظه و فاکره ومظهر عقل و اندیشه است. و این همه اختراع ها و ابتکار های شگفت انگیز و دانش هائی که از اعماق زمین و آسمان باخبر است و هوا و دریا و همه ی ممکنات را مسخر ساخته از اثر جولان اوست.
و از کلیه ی این ها عجیب تر روح و روان اوست که بشر را از سایر افراد وجود ممتاز فرموده است ، منبع بخشش و عطا و عاطفه و مروت می باشد. و آن حسن یگانه ای که هرگاه به تربیت آن همت گمارد از آینده و اعماق دلها اسرار و مغیبات نیز خبردار گردد.
آیا می توانی بگوئی که این فواره ی عجائب بی نتیجه و بی ثمر است؟ وحضرت صانع را در این صنعت بدیع نظری نیست؟ آیا از این انسان عاقل و هوشمند وظیفه ای در خور مقام نخواسته و برگزیده ی صنایع خود را ولگرد و سرخود قرار داده است.
ع- حتماَ خلقت عالم بدون منظور نبوده است . ما که مخلوق اوئیم بدون منظور کاری نمی کنیم و از کو چکترین صنعت های خویش نتیجه می خواهیم . بلکه هر جنبنده ای از جنبش خود، اراده ای دارد تا چه رسد به خالق اکبر که حتماً از این آفریده ی ممتاز مقصود مهمی دارد و وی را بدون وظیفه نمی گذارد.
ح- حالا که مطلب را دردست تحویل گرفتی به این نکته توجه کن، بشر به خودی خود نمی تواند به وظیفه ی خویش آشنا گردد و به خواست خدا مطلع شود مگر این که : خدایش تعلیم دهد و او را بیاگاهاند.
ع- چرا نمی تواند .اینست ، می بینیم ، همین انسان ، فلاحت و زراعت می کند صنایع ابتکار می نماید. وسائل راحتی خویش را مهیا می سازد. و هر روزه در وسائل آسایش نوع خود، قدم های بزرگی بر می دارد. دریانوردی ف هواپیمائی ، دستگاه برق و رادیو و هزاران صنعت های حیرت انگیز از اثر کارهای بشر است که همه را به راهنمائی خویش اختراع فرموده است.م حتی در این دوره برای خوردن و خوابیدن و راه رفتن و نفس کشیدن و خانه ساختن قواعدی صحیح بنا نهاده است، در علم طب و تشریح و جراحی و هندسه و ترکیب جواهر و فلزات ، مقامات مهمی را طی نموده است، از کار زمین گذشته به آسمان هم دست یازیده ، نوامیس خلقت را دارد کشف می کند. و به کره ی ماه و مریخ قدم می گذارد، دیگر وظایف انسانیت چیست؟
ح- عزیزم، این ها که گفتی از اثر طبع وجود است و هر موجودی در راه راحتی و آسایش خویش تقلا می کند. از صنایع وکارهای بشر آنچه که شمردی همه اش برای خوردن و خوابیدن، و تفریح نمودن و خزائن خود را پراز زر و سیم ساختن است. آیا نمی بینی در ضمن این ابتکارهای نفیس و گران بها توپها و تفنگها و بمب های جهان خراب هم اختراع می نماید؟ و به جز معنی شخصیت چیز دیگری در نظر ندارد ؟ وغیر از تأمین زندگانی پنج روزه ی دنیای فانی چیزی نمی داند؟ حیوانات هم با انواع خود بلکه هر ذیحیاتی که ذره ای حس دارد از پی استفاده ی خویش جهد می کند ، فرقی که هست حیله و تدبیر، نظم و انتظام ، و وسائل وابزار نوع انسان از آن ها قوی تر است. و در حقیقت همه اش در اثر حب ذات و منازعه در بقاست.
کاری را که مور چکان انجام می دهند از فراهم ساختن آذوقه در ایام تابستان و پائیز و ذخیره کردن آن برای بهار و زمستان ، و تسخیر نمودن همجنسان در انجام کارهای شخصی وبناهای زیر زمینی واستحکام آن ویا داستان موریانه را با کارهائی که از بشر نقل نمودید مقایسه کنید . جز وسعت دائره کارهای بشری و تنوع معنوی بخشد. این اختراعات و ابتکارات و تقدم علم وصنعت به جای خود، اما بشر از این کارها نتیجه ی صحیحی به دست نمی آورد و به مقصود حقیقی نمی رسد.
ع- نتیجه و ثمر کار بشر چه باید باشد؟ معذرت می خواهم چنان که باید ملتفت مقصود نیستم.
ح- ما فرض می کنیم یک کارخانه ی پارچه بافی را که مثلاً هر روز و شب ماشین ها و چرخ های آن را روغن زنند و هرساعت گرد وغبار شرا پاک نمایند و آن را همواره شفاف و براق نگهدارند و سال ها بر همین منوال باقی بماند بدون این که بکار افتد و بافندگی کند و مردم از آن استفاده برند. آیا می توانید بگوئید که این کارخانه به وظیفه ی خود عمل نموده است؟
ع- نه نمی توانیم. و حتماً وظیفه ی خویش را انجام نداده است ، مگر این که هر روزه مقداری پارچه بافته شود و به معرض استفاده بشر گذارده گردد، و مقصود صانع آن، از وجود آن صنعت حاصل آید.
ح- ها عزیزم، ما نیز همین را می گوئیم. وسائل خوردن و خوابیدن و گردش نمودن و پاکیزگی و بهداشت بشر را مهیا ساختن، جز روغن کاری و فورچه زدن ماشین ، معنی دیگری ندارد. چنان که گفتیم از آن کارخانه ، پارچه بافی منظور است، از وجود بشر هم حقایقی دیگر و وظایفی در خور انسان مطلوب می باشد.
ع- آن وظایف و حقایق چیست؟ و کدام است؟
ح- دانستن امور و عمل کردن به کارهائیست که وسیله ی صلح و آرامی این جهان و سعادت و خوشبختی جهان آخرت است. بشر چون ماشین خدائیست ، باید بر طبق خواست خدا بگردد. کارها در راه رضای خدا کند و در سایه ی رضای او در هردو جهان همیشه خرم وشاد زندگانی نماید. وگرنه این وسائل آسایش وابزار عالم گیری برای خودش می باشد نه برای خدا.
ع- بشر چگونه برای خدا کار کند؟ آن دانستنیها و کارها را از کجا تعلیم بگیرد؟
ح- اینجاست که می گوئیم حضرت پروردگار ، خودش باید تعلیم دهد ومردم را به خواسته های خویش مطلع سازد، ماشین به خودی خود نمی تواند بر طبق خواسته ی مخترع بگردد بلکه مدیری لازم است تا آن را اداره نماید.
ع- با تبسمی بسیار دقیق، بنابراین ، وجود پیغمبران و تعلمیات آنان از واجبات وجود و ضروریات زندگی باید باشد.
ح- آری عزیزم، حکیم توانا، برای این که ما را ازمنظور خویش با خبر سازد و وظایف معنوی و حقیقی را به ما تعلیم فرماید و وسائل سعادت دنیا و آخرت را در خود ما به ظهور آورد، خوشبختی و حیات دائمی ما را تأمین نماید. لازم است یک نفر ممتازی ازمیان بشر برگزیده ، وی را بر همه ی نکات هستی و دقایق حیات و معارف و دانشهای جسمانی و روحانی مطلع سازد و برای هدایت و تربیت بشر، آن رهنمای بزرگ را بر انگیزد. ما این فرستاده ی کامل و بشر پرور را نبی و پیغمبر و آن قانون آسمانی و وظیفه ی انسانی را دین و آئین می نامیم . بنابراین خردمندان ، وجود چنین پیغمبری را در هر دوره واجب و لازم می دانند ، تا با یک جهان تعلیمات آسمانی میان جامعه ی انسانی عرض اندام نمایند.
ع- این که خدای متعال در هر زمان پیغمبری تازه ارسال می فرماید و کتاب جدیدی می فرستد چه حکمت دارد؟ آدم ابوالبشر «ع» که از طرف حضرت حق به نبوت مبعوث گشت و صحفی پر از احکام آسمانی برای اولاد خود آورد تا آخر الزمان کافی نبود؟ فلسفه ی این تجدید و ارسال پیغمبران بی شمار چیست؟
ح- وظایفی که پیغمبران برای مردم از جانب حق می آورند بر دو نوعست . یکی عقاید اصلی که آن را در زبان اهل شرع اصول الدین می گویند و دیگر احکامی که راجع به عمل است و و فروع الدینش می نامند. اما فروع الدین که شامل علوم و اعمال شخصی و نوعی و وظایف فردی و اجتماعی و معاملات مادی و روحی است. برای این که در هر ز مان بشر را استعداد و قابلیت مخصوصی است در اثر پیشرفت زمان و ترقی مردمان لازم است تا یک انداز ه تغییر نماید. اینست که تقریباً قانونی دیگر، و پیغمبری دیگر ضرور می شود تا این که بر وفق استعداد آنان تعلیم و تربیت دهد.
اما اصول الدین ، هیچ تغییر پذیر نیست. اعتقاد به توحید و نبوت و امثال آن برای هر زمان و همه ی انسان ها ست. ومعانی آنها همیشه یکیست، ولی برای این نیز ، آفتی دیگر متوجه است. یعنی بعد از رحلت یک پیغمبر و دوری امت از اوصیای پاک و جانشینان او، به علت سوانح گوناگون، از دخول اجانب و مداخله ی منافقین و ملاحظه ی شخصیات و زمامداری بیگانگان ، گاهی در کتاب آسمانی تحریف می شود و احیاناً آن کتاب هم می گردد. و علاوه بر ضایع شدن اصول ، بر فروع نیز اثر این آفت وارد می آید وآن دین پاک بکلی تغییر می یابد و رنگ کفر وشرک به خود می گیرد. وبالاخره مردم همه چیز آن دین را فراموش می کنند. ناچار به پیغمبر دیگر و کتاب دیگری نیاز می شود. اینست که خدای مهربان در هرزمان موجود لایقی را از میان بشر بر گزیده برای هدایت جامعه ی انسانی مبعوث می سازد و عین اصول گذشته را با تغییراتی در فروع ارسال می فرماید.
ع- کسروی نیز همین را می گوید و خویش را رهنمای عصر جدید می نامد. او هم ادعا می کند دین اسلام تغییر کرده و بنای عالی آن ویران گشته است . و ادعایش اینست که امروز بنیاد آئین خود را بر روی همان اساس مقدس می نهد.
ح- فرزند، ایراد شما را باید در دو مبحث شرحی دهیم.
اول: این که آیا بنیان دیانت اسلام نیز مانند ادیان گذشته منهدم گشته؟ و اصول و فروعش چون یهودیت و نصرانیت فرو ریخته ؟ و کتاب آسمانیش تحریف شده است؟ و راستی اکنون بشر به پیغمبری جدید و کتابی جدید نیازمند است؟ و یا این که هیچ کدام نیست بلکه مسلمانان غافلگیر شده اند و از دین و شریعت خود نمی توانند استفاده نمایند.
دوم: کسروی که ادعای راهنمائی می کند وخویش را بر انگیخته می خواند. آیا لیاقت پیغمبری دارد؟ و می تواند رهبر مردم گردد؟ یا این که گفته ی او محض ادعا و دروغ است و حقیقی در میانه نیست. نخست در خصوص کسروی صحبت نمائیم و نالایقی وی را ثابت کنیم و سپس به موضوع اول بپردازیم.
ع- از چه راه و چگونه عدم لیاقت و دروغ کسروی را می توان ثابت کرد؟
ح- بشنو عزیزم، رهنمائی که خویش را برانگیخته ی خدای بزرگ می داند و ادعایش اینست که جهت تربیت و سعادت بشر برخاسته است، باید دانا و راستگو و پاک و درستکار باشد. این کسروی آنچه را که از احادیث واخبار و ترجمه ی آیات قرآن نقل کرده بیشترین دروغ است. از هر جبهه ای که بر مسلمانان و مخصوصاً بر شیعیان حمله نموده است، همه اش حیله و نیرنگ و می باشد. هیچ کدام صحت و حقیقت ندارد. انشاء الله در بخش های آینده نیز نگبازیهای وی را کاملاً ثابت خواهم نمود. اما عجاله دو نمونه از آن دروغ های روشن و آشکار او را که برخی از رد کنندگان هم ملتفت شده و در کتاب های خود نوشته اند به عنوان مثال برای شما نشان می دهم.
کسروی برای این عیب گناهان و تقلبات گذشته ی خود را پرده پوشی کند، می خواهد در پیغمبر پاک اسلام به ویژه در ایام قبل از اظهار نبوت او خطا ونادانی و گمراهی اثبات نماید چون مدرکی از هیچ جا در دست ندارد « نه نقلی و نه عقلی» به دو آیه ازآیه های قرآن کریم مستمسک می شود و آن را حجتی روشن و برهانی قوی می انگارد. یکی آیه ی شریفه: فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید و دیگری آیه ی مبارکه ی : و وجدک ضالا فهدی
اولی را این طور ترجمه می کند: ای محمد ما پرده از برابر تو برداشتیم و اکنون دیده ی تو آهن است یعنی قبل از اظهار نبوت در برابر چشم تو پرده بود و حقایق را درک نمی نمودی اما اکنون « هنگام رهنمائی» آن پرده را برداشتیم و اکنون بینائی تو قوی گشته ، آمیغها در برابر واضح و روشن خواهد بود. و آیه ی دوم را چنین ترجمه می نماید: خداوند تو را گمراه دید پس هدایت فرمود. که در هر دو آیه ، کسروی آشکارا مرتکب دروغ و خیانت شده است و شأن نزول آیه ها را تغییر داده و چنان نیرنگی جاهلانه و تهمتی کودکانه به کار برده که هرکس به زبان عرب اندکی آشنا باشد و پیش و پس آیه ها را مطالعه کند به دروغ و نیرنگ او به طور وضوح مطلع می گردد. خودت هم عزیزم بردار سوره ی « ق» و سوره ی « الضحی » و تفسیر و شأن نزول آیه ها را ملاحظه نما که مطلب بسیار واضح و روشن است.
ع- خوشتر اینست که خودتان بیان فرمائید تا در ضمن بیانات دیگر نشر گردد.
ح- در آیه ی: فکشفنا عنک غطآئک: روی سخن با سایر مردم است نه با پیغمبر، آن هم در روز قیامت و به این جهان مربوط نیست. خدای متعال در نفخ صور و روزِ وعید می فرماید: ای انسان که دیده ی بصیرتت نا بینا بود و از او ضاع عالم و آخرت غافل بودی و گویا همه را بی اصل می پنداشتی اکنون پرده را از برابر چشمت برداشتیم و حقایق برای تو منکشف شد. اینک وعده و وعید من همه راست بود در حالی که : تو در دنیا آنها را باور نداشتی . حالا آیه های قبلش را مطالعه کن وصحت گفتار ما را ببین و اما تفسیر آیه ی : و وجدک ضالا فهدی. حلیمه سعدیه دایه ی رسول اکرم «ص» آن حضرت را از قبیله خود بنی سعد به مکه معظمه می آورد تا این که پیغمبر را به جد بزرگوارش تسلیم دهد. در خارج مکه برای قضای حاجت قدری دور می رود و همین که برمی گردد محمدش را نمی بیند، داستان گم شدن و پیدا شدن آن وجود مقدس در کتب اخبار و تواریخ معروفست. خدایش در مقام منت حکایت می کند و می فرماید: الم یجدک یتیماً فأوی ، و وجدک ضالا فهدی، و وجدک عائلا فاغنی. ای حبیب من، تو یتیم بودی به وسیله ی جد بزرگوارت عبدالمطلب وعم کرامت ابوطالب خدایت نگهداری فرمود. فقیر و بی چیز بودی به واسطه ی مال و ثروت خدیجه تو را توانگر ساخت. و قصه گم شدن آن حضرت هم بی هاشم را ترسان و پریشان ساخته بود به علت این که آنان را از طایفه ی یهود که دشمن بزرگ پیغمبر بودند احتیاط می کردند که مبادا به به وجود نازنینش گزندی وارد آورند اینست که خدایش در مقام منت می گوید: پس از این که حلیمه ی سعدیه تو را گم نمود، تو را حفظ کردیم و صحیح و سالمت پیدا نمودند. اکنون ای فرزند عزیز، کسی که با یک جهان بی پروائی معانی آیات کبریائی را که در نزد چهار صد ملیون مسلمان روشن و آشکار است تغییر دهد و برای فریب چهار نفر ساده لوح این جرم و جنایت ننگین را مرتکب شود آیا قابلیت رهنمائی دارد؟ و بر انگیخته ی خدای جهانیان تواند شد؟
ع- شاید کسروی در فهم کلمات عربی ناقص بوده و از راه بی علمی به این اشتباه دچار گشته است.
ح- گمان نمی کنم کسروی تا به این پایه عوام و کم مایه و از ترجمه ی ظاهر قرآن عاجز باشد، آمدیم و از راه حسن ظن قبول نمودیم آیا یک شخص بی سواد، که از ترجمه ی دو جمله ی عربی ساده عاجز و از معانی کتاب مقدس اسلام چنین بی اطلاع باشد، چگونه می تواند وحی و الهامات الهی را برای مردم ترجمه نماید و نماینده ی حکیم توانا شود و پیشوای علماء ودانشمندان گردد!
ع- آقا، شاید نه این بود و نه آن ، یعنی نه دروغگوئی کرده و نه بی علم بوده است بلکه اشتباهی است که از وی سر زده است.
ح- خوب ، در ضمن هفتاد هزار محمل صحیح این را هم می توان تصور نمود که غفلت و اشتباهی بوده است، اگر چه غفلت به این بزرگی و اشتباه به این واضحی خیلی نادر است، اما هرگاه تنزل کنیم و قبول نمائیم ، تازه این هم نسبت به رهنمای خدا نقص و عیب بزرگیست. کسی که در این گونه واضحات اشتباه کند چگونه مردم راجع به وحی و الهام به گفته های او مطمئن شوند. شاید در این ها نیز اشتباه نماید. آخر عزیزم، خدای توانا ی ما، عاجز بود یک دانشمند توانائی ما ، عاجز بود یک دانشمند توانائی را در عصر دانش و هنر برای جهان متمدن ارسال فرماید، که به این معیوب پریشان گو قناعت فرموده است؟ فرزند ، دروغگو، و نیرنگباز، و یا فرومایه ونادان و یا بی حافظه و پراشتباه ، علی کل حال ناقص و نالایق و حتماً قابل نیست. عزیز من ، درست گوش بده یک نماینده از جانب هر کس که باشد، آئینه ی قدرت و برهان چگونگی اوست. پیغمبر و یا رهنمای بشر که نماینده ی بزرگوار حضرت پروردگار جهانیانست ، باید در همه ی گفتار و رفتار او نقص و عیبی نباشد، حالا که در این مدعی عیبی دیدیم اعم از عیب بزرگ اخلاقی چون دروغگوئی تهمت و نیرنگ ، یا عیب کوچک عادی و طبیعی چون نادانی و سهو و نسیان، عقل ما حکم کند که این شخص نبی و پیغمبر نیست بلکه دروغگو و متنبی است برای این که حکیم دانا و خدای توانا هرگز چنین فرومایه ای را نماینده ی خویش قرار نمی دهد چنان که می فرماید: و ما کنت متخذ المضلین عضدا اجل است پروردگار بزرگ ما از این که گمراهان را وسیله ی رستگاری عالم قرار دهد. آن کس که خود گم است که را رهنمون شود. خردمندان جهان اعتراف می نمایند که نماینده ی ذات مقدس دانا و توانا، باید دانا و توانا باشد تا این که طرف وثوق و اطمینان مردم گردد. آخر حضرت حکیم را این اقتدار نیست. که موجود کاملی را برانگیزد؟ تا لااقل وحی و الهام را کاملاً حفظ فرماید و فرامین او را درست ترجمه نماید و به بندگان برساند؟ بی حافظه و کند فهم نباشد؟ متحیرم این کسروی چگونه از عقل و خرد دم می زند بلکه خرد و اندیشه را پایه ی گفته های خویش قرار می نهد در صورتی که گفتار و کردارش به حکم همه ی صاحبان عقل، جاهلانه است؟ صد حیف بر این یک مشت جوان ساده و بی خبر که گفته های او را با ترازوی عقل نمی سنجند و به کسروی نمی گویند. آخر ای رهنمای عصر طلائی، تو که خرد را پایه ی عقاید پاکدینان قرار داده ای . آخر کدام خردمند قبول می کند که رهنمای بشر و برانگیخته خالق اکبر دروغگو یا نادان یا بی حافظه یا غافل باشد؟
پیغمبر سهو و نسیان نمی کند
ع- آقا ، اهل سنت که سهو و نسیان را درباره ی پیغمبران جایز می دانند.
ح- برخی را سنیان که سهو و خطا را در حق پیغمبران تجویز می کنند فقط در احکام عادی و اعمال شخصیه است نه در وظایف نبوت و احکام الهی. هرگاه وسیله ی دلیل های شرعی و براهین عقلی عقیده ی بی پایه ی آنان را رد نموده و بطلانش را ثابت فرموده ا ند. و چنان که گفتیم نماینده ی خدای بزرگ ، باید از هر جهت کامل باشد تا این که طرف وثوق و اطمینان امت واقع گردد و در گفتار و رفتارش تأثیری به سزا باشد، سهو و نسیان و خطا درباره ی هر بزرگی نقص بزرگیست و مخصوصاً در حق نماینده ی خدا موجب تمسخر و استهزاء رقیب ، وعدم وثوق حبیب خواهد بود. و به هر حال کسروی در اثبات حقایق دینست که به این اشتباه بزرگ دچار گشته و حتی در نزد عوام هم رسوا و بی آبرو شده است. بلکه کجروی و نیرنگ بازی نموده و به دست خویش قلم سرخ بر منشور نبوت و رسالت پوشالی خود کشیده است.
ع- بعد از این همه صحبت ها اصلا کسروی به این معنی که ملت های موحد معتقد به نبوت عقیده مند نیست و وحی را هم این طور که ما می دانیم نمی داند. و در نتیجه می گوید پیغمبر یک نفر برانگیخته ایست از جمله ی خردمندان بشر که به الهام خدائی به رهنمائی برخاسته و آنچه که عقلش حکم می کند وحی الهی است. سهو و نسیان هم از وی سر می زند و قبل از رهنمائی اگر هم گمراه و زشت کار باشد زیانی نیست. این شرایط را که ما در نبوت معتبر می دانیم و این را رابطه و علایق را که ما ببن خدا و نمایندگان پاک معتقد هستیم همه را انکار می کند. جبرئیل و روح القدس و پیغام الهی و مناجات پیغمبران و دیدن فرشتگان و شنیدن آوازهای غیبی ، همه را خرافات می پندارند.
ح- همین جاست که کسروی ، مشتش باز می شود و رسوای جهان می گردد. اولاً پیغمبری در صورت نبودن عصمت و علاقه های محکم میان فرستنده ی بزرگ و فرستاده های بزرگوار او، در عقیده ی هیچ ملتی موجود نیست و این رهنمائی و برانگیختگی که او می گوید به ریاست حزبها و زعامت مرام های ملی شبیه تر است تا به رسالت و نمایندگی الهی. بنابراین پیشوایان احزاب که مرامنامه ی خویش را بر وفق عقل می نگارند، و قوانین خود را مایه ی پیشرفت و سرمایه ی سعادت بشر می دانند به عقیده کسروی ، هر کدام پیغمبر بزرگواری هستند و چه بسیار امثال اینان در اروپا و آمریکا و هند و چین با زعامت یک صد ملیون و دویست ملیون نفر یافت می شوند و عده ای هم از آنان موحد و خداپرست می باشند. در این صورت این رهنمای آواره در برابر آنها یک بر انگیخته ی محقری بیش نخواهد بود.
ثانیاً چون کسروی بر حقیقت قرآن و آورنده ی عظیم الشأن آن اعتراف نموده است ادعاهایش در این زمینه همه بر باد می رود.
ع- گفته های کسروی در برابر قرآن چگونه بر باد می رود؟
ح- برای این که قرآن می فرماید: و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی. یعنی: پیغمبر به هوای خود حرف نمی زند بلکه آنچه از میان دو لب مبارکش بیرون می آید همه اش وحی و گفتار الهی است که تمام را از خدای علیم، تعلیم و فراگرفته است. این آیه را که تصدیق نمودیم ، ثابت می شود که در گفته های خدا که از زبان پیغمبر جاری می گردد اشتباهی نیست و رسول خدا سهو و نسیان نمی کند . و بودن فرشته و جبرئیل و روح القدس حق است. نمی دانم پس کسروی کجای قرآن را تصدیق می کند. بیچاره میان دو نقیض گرفتار شده است. هرگاه وجود پیغمبران را تکذیب نماید. اساساً پیغمبری لغو می گردد و خودش که با کمال اشتها می خواهد براریکه ی نبوت تکیه دهد محروم می شود. و حالا که تصدیق نموده است، این مرتبه همه ی پیغمبران و کتاب های آسمانی کسروی را تکذیب می فرمایند. و وی را به پیغمبری نمی پذیرند:
ع- مثلاً قرآن ما چگونه کسروی و نامه های او را تکذیب می فرماید؟
اسلوب کتاب مقدس الهی
ح- فرزند، گوش بده این کتاب مقدس را که ملاحظه می کنیم می بینیم با وضع نامه های کسروی خیلی فرق دارد. قرآن مجموعه ی خطا بهائیست از جانب خدای عالمیان به فرستاده گرامی خود که هر تلاوت کننده ای ملتفت آن می شود و درکمال روشنی متوجه مطلب می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم. اقرء بسم ربک الذی خلق. یا ایها المدثر قم فأنذر. یس والقرآن الحکیم. انک لمن المرسلین. طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی. یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس.م یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین
هر کس قرآن بخواند و معنی آن را بفهمد حتماً می داند که فرمانده ی عظیم الشأنی به مأمور مقرب خود وظایف مأموریت او را تعلیم می دهد و وی را برای رهنمائی و تربیت بشر می فرستد. گویا حضرت رب الارباب خطاب می فرماید. و پیغمبر اکرم استماع می کند. یا این که نامه ی مقدسی است که: روح الامین از نزد رب العالمین به حبیب خدا می آورد تا این که به مضمون نامه و مقررات حق عمل فرماید.
آِیا در نامه های خدائی ویا خطاب های پروردگار دانا سهو واشتباه می تواند راه بیابد؟ حاشا، ممکن نیست. حضرت صانع توانا و نگارنده ی خطوط زمین وآسمان که حتی در این صنعت عالم آرا به اندازه ی یک اتم و یک مولکول هم نسیان ننموده است چگونه ممکن است در نامه نگاری اشتباه فرماید و سهو و نسیان کند.
ذات مقدسی که ، به جهان و جهانیان و آفتاب و ماه و ستارگان نظام صحیحی بخشوده است. آیا نمی تواند در دست رهنمایان کاروان بشر نظامنامه ی روشنی قرار دهد؟ که خطا نکنند و سهو ونسیان ننماید البته قادر وتوانا است.
اکنون نامه های کسروی را درست مطالعه کن آیا می توانی در آنها فقط یک جمله ، شبیه به آیه های قرآنی بیابی؟ هرگز نخواهی یافت، پس میان نامه های کسروی و کتاب های عادی چه فرقی هست ؟ بلی تفاوتی که هست در نامه های او جز یک مشت سخن های پریشان چیزی نیست. و همه اش را هم خوشبختانه کسروی به خودش نسبت می دهد. و به همین دلیل نیز مجعولیت انجلیهای کنونی را که در دست مسیحیان است ثابت می کنیم که جز تاریخ حضرت مسیح «ع» چیزی به آنها گفته نمی شود . اکنون ملتفت شدی که قرآن ما، کسروی و نامه های او را چگونه تکذیب می فرماید؟ و در این مقام برای او محل اعرابی قائل نمی شود؟ هرگاه قرآن محمد «ص» تا روز قیامت حافظ توحید و دین است در دست نبود کسروی می توانست بر سر آئین و پیغمبری کلاهی نهد. اما با وجود این کتاب مقدس که هر دروغگو و نیز نگبازی را تهدید می کند محالست کاری از پیش ببرد. چنان که برادرانش از متنبیان ، امثال مسیلمه ی کذاب و سجاح و دیگران نتوانستند . عزیز من کسروی یک مرد جاه طلب و شهرت پرست است. در دو ائر دولتی هر چند تقلا نمود نتوانست صندلی مهمی به دست بیاورد ، یا این که میز جالب توجهی اشغال کند! نا چاره رو به ملت آورد و به دامان ایشان چنگ زد ودر آرزوی وکالت در مجلس شورای ملی زخمتها کشید و جانبازی ها نمود، آن هم میسر نشد.بالاخره چون از کمکی و مساعدت هر دو جانب مأیوس و نا امید گشت با دشمنان پیمانی بست و در برابر دولت و ملت پرچم مخالفت برافراشت و نام رهبر و رهنما و برانگیخته بر خویش نهاد و از راه دین ، قدم به میدان نبرد گذارد و چند نفر امثال خود را هم با وعده و نوید همدست نمود و به جان جوانان ساده لوح و عوام از همه جا بی خبر بیافتاد و به گمان خود با این یک عده بی مایه، مملکت را زیر و زبر و دستگاه را سرنگون و دیانت را واژگون می سازد و در نتیجه ایران را فدای حرص و آز خویش می کند و قدم بر سریر جهانبانی می نهد و به آرزوی شر ربار خود می رسد. بردار، و نامه های او را به دقت مطالعه کن. به دروغگوئی ، تهمت، فحاشی، و نیرنگهایش توجه نما و مجسمه ی یک ستمگر خونخواری را که از هر جهت دشمن و بدخواه میهن و آئین است تماشا نما!
ملت به وظایف خود آشنا نیست
ع- اعتراف می کنم که در این مبحث ابداً عقده و اشکالی باقی نماند. نالایقی و بی کفایتی این مرد مغلطه کار واضح و روشن شده شگفتا! این یک مشت محصلین چیز فهم، بطلان به این آشکاری را چگونه ملتفت نشده اند؟ و به کسروی گردیده اند و دروغهای او را تصدیق کرده اند!
ح- تعجب مکن و از تابعین او از این بالاتر را منتظر مباش بیشتر جوانهائی که از پی کسروی می دوند اگر چه در شمار دانش آموزان مملکتند اما درعین حال از همه جا بی خبراند. کسروی آیات قرآنیه را نقل می کند و ترجمه می نماید و شأن و نزولش را می نویسد. اخبار و احادیثی بر علیه اسلام و تشیع روایت می کند و بر وفق مرام خویش از آنها می کاهد و اضافه می نماید. باور مکن یک نفر از آن جوان های با سواد نوشته های او را تحقیق کند و با اصل نسخه ی آنها از تفاسیر و تواریخ و کتب اخبار و احادیث مراجعه نماید و در نتیجه راستی یا دروغگویی کسروی برای او روشن گردد و مسئول آئین و وجدان نماند. بر خلاف همه شان کور کورانه وی را تصدیق می کنند و نادانسته گفته هایش را باور می نمایند چنان که طبقه ی عوام غالب ادیان و ملت ها همین طوراند ، و همین است یکی از عیب های بزرگ غالب جامعه ها!...
هر گاه خوانندگان و شنوگان این نکته را حس می نمودند که وظیفه ی هر با وجدان و با ایمانی در این خصوصها تحقیق و تفتیش است و به وظیفه ی مقدس عمل می کردند هیچ دروغگو و نیرنگبازی نمی توانست حتی پنج نفر را هم زعامت کند بلکه رهنمائی و زمامداری همواره ویژه ی راستگویان بود. و این همه اختلاف و احزاب مخالف که دیده می شود بیشتر از نادانی و وظیفه ناشناسی افراد است.
ع- این جوانها را که عرض می کنم تقریباً همه چیز می دانند و از همه جا باخبراند.
ح- این جوانها را که می گوئید صحیح است ، همه چیز می دانند و از همه ی درسها خوانده اند ، جز درس دیانت و وظیفه شناسی. سال های فراوانی است که در دبستان ها و دبیرستان ها، و دانشراها، و دانشکده های ایران درس حقیقت بینی و وظیفه شناسی را از پرو گرامها برداشته اند و غالب مربیان به تصویب بزرگتران و یا به میل خودشان تا آن جائی که توانسته اند نونهالان معصوم میهن را گیج و از آدمیغ ها محروم ساخته اند . اکنون این یک مشت بینوا نه از دین و احکام و دین خبری دارند و نه به وظایف ضروری و حیاتی خود آشنا می باشند. اینست که از پی هر آوازی می دوند واز عقب هر ناعقی هر وله می کنند. حالا زمینه برای پیشرفت دشمنان دین و ملت و تردستان ناقلا در همه جای مملکت مهیا است و مغزها و سینه ها برای پرورش چرثومه های مسموم و مهلک آماده است و برعلیه شرع و حقایق، هرکس هرچه بگوید چنان که می بینی جوانان خام خیلی زودتر باور می کنند، عزیزم ، حتی در عوام های دیگر بلکه در منسوبین به علم و ادب و فضل هم این مرض مزمن وجود دارد، مثلاً میان یک دسته ی دینی و فرقه ی مذهبی اعم از شیعی و سنی و فروع آنان آنچه که درباره ی عقاید و اعمال طایفه ی دیگر شایع غالباً نود درصد بی اصل می باشد و در اثر هوچی های مغرض تولید گشته است، و هیچ یک از افراد هم درصدد تحقیق نبوده و در نبیجه ی این بی احتیاطی و وظیفه نشناسی ضعیفان امت دچار بدبختی و مربیان حقیقت خواه نیز گرفتار زحمت شده اند. عداوت و ضدیت میان مسلمانان نسبت به دیگر از کفار و مشرکین محکم تر به نظر می رسد، یک نفر اثنا عشری مثلا شاید با کافر یا حربی آشنائی کند و برخاست نماید، اما غالباً با یک نفر اثنا عشری که از طایفه ی دیگر به شمار می رود اختلاط و آمیزش را حرام می داند بلکه جواب سلام او را هم نمی دهد، و علت این آواره گیها و بدبختی ها غفلت و نادانی و وظیفه نشناسی افراد ملت است.
ضعف تبلیغ در جامعه ی تشیع
ع- حالا که این جوان ها زود باورند چرا حقایق را باور نمی کنند و گفته های متین و صحیح ارباب حقیقت را قبول ندارند؟
ح- عزیزم ، این جوانها حقایق را در کجا می شنوند و نوشته های ریشه دار ارباب حقیقت را کجا می بینند تا این که بخوانند و بفهمند . در سالهای گذشته که نشر تعلیمات دینی و حقایق مذهب جعفری تقریباً در کشور ما ممنوع بود، زعمای شیعه و گویندگان و نویسندگان آئین اثنا عشری عموماً در زندان و زنجیر انقیاد محکوم بودند و در تحت فشار جائرانه ی متعصبان ضد مذهبی می نالیدند. اما امروز که مدتهاست کابوس ستمگران از روی سینه ی آنان به کنار رفته و می توانند تلافی ایام گذشته را در آورند، و چند قطره آبی به کام تشنه و جگر سوخته ی دین و حقیقت برسانند . یک جهان آه و تأسف می گویم: به جای این که فرصت را غنیمت شمارند و با تشکیلات منظم تری مشغول کار شوند و دست به دست هم داده به وسیله ی دانش و اخلاق فاضله بر صفوف دشمنان دین و بدخواهان مذهب حمله نمایند.م بر خلاف ، تنها ، با پوشیدن لباس روحانیت شاد شدند و فقط به عودت دادن لباس و هیکل گذشته قناعت نمودند! و به جای معانی و حقایق و اسلحه ی روحی و معنوی دسته دسته هیکل های بی روح و صورتهای بی معنی زیاد کردند! غافل از این که نگارش صورت های رستم و اسفندیار ، سهراب و افراسیاب بر سر در و دیوارهای حمام های کاری صورت نمی دهد و چاره ی درد نمی کند.
در این موقع نیز به جای ما نیز نگبازهای چالاک باز هم همه ی شهرها و دهات را از اثرهای جدید خود پر ساخته و دارند از این امت بی سرپرست استفاده ها می کنند. کسروی یک نفر است و برعلیه دین و مذهب و حقایق تشیع پرچم افراشته و متصل با هر عنوانی شده مرام خود را منتشر می سازد. اما نویسندگان شیعه با این کثر ت به اندازه ی شماره نامه های او نتوانسته اند تألیفاتی نشر دهند. کسروی در خصوص زیارت یا روضه خوانی یا عطسه ی شیعیان چند ورقی در یک ساعت مجموعه ای از رطب و یا بس راست و دروغ درست کرده همان ورزش در دسترس این عوام می گذرد نویسنده های محترم ما بعد از پنج سال یک کتاب علمی ضخیمی تألیف می فرمایند که جز عده ای از اهل علم کسی را حوصله خواندن آن نیست حاصل که عزیزم این ساده لوحان حالا هم از عقاید ما و دروغهای کسروی بی خبراند و هرگاه مطلع گردند حتماً به نویسنده ی پرچم و پیمان پشت پا خواهند زد.
ع- حتماً همین طور است که می فرمائید. جوان های مملکت از این گونه دانش ها بی خبرند . این وظیفه ی روحانیان معظم است که نوعا حافظ شرع و مذهب اند پس چرا جواب بدخواهان را نمی نویسند و نشر نمی کنند؟
ح- می فرمایند: الباطل یموت بترکم ذکره. یعنی باطل در اثر بی اعتنائی و ترک ذکرش می میرد.
ع- رأی حضر تعالی چیست؟
ح- این گفت و شنید و نوشتن و اراده ی طبع کردن رأی مرا روشن می کند، عزیز من. الباطل یموت بترک ذکره. در محیطی موافق تدبیر است که مردمان آن محیط همگی یا لااقل اغلب آنان با معرفت بوده و به وظایف شرعی و عرفی خود آشنا باشند. گوینده ی باطل در اثبات گفته ی خود این قدر جدی نباشد و اما با وجود بی پروائی و پشتکار ایراد کنندگان وکسالت و خونسردی پیشوایان و غفلت و سادگی این جوانان. دین وایمان آینده ی مملکت در مورد خطر است، در این عصر و این اوضاع و کثرت و سوسه کنندگان، نشستن و تماشاکردن زعمای دین از کبائر به شمار می رود. آن روحانی که غیرت جهاد و دفاع در نهادش نیست لقمه ای که از راه دین می خورد بر وی حرام است، مانند یک نظامی که نان ملت را بخورد و از مملکت دفاع ننماید و در فکرحمله های دشمن نباشد.
روحانیت دو جنبه دارد یکی تربیت داخله و افراد است از حیث احکام و اخلاق ، دیگر نبرد با مخالفین کتباً و لساناً. و عمده وظایف روحانیت و نتیجه ی آن همه تحصیلات طولانی تربیت دوستان و مبارزه با دشمنانست. تسبیح و سجاده ی خشک وخالی اداری وظیفه نمی کند. عزیز من، از موضوع بحث دور افتادیم باز هم بر سر مطلب برویم. حالا که با دلیل های روشن ثابت شد کسروی نبی و رسول و پیغمبر نیست، رهنما و برانگیخته خدا هم نتواند شد برگردیم به اصل موضوع ، یعنی در زمینه ی ایراد شما بر سر محبث دوم برویم. و ببینیم آیا دین مقدس اسلام هم مانند ادیان دیگر مندرس شده؟ اساسش محو و نابود گشته؟ اصولش از بین رفته است؟ و اکنون عصر ما به پیغمبری جدید محتاج است یا نه؟
ع- این مسأله بسیار مهم است وعمده تردستیهای کسروی در این موضوع مؤثر است و به ادعای او اندراس اساس اسلام و فرو ریختگی ارکان دیانت ثابت است و به همین سبب جهان را به وجود یک رهنمای تازه محتاج می داند.
ح- اصول و اساس دین اسلام از هر حیث پا برجا وارکانش ثابت و برقرار است، نه از اصول آن حرفی کم شده و نه از ارکانش چیزی فرو ریخته است. اما از کثرت زواید و اضافاتی که به واسطه ی دست های مختلف به ظاهرش علاوه گشته است.
حقایق آن بر غالب مردم مخفی است. از یک طرف مسلمانان خام و از طرف دیگر منافقین و اهل خلاف و فرومایگان امت از بس بر کتاب اسلامیت حاشیه افزوده اند که به متن و مذهب جز عده ی قلیلی از اهل معرفت کسی متوجه نیست. بنابراین تدین و اسلامیت ، مذهب یا شیعیگری به رجال اصلاح محتاجست که حشو و زواید را براندازد و آمیغها را دوباره ظاهر و روشن سازد.
مثلاً حج و زیارات نماز جماعت و تعزیه داری که اکنون طرف توجه مسلمانان و بالاخص شیعیان است. اساساً متکفل اخلاق فاضله و مقامات عالیه و ترقی و تعالی صوری و معنوی و هزاران حکمت و اسرار دیگر است. اما مسلمانان و اثنا عشریان از این تشکیلات پاک و بی ریا جز صورت چیزی نمی بینند و به غیر از ظاهر چیزی نمی دانند.بلکه بر خلاف ، نمازی که از فحشاء و منکر نهی می فرماید حالا صورت فحشا و منکر به خود گرفته است و خصوصاً نماز جماعت و بالاخص در مسجد و حرمی که چندین نماز جماعت در یک وقت ودر زیر یک فضا انجام می گیرد مشاهده می شود که مایه ی رقابتها و غرضرانیها و نمایشگر صدها زشتیها شده است.
مجالس عزاداری که سرمایه اتحاد شیعه و وسیله ی نصرت مظلومان و سرکوبی ستمگران بوده است. اکنون غالباً مایه ی پیشرفت مقاصد فتنه جویان و آشوب طلبان است و در اثر رقابت های نامشروع یکی از وسائل نفاق و دوئیت در شهرها و دهات گشته است. و هم چنین اعمال صالحه ی دیگر. بنابراین مصلحانی لازم داریم که با همتی نامحدود و عفتی شایان ، مشغول اصلاح گردند و امت را به حقایق واسرار واقعی این عبادتها و مراسم آشنا و متوجه سازند.
ع- بین اسلام و مسیحیت مثلا فرق چیست؟ چرا باید مسیحیان بعد از مدت شش صد سال تقریباً ، به پیغمبر اسلام محتاج شوند و انجیل متروک و نسخ گردد، و کتاب آسمانی جدیدی فرود آید. اما مسلمانان را بعد از چهارده قرن، در این مدت طولانی به پیغمبری تازه و رهنمائی نو نیاز نیفتد؟
ح- شما هم که مانند برخی از بی خبران به نقطه ی اساسی این مطلب ملتفت نیستند. فرزند حضرت مسیح «ع» از جانب حق آمد و یک دین خدا پرستی با خود آورد که آتش پرستی ایرانیان و گوساله پرستی یهودان و ستاره پرستی و گاو پرستی و بت پرستی ملت های دیگر را از میان بردار وکتابی هم به نام انجیل که در حقیقت نامه ی مقدس الهی بود برای امت تقدیم نمود. عده ی قلیلی در زمان آن بزرگوار به وی ایمان آوردند و سپس در سایه ی تبلیغات مجدانه ی حواریها کم کم نصاری رو به از دیاد گذاردند و بالاخره به ضرت شمشیر تیز و سطوت فوق العاده «قسطنطین » امپراطور رومان ، غالب اروپا مسیحی شد و از آنجا به مملکت همای دیگر مبلغها رفت. اما در زمان کمی ، آن خدا پرستی به شرک و عیسی پرستی و آن انجیل آسمانی به انجیل های لوقا، یوحنا، متی، مرقیس، و برنابا ، مبدل شد و خطاب های الهی و احکام شرع مسیح فدای اغراض شخصیه ی کشیشان گشت، اکنون چندین مجموعه ی تاریخ حضرت عیسی به جای کتاب آسمانی عیسویان در توده ی نصاری حکمفرمائی می کند. بنابراین از آن دیانت نه توحیدی باقیست و نه کتابی که به آن رجوع شود. لذا به پیغمبر و مقننی جدید و کتاب آسمانی تازه ای نیاز افتاد، تا این که دوباره حقایق دین و احکام الهی برای بشر تقدیم گردد. و لوای توحید بر سرجامعه ی انسانی افراشته شود. از دین مسیح و کتاب او چیزی در دست نبود که مصلحی بیاید و از روی آن مدرک مردم را به جانب عیسویت صحیح بگرداند، حتی اگر هم می بود انتظام عصر کنونی بشر را تأمین نمی فرمودم.
اما داستان اسلام و اسلامیت این طور نیست. قرآُن کریم در دست مسلمانان بزرگتر حجتی است که رجال اصلاح و علمای حقیقی می توانند عقاید و اعمال را به وسیله ی همین نامه ی مقدس اصلاح نمایند و این نسخه های غلط را از روی نسخه ی اصل تصحیح فرمایند.
فرقان محمدی: صلی الله علیه وآله در هر عصر و هر محیط همان رهنمای بزرگ آسمانی است که بیراهه روندگان را همیشه می تواند به سوی صراط مستقیم و شاهراه سعادت و خوشتبختی هدایت فرماید. کدام کس می تواند بگوید این قرآن کنونی همان کتاب آسمانی و نامه خدائی که بر خاتم ا نبیا«ص» نازل شده بود. نیست ؟ و علاوه برآن، در سنت هم احکام و قوانینی داریم که به اتفاق شیعه و سنی از میان لب های مبارک حضرت رسول اکرم«ص» بیرون آمده و دست تحریف بدان راه نیافته است. بنابراین ادعای پیغمبری بعد از حضرت خاتم الانبیا «ص» غلط و شیطنت است. اکنون از اصول مسیحیت اگر سؤال شود شخص مسئول در جواب متحیر می ماند و جز عقاید قسیان و نوشته های آنان که مورد هزاران شک و تردید است پاسخی ندارد ، ولی هرگاه از اصول و فروع اسلام بپرسند قرآن کریم که ریشه ی همه ی گفته های خدای بزرگ را حفظ نموده است. در کمال فصاحت و بلاغت پاسخ پرسشها را یک یک می شمارد. پس بدون شک و تردید این همان کلام الهی است که تقریباً قبل از چهارده قرن برای سعادت بشر نازل شده است، و الان هم خوشبختی و پیشرفت عموم را عهده دار می باشد.
ح- به وسیله همین یک ادعا دروغگوئی و بطلان رهنمایش ثابت می گردد.
ع- این یک کلمه بطلان کسروی را چگونه ثابت می کند؟
ح- قرآن کریم که بدون تردید کلام حق و کتاب آسمانی است و حتی کسروی هم به حق بودنش اعتراف دارد در سوره ی احزاب می فرماید: ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین
حال با این آیه پیغمبری و خاتمیت حضرت محمد «ص» که ثابت شد صحت احکام و عقاید اسلام و پایندگی و همیشگی دین وی بالضروره ثابت است. بنابراین مردم اگر بخواهند گفته ی کسروی را تصدیق کنند و به پیغمبر و کتابی جز پیغمبر و کتابی جز پیغمبر و قرآن اسلام معتقد شوند یا منتظر آئین دیگری باشند؟ آن آیه ی شریفه را که عین کلام الهی است باید تکذیب نمایند. و اما اگر قرآن کریم را تصدیق کرده اند و به صدق آیه های آن ایمان آورده اند کسروی را باید دروغگو و مشتبه بدانند و وی را رهبر و رهنما نخوانند. بلکه او رهزن و کجرویست که جز اغوان ساده لوحان و ویرانی ایران منظوری ندارد!
ع- دروغگوئی و بطلان کسروی با دلائل گذشته ا زاین بیشتر ثابت گشته و اکنون ما با شخص او کاری نداریم ، اما به گفته ی او که این عصر، عصر تنور و دانش است و به احکامی غیر از احکام چهارده قرن گذشته نیاز است چه پاسخ دهیم ؟ و این ایراد تنها از کسروی نیست بلکه بسیاری از غرب زدگان نیز همین اعتراض را می کنند.

احکام قر آن و قوانین اسلام با هر عصری موافق است
ح- ما احکام و گفته های قرآن را از هر جهت کامل و صحیح می دانیم و برای عموم بشر اعم از وحشی و متمدن ، جاهل و عالم تا این جهان هست و خواهد بود کافی می شماریم و یقین داریم بعد از پیغمبر اسلام پیغمبری نخواهد آمد و پس از قرآن محمد «ص» کتابی و به جای احکام مقدسش احکامی نخواهد بود. حالا همین کسروی هریک از اصول و فروع اسلامی را برای مردم عصر حاضر کافی ولایق نمی داند بنویسد و به دلیل عقل ثابت کند دانشمندان بخوانند و قضاوت کنند توحید، عدل ، نبوت، امامت، معاد. از این اصول پنج گانه که در نزد شیعیان معتبر است کدامش زاید و بی معنی است؟ بگوید. نماز و روزه و حج و جهاد هم چه عببی می تواند ثابت نماید، بنگارد و آن چه را که موافق عقل و دانش جدید نمی داند دلیلش را بنماید تا ببنیم و بخوانیم . و هم چنین راجع به تعلیمات اخلاقی اسلام ؛ کرم و شجاعت، راستی و درستی ، عدل و مساوات، صبر و شکیبائی ، شکر و مهربانی، عاطفه و تواضع ، ثبات واستقامت، عزم و اراده.. امثال اینها کدامش باید در این عصر نباشد یا مخل آسایش و زندگانی بشر است کسروی بیان نماید و ایراد کنندگان دیگر هم با وی همکاری کنند، تا این که علمای اخلاق بشنوند و داوری فرمایند.
ما می گویم : قرآن کریم همه ی مایجتاج روحی و معنوی بشر را که تحت عنوان دین می توان شمرد تا آنجا که به تصور آید کفالت نموده استم. و سعادت حقیقی و همیشگی و نوع انسان اعم از زمان گذشته و آینده در این دنیا و جهان آخرت به امتثال اوامر و نواهی اسلام منوط است. حکمت عملی این دین مقدس را که مجسمه ی سیار اخلاق، انک لعلی خلق عظیم. آورده است حتماً تغییر نتوان داد. فروع الدین ده گانه شیعیان هم هریک جهانی از حکمت در بردارد و حتی خود کسروی در دوره ی ایمان خویش مختصر فلسفه ای در این خصوص نوشته است . اصول الدین هم از ضروریات هر عقل دین می باشد.
کسروی اکنون راجع به اصول الدین، امامت را انکار می کند و فقط به خلافت ظاهری و مملکت داری وظیفه خلیفه اعتراف نموده است. و هم چنین معانی بقیه ی اصول را هم تغییر داده است. چنان که نبوت و معاد را نیز بر خلاف عقاید اسلام می نویسد.
ح- توحید و نبوت را مباحث گذشته ب وفق عقاید اسلام و امامیه ثابت نمودیم و نقصان توحید و نبوتش هم واضح شد. امامت و معاد را نیز انشاء الله در بخش های آینده شرح می دهیم و حقیقت روشن می گردد.
ع- کسروی در خصوص خمس و زکوه هم ایرادها نوشته و کاغذهای بسیار سیاه نموده است.
ح- در اثبات وجوب خمس و زکوه ضروری بودنش برای پیروان یک آئین، احتیاج به دلیل نیست، این ها واردات شرعیه ایست که باید در راه حفظ دین و پیشرفت مذهب مصرف شود کتاب و سنت هم امر فرموده است. آیا چه اشکالی عقلی دارد؟ و کسروی چه می گوید؟
ع- کسروی می گوید: خمس و زکوه هر گاه در اسلام بود برای اصلاح حال مسلمانان بوده، اکنون به چه دلیل روحانیان جعفری همه را از همه جای مملکت اسلام به شهر قم یا نجف و کربلا و یا به مشهد مقدس جلب می کنند و به مصرف شخصی می رسانند؟
محل مصرف خمس و زکوه
ح- فرزند، این هم یکی از دروغهای بی فروغ و نیرنگ های رنگین کسروی است و می خواهد ملت را نسبت به روحا نیان بد بین سازد، آن که زکوه است حتی یک درهمش هم به مراکز علم جلب نمی شود. زکوه هر قریه و شهری میان بینوایان همان قریه و شهر تقسیم می گردد فقها و مجتهدین جایز می دانند زکوه را از محل خود خارج کنند مگر این که در آن محل مستحقی نباشد در این صورت به دهات و شهرهای نزدیکتر ، الاقرب فالا قرب . حمل می شود ، دروغ کسروی نزد همه ی دهاتی ها و شهری ها که عارف به مسأله می باشند واضح و روشن است . و اما خمس، بر حسب نص قرآن مجید نیمه ، آن به ایتام و مساکین ابناء سبیل سادات هاشمی نسب راجع است « و در مسأله تفصیلهائیست که این مختصر محل ذکرش نیست» و نیمه ی دیگر که نیز به نصر آیه ی شریفه به خدا و پیغمبر و ذوالقربی مخصوص است، مال خدا و پیغمبر بعد از رحلت حضرت خاتم النبیین «ص» بر حسب دلیل و برهان به وصی و جانشین راجع است که الان مالک آن به عقیده ی امامیان حضرت امام زمان علیه السلام، اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه
حضرات فقهاء و مجتهدین که نواب عام امام «ع» می باشند فقط از همین نصف خمس که سهم امامش می گویند به مراکز علمیه جلب می فرمایند و در موارد خاصه ی دین و مذهب صرف می نمایند و شاید نیمه ی این را نیز در اماکن خود به ضغفا و مستحقین محل ببخشند.
ع- کسروی می گوید: و جوهات شرعیه باید در موارد عامه یا اصلاحات مملکت خرج شود، علماء حق نصرت آن را ندارند.
ح- یا للعجب در صورتی که خدای عظیم و آورنده ی دین محل مصرف آن را تعیین فرموده اند دیگران چه حق دارند تصرف بی جا نمایند و در احکام اسلام مداخله کنند. قرآن، یک یک محل مصر ف زکوه و خمس را بیان فرموده است، آیا می توان به اشتهای کسروی آن را تغییر داد؟ و ثانیاً اصلاح حال فقراء و مساکین و ابناء سبیل و یا تشکیل حوزه های علمی و دینی آیا خدمت به مملکت و اصلاح جامعه نیست؟
ع- کسروی می گوید: این ملاها حق تصرف و خوردن آن را ندارند ، این ملاها برای جامعه چه خدمتی انجام می دهند که استحقاق خوردن وجوهات و واردات امت را داشته باشند.
ح- عزیز من، در خصوص حق امام علیه السلام رأیها مختلفی بوده است. اما اکنون میان علما، بهترین رأیها مورد عمل است و آن هم صرف حقوق شرعیه در تشکیلات علمیه و شرعیه است که مهمترین و ظایف جامعه ی تشیع را تکفل می کند. فرزند، درست گوش بده حق امام علیه السلام یک حق شرعی و مذهبی است که شخص مسلمانان از منافع کسب و حرفت خود به تفصیلی که در کتب فقه مذکور است باید اخراج نماید و روشن ترین خدمت های شرعی هم درس احکام دین و تخصص در علوم مذهب و در نتیجه تعلیم امت و تربیت ملت است. بنابراین مستحقترین افراد جامعه در تصرف سهم امام علیه السلام فقها و خطبا و طلاب معارف دینیه می باشند . البته حفظ احکام شرع و آداب اسلام و تربیت مسلمانان از وجهه ی اخلاقی بزرگترین خدمت دین و میهن است. ما حالا فرض می کنیم سهم امام «ع» یک وارد اتیست که باید در منافع عامه ی مملکت مصرف گردد. یک نفر آموزگار که در دبستان یا دبیرستان درس حساب و هندسه یا هیئت یا جغرافی به دانش آموزان تعلیم می دهد به قول شما حق دارد از این خرج نماید. اما این فقیه و خطیب که به افراد ملت درس آدمیت می آموزد، آیا حق ندارد لااقل مختصر معاش خویش و عیال خویش را تأمین سازد؟ زهی بی انصافی!... چه می شود فقیه و خطیب را یک آموزگار فرض نمائید.
یا للعجب یک نفر خردمند میان مادیها وکسروی ها یافت می شود که حکمت به این روشنی را تحویل بگیرد و برهان متشرعین را بپذیرد، آیا فقها و خطبا که مجاهدان روحانی اسلام و مربیان معنوی و اخلاقی جامعه و مملکتند حق زندگانی ندارند؟ اما اشخاصی که شب و روز در پی آرایش و آسایش شخص خود و ساختن کاخ های آسمان خراش می باشند و مجالس عیش و عشرت و محافل بد اخلاقی در اثر اسراف و تبذیر ایشان مجلل و آباد است حق دارند همه چیز دین و ملت را تصرف نمایند؟ هرگاه نوع شریف روحانی نبود اکنون بی دینی و مادی گری که نتیجه اش پرورش جرثومه های مسموم و حمله ی عناصر خطرناکست همه ی عالم را محو می نمود.م فرزند، هرگاه علمای جعفری نبودند دروغ و تهمت های امثال کسروی و نیرنگ بازی های آنان، از کجا آفتابی می شد. همه اش از پرتو خدمات همین طلاب واهل منبر و علمای اعلام است.
می گویند عالم باید هم عالم باشد و هم تاجر. هم عالم باشد هم صنعتگر. هم عالم باشد وهم عمله وهم کشاورز . آیا بارگران روحانیت برای روحانی کافی نیست؟ روحانی که روز و شب وهمه ی دقایق عمرش صرف خدمت دین وملت است آیا می تواند به کار و پیشه ی دیگری مشغول گردد؟ بی مروت مردم، عقل و توازن در کلام را از دست داده اند و آنچه هوی و هوس تعلیمشان می دهد می گویند.
نظامیان که در عمر فقط یک چند مرتبه با دشمن روبرو می شوند و شاید در همه ی عمر یک مرتبه هم میدان جنگ نبنند و بگذرند، ما ایشان را از مهم ترین وظیفه گذاران مملکت می شماریم و به استحقاق حق زیادتری هم بر ایشان قائل هستیم.
اما این نظامیان روحانی که همه ی عمر خویش را با کفاح و نبرد می گذرانند و همواره با دشمنان دین مشغول دفاع و جهاداند نباید برای معاش یومیه حقوقی بگیرند؟ نمی دانم این یک مشت مست بی خرد چه می گویند؟
ع- معذرت می خواهم شاید منظور کسروی این باشد که اهل علم و اهل منبر به وظیفه ی خویش آشنا نیستند یا عمل نمی کنند و از ایشان نسبت به میهن و مذهب خدمتی مشاهده نمی شود.
ح- این یک موضوع دیگریست. البته هر مأموری که به وظیفه ی خود عمل نمی ماند مستحق حقوق نیست . اما کسروی و همدستان اساساً بدخواه اسلام و ایمانند و با نوع فقها و با نوع فقها و خطبا دشمنند و به عقیده ی خود حق هم دارند برای این که بدخواه دین وایمان باید بدخواه روحانی هم باشد. چون تا روحانی را از بین بر ندارند ، به دین و آئین نمی توانند صدمه ای بزنند، بشنو عزیزم ، ما وقتی روحانی را مستحق احترام می دانیم و حقوق را برای مصرف آنان حلال می شماریم که از عهده ی وظایف شرعیه بر آید و همه ی اعمال او برای جامعه و قربه الی الله باشد. حتی اگر یک نفر روحانی با همه ی هستی خویش، از اسلام و قرآن دفاع نماید و روز و شب به تربیت امت مشغول گردد. اما نظر شخصی داشته و در فکر شهرت و ریاست باشد. حتی یک دینار هم از سهم امام علیه السلام برای او حرام است تا چه رسد به روحانیان تنبل و تن پرور.
در قانون تشیع اخلاص و ایمان مناط عمل است. صرف کار و مز دوری نیست، در همه ی وظایف مذهبی عدالت وحقیقت شرط اعظم آن وظیفه است. البته ملایان تن پرور یا ریاست طلب از موضوع مبحث مار خارجند و وجودشان را برای جامعه ی تدین از بیگانگان هم زیان آور تر می شماریم. ما هرجا روحانی بگوئیم فرد خدا پرست و وظیفه شناس را می گوئیم. آن روحانی که در عواطف ملی و اخلاق فاضله و حفظ ثغور شریعت و خدمت به نوع بشر تالی پیغمبر و امام نباشد روحانی نیست بلکه گرگست در لباس میش.
ع- اینجا برخی از مؤمنین هم ایرادهائی دارند. می گویند این همه تعریف که از انواع روحانیان می فرمائید و از عظمت مقام و اهمیت و ظایف ایشان می شمارید باید نتیجه های روشن تری از اقدامات و خدماتشان مشاهده گردد. کتاب روحانیت را که مطالعه می کنیم در حقیقت کتابی بس گران بها و مقدس به نظر می آید. اما مصادیق آن را که ملاحظه می نمائیم غالباً با مفهوم مطابقتی ندارد. ما از علمای اعلام و مدرسین و طلاب و مبلغین خودمان جز اجتماعات صوری و حوزه هایئی که به نام درس و تدریس یا وعظ خطابه تشکیل می شود چیزی نمی ببنیم. روز و شب چندین مرتبه دور هم جمع می شوند و متفرق می گردند و نتیجه ی روشنی مشاهده نمی کنیم. نه در برابر بیگا نگان بیرقی افراشته و نه بر سر مسلما نان خیمه ای زده اند. نه حمایتی از موحدین دارند و نه حمله ای بر مشرکین توانند. هرگاه ایشان تالی پیغمبر و نائب امامند، پس این جعفریان بیچاره و اثنا عشریان آواره به چه علت در حالت حیرت و اختلاف باقی هستند و منند گله ی بی شبان متفرق و پراکنده می باشند! کو آن واعظانی که با دل پک و نفس های گرم، روحی به تن بی روان ملت بدمند. هرگاه میان شیعیان تشکیلات منظم تری وجود داشت هیچ وقت مردم به آواز دلخراش بدخواهان گوش نمی دادند و دیگر سخن های امثال کسروی در جوان ها اثری نداشت.
ح- عزیز من، اگر چه پیشرفت روحا نیان ما ، موانع داخلی و خارجی دیگری هم دارد و تنها از عدم اهتمام ایشان نیست. اما در این مرحله تا یک اندازه ایراد کنندگان را تصدیق می کنم. یعنی از این اجتماعات و حوزه های علمیه با این همه فوائدی که در بردارد باز به نتیجه و مطلوبی که باید برسیم نرسیده ایم و با این وضع هم نمی توان رسید.
اینجاست که می گویم، به رجال اصلاح محتاجیم. فقها و مجتهدینی توانا، قوی ّ العزم، الاراده محض رضای حق به عمل اقدام فرمایند. اول واعظان و خطیبان بی عمل. دوم طلاب و معمین بد اخلاق و شکم پرست را که ننگ جامعه روحانیت اند، از این حوزه ی مقدس اخراج نمایند و عده ی بزرگی از محصلین حق پرست و مؤمنین با عاطفه را برای اصلاح ملت تربیت دهند و برعلیه بیگانگان با سلاح فنی مدرب سازند و تا آن جا که می توانند اختلافات را رفع کنند و در اتحاد افراد بکوشند و به یگانگی عموم فرمان دهند. آری، هرگاه رقابت را کنار بگذاریم . و از شخصیات دست برداریم آن وقت جامعه ی ما به جانب سعادت روی آورد و بر مدارج ترقی و تعالی قدم نهد و در نتیجه امثال کسروی گور خود را گم می کنند و از اغوای ایتام آل محمد «ص» مأیوس می شوند. حالا دیگر از موضوع مبحث خارج شدیم.
صحبت ما در این بود که صنعت بدیع انسانی و ماشین حیرت انگیز آدمی که حضرت صانعش برای همیشگی ساخته و وی را عمر جاوید بخشیده است. هرگاه به دلخواه مردم به کار انداخته شود و به فرمان هوی و هوس بچرخد حتماً لطمه های پی در پی بیند و آدمتیش محو و نابود گردد و سرمایه ی حیات و سعادت دائمی را از دست بدهد. لذا باید همواره در تحت مدیریت افراد برجسته ای که در دانشگاه استاد یگانه، درس معرفه النفس آموخته اند و در علم آدم شناسی تخصص یافته اند اداره شود و به فرمان ایشان به کار افتد و بالاخره خوشبختی ابدی زندگانی جهان آخرت را تأمین سازد و منظور صانع دانا عملی گردد . بنابراین بعث پیغمبران یکی از ضروریات عالم . و عمل به احکام و قوانین ایشان از واجبات انسانست.
لگام گسیختگی ، ماشین آدمیت را معیوب می سازد و عمر آدمی را کوتاه می گرداند و وی را به دره ی هولناک بدبختی می کشاند.
محبث امامت
ع- دلیل ما بر شیعیان در اثبات امامت چیست؟ که آن را هم از اصول مذهب می شماریم.
ح- امامت در حقیقت از اصول دین است. و لیکن چون جماعت سنت به آن معتقد نیستند از اصول مذهب امامیه شمرده می شود. و امام در این جا به اصطلاح ما ، جانشین پیغمبر است.
ع- امامت و جانشینی برای چیست؟
ح- برای اینست که شریعت پیغمبر و احکام الهی بعد از رحلت پیغمبر محفوظ بماند و گوهر دین از دستبرد اغیار و تغییر جاهلان نگهداری شود.
ع- حفظ احکام الهی، به وجود امام چه نیاز دارد؟ همین که مردم قوانین خدا را از پیغمبر آموختند دست به دست به اولاد، و احفاد خود تعلیم می دهند تا زمانی که پیغمبر دیگری بیاید.
ح- فرزند، هرگاه مردم این طور ساده و درستکار بودند شاید به وجود امام نیاز نبود اما در هیچ عصری هیچ امتی به امانت و سادگی نبوده اند. چهل روز حضرت موسی «ع» از میان بی اسرائیل غایب شد. جز عده ی معدودی ، همه ی اسرائلیان از خدا پرستی برگشتند. و به اغوای سامری گوساله پرست شدند. هرگاه وجود برادرش هارون نبود آن عده ی قلیل هم تابع اکثریت می شد. و گوهر مو سویت معدوم می گشت.
لابد شما امت های پیغمبران را تماماً فرشته و معصوم فرض می کنید.
فرزند ، حضرت خاتم الانبیاء «ص» که پیغمبری مبعوث شد ، آن که با صمیمت و ایمان صحیح اسلام آورد، جماعت کمی بود و بقیه ی عرب ها و مخصوصاً اعراب بادیه اعم از بزرگ و کوچک یا به طمع مال و یا از ترس، اظهار مسلمانی نمودند. و این دسته ی بزرگ که در طرف اکثریت واقع بودند حتماً به احکام دین وقعی ننهاده و به قوانین مقدس اسلام علاقه ای نداشتند، بلکه برای محو و نابودی آن، پی فرصت می گشتند. آمدیم بر سر آن عده ی قلیل و دسته ی مومنین. البته آنان را هم چندان توانائی و حافظه و نباهت نبود که تفسیر آن همه آیات نازله و احکام خدائی را حفظ نمایند و به دیگران و مسلمانان دور دست و یا به اولاد و احفاد برسانند. و در برابر مخالفین عنود، برهان و مدرک آورند. بنابراین، وجود امام معصوم و خلیفه ی دانا و توانا ، برای نگهداری و حمایت گوهر دین از جمله فرایض است. و هم چنین یک عده پاکانی فداکار لازم است ک پس از جانشین بلافصل او حامل لوای امامت و حافظ وحی علوم الهیه باشند و نهال دین و شریعت را آبیاری فرمایند و با دشمنان دین خدا و جاهلان جامعه تا آن جا که توانند کفاح و نبرد کنند تا زمانی که دیگر محو آن آئین حق، برای بدخواهان ممتنع باشد. در این خصوص که علی و آل علی علیهم السلام حافظ گوهر دین و نگهدار توحید هستند احادیثی بسیار از طریق شیعیان و سنیان وارد است، که ما به یکی از آن ها از روایات اهل تسنن است اکتفا می کنیم:
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید: در هر زمانی ، از بازماندگان امت من از اهل بیت خودم عدولی هستند : که دور می کنند از این دین، عوض کردن گمراهان و دزدی مبطلان و تأویل نادانان، را ، بدانید که امامان شما نمایندگان شمایند به سوی خدا، ببینید که را اختیار می کنید.
این حدیث را « ملا» که از علمای اهل تسنن است در سیرت خود و ابن حجر در کتاب « صواعق محرقه» در تفسیر آیه ی شریفه: و قفوهم انهم مسئولون. صفحه 90 روایت می کند، « از صفحه 21 مراجعات نقل شد»
ع- امام یا جانشین پیغمبر، چنان که فرمودید حافظ گوهر دین و احکام اسلام است پس از نگهداری حدود اسلام و دفاع از دشمنان ظاهری وظیفه ی کیست؟
ح- وظیفه ی همین امام است.
ع- پس خلفای بنی امیه بی عباس و دیگران چکاره بودند؟
ح- ظالم و متعدی بودند. حکومت و زمامداری آنان، به طور حتم جائرانه بود. چه تصور می کنی . آیا به معاویه و یزید و مروان و ولید. و منصور عباسی و متوکل، به این مستبد های ستمگر خلیفه ی پیغمبر می توان گفت؟ هرگز! به این فاسقان خونخوار مسلمان هم نمی توان گفت. فرزند، همان امامی که از جانب خدا و پیغمبر به وصایت وامامت منصوص می باشد دو جنبه دارد، یکی از جنبه ی زمامداری ظاهری و حفظ ثغور بلاد اسلام و دیگر ریاست معنوی و حفظ حقایق و دفاع از روح دیانت که در واقع شریک قرآن و تفسیر کننده ی این کتاب مقدس و تأویل نماینده ی متشابهات است.
ع- این دو جنبه ی خلافت را استدعا می کنم روشن تر بیان فرمائید.
ح- حضرت پیغمبر «ص» در زمان خود دو وظیفه انجام می داد. یکی وظیفه ی تشریع، یعنی آشنا ساختن امت به خواسته ی الهی و رسانیدن احکام الهی را به آن ها و عمده وظیفه ی مقدسش در واقع همین بود. و اما وظیفه ی دوم یک وظیفه ی ثانوی و عرضی است. و آن هم حفظ مسلمانانست از حمله ی مشرکین. و راجع به همین دفاع یا جهاد گاهی از جانب خدا مأمور می شد که با مسلمین هم، شوری فرماید چنان که در قرآنست، و شاهور هم فی الامر، و در حقیقت وظیفه ی نبوت و رسالت همان جنبه ی معنوی نخستین است که تدریب روح بشری و تربیت حقایق انسانیت و تکمیل مقامات اخلاقی است
حالا خلیفه و جانشین وی و امام مسلمین هم طبعاً دارای این دو جنبه می باشد. هم. زعیم روحانی و هم قائد جسمانی است. و در هر دو باید دانا و توانا و مانند شخص پیغمبر قوی البرهان و قوی الایمان بوده در جواب هیچ مسأله ای عاجز نماند و از برابر هیچ سانحه ای رو نگرداند و به ویژه در حفظ گوهر دین باید به غایت مقتدر باشد. تا این که نادانان و بدخواهان چنان که گفتیم شریعت خدا را به میل و هوای خویش تغییر ندهند. و این وظیفه مهم ترین کارها و سنگین ترین وظایف خلافت است. هرگاه امامان شیعیان و جنبه ی روحانیت و حافظیت آنان نبود، در همان صدر اسلام در ایام سلطنت امویها احکام و تعلیمات پاک حضرت خاتم الانبیاء «ص» را طایفه ی مرتدان و بد خواهان دین و دشمنان خدا از میان بر می داشتند بلکه قرآن کریم را طایفه ی مرتدان و بدخواهان دین و دشمنان خدا از میان بر می داشتند بلکه قرآن کریم را هم تحریف می کردند و احکام جاهلیت را عودت می دادند.
هر یک از ائمه ی هدی «ع» با تد بیری خاص و لیاقت شایانی پاسبانی این دین مبین و چوبانی امت حضرت سید المرسلین می فرمودند، برخی با حلم و شکیبائی . عده ای با جنگ و شهادت دسته ای با تدریس و تربیت، با دشمنان حق و حقیقت نبرد می نمودند و با همه ی هستی و توانائی خویش یادگار مقدس حضرت محبوب را از دستبرد اهریمنان بشر، نگه می داشتند. حتی در زمان خلفای سه گانه، هرگاه وجود علی علیه السلام نمی بود احکام دیانت تا یک اندازه تبدیل می یافت و رنگ دیگری به خود می گرفت.
ع- در زمان خلفای ثلاثه چرا؟
ح- من در خصوص ایشان به عقاید و گفته های مختلف کار ندارم. و نمی خواهم سخنی فتنه انگیز در نامه ام درج شود و فقط همین کلمه را می گویم که خلفای سه گانه تا یک اندازه به مسائل شرعیه جاهل بودند و در احکام شریعت اطلاعشان ناقص بوده است و چنان که گفته ام هر گاه وجود حضرت امیر مؤمنان «ع» نمی بود در غالب مشکلات ناچار به رأی خویش فتوی می دادند و به همین جهت دین اسلام تغییر می یافت .
ع- این کلمه را تنها شیعیان می گویند یا جماعت سنت نیز به نادانی و نقص آنان معترفند؟
ح- جماعت سنت و علمای عامه سهلت کسروی هم که بزرگترین دشمن خونخوار شیعیانست نیز به این موضوع اعتراف نموده است.
ع- در مهنامه ی پرچم یا پیمان؟
ح- نه در پرچم دیده ام و نه در پیمان . در کتاب « التشیع و الشیعه» او که ظاهراً ترجمه ی کتاب شعیگریست خوانده ام در صفحه 10 سطر چهارم می نویسد: فکان: ای عمر ، یحترم علیاً و یعظمه و یستشیره فی اموره وله فیه قوله المعروف ، لولاعلی لهلک عمر ببین عزیزم، کسروی از زبان خلیفه ی ثانی «عمر» می گوید و خودش هم به صحتش اعتراف می کند: هرگاه علی نمی بود عمر هلاک می شد. یعنی: در احکام قضا و مسائل شرعیه هرگاه علی «ع» نمی بود و خلیفه ی ثانی را مساعدت نمی فرمود عمر در اثر جهل و نادانی هلاک و رسوا می گشت.
ع- این کلمه را خلیفه ثانی در چه مواقعی گفته ، آیا در امور سیاست یا در احکام شرعیه؟ آیا خلیفه اول و سوم نیز به رأی و فتوای امیر مؤمنان «ع» عمل می نمودند ؟ یا تنها عمر عمل می نمود؟
ح- اما عثمان چون در برابر اقوام و خویشان فاسق و دنیا پرست خود مغلوب و مقهور بود، نمی خواست یا نمی توانست به فتوای علی «ع» عمل نماید. مگر این که احیاناً در مواقعی که بسیار فضیحت آور بود به سختی فرمان خدا و حکم و شرعی را به گردنش بار می فرمود و وی را رد اجرای امر الهی مجبور می ساخت و اما خلیفه ی اول در احکام شرعیه هر موقعی که خودش و جمله ی اصحاب متحیر می ماندند بدون تکبر به وارث علم پیغمبر«ص» و پسر عم گرامی آن بزرگوار مراجعه می کرد و حکم علی را در آن موضوع اجرا می نمود. و اما خلیفه ی ثانی در هر گیر و عقده ای به باب مدینه ی علم رسول «ص» یعنی مولا امیرالمؤمنین علی «ع» توسل می نمود و پناهگاه و اتکایش چه در امور سیاست و چه در احکام شریعت همواره علی «ع» بود و این گفته ی وی ، لولا علی لهلک عمر. که در مواقع بسیار از او شنیده شده است. در خصوص مشکلات احکام و فضا بوده است . چنان که کلمه ی لست قاطعه امراً وعلی ساکت فیه. از وی معروف است و در کتب عامه و خاصه درج شده است، یعنی: در امری که علی ساکت است قطع و فصل نمی کنم ، و داستان این گفته ها را علمای شیعه و سنی هر دو کتاب های خود مفصلاً درج نموده اند . اکنون موقع تفصیل نیست. اینست فرزند وظیفه ی بزرگ خلافت و اما مت حافظ جنبه ی نبوت و رسالت و نگهدار گوهر دین الهی است . عزیز من، پیغمبری و رهنمائی ، لشگر کشی و قلعه گیری نبوده، بلکه در اثنای تبلیغ طبعاً سوانحی که تصادف می نمود حضرت رسول اکرم «ص» ضمناً به جهاد و دفاع ناچار می شد. والا نبوت و پیغمبری همان رسانیدن وحی حق و تدریب روحانی و تربیت جنبه ی اخلاقی بشر است و جا نشین پیغمبر هم حامل همان وظیفه می باشد که به وحی و احکام دین، عالم باشد و امت را بر طبق همان منهج تربیت فرماید و حقایق شریعت را نگهداری نماید. و مصداق این مفهوم در میان اصحاب ، تنها وجود مقدس علی «ع» است.
فقط علی «ع» وارث علم پیغمبر «ص» بود
ع- جز شهادت خلیفه ی ثانی در این زمینه دلیل دیگر هم داریم؟
ح- فرزند در این که تنها علی علیه السلام وارث علم پیغمبر بوده است. دلیل های بی شمار داریم و در این گفتار اعاظم علماء و نویسندگان شیعه و سنی متفقند. در همین جا، ده حدیث روشن و بر جسته از طریق جماعت سنت برای شما روایت می کنم:
1- حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله و سلم فرموده است: انا مدینه العلم و علی بابها، فمن اراد العلم فلیأت الباب. یعنی: من شهر علمم و علی شهر علم را در است . پس هر کس طالب علم باشد، از در در آید ، و به آن در پناه آورد، این حدیث را «طبرانی» در کتاب کبیر از ابن عباس روایت می کند. چنان که در صفحه ی 107 از جامع صغیر سیوطی مذکور است، و نیز حاکم در مناقب علی «ع» در جزء سوم از صحیح خودش «المستدرک» صفحه ی 26 به دو سند صحیح روایت نموده است. یکی از ابن عباس از دو طریق صحیح ، و دیگری از جابربن عبدالله انصاری و به صحت طرق آن دلیل های قاطعی اقامه نموده است. و امام احمدبن محمد بن الصدیق المغربی ساکن قاهره برای تصحیح این حدیث کتابی مخصوص نموده و آن کتاب را ، فتح الملک العلی بصحه حدیث باب مدینه العلم علی. نام نهاده است. و در مطبعه ی اسلامیه ی از هر مصر به سال 1354 به طبع رسیده است. « مراجعات ،151»
2- حضرت پیغمبر «ص» فرمود: انا دارالحکمه و علی بابها . یعنی : من خانه حکمت هستم و علی در آن خانه است. این حدیث را ترمذی در صحیح خود و ابن جریر روایت کرده اند و بسیاری از اعلام ایشان نقل نموده اند « مراجعات 152» .
3- رسول اکرم «ص» فرمود: علی باب علمی و مبین من بعدی لامتی ما ارسلت به، حبه ایمان و بغضه نفاق. یعنی: علی باب علم من است و بیان کننده به ا مت من است بعد از من، آنچه را که به آن ارسال شده ام، مهر علی ایمان، و بغضش نفاق است. این حدیث را دیلمی از ابی ذر روایت کرده است چنان که در صفحه ی 156 در جزء ششم از « کنز العمال» است.
4- حضرت پیغمبر «ص» یا علی انت تبین لامتی ما اختلفوا فیه من بعدی. یعنی: یا علی تو به امت من آنچه را که بعد از من در آن اختلاف خواهند کرد بیان خواهی نمود. این روایت را حاکم در صفحه 122، از جزء سوم مستدرک از حدیث انس. و دیلمی از انس روایت کرده اند چنان که در صفحه 156 از جزء ششم از کنزالعمال است.
صاحب مراجعات می فرماید: می گویم: هر کس در این حدیث و امثال آن تدبر نماید، می داند که علی علیه السلام از رسول خدا «ص» به منزله ی حضرت رسول است از خدای متعال. حضرت حق سبحانه و تعالی به پیغمبر«ص» خود می فرماید: و ما انزلنا علیک الکتاب الالتبین لهم الذی اختلفوا فیه وهدی و رحمه لقوم یؤمنون
یعنی: ما کتاب را بر تو نازل ننمودیم مگر این که بیان فرمائی برای آن ها آنچه را که در آن اختلاف کرده اند. و رسول خدا هم به علی «ع» می فرماید: تو بیان می کنی و واضح می نمائی برای امت من ، آنچه را که درآن اختلاف نموده اند بعد از منم. «مراجعات 152» بنابراین خلافت بلافصل علی واضح و روشن است.
5- رسول اکرم «ص» فرمود: علی منی بمنزلتی من ربی. یعنی: علی نسبت به من چنانست که من نسبت به خدا خودم. این حدیث را ابن سماکه، از ابی بکر روایت نموده است و ابن حجر در مقصد خامس از مقاصد آیه ی 14 از آیاتی که در باب 11 صواعق خود آورده نقل کرده است. و این احادیث پنچگانه در اثبات این که علی «ع» یگانه وارث علم حضرت پیغمبر«ص» بوده است، کافیست و جز او دیگری را حق ادعای این مقام منیع نیست. « مراجعات 152»
6- رسول اکرم «ص» در حدیث ابی بکر می فرماید: کفی و کف علی فی العدل سواء. یعنی: دست من با دست علی در عدل یکسانست. این حدیث 2539 است در صفحه ی 153 جز ششم کنز العمال « مراجعات 156»
7- رسول خدا «ص» می فرماید: انا المنذر و علی الهادی. وبک یا علی یهتدی المهتدون من بعدی. یعنی: من ترساننده می باشم و علی هدایت کننده است و به وسیله ی تو یاعلی، بعد از من هدایت شوندگان هدایت می شوند. این حدیث را دیلمی آورده و آن حدیث 2631 است در صفحه ی 157 از جزء ششم کنزالعمال، « مراجعات157»
8- رسول اکرم «ص» می فرماید: من ارادان ینظر الی نوح فی عزمه و الی آدم فی علمه و الی ابراهیم فی حلمه والی موسی فی طنته الی عیسی فی زهده فلینظر الی علی بن ابیطالب. «ع» . یعنی: هرکس بخواهد نظر کند به نوح در عزمش و به آدم در علمش و به موسی در فطنتش و به عیسی در زهدش پس به علی بن ابیطالب نظر نماید: . این روایت را بیهقی در صحیح خود وامام احمد بن حنبل در مسند خویش روایت کرده است و ابن ابی الحدید در خبر رابع از اخباری که در صفحه ی 449 از مجلد دوم« نهج البلاغه » روایت کرده از ایشان نقل نموده است. و امام رازی در معنی آیه ی مباهله در تفسیر کبیرش صفحه ی 288- از جزء دوم، روایت کرده است. و آن را از مسلمات شمرده است. برای این که حدیث در نزد موافق و مخالف ، مقبول است و ابن بطه این حدیث را از حدیث ابن عباس آورده چنان که در صفحه ی 34 « کتاب فتح الملک العی بصحه حدیث باب مدینه العلم علی » مذکور است واز آن کسانی که اعتراف نموده به این که علی «ع» جامع اسرار همه ی پیغمبر ان می باشد محیی الدین عربی است در آنچه که عارف شعرانی در مبحث 32 از کتاب، الیواقیت والجواهر . صفحه ی 172 نقل نموده است. « مراجعات 157 » .
9- صفحه ی 127 در آخر حدیث زید بن ابی اوفی، حضرت رسول اکرم «ص» می فرماید: وانت اخی و وارثی . قال وما ارث منک؟ قال ماورث انبیاء من قبلی کتاب ربهم و سنه نبیهم. یعنی: حضرت پیغمبر «ص» به علی « ع» می فرماید: و ت برادر من و وارث من می باشی. عرض می کند از شما چه ارث می برم؟ فرمود: آنچه که پیغمبران قبل از من ارث گذارده اند از کتاب خدا و سنت پیغمبران . این حدیث را امام احمد بن حنبل در کتاب مناقب علی «ع» و ابن عساکر در تاریخ خود و بغوی و طبرانی در دو معجم خودشان و بارودی در « المعرفه» و ابن عدی و دیگران روایت نموده اند و این حدیث طولانیست.
10- صفحه ی 199- و اخرج محمد بن حمید الرازی عن سلمه الابرش عن ابن اسحاق عن شریک عن ابی ربیعه الابادی عن ابن بریده عن ابیه بریده عن رسول الله «ص» لکل نبی و صی و وارث و ان وصیتی ووارثی علی بن ابیطالب«ع» . یعنی از پیغمبر «ص» روایت کنند، که فرمود: هر یپغمبری را وصی و وارثی است، وصی و وارث من علی بن ابیطالب «ع» است، مؤلف کتاب مراجعات می فرماید: این حدیث را ذهبی در احوال شریک از میزان الاعتدال وارد کرده و تکذیب نموده و گفته که محمد بن حمید رازی ثقه نیست. جوابش اینست که امام احمد بن حنبل و امام ابوالقاسم بغوی و امام بن جریر طبری و دیگران از طبقه ی ایشان محمد بن حمید را توثیق کرده اند و وی را موثق شمرده اند و از وی روایت کرده اند و محمد بن حمید ، شیخ ایشان و معتمد ایشانست چنان که ذهبی در ترجمه ی او در کتاب « المیزان» اعتراف نموده که محمد بن حمید از جمله اشخاصیست که به رافضی بودن و تسیع متهم نگشته است. و بلکه وی از جمله اسلاف ذهبی است و پس در این حدیث برای تهمت وجهی نیست. در حقیقت این احادیث ده گانه که از اکابر علمای سنت روایت شده است. در اثبات مرام ما کافیست و جز معاند نادان در انکارش اصرار نمی کند.
حالا یک کلمه ی دیگر بشنو که مطلب بسیار روشن تر گردد. حضرت امیرا لمؤمنین علیه السلام همواره بعد از یپغمبران اکرم «ص» در فتوی و فضا بر خلفای سه گانه ایراد می گرفت و ایشان هم بدون تردید قبول می نمودند بلکه در مشکلات همیشه وجود علی را خواهی و نخواهی استقبال می کردند. حتی عثمان که در مخالفت مجبور بود. نمی توانست از رأی و حکم علی «ع» شانه خالی نماید. اما آن حضرت در خلافت خویش یا هنگام دیگر در حکم وقضا و جواب مسائل فقط به علم و رأی روشن خویش عمل می فرمود نه ازکسی طلب یاری می نمود و نه کسی را حق مداخله در قضا و فتوای خود می داد. و با وجود این برهان واضح به دلیل دیگری محتاج نیستیم . بنابراین جانشین حقیقی حضرت خاتم الانبیاء «ص» و وارث علم آن بزرگوار به شهادت و تقریر خلفای ثلاثه و اعتراف کسروی ، حضرت مولای متقیان علی «ع» بوده است. اکنون فرزند عزیز ، حقایق را به دقت مطالعه کن.
ع- می گویند ؛ ابوبکر از علی «ع» پیر تر و بهتر و برای ریاست و خلافت لایقتر بوده است.
« پیری شرط خلافت نیست »
ح- اما این که ابوبکر از علی «ع» پیر تر بوده، صحیح است، ولی جواب این امتیاز را پدر ابوبکر یعنی ابوقحانه داده است. وقتی که ابوبکر به پدرش نوشت که مسلمانان به علت پیری مرا به خلافت اختیار نمودند. ابوقحانه در جواب نوشت اگر پیری شرط خلافت است من که پدر تو هستم از تو پیر ترم پس چرا مسلمانان مرا به خلافت اختیار نکردند؟ ابوقحانه هم هرگاه نگفته باشد همه ی خردمندان شهادت می دهند که پیری سبب تقدم و شرط خلافت نیست.
و اما این که می گویند برای ریاست و خلافت لایق تر بوده است. در مزان حضرت رسول «ص» از ابوبکر لیاقتی مشاهده نشد . تا این که مدرکی در دست باشد، بارها سر لشگر شد و به زمامداری مسلمانان برای فتح خبیر و مبارزه با کفار دیگر نامزد گشت و کاری نتوانست از پیش ببرد بلکه همواره مغلوب و فراری مراجعت می نمود ، اما علی «ع» درهمه غزوات و کارهائی که به عهده ی وی از جانب خدا یا پیغمبر «ع» محول می شد همواره پیروز و منصور قاهر و غالب بوده است و در هیچ وقعه ای عدم تدبیر و عدم لیاقت از آن حضرت مشاهده نگردیده است. پس علی را مدرک لیاقت و تدبیر و برهان زعامت و امارت عملاً در دست بود. بلی، روزی آیاتی چند از اول سوره ی براءت بر علیه مشرکین نازل شد و لازم بود آن آیه ها در مرکز قریش خوانده شود، حضرت رسول «ص» این وظیفه ی والا را به ابوبکر رجوع فرمود، خلیفه ی اول به ریاست یک عده از مسلمین به جانب مکه ی مکرمه رهسپار شد. هرگاه ابوبکر این مأموریت مهم را انجام می داد اعتبار بزرگی می نمود و برای خلافت او مدرک روشنی بود ، اما خدا نخواست و حکم عزل آن پیرمرد محترم توسط جبرئیل فرستاد، و فرمود: ای حبیب من، این آیات را یا خودت باید به بت پرستان ابلاغ نمائی و یا این که یک نفر از اهل بیت خودت. دیگران را حق مداخله نیست. پیغمبر اکرم «ص» پسر عم گرامی خود علی «ع» را بدان نامزد فرمود، امیر المؤمنین در اثنای راه به ابوبکر رسید و نسخه ی آیات الهی را از او تحویل گرفت و مأموریت مقدس را با کمال رشادت و لیاقت در میان اجتماعات بزرگ عرب ها ادا فرموده به مدینه مراجعت نمود. این داستان در همه ی تواریخ اسلام ثبت شده و با کمتر اختلافی در معنی از طرق شیعه و سنی وارد گشته است و جای ایراد و تردید نیست فرزند ، ابلاغ چند آیه از قرآن را که در جنب خلافت شأنی و مرتبه ای نیست، خدای حکیم تا این پایه اهمیت می دهد، ببین امر خلافت تا چه اندازه مهم است. علی «ع» که در این جا از طرف پیغمبر خدا «ع» آشکارا جانشینی فرموده و وظیفه ای را هم می بایستی پیغمبر «ع» انجام دهد انجام داده است. حتماً در مقام خلافت نیز جانشین آن بزرگوار خواهد بود.
عزیزم ، دقیق شو و حقایق را ببین. و اما راجع به بهتری، علامت و نشانه هائی هست از علم و حلم و زهد تقوی ایمان و کرم و شجاعت و عاطفه و عبادت و سایر اخلاق فاضله
نمی دانم ابوبکر کدام یک از این صفت ها را داشته است؟ و اگر دارای صفتی از این صفات حسنه بوده است. آیا در کدام یک از علی «ع» افزونتر بوده است؟ علی که ثابت شد وارث علم پیغمبر «ع» بود و هر که را علم الهی هست مظهر صفات حق هم خواهد بود ، در این خصوص شیعیان که بدون تردید بر افضلیت علی «ع» متففند ، اما از طریق اهل سنت یک حدیث بیادم آمد که نزاع را قطع می کند و برتری علی «ع» را صریحاً ثابت می کند.
خدای متعال در قرآن می فرماید: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه. سوره ی «البینه » آیه ی 7 یعنی: کسانی که ایمان آورده اند و عمل به صالحات نموده اند ایشانند بهترین خلایق. ابن حجر اعتراف نموده به این که این آیه ی شریفه در حق علی و آل علی علیهم السلام نازل گشته است. و آن را از آیات فضل ایشان به شمار آورده است واین آیه ی یازدهم از آیات فضل ایشان که در فصل اول از باب «صواعق » درج نموده است
اکنون دیگر اجتهاد در برابر نص غلط است. عقل و نقل هر دو با صدای رسا فریاد می زنند که در فضل و کرامت و علم و ایمان و سایر اخلاق فاضله با علی «ع» کسی را مقایسه ننمائید که وی در همه ی شئونات مولا و سید است و دیگران تابع و رعیتند والسلام.
ع- بعد از این که مدتی به فکر عمیق فرو رفت. در کمال بهجت و انشراح سر برداشت و گفت. دیگر کار تمام شد و برای خلافت ظاهری موقعیتی نماند. همین که لیاقت معنوی و روحانی در وجود یک شخص ثابت گشت و همه اعتراف نمودند که وارث علم پیغمبر و حافظ دین و احکام الهی است آن وقت ریاست ظاهری یا خلافتی که اهل سنت می گویند تابع این امامت و خلافت حقیقی خواهد بود
واضح است شخصی که در حکم و قضا و فتوی مطاع شد و در تدریب روح و تربیت اخلاق امت مسلم گشت راجع به زمامداری ظاهر، امر بسیار آسانست. و او مانند خود پیغمبر به وسیله ی مجاهدین اسلام حفظ ثغور هم می فرماید واز دشمنان هم دفاع می کند. امر مهم همان احاطه به احکام الهی و حفظ حقیقت دین است، بنابراین جنگ شیعه وسنی در این جا خاتمه می یابد.م و به وسیله ی همین یک مسأله تمام دعواهائی که بر علیه شیعه اقامه نموده اند جواب داده می شود. و در حقیقت خانه اشکالات مخالفین با این یک ضربت ویران می گردد.
شروط زمامداری و پادشاهی، به تعیین خدای متعال
ح- الان برگوهر تشیع مطلع گشتی و بر حقیقت مطلب آگاه شدی ریشه ی اشکالات به خودی خود قلع خواهد شد. حالا یک کلمه ی دیگر از قران و عقل که مصدق و مساعد یکدیگراند برای شما نقل کنم تا بدانی هرگاه خلافت همان خلافت ظاهری تنها هم می بود می بایست علی علیه السلام خلیفه باشد و حق جانشینی و زمامداری اسلام با امیرالمؤمنین «ع» بود. گوش بده عزیزم، وقتی بنی اسرائیل ذلت و انحطاط خویش را مشاهده نموده و در زیر سلطه و اقتدار ملت های دیگر می نالیدند، به پیغمبر زمان خود پناه آوردند که از خدای بزرگ تقاضای آزادی و استقلال آنان را نماید و برای ایشان پادشاهی نصیب فرماید، آن پیغمبر با خدا مناجات کرد و جواب آورد که ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا. سوره ی بقره، آیه 247 ، یعنی : خداوند برای شما طالوت را شهریار قرار داد. اسرائیلیان چنان که عادت همیشه گیشان بود ایراد نمودند که طالوت را از کجا بر ما حق پادشاهی است در حالی که ثروتی ندارد و از خاندان دولت نیست. پیغمبر «ع» از جانب حق در پاسخ آنان چنین گفت: ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه ف العلم و الجسم.
سوره ی بقره، آیه 247، یعنی: خدا وی را برگزیده و در علم و جسم زیادتی بخشیده ، یعنی: شرط قیادت و زمامداری دانش و دلاوریست . طالوت از همه ی شما داناتر و دلیرتر است و بودن این دو صفت در وجود یک نفر برای حکمرانی کافیست . اکنون ای فرزند، علم و احاطه «ع» را دانستی و به گفته ی کسروی و دیگران هم ثابت شد، چه در معرفت و چه در سیاست و تدریب لشگر. اما داستان شجاعت و توانائی آن شیر خدا هم بحمدالله به آوردن دلیل احتیاج ندارد. همه ی وقایع و جنگ های اسلامی و تمامی نویسندگان و مورخین اسلام و کفر بر این امر گواهی داده اند و دوست و دشمن حضرت اسد الله الغالب را قهرمان عزوات و یکه تاز میدان های جنگ دانسته اند و در حقیقت دلاوری آن حضرت از همه ی مزایای خدادادی و مواهب طبیعیش در نزد عامه معروف تر و روشن تر است. همواره در مواقعی که همه ی مسلمانان حتی خلفای ثلاثه از ترس جان فرار می نمودند، این یگانه دلیر ، که دل پاکش از ایمان به خدا و پیغمبر پر بود مانند کوه در برابر افواج دشمن ثابت می ماند و مانند شعله ی آتش بر آنان حمله می فرمود و با قوت و پا فشاری نامحدود، ارکان لشگر مهاجم را به لرزه می آورد و در تمام وقعات وجود امیر المؤمنین عدو را مغلوب و منکوب می نمود و قهرمانان عرب از برابر ذوالفقارش پراکنده و منتشر می گشتند و پا به گریز می نهادند، کأنهم حمر مستنفره. فرت من قسوره. سوره ی مدثر- آیه ی 50، 51، یعنی: گوئی خران گریزانی هستند که از شیر شرزه فرار می کنند . هنگامی که مسلمانان ضعیف الایمان، برای حفظ جان خود به خانه ها یا فراز کوههای بلند پناه می بردند این مرد خدا به نگهداری پیغمبر خدا ودین خدا مشغول می گشت و از جان خد دست می شست، آیا مسلمانان بعد از رسول اکرم «ص» به چنین خلیفه ای محتاج تر نبودند؟ کدام خردمند به جای این شخص دانا ودلیر، دیگری را انتخاب می نماید؟ آیا پیری و زیادی عمر هم مدرک خلافت می شود؟ حالا فرض کنیم خدای حکیم اختیار خلافت را به دست مسلمانان قرار داده و فرموده است: و امرهم شوری بینهم. سوره ی شوری، آیه ی 38، یعنی: و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام دهند. می گوئیم: مسلمانان یا اشتباه کرده اند و یا دانسته حق علی «ع» را غصب نموده اند ، در صورتی که این آیه ی شریفه به امر خلافت مربوط نیست. بلکه در همه ی کارها خصوصاً در مهمات امور مأموریم با دانایان و خردمندان مشورت نمائیم و از عقول و تدبیر دیگران استفاده کنیم. علاوه بر این داستان خلافت خلفای سه گانه ، از روی شوری نبوده بلکه جبر و زور و هزار غت دیگر داشته . خلافت ابوبکر فقط به اتفاق وهمت هشت نفر انجام گرفت و غالب مسلمانان از بزرگان و دیگران ا ز آن شوری بی خبر بودند. عمر هم که آشکارا به نص ابوبکر بر مسند خلافت نشست. عثمان نیز به موافقت عبدالرحمن بن عوف که عمر وی را از اعضای شورای شش نفری قرار داده بود و کرسی خلافت را اشغال نمود. حالا ملاحظه کن، آیا شورای صحیح در کدام یک از آنان واقع شده است؟ در هیچ کدام!... خلافت امویان و عباسیان راه هم، جز سلطنت و زور نامی نمی توان نهاد. یا للعجب. پیغمبر خدا حق انتخاب وصی و جانشین ندارد و حتماً شورای مسلمین لازم است، اما عمر به نص ابوبکر به خلافت پذیرفته می شود و کسی نمی گوید کتاب خدا برای ما کافیست! ..
ع- اینجا کسروی یک ایراد مهمی دارد . او می گوید : ارتداد هزارها نفر مسلمان ، یک مرتبه ممکن نیست و خرد از پذیرفتن این داستان خود داری می کند. این مسلمان ها به پیغمبر خدا ایمان آورده بودند و از تقدیم مال و جان ، در راه او مضایقه نداشتند. چگونه ممکن است از اطاعت رهنمای محبوب سر بپیچند و به وصیتش اعتنا ننمایند؟ پس هرگاه پیغمبر «ص» نصی درباره ی علی «ع» آورده بود ، حتماً نافرمانی نمی کردند و ابوبکر را به جای علی «ع» انتخاب نمی نمودند.
منظره ی احد و فراریان بعد از رحلت رسول خدا «ص»
ح- بگو : ای کسروی آفریننده ی نور و ظلمت یک ذره فروغ در فهم تو نیافریده. این جماعتی که به وصیت پیغمبر«ص» و نص خدائی پس از رحلت او وقعی ننهادند همانهائی بودند که بدون استثنا همگی در جنگ احد پیغمبر خدا «ص» و دین خدا را به دست دشمنان خون خوار و بت پرستان عنود گذارده فرار نمودند و به جبال مدینه پناهنده شدند. و عاقبت در آن میدان خونین برای محمد و خدای محمد و دین محمد «ص» مساعد و یاوری جز علی بن ابیطالب دیده نمی شد، همان مسلمان ها در کمال اطمینان از فراز کوهها منظره ی رقت آور عرصه ی جنگ را تماشا می کردند و می دیدند که گرگان قریش، اطراف پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین را احاطه نموده با شمشیر و نیزه دارند پیش می روند و میان قتل آن دو بزرگوار و بر هم خوردن شالوده ی توحید فاصله ای نیست!.. باز هم غیرت و همت نکردند و قدمی برای نصرت حق فراتر ننهادند. تا این که در اثر ضربت های مرد افکن و حمله های لشگر شکن حضرت اسدالله الغالب آن بلائی که به سوی خدا پرستی متوجه دشه بود بر طرف گردید. و به اتفاق مسلمانان ندای: لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار را از جانب آسمان، هر دوست و دشمن شنید. در وقعه حنین بار دیگر نیز همان مسلمانان از حمله ی ناگهانی هوازن همگی فرار نمودند و همان پیغمبر محبوب را میان انبوه دشمن تنها نهادند و بازهم حضرت علی بن ابیطالب ، علمدار مهاجمین را با ضربت معروف خود هلاک ساخت و مسلمانان را از آن خطر نجات داد.
بگو: ای بد اندیش ، پس از رحلت پیغمبر«ص» هم ، دوباره همان منظره ی احد با رنگ دیگری مجسم شد. یعنی : علی با جسد پسر عموی عزیزش در گوشه ی خانه ی وحی برای غسل دادن آن تن پاک تنها ماند. اما سر دسته های فراریان احد، احراز مرام خود، سقیقه ی بنی ساعده شدند.
دیده ی انصاف و حق بین لازم است تا حقایق را ببیند. آن کینه و حسد که از شعیان، در دل کسرویست دیده ی بصیرتش را کور ساخته و محالست دیگر راست بگوید و راست بنویسد. کسروی خودش را در خصوص معاویه و دیگر مخالفت کنندگان با علی «ع» و در رد کسانی که علی را بی تدبیر می گویند، می نویسد: علی بی تدبیر و خالی از سیاست نبود بلکه ثارات بدر و حنین ، مردم را وادار نمود کز اطاعت علی خارج شوند
یا للعجب ! این کلام عیناً دلیل شیعیانست در غصب حقوق علی و فاطمه و اولاد اطهار ایشان از ساعت رحلت حضرت پیغمبر«ص» تا زمان های بعد، بلکه پیش از رحلت آن حضرت بیشتر از صنا دید قریش دشمنی علی «ع» را در کانون سینه خودشان پرورش می دادند و از ترس رسوائی و افتضاح ساکت بودند ولی پی فرصت می گشتند، حالا کسروی در برابر شامیان و اصحاب جمل « نهروان» به برهان ما چنگ می زند، اما در موردهای دیگر با لحنی بی نمک آن را رد می کند و بدون دلیل میان غاصبان حقوق آل محمد «ص» فرق می گذارد. آخر همه ی مسلمانان می دانند که قریش عموماً خویش را در برابر علی «ع» طلبکار می دانستند، یعنی : از قریش و غالب طوایف عرب کسی نبود که پدر یا پسر یا برادر یا این که یک نفر از اقر بای دور یا نزدیک او را ، حضرت امیر «ع» در جهاد و غزوات در راه حق نکشته باشد چنان که خود آن حضرت نیز می فرماید
بنابراین ا جتماع و شوری برای غصب خلافت علی «ع» شگفتی ندارد. عجب این جاست که بعد از کشف شدن حقایق و پیشرفت عقاید شیعه ، اکنون نمی دانیم چه چیزی کسروی را بر انگیخته که جنگ میان شیعه و سنی را تجدید کند و کینه های خفته را بیدار نماید. یک نفر ایرانی و شرقی صحیح النسب با یک ذره غیرت و حمیت کاری را که کسروی تعقیب می کند به عهد نمی گیرد، اگر چه بیگانگان برای صرفه ی سیاسی خود ، میلونها اسکناس به وی تقدیم نمایند یا ریاست کشوری را به او بدهند .
بگو: ای کسروی آن اختلاف خانمان سوز گذشته برای بدبختی ایران واسلام و سراسر شرق کافیست ، دیگر از گریبان این طایفه ی ستمدیده دست بردارید ، و به نام یگانگی و اتفاق دروغ، آتش افتراق در ایران و اسلام میفروزید.
ع- چرا مسلمانان در هیچ امری فرمان خدا و پیغمبر را رد نمی نمودند و تنها در خصوص علی «ع» مخالفت کرده اند؟
« اجتهاد در برابر نص»
ح- اولا. چنان که گفتیم ، کینه های بدر و حنین بود و از اثر و ذوالفقار علی «ع» همه ی قریش داغها بر سینه داشتند و آثار جاهلیت در دلهای آنان هنوز ثابت بود، حتی بعضی از مسلمانان که نسبت به صحابه ی حضرت پیغمبر «ص» حسن ظن دارند می گویند : چون ابوبکر و عمر و جماعتی از وجوه اصحاب دیدند به حکم نص یا استحاق ، هرگاه به خلافت علی خاضع شوند، احتمال کلی می رود تزلزلی در ارکان دعوت اسلامی پدید آید. و داغداران قریش و بزرگان عرب، از راه بغض و عداوت امیرالمؤمنین راه ارتداد پویند و دوباره جنگ های داخلی از سرگیرد و اسلام دچار تقهقر یا انقراض گردد. لذا ابوبکر را که همه از او راضی بودند و پیر و معمر بود و خون کسی را نریخته بود به خلافت انتخاب نمودند. حتی همین فلسفه را عمر در خلافت خود به عبدالله بن عباس شرح می داد. و ثانیاً مخالفت تنها و درخصو ص علی «ع» نبود بلکه غالب مسلمانان در بیشتر موارد که برایشان صرفه نداشت فرمان خدا و پیغمبر را رد می نمودند و در برابر نص الهی اجتهاد می کردند و یک کلاه شرعی بر سر این مخالفت می نهادند.
از جمله جیش اسامه را که حضرت رسول «ص» در تجهیز و حرکت آن اصرار داشت به بهانه ی مرض آن حضرت به تعویق انداختند و این قدر پا به پا مالیدند که حضرت رحلت فرمود و در نتیجه مقصود خویش را انجام دادند.
در امارت اسامه به حضرت رسول «ص» ایراد کردند که وی نا آزموده و جوانست و حق امارت ندارد.بعد از رحلت پیغمبر به ابوبکر اصرار نمودند که جیش اسامه را منحل سازد و بیرقی را که رسول خدا افراشته بود بپچید . پیغمبر در آخرین ساعت های زندگانی در بستر بیماری قلم و کاغذ طلبید تا این که در خصوص خلافت یا برخی امور مهمه مدرک کتبی به دست امت دهد. عمر در همان مجلس مخالفت نمود و به پیغمبر خدا نسبت هذیان و سرسام داد. و جماعتی هم، عمر را تصدیق کردند، در صلح حدیبیه عمر با رسول خدا آشکارا مخالفت بود و در غنائم حنین ، غالب اصحاب کاملاً مخالفت ورزیدند و در اخذ فدا از اسرای بدر بر خلاف رأی پیغمبر عمل نمودند. در جنگ احد عده ای که به حراست و حفظ شعب از پشت سر مسلمانان مأمور بودند غالبشان شعب را خالی گذارده و از پی غنیمت دویدند و علت مغلوبیت لشگر اسلام شدند ، علاوه بر این، مسلمانان در خصوص آل محمد علیهم السلام، نه تنها در امر خلافت فرمان خدای مهربان و وصیت پیغمبر «ص» را مخالفت نمودند بلکه در برابر ایشان، در دیگر اوامر الهی نیز پرچم خلاف بر افراشتند. خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: قل لا اسئلکم علیه اجراً الالموده فی القربی. سوره ی شوری، آیه ی 23 یعنی: ای حبیب من: به مسلمانان بگو، من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که دوستدار اهل بیتم باشید، « یعنی به آل محمد «ص» محبت ورزید » و با این وجود این نص روشن و فرمان فرقانی ، به جای دوستی و نیکی. فدک را از فاطمه «ع» گرفتند ، هزار ماه و بر سر منبرها و در نمازها علی «ع» را دشنام دادند. امام حسن «ع» را مسموم ساختند. خامس آدم آل عبا«ع» را با اهل بیت بی گناه و اطفال معصوم و یاران مقدسش با آن وضع جانگذار شهید نمودند . و چندان جور و ستم بر سر اهل بیت عصمت وارد آوردند که از دیده ی تاریخ تا روز قیامت به جای اشک خون می بارد.
ع- کسروی می گوید: علی هم مانند دیگر مسلمانان در کمال رضا خلافت ابوبکر را استقبال نمود و با او بیعت کرد و آنچه که شیعیان می گویند اصل ندارد.
علی «ع» خلافت را همیشه خلافت را همیشه حق خود می دانست
ح- ایکاش همین طور بود و ما آن همه وقایع ننگین را نمی خواندیم. اما بدبختانه صفحات تاریخ از فجایع آن زمان مملو است. ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای اهل سنت است در کتاب عقد الفرید صفحه ی 77 جلد سوم ، ما ذیل را می نویسد: ومن الذین امتنعوا من بیعه ابی بکر، علی بن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب و زبیر بن عوام، فجمعوا فی دار علی «ع» فذهب عمر بن خطاب الی باب علی و لم یحبه ، فقال عمر لعصابته، لعی بقبس نار، فقالت فاطمه، یا عمرأ تحرق بیتی؟ کتاب تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد «ص» صفحه ی 97
و نیز محمد و جدی از علمای عامه در جلد سوم دائره المعارف در ماده ی خلافت صفحه ی 757، امتناع علی را از بیعت ابوبکر و اجبار ثانی آن بزرگوار را در خصوص بیعت چنین نقل نموده است:
امتنع علی بن ابیطالب و جماعه عن بیعه ابی بکر فذهب الیهم عمر فی عصابه فیها اسید بن حضیر و سلمه بن ابراهیم و غیر هما فحمل زبیر بسیقه فقال علیکم بالرجل فوثب علیه سلمه و اخذ السیف و اخذ علی الی ابی بکر لیبایع فحاج علی «ع» اجلب جلبا لک شطره وشدده یردده غداً. فحمل علی فاطمه علی دابه و سعی الی بیوت الاصحاب
و ایضاً علامه: ابن عبدربه در جلد سوم کتاب عقد الفرید خود ، روایت می کند که خلیفه ی اول در نفس آخرین خود می گفت: به پاره ای کارها اقدام کردم کاش آنها را ترک می نمودم و پاره ای کارها را ترک نمودم، کاش بر آنها اقدام می کردم. اولاً مستحق خلافت را از رسول خدا نپرسیدم کاش سؤال می کردم. ثانیاً و ثالثاً دفع فلان و فلان شخص را ترک کردم کاش اقدام می نمودم، رابعاً برای اخذ بیعت علی «ع» کاش به خانه ی فاطمه مأمور نمی فرستادم، و خامساً کاش فدک را به فاطمه داده آن را ضبط نمی کردم.
فرزند روایان این احادیث از اعاظم اهل سنت می باشند و من از اخبار شیعیان روایت نمی کنم و دوست ندارم سخنی بگویم که در این عصر مایه ی دلخوری جماعت سنت گردد و دوباره کلمات عداوت انگیز نقل مجالس شیعه و سنی شود. این چند خبر را هم که از افاضل علمای عامه نقل نمودم در رد کسروی بود تا این که دروغ او، و راستگوئی علمای ما، نزد جوانان بی خبر ثابت گردد. و در حقیقت به عنوان تاریخ نویسی یا رد سنی ها نیست بلکه محض دفاع از جعفریان و اثبات فضایح کسروی و هم مسلکان اوست.
ع- فرمودید خلیفه ی دوم به رسول خدا نسبت هذیان یا سرسام داده کسروی می گوید:، کسی که مریض شد ممکن است هذیان هم از او سر زند و عمر را در این کلام تصدیق نموده است.
پیغمبر سرسام نمی شود و هذیان نمی گوید
ح- خدای پیغمبر در قرآن می فرماید: ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی
پیغمبر. مادامی که پیغمبر است آنچه بفرماید وحی است و از جانب خداست و خدایش او را از گفتن هذیان و سرسام نگه می دارد. آیا مگر رسول خدا از نبوت معزول شده بود؟ که عصمت الهی از وی قطع گردد و بی خودانه سخن گوید؟ عزیزم ، به پیغمبر «ص» نسبت هذیان دادن جهل و نادانی است.
ع- در واقع هر دو اشتباه نموده اند و به مقام رسالت جسارت کرده اند ، ولی خلیفه ی ثانی در خصوص کاغذ و قلمی که پیغمبر طلب فرمود، می گوید: کتاب خدا برای ما کافیست، به نوشتن پیغمبر خدا «ص» محتاج نیستیم و کسروی هم در این جا کاملاً به صحت گفتار او اعتراف نموده است. چه می فرمائید: آیا قرآن برای مسلمانان کافی نیست؟
ح- کتاب خدا البته برای مسلمانان کافی است و همه ی مایحتاج مردم را بیان فرموده است . و ما باید همه ی اوامر آن را اطاعت کنیم و از جمله اوامر و بیانات قرآن کریم این آیه ی شریفه است: ما آتا کم الرسول فخدوه وما نهیکم عنه فانتهوا. سوره ی حشر، آیه ی 7. یعنی: آنچه را که پیغمبر «ص» برای شما آورده بگیرید و از آنچه نهی فرموده است . دور شوید. حتماً در این جا ، اوامر و نواهی خارج از آیات قرآنی را می فرماید و مقصود نواهی و اوامریست که از ظاهر و صریح قرآن نمی توان نمود
فرزند ، احکامی که به پیغمبر اکرم «ص» وحی گاهی به عنوان کلام الهی بود که لفظ و معنی هر دو مقصود بوده و به قرآن کریم منضم می گشت و عین کلمات وی شده را بدون کم و زیاد ثبت می نمودند، اما غالباً مقصود خدا معانی بوده و حضرت رسول «ص» آن وحی و الهام را برای مسلمانان ترجمه می فرمود. و این نوع دوم بیشتر بلکه به یک معنی همه اش تفسیر و تأویل همان قرآن بوده است. مثلاً خدا در قرآن می فرماید: اقیموا الصلوه و آتوالزکوه. سوره ی بقره، آیه ی 110 یعنی: و نماز به پا دارید و زکوه بدهید. حضرت پیغمبر «ص» در تفسیر نماز، مقدمات و مقارنات و شروط و ارکان و اوقات و واجبات و مبطلات و احکام شک و سهو و نسیان آن را برای مردم می آموخت ، و در تفسیر زکوه تفصیل غلات می فرمود . و هم چنین راجع به احکام دیگر ، از روزه و حج و خمس و جهاد و غیره. پس به نص آیه ی شریفه، آنچه که حضرت رسول «ص» در تفصیل و تفسیر این احکام امر و نهی فرموده، باید بدون تردید قبول نمائیم. حالا آمدیم بر سر ولایت و خلافت. در غدیر خم هم جبرئیل از جانب حضرت جلیل فرمانی آورد که : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک. سوره ی مائده ، آیه ی 67. یعنی: ای رسو ل ما ، تبلیغ کن آنچه که از سوی خدا بر تو نازل گشته است. و چه فرمان شدید و امر مهمی بوده که با لحنی تهدید آمیز می فرماید: و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، یعنی: همه ی تبلیغات گذشته تو بی ثمر و بی نتیجه خواهد بود و باز چه امر مخوف و حکم خطرناکی بود که خدای متعال برای تسکین قلب نازنین رسول خود، می فرماید: والله یعصمک من الناس. و خدا تو را از مردم نگهداری می کند. یعنی: نترس و بیم مدار که خدای توانا تو را از شر رقیبان و حسودان امت حفظ می فرماید . البته می بینیم که این آیه ظاهرش مبهم است و احتیاج به تفسیر دارد. اینست که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در همان سر زمین غدیر خم، ولایت و خلافت علی «ع» را تبلیغ فرمود ودر مواقع متعدد نیز آن را تأکید کرد ولی چون حضرت امیر المؤمنین رقیبان فراوان داشت وخلافت را نیز عاشقان زیاد بود و تبلیغ شفاهی را می توانستند انکار کنند یا تغییر دهند اینست که پیغمبر خدا در بستر بیماری در همان وقتی که ساعت های آخر زندگانی را طی می فرمود کاغذ و قلم خواست تا کتباً خلیفه ی خویش را معرفی فرماید و فرمان مهم الهی را تبلیغ کند، یا للعجب، آیا این جا موقعیست که بگویند کتاب خدا ما را کفایت می کند؟ پس چرا هنگام تفسیر نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوه این کلمه را نگفتند و کتاب خدا را به رخ پیغمبر خدا «ص» نکشیدند؟
ع- کسروی می گوید: صحیح است، حضرت پیغمبر «ص» کاغذ و قلم خواست، ولی از کجا معلوم که راجع به خلافت می خواست چیزی بنویسد . که می دانست؟ شاید هدف دیگری داشت؟
ح- حضرت پیغمبر «ص» فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما مسلمانان چیزی بنویسم که بعد از این گمراه نگردید. و روایان شیعه و سنی هم حدیث را چنین ضبط کرده اند قید این کلمه که می فرماید: بعد از من گمراه نگردید ، مرام پیغمبر خدا را روشن می کند و که هدف آن بزرگوار امر مهم زمامداری و خلافت بوده است، که همه را در شاهراه حقیقت نگه می دارد و از گمراهی مانع می شود . جنگ شیعه و سنی ، ظلم های بنی امیه و بنی عباس ، وقایع بصره و نهروان و همه ی این گمراهی ها ، بر سر موضوع خلافت بوده است. که هرکدام به رأی خود تأویلی کرده اند ، هرگاه نوشته ی محکمی در باره ی خلافت، در دست بود و منشور خلافت از جانب خدا به امضای خاتم النبیین در خانه ی علی و آل علی علیهم السلام محفوظ می ماند رقابت و تأویلات دیگران بر باد می رفت. اینست حقیقت مطلب، والا یک حکمی از احکام شرعیه ی متعارفی ، این قدر اهمیت نداشت و مانعی هم از مسلمانان پیدا نمی کرد تا آن که در کنف و کاغذ ثبت گردد. این ولایت علی بود که بر رقیبان گران می آمد، و انها لکبیره الاعلی الخاشعین.
ع- در واقع این مسأله هم ، برای جوانان مانند روز و روشن گشت. حالا نکته ی دیگر عرض کنم. کسروی حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را در مسأله ی فدک ذیحق نمی داند و می گوید محض ادعا بوده است.
تصدیق حضرت فاطمه «ع» تصدیق قرآن است
ح- فرزند ، تکذیب فاطمه زهرا سلام الله علیها کار آسانی نیست و من در این مسأله کاملاً خود داری می کنم و از محاکمه دست می کشم و از چگونگی این داستان چیزی نمی گویم. این واقعه که یکی از بزرگترین اسباب اختلاف طایفه ی اسلامیست در کتاب های علمای شیعه و سنی مفصلا ذکر شده است. ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه مشروحاً نوشته خلفا را تخطئه نموده است . و هرگاه از آن مختصر تر و مفیدتر بخواهی به کتاب: تشریح و محاکم در تاریخ آل محمد «ع» تألیف بهلول بهجت افندی قاضی زنگه زوری حنفی مراجعه بنما.
چنان که قبلاً گفته ام مقصود کسرروی از این گفته ها و ا ز این ایرادها تجدید جنگ های شیعه و سنی است و تازه کردن بدبختی های گذشته است والا این گونه صحبت ها در این عصر موردی ندارد و محاکمه ی این گونه قضایا ما بین علمای قرن های ماضی چنان که باید به انجام رسیده است. همین قاضی حنفی زنگه زوری قبل از بیست سال تقریباً کتاب خویش را تألیف کره است، و نتیجه ی احادیث یا محاکمات گذشته را درج نموده است و حق را روشن ساخته است و این کتاب در همه ی شهرها و غالب کتاب خانه ها منتشر است. از آن مهم تر و مفصل تر ، یک مکالمه ایست در مصر، میان علامه ی معظم سید عبد الحسین شرف الدین موسوی عاملی و قاضی جامع الازهر به نام کتاب « المراجعات» که در غالب ممالک نشر شده و حقایق را با بهترین راهی روشن ساخته است. و در واقع ، هر دو در طریق اسلام و حقیقت ، وظیفه ی مهمی را انجام داده اند و مخصوصاً مسلمانان منصف را از مجادله آسوده کرده اند.
برای این که کسروی را رد نکرده و سخنش را باطل نساخته ، نگذریم، می گویم: خدای ما در خود می فرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا. به اجماع علمای اسلام اعم از شیعه و سنی یکی از افراد و مصادیق اهل بیت در این آیه ی مبارکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می باشد که خدایش از همه ی ارجاس و پلیدی ها پاک نموده است. و از جمله ی آن ها رجس کذب و دروغ و حرص و هوی پرستی است. و ادعای بی جا، به تحریک یکی از این صفت های زشت و پلید خواهد بود. حالا هر کس به دختر پاک پیغمبر اسلام یکی از این صفت ها را نسبت دهد و حضرت خاتون محشر را در دعوایش تکذیب نماید خدای بزرگ را تکذیب نموده است. و هرکس خدا را تکذیب کند ملحد و کافر است. کسروی که از کفر و فسق و نفاق باک ندارد، ولی این بی باکی عاقبت رسوایش خواهد نمود.
علاوه، هرگاه در این مسأله حق با فاطمه نبود و فدک را حضرت پیغمبر«ص» به دختر گرامی خود نداده بود، خلیفه ی اول چنان که در روایت ابن عبدر به گذشت، چرا از خطای خویش می نالید؟ و اظهار ندامت می نمود. و می گفت ایکاش فدک را به فاطمه داده و آن را ضبط نمی کردم، خلیفه ی دوم هم در زمان خلافت خود ، فدک را به حضرت امیر علیه السلام عودت داد ولی حضرت آن را رد کرد و فرمود: که با محروم ساختن صاحب حق، « یعنی حضرت فاطمه ی زهرا «ع» از حقوق ثابته اش و با فقدان او، من فدک را قبول نمی کنم. نقل از محاکمه و تشریح در تاریخ آل محمد «ع» صفحه ی 113.
عمر بن عبدالعزیز آن پادشاه پارسای بنی امیه به اتفاق مورخین، فدک را به اولاد فاطمه «ع» رد نمود و مادامی که او در حیات بود اولاد زهرای اطهر «ع» از آن استفاده می کردند . در تواریخ منع دشنام علی «ع» و رد فدک را از آن سلطان اموی مشروحاً نقل می کنند. و چند نفر از شاهان عباسی هم فدک را به اولاد فاطمه «ع» رد نموده اند بنابراین صدق زهرا سلام الله علیها و راستی این بضعه ی مطهره ثابت است و عمل ثانوی خلفا کار مجادله را آسان می سازد.
ع- اگر چه امر خلافت واضح و روشن شد و به دلیل دیگری هم نیاز نداریم، اما ایرادی دیگر به نظرم آمد .معذرت می خواهم. حالا که خلفا به وراثت معنوی و علمی علی «ع» قائل بودند، چه ضرر داشت خلافت ظاهری و زمامداری مردم هم ویژه آنان باشد؟ اکنون که حضرت امیرالمؤمنین علی «ع» در حفظ گوهر دین توانا بود و خلفا نیز وی را در قضاوت و فتوی اطاعت می نمودند دیگر چه جای مرافعه است و برای دین چه زیانی عاید می گردد ؟
فتوحات خلفا نیز به زیان اسلام تمام شد
ح- عزیز من، خلافت ظاهری ایشان هم سراسر به ضرر اسلام تمام شد. خلفا نه تنها در علم در علم احکام، بلکه در علم سیاست حق و حقیقت هم ناقص بودند ، بلکه در عمل به احکام هم چنان که لازم است دقت و مواظبت نداشتند. همیشه به رأی و تدبیر علی «ع» که مقید نبودند تا نقصانی درکار دین پیدا نشود خصوصاً خلیفه ی سوم که برخی اوقات راجع به بعضی احکام شرع و سیاست دین میان او و علی «ع» کار به مرافعه و مشاجره می کشید و استبداد به خرج می داد، بلکه غالب اوقات زمام وی دردست امثال مروان و مغیره بود. در همان سال اول خلافت ابوبکر. خالدبن ولید از راه غرض و شهوت مالک ابن نویره آن مرد مسلمان را با جماعتی از مردان قبیله اش به تهمت ارتداد به نامردی کشت و درهمان شب با ام تمیم زوجه ی مالک هم بستر شد و در یک شب هم به قتل نفس محترمه و هم به زنای محصنه مرتکب گشت. اما ابوبکر در کمال خونسردی با مدعیان خون مالک و قصاص طلبان روبرو شده و از چنین جنایت بزرگ چشم بپوشید .سال دوم خلافتش نیز خالد هزار هزار درهم از حق مسلمانان که از صلح با اهالی یمامه به دست آمده بود غصب نمود و صداق دختر مجاعه بپرداخت و با وجود سختی احوال لشگر اسلام ، به عیش و نوش مشغول گشت در خلافت عمر، مغیره ابن شعبه در بصره زنا کرد و به جای آن فاسق زنا کار شاهد های بی تقصیرتازیانه خوردند و اعتراض علی هم به جائی نرسید و ایضاً در دوره ی خلافت عمر بود که مانند معاویه دنیا طلب امیر شام شد و از همان وقت برای تهیه ی اسباب سلطنت عاصبانه ی خویش مشغول گشت. بعد از قتل عمر، عبیدالله پسر بزرگترش بدون اثبات شرعی، مهان عزیز اسلام یعنی فیروزان ایرانی را به تهمت قتل خلیفه بکشت و خلیفه ی سوم وی را قصاص ننموده و هر چند علی «ع» در کیفر آن متعدی اصرار فرمود به مورد قبول نرسید اما امیرالمؤمنین «ع» شخصاً عبیدالله را تهدید نمود. لذا در خلافت این سرور عبیدالله از ترس عدالتش به شام گریخت و از اعوان معاویه شد . آری به همین علت ها مردان منافق اسلام از اطراف علی «ع» پراکنده شدند و خلفای جور را طرفدار گشتند.
بیست سال بلکه پانزده سال هم از رحلت حضرت رسول «ص» نگذشته بود. که همان فاسقان و بت پرستان زمان جاهلیت که از ترس مسلمان شده بودند و هنوز هم در ناپاکی و نفاق باقی بودند از ضعف عثمان استفاده نمودند و به جای مؤمنین پرهیز کار، امرای اسلام و اولیای امور گشته و بیت المال مسلمانان به جای اصلاح کار دیانت وسیله ی تجمل آنان شد و بالاخره هم خلافت به امویان رسید. معاویه و پس از او یزید فاسق که علنا مست می شد و قمار می باخت و عشق بازی می نمود به خلافت شناخته شدند. بدعت ها گذاردند ، دو فرزند پیغمبر و علی و دو جگر گوشه ی فاطمه «ع» یعنی حضرت امام حسن «ع» و امام حسین «ع» و اولاد واصحاب ایشان را مظلومانه شهید نمودند و هزاران بی گناه را به علت دوستی علی «ع» کشتند. لشگر یزید در مدینه قتل عام کرد و صدها زن های با عفت انصار را بی سیرت نمود. خانه ی کعبه را ویران ساخت . تا این که بی دینی خلافت مأ بان آن دوره به جائی رسید که ولید خلیفه ی اموی قرآن را علناً هدف تیر قرار داد.
بنی عباس نیز پس از بنی امیه که خلافت را غصب نمودند مانند آنان در لجن زار فسق و فجور فرو رفتند و آل محمد و اولاد علی و فاطمه علیهم السلام را که نور وضیاء جامعه اسلام به شمار می رفتند مسموم و مقتول و محبوس و فراری ساختند. همه ی این فجایع از اثر شورای عالی سقیفه بود.
هرگاه آن مجلس تشکیل نمی شد و در برابر فرمان الهی صلاح اندیشی و در مقابل نص پیغمبر اجتهاد نمی نمودند و امیرا لمؤمنین علیه السلام را به سرپرستی امت قبول می کردند و خلافت در ائمه ی اثنا عشر قرار می گرفت، از آن فجایع هیچ کدام به وجود نمی آمد و مسلمانان به این بدبختی ها دچار نمی گشتند.
فرزند ، به جای این که خلیفه ی پیغمبر بعد از وی به تربیت اخلاق امت و تدریب روح ملت مشغول گردد و مسلمانان خام را اصلاح نماید به جهانگیری و ویرانی مشغول شدند. هنوز رنگ ایمان چنان که باید در دلهای عرب ها ثابت نشده بود که ایشان را بخم های رنگ رنگ ایران و روم فرو بردند. چنان چه از مشاهده ی مناظر روان افزای آن ممالک زیبا و اوضاع مادی آن دو دولت متمدن مجذوب گشته و به عیش و عشرت خو گرفتند. اخلاق جاهلیت با طرزی رنگین تر عودت نمود و بازار شهوترانی رواج گرفت و از آداب اسلامیت جز نام و عمل های بی روح چیزی باقی نماند. و بر سر مسلمانان از ذلت و انحطاط روحی و جسمی آمد و آنچه را که در تاریخ می خوانیم و اکنون با چشم خود می ببینم و علت همه ی آن ها این بود کهم اهل بیت پیغمبر را که میان امت چون کشتی نوح سفینه النجات بودند کنار نهادند و در طوفان انقلابات به تخته پاره های پوسیده تشبث نمودند.
ع- آیا در این خصوص از طریق اهل سنت مدرکی داریم؟
ح- مدرک های بی شمار داریم از آن جمله چند حدیث از بزرگان اهل سنت برای شما روایت کنم.
اهل بیت سفینه النجاه امتند
1- حضرت رسول اکرم «ص» می فرماید: بدانید مثل اهل بیت من میان شما مثل کشتی نوح است، هر کس به آن پناهنده شد نجات یافت و هرکس عقب ماند و از آن متخلف گشت غرق شد. این حدیث را حاکم از ابوذر در جزء سوم از صحیح خودش روایت نموده است « مستدرک » صفحه ی 151
2- طبرانی در کتاب اوسط، از ابی سعید روایت نموده است که حضرت پیغمبر «ص» فرمود: میان شما مثل اهل بیت من چون کشتی نوح است. هر کس سوار شد نجات یافت و هرکس متخلف گشت غرق شد.
3- مثل اهل بیت من در شما مثل باب حطه است در بنی اسرائیل ، هر کس از آن در داخل شد آمرزیده گشت، این حدیث نیز حدیث 18 از اربعین و حدیث 25 از «الاربعین » نبهانی صفحه ی 616.
4- و نیز حضرت پیغمبر «ص» فرمود: ستارگان امان اهل زمینند از غرق شدن و اهل بیت من امان امت من هستند از اختلاف در دین. پس هرگاه قبیله ای از عرب اهل بیت مرا مخالفت کند مختلف می شود و از حزب ابلیس به شمار می رود. این حدیث را « حاکم» در جزء سوم از مستدرک صفحه ی 149- از ابن عباس روایت نموده است سپس به صحت اسناد حدیث اعتراف کرده است و ما نیز همه ی این احادیث را از کتاب « المراجعات » صفحه ی 17 نقل می کنیم.
ع- فرمودید جهانگیری خلفا موجب بد اخلاقی یا انحطاط مسلمانان گشت. هرگاه علی علیه السلام خلیفه ی اول می شد و پس از امامان ما به خلافت می نشستند ایا با روم وایران نمی جنگیدند؟
ح- هرگاه علی و اولاد برگزیده ی علی علیه السلام چنان که پیغمبر اکرم «ص» فرموده بود ، زمامدار خلافت ظاهری هم می شدند حتماً بر طبق سیاست الهی عمل می فرمودند و نخست به تربیت اخلاق امت مشغول می گشتند. و جای قدم رسول خدا قدم می گذاشتند. و تدریب روح اسلام را بیشتر اهمیت می دادند. آن وقت ممکن نبود فاسقانی مانند خالد و مغیره و ولید بتوانند قتل نفس محترمه بنمایند یا زنا کنند یا مست شوند و قصاص نشوند و بر آنان حد جاری نگردد یا این که امثال این گونه شهوت پرستان قائد و زمامدار مسلمانان گردند. فتوحات ایشان با وجود این بد اخلاقی ها جز دشمن افزائی و تولید توده های ناراضی نتیجه ای نداشت.
مادامی که دل های عرب با وجود یقین محکم نگشته و اعماق آنان با نعمت ایمان انباشته نشده ایشان را به زمین های پر نعمت ایران و روم راهی نمی کردند و از دیدن اوضاع جالب شهوت همسایگان ثروتمند مانع گشتند و جنگ را فقط به اقتضای ضرورت تعقیب می فرمودند.
ع- آن وقت رسیدن صدای اسلام به گوش ایرانیان و رومیان خیلی طول می کشید.
ح- نه عزیزم، ملتفت نکته نیستی ، آن وقت ایرانیان و رومیان بدون جنگ مسلمان می شدند و به اختیار خود از عیسی پرستی وآتش پرستی دست بر می داشتند و همه با ایمان پاک این دین پاک را استقبال می کردند و پرچم خدا پرستی در سرتاسر ربع مسکون به اهتزار می آمد. صدمه هائی که دو ملت بزرگ ایران و روم از حمله ی مسلمانان دیدند و معامله ی اعراب خام و بی خبر از روح بزرگ اسلام را مشاهده کردند طبعاً از عرب و آئین عرب برمیدند. آن خوی درشت بادیه نشینان تربیت ناشده و آن خرابی ها و ویرانی های آنان در شهرهای زیبا و کشورهای آباد و امپراطوری یک نوع عصبیت ملی در ایشان تولید نمود که به اولاد و احفادشان ارث رسید. و در اثر همین عصبیت، در داخل و خارج حوزه ی خلافت بر علیه السلام جمعیت ها و احزاب مسمومی تشکیل یافت. و در نتیجه کاروان اسلامیت که از لطمه ی رهزنان اموی و برخی از خونخوران عباسی فاقد روح بزرگ خویش شده بود از سیر و حرکت باز ماند و نهر و توحید و خداپرستی از جریان ایستاد
ع- بدون حمله های قوی و مبارزات قهرمانان اسلام ، ایرانیان و رومیان چگونه مسلمان می شدند؟
روح توانای اسلام و روان افسرده ی بت پرستان
ح- از تاریخ پیشرفت اسلام در عرب و قریش برای شما دلیلی بیاورم تا گوهر مقصود مر کاملاً تحویل بگیری. عدد غزوات حضرت رسول اکرم «ص» و سریه ها که تقریباً هشتاد و چند گفته اند غالباً فتح وغلبه با مسلمانان بوده و سیادت اسلام را بر شهری یا بر قومی نفوذ داده است و در نتیجه افراد آن قوم یا اهالی آن شهر مسلمان شده اند و یا جزیه داده اند، اما هیچ یک از آن فتوحات در اهمیت و نفع به اسلام ، به اندازه ی وقعه ی حدیبیه نبود. در صورتی که آن جا نه جنگی بر پا شد و نه غلبه ای از ناحیه ی توحید مشاهده گشت، فقط یک ماده از مواد صلح که در ظاهر بین اسلام و قریش تعادل و توازن داشت، در معنی به نفع اسلام تمام شد. و در واقع همان یک ماده ارکان قریش را متزلزل ساخت و پس از مدت کمی مکه ی معظمه را بدون جنگ تسلیم پیغمبر نمود.
ع- این ماده ی غریب فعال چه بود؟
ح- برداشته شدن دیوار تباعد از برابر مبلغین توحید و رفع موانع آمیزش بین موحدین و بت پرستان. تا آن روز تردد میان بلاد اسلام و کفر منقطع بود. و سرپرستان قریش مواظب بودند که صدای تبلیغ مسلمانان به گوش مشرکین نرسد، اما صلح حدیبیه آن سد محکم را در هم شکست و راهی صاف و هموار برای پیشرفت مرام خدا پرستان باز نمود.
ع- این اختلاط و آمیزش چگونه به نفع اسلام تمام شد؟
ح- روح اسلام از پرتو تربیت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم توانا و با نشاط بود ، برخلاف روح قریش و اعراب ، که از یأس نصرت خدایان جامد خود رفته رفته و خسته ناتوان می شد. اینست که به مجرد آمیزش ، روح قوی العمل مسلمانان در سایه ی سرپرستی قائد عظیم الشأن آنان، انقلاب بزرگی در اعماق بت پرستان ایجاد نمود. و با هر کس روبرو شدند وی را به آئین حق مجذوب ساختند.بعد از یک سال خالدبن ولید به محض مشاهده ی حج کردن کردن مسلمانان بر رغم ابوسفیان با قوم خویش مخالف گشته به مسلمانان پیوست و همین طور به تدریج مشرکین عرب از مکه و اطراف حجاز به مدینه آمده مسلمان می شدند. و آنان که در شرک باقی ماندند به خدایان و صنم های خود بد بین بودند و با دلی پر از شک و ریب به سر می بردند. روز به روز امید و یقین و قوای روحی و جرأت و جسارت آنان رو به تحلیل می رفت. و بالاخره دو سال بعد از صلح حدیبیه پیغمبر خدا «ص» با شوکت و جلالی بزرگ و لشگری بی شمار بدون هیچ مانعی به مکه ی مکرمه داخل گشت و گردن کشان جاهلیت با روانی افسرده بدون جنگ به همان یتیم ابو طالب تسلیم شدند.
پس از رحلت پیغمبر «ص» نیز دنیای بشر به جنگ و خونریزی چندان نیاز نداشت. برای این که جز مسلمانان ، ملت های دیگر را در سر مرامی روشن و مقصدی واضح نبود. و به مجرد آمیزش و اختلاط صحیح ، روان کوچک ملل بزرگ، مجذوب روح توانای اسلام پر از نشاط گشته ، بدون صف آرائی و عصبیت رایت توحید و عدل بر سراسر جهان افراشته می شد. واز عهده ی این سیاست حقیقی و آرامش ذاتی، تنها امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر می آمد که وارث علم پیغمبر و حامل وحی الهی بوده است پس از وی هم اولاد برگزیده ی اطهارش که تربیت شدگان دانشگاه آن یگانه راد مرد توحید و ایمان بودند می توانستند از عهده ی ولایت و خلافت صیحیح بر آیند. فرزند در این داستان، اندکی تأمل کن و تاریخ حدیبیه را به دقت مطالعه بنما و در همان جا قصه ی شتاب و تهور و کوته نظری خلیفه ی ثانی را بخوان که چگونه در امر صلح با پیغمبر خدا مخالف بود و نمی خواست آن معاهده انجام گیرد و به اندازه ای دلتنک و عصبانی شده بود که در گفتارش آثار شک و تردید ظاهر می گشت و با این که ابوبکر او را جواب گفت و به آرامی و حوصله اش امر نمود، اما وی آرام نشد و خلاف خود را در برابر پیغمبر خدا اظهار داشت و درشتی نمود، گویا نبوت و رسالت حضرت محمد بن عبدالله «ص» را فراموش کرد و این که زعیم محبوب اسلام به هر امری اقدام فرماید به فرمان الهی است. گویا مقصود و مرامش این بود که خدا و جبرئیل و پیغمبر و همه به میل او رفتار کنند و تدبیر وی را بکار برند و بدون تأمل با قریش بجنگند و به خانه ی خدا حمله آورند . این است که حضرت رسول «ص» رد پایان گفتار به عمر فرمود: من بنده و فرستاده ی خدایم، فرمان او را مخالفت نمی کنم. و او نیز مرا ضایع نخواهد کرد حالا ای فرزند، تصور کن، همان مرد متهور و کم حوصله، خلیفه ی ثانی شد و نه سال و کسری دولاب خلافت اسلامی را با دست خود بگردانید بلکه مدیر حرکات دو ساله ی خلیفه ی اول هم او بوده است و شاید بنیان گذار اعمال خلیفه ی سوم نیز او گشت، خدا رحم کرد در عصر ایشان علی «ع» زنده بود و به وسیله ی رهنمائی مظهر علم و سیاست الهی از بسیاری کجروی ها دست بر می داشتند و از اقدام خویش اعراض می نمودند والا هرج و مرج آشکار در همان صدر اسلام در قضا و احکام هم پدید می آمد.
اکنون عزیز من، تاریخ صلح حدیبیه را با تاریخ خلفای بعد از پیغمبر تطبیق کن و حقایق را در گفته های پدر مشاهده بنما. و بفهم که این مرد بی مایه که به عنوان رهنمائی در توده ی ایران تظاهراتی می کند و با صدائی جگر خراش بر علیه ملت نجیب اقداماتی دارد، از همه جا بی خبر است. کسروی خود بین و خود پسند است. نه تاریخ می خواند و نه از سیاست خدائی چیزی می داند.
ع- علی و یازده فرزند بزرگوارش علیهم السلام که ما ایشان را امامان و پیشوایان اسلام می دانیم فقط برای اینست که عالم به احکام شرع و حافظ گوهر دین می باشند یا این که مزایای دیگر دارند؟
ح- ائمه ی کرام ما علیهم السلام چون علمای امت حضرت خاتم الانبیاء «ص» و الراسخون فی العلم هستند همه ی صفات حسنه و اخلاق فاضله را دارا می باشند و از هر نوع گناه و خطا و اشتباه و لغزش پاک و معصومند. دیگران در جنگ فرار می کنند علی «ع» کرار غیر فرار است. دیگران در عمل به او امر پیغمبر که عین او امر خدائی است تردید می کنند. اما علی «ع» بر دل قوی الایمانش شک وتردید راه نمی یابد. دیگران در حدیبیه با صلح کردن حضرت رسول اظهار مخالفت می کنند. علی «ع» مطیع صرف می شود. و به دست خود عهد نامه را می نویسد دیگران « ان الرجل لیهجر» می گویند علی «ع» « ان هو الا وحی یوحی» می فرماید. که تماماً از اثر علم حقیقی و معرفت الهی است که خشیت و هیبت و ثبات و استقامت و ایمان و یقین می بخشد. « انما یخشی الله من عباده العلماء» ایشانند که بر تفسیر و تأویل و ظاهر و باطن قرآن مجید عالمند و از حقایق آیات شریفه و دقایق وحی با خبر هستند. همه چیز می دانند و بر همه ی معانی مطلعند و هیچ علم و تدبیر و سیاستی بر آنان مخفی و پوشیده نیست.
ع- علما جماعت سنت که راسخون فی العلم را ، عالم به تأویل نمی دانند و آیه ی شریفه را طور دیگر ترجمه می کنند.
ح- جواب علمای سنت را علمای جعفری در همه جا داده اند و مرام حق را ثابت فرموده اند . اکنون که ما در رد کسروی قلم فرسائی می کنیم با اعتراف خودش نیز ثابت می نمائیم. در کتاب «التشیع و الشیعه» صفحه ی 73 می نویسد: آیات قرآنی به دو بخش قسمت شده محکمات و متشابهات، و بر تأویل، جز خدا و راسخون در علم کسی دانا نیست، و در کتاب بر عالم بودن راسخون به تأویل قرآن مکرراً اعتراف می کند.
اکنون اگر از کسروی در خصوص راسخون فی العلم سؤال کنند آیا می تواند غیر از محمد «ص» و علی «ع» دیگری را معرفی نماید؟ و هرگاه نام دیگران را بیاورد صرف دروغ و ادعا خواهد بود. مگر اولاد برگزیده ی محمد و علی علیهم السلام که در مدرسه ی آن دو بزرگوار تعلیم یافته اند.
اشکالی در این نیست که حضرت رسول اکرم «ص» به تعلیم خدائی بر همه ی آیات کتاب خویش ، اعم از تفسیر و تأویل ، ظاهر و باطن، محکم و متشابه، عالم و محیط است. و نیز هیچ یک از علمای شیعه و سنی تردید و اختلاف ندارند که علی «ع» باب علم پیغمبر بوده و همه را در دانشگاه عالی محمدی آموخته است. و احادیث و اخبار از طرفین زیادتر از آن است که در این مختصر بتوانم جای دهم. و از فرمایشات خود امیرالمؤمنین «ع» است که در جزء دوم از نهج البلاغه مذکور است: این الذین زعموا انهم الراسخوان فی العلم دوننا کذباً علینا ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و منعهم و ادخلنا واخرجهم. یعنی : کجایند کسانی که گمان کردند خودشان غیر از ما راسخون در علم هستند. در حالی که دروغ بر ما گفته اند. خدا ما را بلند و ایشان را پست نموده است. و به ما عطا و از آنان منع فرموده است. و ما را داخل و آنها را خارج کرده است.
ع- قبلاً فرمودید، به عقیده ی ما شیعیان ائمه کرام علیهم السلام شریک قرآنند، آیا دلیل روشنی بر این مطلب داریم؟ هرگاه ایشان شریک قرآن باشند کار تمام است. چنان که قرآن کریم بر همه حاکم است ایشان هم بر تمام افراد اسلام بلکه بر همه ی عالم حاکم خواهند بود.
علی «ع» شریک قرآنست
ح- گفته های ما در مسأله ی راسخون فی العلم همین عقیده را ثابت می کند. بعد از این که واضح شد علی «ع» وارث علم پیغمبر «ص» و حامل معارف آلهیه است و بر تنزیل و تأویل قرآن کریم و محکم و متشابه و مجمل و مفصل و ناسخ و منسوخ آن احاطه دارد، حاکمیتش مسلم خواهد بود. چنان که خلفای سه گانه به حکم و قضا و فتوای آن بزرگوار بدون گفتگو تسلیم بودند و کلمه ی لولا علی لهلک عمر این را روشن تر می سازد و از همه ی آنها که در دلالت و اثبات مطلب ما محکم تر است فرمایش حضرت رسول اکرم «ص» است که حتی در آخرین وصیت های خود در ملاء عام و در مجلس خاص مکرر فرموده است، انی مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً و در جای دیگر: لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. که در کمال صراحت می فرماید: علی و اولاد علی علیهم السلام شرکای قرآن می باشند. و این حدیثی است که در نزد شیعیان و سنیان ثابت و مسلم است و من برای شما هفت حدیث از علما و بزرگان اهل سنت روایت می کنم تا حقایق روشن تر گردد.
حدیث اول: فنادی یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا ، کتاب الله و عترتی اهل بیتی. یعنی: پیغمبر اکرم «ص» ندا فرمود، ای مردم من میان شما گذارده ام آنچه را که هر گاه به آن بگیرید هرگاه گمراه نگردید. کتاب خدا وعترت خودم اهلبیتم. این حدیث را ترمذی و نسائی از جابر روایت کرده اند. و متقی هندی در اول کتاب « الاعتصام بالکتاب والسنه ازکنز العمال» صفحه ی 44- از جزء اول از ترمذی ونسائی نقل نموده است.
2- و نیز پیغمبر فرمود: من میان شما گذارده ام آنچه را که هرگاه به آن تمسک نمائید گمراه نگردید. کتاب خدا. حبل ممدودیست از آسمان به سوی زمین، یعنی: میان خدا و بندگان ، و عترت من اهلبیتم. و این دو از هم جدا نشوند تا این که بر من وارد گردند. پس بنگرید سفارش و احترام مرا در خصوص آنان چگونه نگه می دارید. این حدیث ار ترمذی ارقم روایت نموده است. و آن حدیث 874 است از احادیث کنز العمال در صفحه ی 44- از جزء اول.
3- و فرمود : من میان شما دو خلیفه و جانشین گذارده ام. کتاب خدا حبل ممدویست میان آسمان و زمین و عترت خودم اهلبیتم. و این دو از هم جدا نگردند تا این بر حوض نزد من ورود نمایند. این حدیث را امام احمد از دو طریق صحیح از حدیث زیدبن ثابت روایت نموده است. یکی از اول صفحه 182- دوم در آخر صفحه ی 189 از جزء پنجم مسند خودش. و طبرانی نیز در کبیر از زیدبن ثابت روایت کرده است. و آن حدیث 873 است از احادیث «الکنز» صفحه ی 44 جزء اول آن.
4- و فرمود: من میان شما «ثقلین» را گذارده ام. کتاب خدا و اهل بیت خودم.م از هم جدا نشوند تا این که کنار حوض به من برسند. این حدیث را حاکم در صفحه ی 148- از جزء سوم از « المستدرک» روایت نموده است.
5- و فرمود: من شاید دعوت شوم پس اجابت کنم، یعنی: خدایم به جهان دیگر نداریم فرماید و من ندای حق را لبیک گویم و من میان شما دو چیز گران و گرامی نهاده ام. کتاب خدا ریسمان ممدودیست از آسمان به و سوی زمین، یعنی: حبل المتینی است میان خدا و بندگان، و عترت من اهل بیت منند. و حضرت خبیر و لطیف مرا خبر داده که آن هر دو از هم جدا نگردند تا این که کنار حوض به من برسند. پس ببینید سفارش و احترام مرا در خصوص آنان چگونه رعایت می کنید این حدیث را امام احمد از حدیث ابی سعید خدری از دوطریق روایت نموده است یکی در اواخر صفحه ی 17 و دیگر در آخر صفحه ی 26- از جزء سوم از مسند خودش و نیز ابن ابی شبیه وابویعلی و ابن سعد از ابی سعید روایت نموده اند و آن حدیث 945 از احادیث « الکنز» است در صفحه ی 47 – از جزء اولش.-
6- حضرت رسول اکرم « ص» چون از حجه الوداع مراجعت فرمود، در غدیر خم نزول کرد و سپس فرمود: گویا دعوت شدم پس اجابت نمودم، کنایه از مرگ است، من میان شما دو چیز گران و گرامی می گذاردم یکی از دیگری بزرگتر. کتاب خدا تعالی و عترت خودم پس ملاحظه کنید پس از من سفارش و احترام مرا چگونه درباره ی آنان رعایت می نمائید پس آن دو از همدیگر جدا نخواهند شد تا این که کنار حوض کوثر به من برسند. این حدیث را حاکم از زید بن ارقم در صفحه ی 109 از جزء سوم « المستدرک» روایت کرده و به صحتش اعتراف نموده است. چنان که ذهبی نیز به صحت این حدیث اقرار نموده است.
7- از عبداللله بن حنطب که گفت: حضرت رسول «ص» در جحفه بر ما خطبه ای القا فرمود سپس گفت: آیا من به شما از نفس شما اولی تر نیستم؟ گفتند بلی یا رسول الله فرمود، پس من شما را از دو چیز سؤال خواهم کرد، قرآن وعترت خودم، این حدیث را طبرانی روایت کرده است. چنان که در « اربعین اربعین» نبهائی و در احیاء المیت سیوطی ذکر شده است. احادیث صحاحی که تمسک به ثقلین « کتاب خدا و عترت طاهره» را واجب شمرده متواتر است واز طریق بیست و چند نفر صحابی وارد گشته است. و حضرت رسول «ص» در موقفهای بسیار بر این تمسک تأکید فرموده است. گاهی در غدیر خم و گاهی روز عرفه در حجه الوداع و گاه پس از مراجعت از طایف و گاه در مدینه بر سر منبر و دیگر حجره ی مبارکه خود در حال بیماری موقعی که منزل از اصحاب مملو بود. و مخصوصاً در این موقع پس از حدیث مذکور دست علی «ع» را گرفته فرمود: این علی با قرآنست و قرآن با او است از هم جدا نگردند تا این که کنار حوض نزد من آیند. چنان که ابن حجر در اواخر فصل دوم از باب نهم از صواعق محرقه بعد از چهل حدیث از احادیث مذکور، در صفحه ی 75 ذکر نموده است. و هم چنین ابن حجر هنگامی که حدیث « ثقلین» را نقل می کند تعدد طرق و مواقع آن را هم بیان می نماید و سپس می گوید: تعدد مقامات و تکرار این مقال از حضرت رسول «ص» منافاتی ندارد و مانعی برای آن نیست. زیرا آن بزرگوار از راه اهتمام به شأن و مقام کتاب خدا و عترت طاهره این کلام را بر مسلمانان تکرار فرموده است. تفصیل را به تفسیر آیه ی چهارم : وقفوهم انهم مسئولون در فصل اول از باب 11 از صواعق خود در آخر صفحه ی 89 مراجعه کن.
ع- در واقع مسلمانان نمی تواند این احادیث را انکار نماید یا این که در حاکمیت علی و آل علی علیهم السلام تردید کند. اما کسروی در این گونه اخبار ایرادهائی دارد و از جمله می گوید: بیشتر آن ها ساخته ی شیعیانست و اصل و اساسی ندارد و در خصوص این موارد باید به تاریخ رجوع شود.
ح- بسیار خوب، به تاریخ رجوع نمائیم. ما مگر منکر تاریخ هستیم. اما ببینیم کسروی کدام تاریخ را می گوید، هرگاه تاریخ شرق شناسان اروپا و آمریکا را می گوید باید به مدرک آنان مراجعه کنیم. در دست غربی ها یک نوع مدرک های صحیح و مسلمی هست که قابل انکار نیست. مانند حقایقی که در اثر حفریات بین النهرین و خوزستان و مصر و جاهای دیگر به دست آمده است. و بخشی از تاریخ ملل قدیمه ی کلده و آشور وعیلام یا هخامنشیان واقوام دیگر را روشن ساخته است. اما راجع به تاریخ اسلام چنین مدرک های مثبتی در دستشان نیست که به گفته های آنان تسلیم شویم. بنابراین ریشه ی تألیفاتشان همان تواریخ اسلام و کتب احادیث ما می باشد و هرگاه در تاریخ ما به رأی و نظر خود حک و اصلاحی کرده اند مورد قبول مسلمانان نخواهد بود. لابد منظور کسروی همان کتاب های تاریخ نویسان اسلام است امثال طبری . و اقدی وابن اثیر، به نوشته های این مورخ ها نیز مدرک صحیح گفته نمی شود چنان که کسروی و برخی از طوایف جماعت سنت و مخصوصاً وهابی ها اخبار جعفریان را از مجعولات شیعیان صدر تشیع می دانند. شیعیان نیز حدیث های غیر موافق را از مجعولات عده ای از دشمنان اهل بیت می شمارند. کسروی صحت احادیث این تواریخ را از کجا می تواند ثابت نماید؟ مگر مسلمانان حدیث های جعلی معاویه و آن یک دسته دنیا پرستان را که بر علیه آل محمد «ص» « علی و آل علی «ع» قیام کردند و حدیث سازی نمودند فراموش کرده اند ؟ امویها هزار ماه در اخفای مقامات عترت طاهره علیهم السلام و اطفای نور الهی کوشیدند ودر فضل کسان خود به دروغ حدیث ها جعل کردند و انتشار دادند و به ضرب درهم و دینار یک مشت از خدا بی خبر را وادار نمودند که بر طبق مرام ایشان گفته های زیاد به پیغمبر خدا نسبت بدهند و از آن بزرگوار کذبیانی حدیث کنند. نمی دانیم وهابیان و کسروی اتکایشان به کدام یک از این تواریخ؟ و به گفته ی کدام مورخ واثق اند؟ بگویند و بنویسند. اگر چه می دانیم در این مرحله کوچکترین جوابی ندارند و در برابر سؤال ما گنگ خواهند ماند.
جرم جنایت برخی از مورخین
اکنون بیائیم و در سلیقه ی آن مورخین و نویسندگان تاریخ اسلام و هویت رجال موثق آنان قدری تحقیق نمائیم و ببینیم آیا طبری و همدوشانش به وظایف تاریخ نگاری آشنا بودند؟ آیا به آن وظایف عمل می نمودند؟ یا می توانستند با قلم آزاد یا وجدان پاک خبری بنگارند ثانیاً به رجال حدیث آنان نظری بیفکنیم. آیا عادل و موثق بودند؟ یا این که از جمله فسقه و ستمگران و ریاکاران به شمار می رفتند. مرحوم بهلول بهجت افندی قاضی زنگه زوری در کتاب خود: تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد(ص) در این خصوص گفتار روشن و مختصری دارد که ما را در این مقام بی نیاز فرموده و ما عین عبارتش را می آوریم تا حقایق را بی پرده ببینی. او، در صفحه ی 11 از همان کتاب می نویسد:
یکی از قصور و غفلت های علمای تاریخ اینست که به مثل معروف خطا بر بزرگان گرفتن خطا است، مفتون گردیده نه این که از خطا و مظالم اشخاص بسیاری که درعالم اسلام قدم به عرصه ی وجود گذاشته اند هرگز بحث و انتقادی نکرده اند بلکه این قبیل ظلام را در سالک اهل حق داخل نموده و زهر قاتلی را که از این جماعت به جامعه امت رسیده شفای عاجل تعبیر و اغلب ارباب جنایت را از اهل صلاح و سعادت نام نهاده ملت معصوم را اغفال کرده اند این مسأله نیز یک مرض مهلک وجریحه ی التیام ناپذیری شده که عالم اسلام همیشه در تأثیر جان خراش آن معذب است برای توضیح از عرض چند مثال معذوریم.
ما بین تواریخ اسلام، تاریخ طبری را که حیث قدم و کثرت روایات حایز اهمیت فوق العاده است بگشائید خیلی اشخاص جنایت کار را در ردیف اهل حق خواهید یافت تاریخ طبری اشخاصی مانند ابوهریره، مغیره بن شعبه را با لسان تبجیل یاد می کند، مورخ مزبور ابداً اعمال و افعال اشخاص را مورد دقت قرار نداده فقط وجود این اشخاص در سلک صحابه مایه ی تعظیم گردیده است.
این رویه نظر به فکر عاجزانه ی بنده سهوی بزرگ و خطائی فاحش است چطور ممکن است که فقط انسلاک در سلک صحابه، مطهر اعمال سیئه ی یک نفر شده و از تحقیق خوب و زشت در عملیات چنین اشخاص، مورخ را مانع گردد، بلکه صحابه بودن شخص خطا کر عقوبت و مجازات آن را شدیدتر خواهد نمود:
می بینید که قرآن مجید در آیه ای که در حق ازواج مطهره ی رسول اکرم (ص) نازل شده می فرماید: ای ازواج نبی شما مانند سایر زنان نیستند ، هرگاه یک نفر از شما مرتکب گناهی بشود عقوبت آن مضاعف خواهد گردید. در این صورت درجه ی تشخیص هرقدر بالا رود جزای عمل نیز به همان اندازه زیاد خواهد شد:
متابعت مع التکریم به مباشرین افعال حسنه از صحابه واحتراز با نفرت شدید از مرتکبین منکرات و جرح و انتقاد قبایح ایشان برهمه عکس فرض و لازم است: راست است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: ( لاتسبوا اصحابی) یعنی : به اصحاب من ناسزا نگوئید، لیکن انتقاد اعمال شنیعه سب نیست نه این که فقط بلکه سب هیچ کس جائز نیست اگر انتقاد سب نامیده می شود پس بحث از اعمال قبیحه ی فردی از افراد می بایست جائز نشود چنین عقیده سرا پا لغو است. و صحیح اینست که افعال تمام اشخاص بدون فرق قابل تحسین و تقبیح است:
ابوهریره به واسطه ی بودن او در سلک صحابه مستحق رحمت، ولی بعد که آلت دست معاویه و مروان، وشقی تر از اینها بسر بن ارطاط شده بود به همین سبب و در مقابل این جنایت به او نفرین خواهیم نمود. بگذار همچنان که در مقابل عمل خیر مکافات می بیند در عوض شرارتش مجازات هم داده شود، ما منکر نیستیم که ابوهریره صحابه ی رسول اکرم(ص) و خدمت گذار آن حضرت و راوی خیلی از احادیث بود، ولی می دانید که ابوهریره غیر از اینها چه کارها کرده اگر نمی دانید از بنده ی سؤال کنید:
زمانی که معاویه خواست برای پسر خود یزید از مردم بیعت بستاند اهالی مدینه ی منوره در مقابل این بدعت و جنایت زبان اعتراض را گشوده خواستند ممانعت و مقاومت نمایند، معاویه برای این که اهالی پاک عقیده ی مدینه را به خوف و وحشت انداخته و موانع را از پیش اغراض نفسانی خود بردارد شقی ترین مردم، بسرین ارطاط را مأمور این امر و برای أخذ بیعت روانه ی مدینه نمود، بسر به امر معاویه از اهالی مدینه و اصحاب رسول خدا هفتصد نفر مقتول و سیصد نفر از زنان با عصمت و عفیفه اسلامی اسیر نمود و سه روز متصل غارتگران شام را مأمور به نهب و غارت جوار روضه ی مطهر و حرم پاک آن حضرت نمود: در همان زمان ابوهریره ی مذکور معاون همین بسرین ارطاط بود وقتی که بسر ار مدینه را تمام کرده به جانب یمن عازم گردید او را نائب و قائم مقام خود تعیین نموده. در کلیه ی جنایات و مظالم ابوهریره یار و مددکار بسر می برد. حالا از این جنایات اغماض نمی توانیم و نخواهیم نمود والا در ردیف اهل غرض و پامال کنندگان حق و حقیقت محسوب خواهیم شد. بلی ما در مقابل این همه جنایات ابوهریره همیشه به او نفرین خواهیم نمود. یک ماده ی دیگر: این که (زیاد) از طرف معاویه طرفداران آل رسول صلی الله علیه وآله را یکایک قتل و غارت می نمود امری واضح و آشکار است در این زمان حجربن عدی را که از مشاهیر صحابه بود با رفقای وی نزد معاویه فرستاد حجر و هم مسلکانش به دسایس ابوهریره و امثال او که همواره دین خود را به دینار فروخته اند به بهانه ی این که حجر طرفدار آل رسول است به درجه ی شهادت فایز گردیدند در این جنایت ابوهریره شریک معاویه و هم شریک هم ظلم و شکنجه ای بود که در حق ایشان به عمل آمد بنابراین ما هرگز از جنایت ابوهریره و اغماض نخواهیم نمود و لو این که تمام علمای تاریخ به سبب بودن او در سلک اصحاب از جمیع جنایت های ا چشم پوشند.
حالا بیا ئیم به سهوهای دیگر طبری و سایر ارباب تاریخ:
تصور نمی رود کسی پیدا شود که نزد او مغیره بن شعبه غیر معروف باشد او نیز در تمام جنایت ها مددکار و معاویه بود و دائماً روی منابر نعوذ بالله به حضرت علی (ع) لعن نموده و آل رسول (ص) را سب می نمود بلی بسیاری از مورخین سیئات مغیره را در نظر نگرفته فقط به مناسبت صحابه بودن، نام او را با احترام ذکر می کنند. بودن او در جمله ی صحابه رسول «ص» جای تمجید ولی طرفداری وی از معاویه و یزید و باعث بودن به ولیعهدی شریر جانی مثل یزید که نتیجه اش استعمال آتشی است که تا قیامت منطفی نخواهد شد گناه غیر قابل عفو و ذنب لایغفریست که ابداً از آن گذشت نخواهیم نمود با تحسین و تکریم صحابه بودن او در حین ملاحظه شنایع و قبایح اعمالش دائماً در انظار عامه او را تلعین نفرین خواهیم نمود.
ماده ی دیگری هم در اینجا قید نموده غفلت و مسامحه ی ارباب تواریخ را تا یک درجه واضح تر کنیم.
برعموم واضح است که حرب جمل در اسلام هائله ی بزرگی بود و نخستین ضربه ایست که به پیکر اتحاد و اتفاق امت مرحومه ی محمدی زده شده، تاریخ این قضیه را تماماً می نویسد حتی حق را از باطل هم تمیز می دهد و مسببین این فاجعه و این که به کدام علت بر چنین امر خطیر مباشرت نمودند تا یک درجه مخفی نیست فقط جای تأسف اینجاست که مورخین واقعه را طوری نقل کرده اند که حق از باطل و ظالم از مظلوم به طور و ضوح تشخیص نیافته و حتی اغلب حقایق مخفی مانده و با ایراد پاره ای معاذیر واهیه و بهانه های بی مأخذ عالماً و عامداً حق را مستور داشته اند، صد حیف که علت غائی تاریخ نویسی را فراموش کرده و از اهمیت آن کاسته و حتی ضربه ی مهلکی بر این علم شریف زده اند.
در أزمنه سالفه که ما هنوز مقلد آثار ایشان هستیم محق و مثاب کسی بود که صاحب قوت و اقتدار بود.
و در صفحه ی 26- از همان کتاب می نگارد: مؤلف حقیر این اثر، که یک نفر از کمینگان علمای عامه هستم معهذا به عادل نبودن اغلب از اصحاب قناعت کامل دارم مواد ذیل را مثلاً ایراد می کنم.
علمای عامه روایت مغیره بن شعبه را که از اصحاب بوده قبول نموده و ضمناً عدالت او را هم تصدیق کرده اند، لیکن معلوم بوده باشد که عدل در خارج، ماهیت موجوده ندارد، ولی با علائم و امارات بر وجود و عدم او حکم می شود.
البته کسانی که به احکام ثابته ی اسلام مخالف و متجاسر شوند هر که باشد عادل نبودنش سهل بلکه به فاسق و ظالم بودن او حکم می شود اقوال علمای عامه در جرح و تعدیل شهود بر هیچ فردی مخفی نیست.
ملاحظه کنیم چه چیزهائی برای اثبات عدل یا فسق مغیره پیدا می شود.
به مطلعین واضح وآشکار است که عصر خلافت خلیفه ی ثانی، مغیره بن شعبه در بصره والی بود، با یک زنی مسماه به ام جمیل از قبیله ی بنی عامر زنا کرده بود و چهار نفر از اصحاب کرام به رأی العین مشاهده کرده بودند یکی ابابکره ودیگر نافع و شبل و زیاد بود سه اولیها شهادت کردند چهارم در شهادت تلبیس نموده و به سقوط حکم رجم باعث گردید.
از این فقره ثابت می شود که مغیره زنا کرده بود و در حضور خلیفه به درجه ی محکومیت به رجم آمده است تکمیل این فقره را در کتب تاریخ مطالعه می نمائید. خصوصاً در کتاب ( فتره الاسلام) و ابن ابی الحدید عدم قبول ایفاء شهادت را از مرتکبین چنین کبائر که متضمن عدم قبول روایت حدیث نیز خواهد شد تصریح کرده.
بر عموم واضح است در زمانی که مغیره والی کوفه بود روی منبر به حضرت امیر «ع» لعن می کرد. مرحوم بهلول بهجت افندی بعد از اثبات این مطلب به شهادت ابن ابی الحدید و ابوالفرج اصفهانی می گوید:
از این حوادث آشکار است که مغیره به امیرالمؤمنین «ع» سب کرده و حال آن که حضرت رسول خدا فرمود: من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله ( یعنی : هرکس به علی ناسزا گوید به من ناسزا گفته و هرکس به من ناسزا گوید به خدا ناسزا گفته است) بنابراین شهاب الدین آلوسی در تفسیر خویش گفته: هرکس علی بن ابیطالب (ع) را در حال حیات یا ممات سب نماید کافر می شود. و پس از اثبات فسق و کفرمغیره ، مرحوم بهلول بهجت افندی مدارک و براهین فسق و عدم عدالت ابوهریره را می شمارد که قسمتی از آنها قبلاً ذکر شد و در آخر می نویسد: دیگر ابوهریره می گوید: الصلوه خلف علی (ع) اتم و بساط معاویه ادسم. یعنی: نماز در پشت (ع) کاملتر است و سفره ی معاویه رنگین تر. ابوهریره با اقرار بر این که : حضرت علی (ع) حق و معاویه با رنگین بودن سفره اش ناحق است باز به طرف باطل می رود و در این رویه منافی التزام عدالت است. در ج مطالبی که از بیانات کتاب. تاریخ آل محمد(ص) لازم داشتیم تمام شد و اکنون بر سر مطلب برویم.
معلوم شد تاریخی را که رهنمای قرن بیستم! به رخ شیعیان می کشد. همان تاریخی بوده که محض جلب رضایت و انعام سلاطین آن دوره ها نگاشته شده و یا این که مورخین از راه تقلید به غلط و اشتباه دچار گشته اند و رجال احادیث و روایان آن تواریخ اغلب چون ابوهریره و مغیره عاشق بساط رنگین و سفره ی چرب و شیرین معاویه و یزیدها و منصورها و متوکلها بوده اند و بالاخره آن تاریخ های کذائی در اثر خوف و رجا از ظالمان و دشمنان آل محمد (ع) تألیف گشته است و پرده های ضخیمی میان مطالب آن و حقایق ثابته کشیده شده است. به حدی که هر خواننده ای را گیج و آواره ساخته و از آمیغها هزارها فرسنگ دور می نماید. آری کسی که در جامعه ی شیعیان بخواهد برای نبوت دروغی خویش پایه گذاری کند به چنین تاریخی هم نیاز دارد.
ع- پس تکلیف مسلمانها چیست؟ و به کدام تاریخ باید عمل کنند؟
تاریخ صحیح ومدرک روشن اسلام
ح- ما می توانیم ثابت بمائیم که تاریخ صحیح به اخبار ور وایات شیعه منحصر است. برای این که علمای امامیه رضوان الله علیهم در خصوص رجال حدیث خیلی دقت دارند واز خطا و گناه راوی عفو و اغماض نمی کنند و به این زودیها روایت هرکسی را قبول نمی نمایند. البته راجع به جرح و تعدیل راویان موازین بسیار متینی دارند. اما در مقام و در برابر مدعیان و مخصوصاً راجع به أمر خلافت و امثال آن ، چاره نیست مگر این که احادیث متفق علیه طرفین را قبول کنیم و نام تاریخ صحیح بر آن نهیم و آن را اساس گفته های خود قرار دهیم. و مدرک ما شیعیان در مبارزه با کسروی و همدوشان او همین تاریخ باشد. البته عقل هم به نوبت خویش در این موارد حاکمیت دارد و صحیح را از سقیم تمیز می دهد. و حاکم برهم. آیات مسلمه و محکمات قرآن مجید است. هر گاه موافقی در کتاب خدا پیدا شد (نورعلی نور) و هرگاه آشکارا مخالفی دیدیم. خبر و حدیث را از هرجا که باشد به دیوار می کوبیم و اگر مساعد و نامساعدی در قرآن نیافتیم به آن حدیث متفق علیه راضی می شویم اینست مدرک صحیح و مثبت اثنا عشریان در این گونه موارد که با مخالف و یا بیطرفان روبرو می شوند و از این لحاظ مدرک ایشان از روشن ترین حجتها به شمار می رود.
حالا کسروی بر دارد و احادیث شیعه را در اثبات خلافت و امامت بخواند هرگاه با تاریخ صحیح که مقرر شد مطابقت نداشت آن وقت ایراد نماید. چه خنده آور است کار کسروی، از طبری و ابن ثیر و ابن تیمیه برای شیعیان حدیث می گوید ، آن هم احادیثی را که خودش می پسندد ، راویانی که سلسله ی احادیث آنان به بساط چرپ یا به کیسه های زر و سیم ظالمان از خدا بی خبر منتهی می شود. آری حدیث این گونه دنیا پرستان و اشخاص بی وجدان نزد کسروی صحیح و موثق است.
اما روایتی را که صادق آل محمد «ع» از پدران بزرگوار خود نقل می کند و سند حدیثش به پیغمبر خدا و جبرئیل و میکائیل و لوح و قلم و خدای بزرگ عالم می رسد نزد او مردود است خدا روی دنیا و دنیا پرستان را سیاه کند که به دست این گونه ناکسان که از چنگیز و ضحاک ظالم تراند قلم داده اند که در هر صفحه از نوشته هایش هزار جرم و جنایت ننگین تاریخی مرتکب گردد. این بی مایه که در گرداب گیجی و خستگی غرق است خودش همی نمی داند چه می نگارد. یا این که می داند، اما گمان می کند با این نیرنگ ها و افسون ها دین گذاری می توان کرد. یا این که برای بی دینی پایه می توان نهاد.
ع- در واقع یگانه طریق مستقیم و تنها راه صحیح و معتدل همین است که فرمودید. اکنون از راه عقل و تاریخ صحیح دلیل و برهانی که در برابر کسروی داریم بیان نمائید تا این که یک مجموعه ی روشنی به نام مبحث امامت منتشر گردد.
ح- عزیز من، علمای گذشته ی ما رضوان الله علیهم در این مورد تفسیر نفرموده اند و به زبان های مختلف کتاب های گران بهائی تألیف نموده نشر داده اندد. مدارک و حجت های روشن آنان برای اثبات حق و حقیقت کافیست و در این عصر. عصر ضعف و انحطاط مسلمانان! خوش نیست دیگر جنگ مسلمانان را تجدید کنیم. واین که پرسش های شما را پاسخ می دهم از روی ناچار یست. برای این که دروغ و افترا یا نادانی و غرض رانی کسروی روشن تر گردد و دامن شیعیان از لوت تهمت های او پاک بماند. با این همه ما از اثبات عقاید خویش دست بردار نیستیم. و تا یک اندازه کافی، از حدیث های مسلم و براهین منطقی و دلیل های معتدل و ملایم خواهم آورد تا این که انشاء الله هم مرام ما ثابت گردد و هم به برادران اسلامی از جماعت سنت و برخی بزرگان آنان برخورد نکند.
ع- بنابراین قبلا این یک مطلب را که کسروی با هزار غرور و تکبر می نگارد و بر استدلال شیعیان می تازد روشن فرمائید.
ح- کدام مطلب را می گوئید؟
ع- کسروی می نویسد: شیعیان برای اثبات واقعه ی غدیر خم این آیه را می آورند: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا . در صورتی که این آیه به حرمت میته و خون و گوشت خوک و امثال این ها از محرمات ، راجح است به امامت و خلافت مربوط نیست.
ح- اولاً این آیه ی شریفه ی یک جمله ی معترضه ایست میان مطلبی دیگر ، و در قرآن کریم از این گونه جمله های معترضه بسیار است. و شاید همین جمله در مقامات متعدده نازل شده باشد و ضرری ندارد. ثانیاً آیه ی دیگر داریم که راجع به اصل موضوع غدیر خم نازل شده است و جماعت زیادی هم از نویسندگا اهل سنت روایت نموده اند. اما کسروی چون خویش را برابر آن آیه ی محکم محکوم می بیند لذا این آیه ی متشابه را به میان می کشد. خدا در قرآن می فرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس. سوره ی مائده ، آیه ی 66 ، یعنی : ای پیغمبر به مردم برسان آنچه را که از جانب خدایت برتو نازل شده و اگر نرسانی تبلیغ رسالت ننموده ای و خدا تو را از مردم نگه می دارد. این آیه ی محکم که اهمیت این تبلیغ خاص را می فهماند به اتفاق شیعه و عده فراوانی از بزرگان عامه در خصوص ولایت و امامت و خلافت امیرالمؤمنین در محلی که آن را (غدیرخم) می نامیدند نازل گشته است و حضرت رسول اکرم (ص) به جهت اهمیت موضوع و شدت تأکید امر الهی، مهلت نداد که قافله ی حجاج به منزل برسد بلکه برای انفاذ فرمان خدای بزرگ امر فرمود. پیشروان کاروان را برگردانند و چندان هم تأمل نمودند که عقب ماندگان برسیدند آنگاه از جهاز شتران منبری ساخته و پیغمبر خدا برفراز آن بالا رفت و بازوی برادر و پسر عم گرامی خود علی (ع) را گرفته وی را بلند فرمود که همه ی مسلمانان آن بزرگوار را ببینند و بشناسند سپس امر خدای متعال را تبلیغ نمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصرمن نصره واخذل من خذل. وثالثاً چون کسروی مخصوصاً به حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه. اعتراف نموده است برای ما کافیست دیگر به اثبات و استدلال محتاج نیستیم.
ع- صحیح است کسروی به همین آیه هم معترض شده و به این حدیث اعتراف کرده، اما معنی دیگری برای لفظ ( مولا ) می نویسد که از موضوع امامت و خلافت بیرونست . در کتاب ( گفت و شنید) خودش صفحه ی 6 سطر 12 می گوید: نخست داستان غدیرخم می گوئید : پیغمبر فرمود، من کنت مولاه فهذا علی مولاه، در شکفتم چرا ملایان معنی این جمله را نمی دانند در میان عرب داستانی به نام (ولاء) بوده است به این معنی: کسی که غلام خود را آزاد می کرده میانه ی آن غلام با آقایش رابطه ولاء تولید می شده و احکامی داشته، مثلاً اگر آن غلام بی وارث می میرد ارث او به آقایش می رسید هم چنین عشایر عرب با یکدیگر پیمان می بستند که به قول خودشان حلیف یکدیگر می شدند در میان آنها نیز رابطه ی ولاء یکبابی است. پیغمبر اسلام از مردم عرب می بود و با کسانی در میانه رابطه ی ولاء می داشت در آن باره علی را که دامادش می بود جانشین خود کرده و فرموده: من با هرکسی ولاء داشتم و مولای او بودم پس از من این علی مولای او خواهد بود . بالاخره این یک وصیت خانواده ای بود. تمام شد گفتار کسروی در کتاب ( گفت و شنید) در کتاب ( التشیع والشیعه) نیز به عربی برطبق همین نوشته است.
ح- فرزند، کلمه ی ولی و مولی از الفاظ مشترکه است به معنی : حلیف، مالک بنده، آزاد کننده و آزاد شده به طوری که کسروی نوشته است می آید. و معنی دوست و آقا وامیر و والی و رفیق و سلطان و نصیر هم آمده است. نمی دانم کسروی به چه برهان از آن معانی چشم پوشیده و برعلیه شیعه، مرام خویش را می خواهد ثابت کند؟
ع- ما شیعیان به چه دلیل از معنی مقصود کسروی اعراض نموده معنی آقائی وامارت و اولویت را می خواهیم اثبات نمائیم؟
ح- ما شیعیان در گرفتن معنی آقا و امیر واولویت قرائنی داریم که همه اش با مرام و مقصود ما مساعد است . و اما آنچه کسروی می گوید: ابداً با مقام مناسبتی ندارد. در جائی که خدای متعال می فرماید: ای رسول ما، هرگاه این مطلب را تبلیغ ننمائی بدان که رسالت مرا تبلیغ ننموده ای – خودت تصور کن یک وصیت مختصر چه اهمیتی دارد که لازم به این همه تهدید باشد. این وصیت خانواده ای ( به قول کسروی) چقدر مهم بوده که با همه ی زخمات و مصائب و تبلیغات حضرت رسول برابری می نمود به اندازه ای که هرگاه پیغمبر این تبلیغ را ادا نمی فرمود گویا ابداً هیچ یک از احکام را ادا نکرده بلکه اصل نبوت را هم به مردم نرسانیده است. گویا این آخرین تبلیغ تالی نبوت و رسالت بوده است، و هم چنین یک وصیت خانواده ای که پیغمبر خدا می خواهد داماد و پسرعم خود را در میان خانواد ه خود وصی و جانشین سازد، چرا این قدر خطرناک است که مانند حضرت خاتم الانبیا ء قهرمان رهنمایان را بیمناک نموده است وخدای توانا محض آرامی دل و تسلیت خاطر مبارک او می فرماید : مترس خدا تو را شرناس و کید منافقین نگه می دارد، والله یعصمک من الناس. آیا عقل و بینائی و تو و همه ی شنوندگان باور می کند امر به این خطرناکی یک وصیت خانواده ای باشدد؟
فرض کنیم خرد واندیشه ی کسروی را به علت ناخوشی های درونی خلل و آسیب رسیده است. نمی دانم بر بینائی و بصیرت مردم بی طرف چه آمده استت؟ این جوانان باشهامت و محصلین دانشمند قرن مشعشع مسأله به این روشنی را چرا درک نمی کنند؟ آخر یک وصیت فامیلی در میان یک فامیل انجام می گیرد. منتهای مراتب یک عده هم از نزدیکان دیگر برای شهادت احضار می شوند. آن پهن دشت غدیر خم چه لازم دارد. آن جمعیت انبوه باید چندین ساعت در بیابان عربستان زیر آفتاب سوزان از رفتن باز مانند و پیغمبر خدا به آن حرارت و جدیت بازوی علی (ع) را بگیرد و میان هفتاد هزار نفر بردارد و به همه بشناسا ند و اتمام حجت کند . و خدا را بر این تبلیغ شاهد بگیرد. واعجبا.
بگو ای کسروی آمدیم چند نفر نادان یا ساده لوح و یا مریض گفته های نو را باور نمودند و فضای ناصاف جامعه ی تشیع یا اسلام را آلوده تر ساختند و تو شاد و خرسند گشتی، آخر خردمندان و شرفخواهان مطلع کز علم و تاریخ باخبرند نفرینت خواهند کرد و بر این رأی کج و فهم کج تمسخرت خواهند نمود.
آری فرزند ، گفته و عقیده شیعیان صحیح است، تبلیغ ، تبلیغ ولایت بوده تبلیغ خلافت وامامت بوده، بیم و خطر داشته، خطر حریق، خطر طوفانی، بیم رقابت ، بیم عصبیت و عصیان، بیم خودپسندی و دنیا پرستی ... اینست که می فرماید: ای حبیب من بیم مدار خدای تو مقتدر و تواناست. حافظ نگهدار تو است. ای محمد باید آخرین حکم مرا هم به امت برسانی این امر مهم را باید تبلیغ نمائی والا همه ی خدمت های تو که در راه اراده ی من و ترقی بشر تقدیم کرده ای به هدر خواهد رفت. و آن همه جهاد و جدیات بی نتیجه و عقیم خواهد ماند.
آری مسأله ی ولایت است که درخت نبوت رسالت را آبیاری می کند و به ثمر می رساند. باید نادان و جبان به خلافت ننشیند. ترسو و بی خبر از احکام، برای امامت و زمامداری لایق نیست، یاد داری در خصوص تبلیغ مشرکین و قراءت سوره ی برائه ، ابوبکر را انتخاب فرموده بودی. اما ما او را نه پسندیدیم و گفتیم این وظیفه را یا نفس خود یا یک نفرمانند نفس خودت از اهل بیت باید انجام دهد اکنون نیز حرف همانست. حالا که هنگام رحلت نزدیک شده و خیال سفر جهان باقی داری و در شوق لقای مائی. علی را جانشین خود قرار بده و برای خلافت و امامت انتخاب فرما. در میان امت جز علی برای تو مانندی نیست. به غیر از او کسی را تحمل سنگینی ولایت نباشد تنها اوست که زبان ما است. و با زبان ما آشنا است. علی نگهدار دین و دین دست پرورده ی بازوی امیرالمؤمنین است.
سپس حضرت رسول (ص) پس از تبلیغ هم فریاد می زند: اللهم وال من والاه و عادمن عاداه و انصرمن نصره و اخذل من خذله ، بعد از همه ی این ها گفته ی عمر هم معنی مولا را روشن تر می سازد. خلیفه ی دوم بعد از آن داستان مفصل در همان سرزمین غدیر خم داخل خیمه ی خلافت و ولایت می گردد و باعلی بیعت می کند. و می گوید : بخ بخ لک یا علی اصبحت مولای و مولی کل مؤمن مؤمنه. یعنی: یا علی اکنون آقا و امیر من و همه ی مردان مؤمن و زنان مؤمنه گشتی.
حدیث غدیر خم از طریق جماعت سنت
ع- آیات در این خصوص از طریق اهل سنت حدیثی هست که در برابر کسروی دندان شکن باشد و راه مجادله را ببندد.
ح- نه یک حدیث بلکه بیشتر از یک صد حدیث از طریق عامه در این خصوص موجود است. و در همین جا برای شما حدیثی روشن و مختصر از بزرگترین پیشوایان اهل سنت از کتاب مراجعات نقل می کنم.
امام احمد از حدیث براء بن عازب در صفحه ی 281 از جزء چهارم از مسند خود از دو طریق روایت می نماید. او گفت: با رسول خدا بودیم و در غدیر خم نازل شدیم. پس ندای نماز در دادند و برای رسول خدا میان دو درخت جائی درست نمودند. پس از نماز ظهر را به جا آورد و دست علی (ع) را گرفت و فرمود: آیا شما نمی دانید که من بر مؤمنین از نفسهای خودشان اولی هستم؟ گفتند بلی. فرمود: آیا نمی دانید من به هرمؤمنی از نفس خودش اولی ترم؟ گفتند بلی . براء می گوید: پس حضرت دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه. یعنی: هر کس را که من مولایم این علی مولای اوست خدایا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را . براء گفت: پس از آن عمر، علی (ع) را ملاقات نمود و عرض کرد: یا ابن ابیطالب اصبحت و امسیت مولی کل هر مؤمن و مؤمنه شدی . در این حدیث شریف حضرت رسول (ص) نخست براولویت خویش از مسلمانان اقرار می گیرد و سپس بر طبق همان اولویت که قرآن می فرماید : النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم. سوره ی احزاب ، آیه ی 6،یعنی: پیغمبر بر مؤمنان از نفس های آنان اولیتر است. اولویت علی را ثابت می نماید که معنایش همان خلافت و امامت و مالک رقاب بودن علی (ع) است و عمر هم فریاد می زند: یا علی گوارا باد مرتو را این ولایت که صبح و شام کردی در حالی که مولای هر مؤمن و مؤمنه گردیدی آخر معنی ولاء و وصیت خانواده ای با این تفصیل چه مناسبتی دارد؟ اینجاست که پایه ی بی دانشی و نادانی یا عداوت و غرض رانی کسروی واضح و آشکار می گردد.
و مفصل تر از این، حدیثی است که مؤلف ناسخ التواریخ در جزء اول از کتاب دوم صفحه ی 501 –از ابراهیم بن محمد حموینی که از اعاظم علمای اهل سنت و جماعت است روایت می کند و مضمونش اینست که حضرت امیرالمؤمنین (ع) به نفس خود در خلافت عثمان در مسجد میان بسیاری از اصحاب مسأله غدیرخم را اثبات می فرماید و ضمناً دو آیه ی شریفه ی : یا ایها الذین آمنوا اطیعو الله و رسوله واولی الامر منکم- و انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه وهم راکعون. را در حق و حقانیت خویش ثابت نمی نماید و شنوگان نیز اعتراف می کنند. واز جمله می گوید: فقام سلمان فقام یا رسول الله الولایه ماذا؟ فقال ولاء کولائی ، من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه.
یعنی: سلمان برخاست وعرض کرد یا رسول الله معنی ولایت چیست؟ حضرت فرمود: ولائی مانند ولاء خودم، هر که را که من از نفس او، به او اولی تر هستم، پس علی هم به او از نفس او اولی تر است... پس از آن رسول خدا تکبیر گفت: الله اکبر، و فرمود: تمام نبوت من وتمام دین خدا با ولایت علی است بعد از من. پس ابوبکر و عمربرخاستند و گفتند یا سول الله آیا این آیه ها در خصوص علی است؟ فرمود بلی در خصوص اوصیای من می باشد تا روز قیامت. گفتند یا رسول الله ایشان را برای ما بیان فرما. حضرت فرمود: علی علیه السلام برادر و وزیر وارث و وصی و خلیفه ی من می باشد در میان امت من و ولی هر مؤمنی است بعد از من. پس از او فرزندش حسن (ع). پس از او حسین (ع) . و پس از او نه کس از اولاد فرزندم حسین علیهم السلام. یکی پس از دیگری . قرآن با ایشانست و ایشان هم با قرآنند از آن جدا نمی شوند و قرآن هم از ایشان جدا نمی گردد تا این که در کنار حوض کوثر به من برسند.
این حدیث که درناسخ التواریخ مذکور است بسیار طولانیست و همه اش در اثبات ولایت و خلافت علی (ع) است و محض اختصار به همین چند فقره قناعت شد.
ع- مسأله غدیرخم که بحمدالله ثابت شد، اما راجح به آیه ی شریفه ی : انما ولیکم الله، کسروی می نویسد: آیه ی شریفه ویژه علی (ع) نیست بلکه هر مؤمنی که نماز بخواند و زکات بدهد و رکوع بنماید(ولی) ودوست مسلمانانست.
ح- کسروی نمی داند و نمی داند که نمی داند !اساساً شأن نزول آیه درباره ی علی (ع) است. عموم علمای شیعه و جماعت بزرگی هم از یزرگان عامه براین معنی متفقند. روایت ابراهیم بن محمد الحموینی در حدیث ناسخ التواریخ گذشت. حالا در اثبات مطلب به دیگران هم اشاره کنیم.
آیه ی انما و لیکم الله نیز در حق علی (ع) است
از جمله، حدیث ابن سلام است از حضرت رسول (ص) در صحیح نسائی در تفسیر سوره ی مائده از کتاب ( الجمیع بن الصاح السته) واز آن جمله حدیث ابن عباس و حدیث علی در تفسیر همین آیه از کتاب (اسباب النزول) امام واحدی. که خطیب در کتاب (المتفق) روایت نموده و آن حدیث 5990 – است از احادیث (کنزالعمال) در صفحه ی 291- از جزء سوم آن کتاب. و ایضاً در ( منتخب کنز) هم روایت کرده . در حاشیه ی صفحه ی 38- از جزء پنجم از ( مسند احمد) و حدیث علی در دو مسند ابن مردویه و ابی الشیخ . ونیز در ( کنز العمال) حدیث 6137 از احادیث کنز است. در صفحه ی 405- ازجزء ششم آن کتاب ، و در همه ی آنها روایت کرده اند که نزول آیه ی شریفه ی : انماولیکم الله.در حق علی (ع) از آنهائیست که مفسرین اجماع نموده اند. و اجماع مفسرین را هم بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده اند. از آن جمله ، امام قوشچی است در مبحث امامت از کتاب (شرح تجرید) و در باب 18- از غایه المرام ، 24 حدیث عامه نقل کرده است و ما محض اختصار عین اخبار را نقل می کنیم. کتاب (مراجعات) صفحه ی 147.
ع- کسروی می گوید: الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون. به صیغه ی جمع است. لذا معلومست که آیه ی شریفه، در حق یک نفر معین نیست بلکه به طور عموم هرکس نماز بخواند و زکوه بدهد ور کوع نماید مستحق ولایت است.
ح- اولاً در برابر نص پیغمبر(ع) و اجماع علمای اسلام اجتهاد غلط است، حضرت رسول (ص) فرموده است که آیه ی شریفه در حق علی (ع) است.
بزرگان شیعه و سنی هم، چنین روایت نموده اند. و ثانیاً آیه ی را ترجمه کنیم و با گفته ی کسروی تطبیق نمائیم و نتیجه را ببینیم. خدا می فرماید: ای مسلماان صاحب ولایت شماَ، خدا و پیغمبر است و کسانی که نماز می خوانند و در حالت رکوع و زکوه می دهند. هرگاه آیه را چنان که کسروی می گوید بر وجه عموم بگیریم معنایش این می شود: ای مسلمانان ولی شما آن کسی است که نماز بخواند و زکوه را در حال رکوع بدهد. اگر در حال قیام یا تشهد مثلاً بدهد مؤثر نیست و نتیجه اش ندارد. شرط ولی شدن دادن زکوه یا صدقه است در حال رکوع . در صورتی که تاکنون هیچ یک از علمای دین چنین حرفی نزده است و چنین تفسیری نکرده است و برای رکوع چنین امتیازی قائل نگشته است. تقریباً مضمون مضحکی می شود.
بنابراین آیه ی شریفه ، تنها در حق علی (ع) است. و شأن نزول آن چنین است که: سائلی داخل مسجد رسول خدا می گردد و توقعی می کند کسی چیزش نمی دهد اتفاقاً حضرت امیر در نماز و در حال رکوع بوده، سائل را به اشاره پییش می خواند و انگشتر خویش را به وی عطا می فرماید. خدای مهربان هم محض سخاوت خالصانه اش جبرئیل را می فرستد و این آیه را نازل می کند: ای مسلمانان ولی شما بعد از خدا و پیغمبر همین شخص است که می بینید نماز می خواند و در حال رکوع انگشتر به سائل می دهد.
این یک معنی روشن و صحیح است که ایرادی در آن نمی توان کرد.
ثانیاً ثابت نمودیم که معنی ولایت همان ولایت الهیه است که در وجود حضرت پیغمبر است وهمان ولایت و اولویت پیغمبر است که در آیه ی مبارکه ی الذین یقیمون الصلوه یؤتون زکوه و هم راکعون. است پس هر گاه بگوئیم همه ی آن کسانی که نماز می خوانند ودر حال رکوع زکوه می دهند مانند رسول اکرم (ص) مولا و آقای همه ی مؤمنین و اولی به نفس ایشانند مضحک تر خواهد بود.
رابعاًً (واو) در (و هم اکنون) و او عطف نیست چنان که کسروی ترجمه می کند بلکه و او حال است چنان که گذشت. رکاکت تفسیر کسروی معلوم شد. ودر نتیجه ی چنان که اهل حدیث روایت نموده اند و بزرگان عامه و خاصه تحقیق کرده اند این آیه ی مبارکه در شأن حضرت مولای متقیان امیر مؤمنان (ع) نازل شد ، هنگامی که انگشتر خویش را در حال رکوع به سائل بخشید.
کسروی دیگر در برابر این نص واضح حق اعتراض ندارد. بلی جای داشت در کمال ادب از متخصصین در علم بلاغت سبب نزول آیه را به صیغه ی جمع سؤال نماید. جوابش اینست که در نزد عرب بلکه در نزد هر ملتی برای تعظیم ، یک شخص بزرگ را به صیغه ی جمع تعبیر می آورند چنان که صاحب مراجعات می نویسد: امام طبرسی در تفسیر آیه ی شریفه از مجمع البیان ذکر می نماید نکته ای که در اطاق لفظ جمع بر امیرالمؤمنین آمده برای تفخیم و تعظیم اوست به جهت این که اهل لغت بر سبیل تعظیم از یک نفر به لفظ جمع تعبیر می آورند. و این نکته در کلام عرب محتاج به استدلال نیست.
تو خود عزیز من، آیه ی شریفه ی مباهله را ملاحظه بنما که خدای حکیم «ابنائنا ونسائنا وانفسنا» را به لفظ جمع آورده است. در صورتی که مراد از ابنائنا ، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیها السلام و مقصود از نسائنا، تنها حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها و مقصود از انفسنا، فقط حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است. ودر قرآن و کلام عرب امثال این بسیار است و در لفظ جمع، علمای شیعه و سنی نکته های دیگری ذکر نموده اند که فعلاً از گفتن آنها بی نیازیم. فرزند حقیقت را می خواهی. مداخله ی نادانان ، در علم و صنعتی که کار آنان نیست مایه ی تأسف دانشمندان و گمراهی عوام خواهم بود.
لفظ ولی به معنی آقا و سید و امیر است
ع – بعضی برآنند که لفظ ولی در آیه ی (انما) به معنی دوست است.
ح- عزیز من، همین که ثابت شد آیه ی شریفه در خصوص علی (ع) است به آقائی و امامت و اولویتش باید اعتراف کنیم. دوست بودن اگرچه مهم است، اما چندان ما به الامتیاز نیست که آیه ی شریفه، محبت را در خدا و پیغمبر و علی حصر فرماید، بلکه همه ی مؤمنین دوست یکدیگر و دوستی همه ی افراد مؤمنین بر همه ی افردا فرض است و جای حصرنیست. بنابراین همان ولایت الهی است که پیغمبر و امام حاصل آن می باشند و آیه ی شریفه ی النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم. وحشت و غربت این معنی را رفع می کند . فرزند آیات ولایت مفسر یکدیگرند و همین که در یک جا جمع شدند مرام شیعه ثابت می گردد.
ع- معذرت می خواهم ، بعد از همه ی این ها کسروی می گوید خدا مسلمانان را در امر خلافت به شوری امر فرموده است. و دلیل های شیعیان از اصل ساقط است.
خلافت الهی به نص پیغمبر است نه به شورای امت
ح- کسروی اشتباه کرده است: در کتاب خدا و قرآن محمد (ص) چنین آیه ای وجود ندارد و آیه ی شریفه ی : وامرهم شوری بینهم. به امر خلافت مربوط نیست. خدا می فرماید شخص باید در هیچ کاری مستبد و خود رأی نباشد و در کارهای مهم با دوستان دانشمند مشورت کند و از عقل و تدبیر خردمندان استفاده نماید و این مشورت از مهمترین راههای رستگاری بشر است. اما انتخاب کننده ی خلیفه و امامی که باید بر اریکه خلافت و ولایت تکیه دهد و زمام سعادت دینی و دنیائی امت را به دست بگیرد فقط خدای دانا و توانا که به نص پیغمبر انجام می گیرد چنان که با دلیل های روشن ثابت شد.
ع- یکی از ادله ی کسروی در اثبات امر شوری و این که اجماع امت در امر خلافت هم حجت است نامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه که در آن نامه راجع به خلافت خویش به اجماع مسلمانان استدلال می فرماید.
ح- حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خلافت را همواره حق خود می دانست و در اثبات حقانیت خویش از هر طریق استدلال می فرمود. از راه آیات و احادیث و شهادت اصحاب و راه عقل، براهین قاطعه داشت. که اکنون در دست شیعیانست و همه آن مدرک ها که در مسجد رسول خدا و یا بالای منبر کوفه در اثنای خطبه های فراوان اظهار فرموده در کتاب های شیعه و سنی ثبت درج است و جای انکار نیست. اما مجادله و مباحثه نسبت به ازمنه و اشخاص تفاوت می کند. با ابوبکر لازم بود به وسیله آیات و احادیث و شهادت صحابه استدلال فرماید. برخلاف با معاویه می بایست با عین دلیل و مدرک آنان محاجه نماید و سلاح خودشان را به رخ آنان بکشد. لذا برای الزام و محکومیت پسر ابوسفیان سهل ترین و از نزدیک ترین راه را انتخاب می فرماید. هرگاه علی (ع) آیات نازله و احادیث وارده و قضایای ثابته را برای معاویه می شمرد. اولاً مانند گذشتگان تأویل و تشکیک می نمود، بلکه همه را انکار می کرد. و ثانیاً خلافت سه گانه را به رخ امام می کشید واین یک راه طولانی و طریق پر زحمتی بود.
اینست که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با همان حجتی که خلافت وی را گرفتند احتجاج فرمود. و حربه ی آنان را در برابر آن مستبد اموی به کار می برد. و حجتی آورد که معاویه هرگز نمی توانست آن حجت را رد نماید. و هرگاه علناً این حجت را را رد می کرد و اجماع اصحاب را که با حضرت بیعت کردند نقض می نمود فوراً حجت خلفای ثلاثه باطل می شد و غصب ایشان واضح می گشت. و بعد از آن به آیات و نصوص وارده رجوع می شد و بدون زحمت حقایق روشن و حق علی ثابت می گردید.
علی علیه السلام در مکاتبه با معاویه طوری استدلال فرموده که در هر حال آن داهیه را محکوم می ساخت. و در حقیقت استدلال و محاجه آن حضرت از ممتازترین اسلوب های محاکمه و مجادله است. ولی وقاحت و بی شر می زاده ی حرب بود که حجت آشکار ولی خدا را نادیده و ناشنیده انگاشت و به ادعای خون عثمان پرچم مخالفت برافراشت.
چند حدیث در اثبات خلافت علی (ع)
ع- آیا جز روایت غدیر خم حدیث های دیگری هم در خصوص ولایت و خلافت علی (ع)از طریق سنت روایت شده است یا این که تنها همین حدیث است؟
ح- در واقع بعد از حدیث غدیر خم به این واضحی و روشنی که از طریق علما و روایان شیعه و سنی به تواتر وارد شده. دیگر به حدیث و خبری محتاج نیستیم. ولی محض تیمن و تبرک ودفع ارباب غرض چند حدیثی برای شما بخوانم.
حدیث اول از احادیثی که خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت می کند معروف است به (حدیث دار) که در مبدء دعوت اسلامی قبل از انتشار دین اسلام در مکه ی مکرمه به وقوع پیوسته ، هنگامی که حق تعالی آیه ی شریفه ی : «وانذرعشیر تک الاقربین» را به پیغمبر خود نازل فرمود.
رسول خدا (ص) نزدیکان خود را خانه ی عمومی خویش دعوت نمود. وآنان در آن روز چهل نفر بودند یک نفر کم یا زیاد و در میان اعمام وی ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب حضور داشتند. بالاخره حضرت رسول (ص) فرمود. ای بنی عبدالمطلب . قسم به خدا من در عرب جوانی را نمی شناسم که به قوم خود آورده باشد افضل از آنچه من برای شما آورده ام ، من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام. خدا امر امر فرموده که شما را به سوی او دعوت نمایم. پس کدام یک از شما در این امر وزیر و معاون من می شود. علی که از همه ی آنان خردسال تر بود عرض نمود یا نبی الله من وزیر شما می شوم. پس پیغمبر خدا دست به گردن علی (ع) نهاد و فرمود. این برادر . و جانشین من است میان شما. سخنش را بشنوید و وی را اطاعت کنید پس آن جماعت بنای خنده گذاشتند و به ابوطالب گفتند. محمد تو ار فرمود که سخن فرزندت را بشصنوی و او را اطاعت نمائی.
جمع کثیری از حفظه ی آثار نبوی ای حدیث را به همین الفاظ روایت کرده اند. مانند ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابی حاتم ابن مردویه و ابونعیم بیهقی در سنن و دلائل خود. و ثعلبی و طبری در تفسیر سوره ی (الشعراء) از تفسیر کبیر خودشان و ایضاً طبری در جزء دوم کتاب خودش (تاریخ الامم و الملوک) صفحه ی 217 به طریق و مختلف روایت نموده اند و ابن اثیر در جزء ثانی از (کامل) خود آن را از جمله ی مسلمانات شمرده است . در آنجا که می گوید : امرالله نبیه باظهار دعوته. و ابوالفدا ء در جزء اول تاریخ خود صفحه ی 116، آنجا که می گوید: اول من اسلم من الناس. و امام ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب خویش (نقض العثمانیه) نقل نموده و به صحت حدیث تصریح کرده است. چنان که در صفحه ی 263- از مجلد 3، از شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید طبع طبر مصر، مذکور است و حلبی در باب پنهان شدن رسول اکرم«ص» و اصحاب او در خانه ی ارقم از سیره ی معروفه ی خود آورده است. به صفحه ی چهارم از آن باب مرا جعه کن و یا به صفحه ی 381، از جزء اول از سیره ی حلبیه. گزافه ی گوئی و تحکمات ابن تیمیه که عصبیت مشهور او، وی را به انکار واداشته است. میزان نیست و محل اعتنا نباشد.
و نیز این حدیث را نویسنده ی اجتماعی مصری محمد حسین هیکل نقل نموده در ستون دوم از صفحه ی پنجم از ملحق شماره ی 2751- از روزنامه ی السیاسه ی خود که در 12 ذی القعده سنه: 1350 صادر گشته است مراجعه بنما. که آن را مفصلاً خواهی یافت. و هرگاه ستون چهارم از صفحه ی 6 از ملحق شماره ی 2275 از السیاسه مراجعه کنی نیز خواهی دید که این حدیث را از مسلم در (صحیح) او و از احمد در (مسند) او و از عبدالله بن احمد در (زیادت مسند) و از ابن حجر هیثمی در (جمع الفوائد) و از ابن قتیبه در (عیون الاخبار) و از احمد بن عبدریه در (العقد الفرید) و از عمروبن بحر الجاحظ در رساله ی او از بنی هاشم ، و از امام ابواسحق ثعلبی در تفسیرش نقل نموده است. می گویم: و این حدیث را جرجیس انگلیسی در کتاب خود (مقاله فی الاسلام) نقل کرده و ان ملحد پروتسانی که نام خویش را هاشم عربی نهاده است آن را به عربی ترجمه نموده است. و این حدیث را در صفحه ی 89- از ترجمه ی (المقاله) در چاپ ششم می یابی.
و به جهت شهرت این حدیث عده ای از فرنگیها در کتاب های فرانسوی و انگلیسی و آلمانی خود ذکر نموده اند و توماس کارلیل در کتاب خود (الابطال) یا «قهرمانان» آن را مختصر نموده است.
و به همین معنی با تقارب الفاظ بسیاری از ثقات اهل سنت و عرفا و محققین آنان مانند طحاوی، وضیاء و ضیا مقدسی و سعید بن منصور در سنن این حدیث را روایت کرده اند. و برای تو کافیست آنچه را که احمد بن حنبل از (حدیث علی) در صفحه ی 111 ودر صفحه ی 159- از جزء از مسند خود روایت نموده است (از کتاب مراجعات ترجمه شد)
فرزند، همین یک حدیث برای اثبات خلافت بلافصل حضرت امیر علیه السلام کفایت می کند، و به دلیل های عقلی و مدرک های نقلی دیگر ابداً نیاز نیست. از قضا این نص آشکار و این حدیث روشن علاوه بر کتب اخبار شیعیان و صحاح و تواریخ سنیان با همان تاریخی که کسروی به رخ جعفریان می کشد مطابق است. یعنی: شرق شناسان ومورخین اروپا و آمریکا نیز این حدیث شریف را در تواریخ خود ثبت نموده اند.
حدیث دوم حدیث منزله ی است. روزی ابوبکر وعمر. و ابوعبیده بن الجراح در حضور رسول خدا (ص) بودند و پیغمبر به علی (ع) تکیه داده بود، پس دست مبارک بر سر دوش علی زد و فرمود: یا علی تو در ایمان و اسلام اول مؤمنین می باشی و تو از من به منزله ی هارونی از موسی.
این حدیث را حسن بن بدر و حاکم در (کنی) و شیرازی در القاب و ابن نجار روایت کرده اند. و آن حدیث 6029 و حدیث 6032 – است از احادیث «کنز» صفحه ی 395 – از جزء ششم آن کتاب.
حدیث منزله، هم یکی از آن احادیثی است که در نزد جماعت سنت متواتر است و غالب علما و موثقین و تاریخ نگاران آنان مانند حدیث دار که گذشت آن را نقل نموده و تصحیح کرده اند و برخی از آنها مفصل و مفصل تر است.
-همین حدیث در ضمن مواخاه اول و دوم که حضرت رسول (ص) میان اصحاب عقد برادری بست نیز مذکور است. پیغمبر که هر دو نفر از اصحاب را با یکدیگر برادر ساخت و علی (ع) تنها و بعد از همه باقی ماند، و از سبب تأخیر خویش سئوال نمود، خدا فرمود: تو را نگه نداشتم مگر برای خودم و تو از من به منزله ی هارونی از موسی مگر این که بعد از من پیغمبری نیست.
در مواخات نخستین . امام احمدبن حنبل در کتاب (مناقب علی) .و(ابن عساکر) در تاریخ خود و بغوی و طبرانی در معجم های خودشان. و بارودی در کتاب (المعرفه) و(ابن عدی) و دیگران همگی از زیدبن ابی اوفی نقل نموده اند. و مواخات دوم را طبرانی در تفسیر کبیر از ابن عباس و همچنین دیگران از دیگری روایت کرده اند. و جمله ی این حدیث در غزوه ی تبوک خیلی معروف و مشهور است که حضرت رسول (ص) ابن عم خویش را از جانب خود در مدینه گذارد. علی (ع) عرض کرد یا رسول الله با شما مسافرت نمایم؟ فرمود: یاعلی، اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الاانه لیس بعدی نبی. انه لاینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی.
یعنی: یا علی آِیا راضی نمی شوی که از من به منزله ی هارون باشی از موسی مگر این که پس از من پیغمبری نباشد یا علی سزاوار نیست مسافرت نمایم مگر این که تو جانشین من باشی.
هر مورخ و روای حدیثی از ایشان که غزوه ی تبوک را ذکر نموده لابد در ضمن آن، همین حدیث را نقل کرده است. کتاب های تاریخ، صدق قول ما را ثابت می نماید. مراجعات .صفحه ی 126 .
حدیث سوم، حدیث بریده است . که در صفحه ی 356 – از جزء پنجم از مسند احمد مذکور است: حضرت رسول (ص) دو لشگر به سوی یمن فرستاد. علی بن ابیطالب علیه السلام را بر یکی از آنها و خالد بن ولید را بر دیگری امیر قرارداد.
و فرمود: هرگاه یکدیگر را ملاقات نمودید و در یک جا شدید پس امارت همگی با علی است و هرگاه جدا گشتید هریک بر جیش خویش امیر خواهد بود. بریده گفت سپس از اهل یمن بنی زبیده را ملاقات نمودیم و باهم مقاتله کردیم و مسلمانان برمشرکین غالب آمدند. زن و بچه آنان را اسیر گرفتیم . پس علی (ع) ازمیان اسیران برای خود کنیزی برگزید. خالد به سوی رسول خدا (ص) با من نامه ای فرستاد که در آن نامه پیغمبر را ازآن قصه خبر می دهد. بریده می گوید: پس همین که حضور پیغمبر رسیدم نامه را به آن حضرت خواندند پس در چهره ی آن حضرت مشاهده غضب کردم و گفتم یا رسول الله به شما پناه می برم مرا با مردی فرستادید و فرمودید وی را اطاعت نمایم و من نیز اطاعت کردم، فرمود: از علی بدگوئی مکن که او از من و من اویم و اوست ولی شما بعد از من، این خبر احمد از عبدالله بن بریده و عبدالله نیز از پدرش بردیده در صفحه ی 356 روایت کرده است.
و در صفحه ی 347 از جزء پنجم ا زمسندش از طریق سعد بن جبیر از ابن عباس از بریده نیز این چنین نقل می نماید: بریده می گوید: در رکاب علی (ع) یمن را عزا کردم و از وی یک درشتی و غلظت مشاهد نمودیم . پس همین که حضور پیغمبر رسیدم بدگوئی او را کردم. دیدم روی مبارکش تغییر می کند و فرمود: ای بریده آیا من به مؤمنین از نفس خودشان اولی نیستم. عرض کردم بلی یا رسول الله. فرمود: هر که را که من مولایم پس علی مولای اوست...
و در ذیل حدیثی که طبرانی نقل نموده است حضرت می فرماید: ای بریده آیا ندانستی که حق علی (ع) از یک کنیز که برای خود برگزیده زیادتر است. و او ولی شما است بعد از من، مراجعات ، صفحه ی 136.
در مراجعات هفت حدیث از سنت به طریق صحیح نقل می کند. وچنان که می بینی در معنی ولایت و خلافت صریح و آشکار است.
ع- ولایت و امامت علی علیه السلام وخلافت حقیقی آن بزرگوار برای من مانند آفتاب روشن گشت. و نادانی و نیرنگ های کسروی هم ثابت شد، اکنون در خصوص علم غیب چه می فرمائید: آیا راستی پیغمبر و ائمه ی هدی علیهم السلام غیب می دانستند و بر اسرار خلقت عالم بودند؟ در این خصوص کسروی به شدت بر علیه می تازد.
پیغمبر و امام و علم غیب
ح- کسروی در برابر همه ی حقایق پرچم خلاف برافراشته یکی هم مسأله ی علم غیب است. عزیز من،علم غیب ، اعم از سوانح گذشته یا اخبار آینده یا اسرار خلقت و دقایق زمین و آسمان و ما فی الضمایر و کارهای پنهانی ، برای امثال عاجزها غیب شمرده می شود که همه ی دانسته ها و معلوماتمان از راه وسائل عادی است، ولی برای پروردگار دانا و خدای خبیر و بصیر که آفریننده ی جهانیانست پرده و حجاب و غیبی نیست زمان گذشته و آینده و حال برای او یکسانست و برتمام حقایق احاطه دارد.
علم پیغمبر هم هرچه هست از پرتو تعلیمات اوست. بنابراین رسول خدا آنچه از غیب خبر دهد غیبگوئی نیست بلکه حکایت خبرها ئیست که از حضرت شدید القوی شنیده است. مثلاً راجع به اخبار گذشته سوره ی یوسف را خدا نازل می فرماید و آن داستان شیرین را بر حبیب خود می خواند و سپس می گوید: ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک. یعنی: آنچه بر تو نازل نمودیم از خبرهای غیب است. سوره ی منافقین را هم نازل می کند و رازهای درونی اهل نفاق را بر وی آشکار می فرماید. و همچنین همه ی نکات هستی و سوانح جهان تکوین و احکام شرایع پیشین و عوالم غیبه و اوضاع پس از مرگ و عالم آخرت ور وز قیامت که در تظاهر و باطن قرآن مجید موجود است به رهنمای گرامی کاروان بشر می آموزد. و در واقع رسول اکرم(ص) یگانه دانش آموز زبردست کلاس نهائی دانشگاه عالی حضرت احدیت است.
و همچنین معلومات علی واولاد علیهم السلام را هم غیب نمی نامیم، بلکه نقل تعلیمات خدا و پیغمبر است . هر چه داشته اند از خدا و پیغمبر داشته اند هرچه گفته اند از لوح محفوظ و کتاب مبین گفته اند و هرچه آوردند از منبع نورانیت و فواره ی فیوضات آورده اند.
ما می گوئیم بدون وسائل به سری و حقیقتی رسیدن ممکن نیست فرقی که هست بندگان عادی را وسائل عادیست و رهنمایان برگزیده خدا را وسائل فوق العاده است. یعنی: علاوه بر مواهب طبیعی بشری، کمک نامحدد و رهنمائی بزرگ الهی است که بزرگان جهان را بر غیب ها و حقایق عالم امکان مسلط و محیط می سازد.
ع- کسروی در اثبات گفته خویش یکی آیه ی قل لایعلم غیب السموات والارض الا الله ، را می آورد و می گوید کسی جز خدا بر غیب دانا نیست و دیگر آیه ی : ولااعلم الغیب را می نویسد و می گوید پیغمبر خودش از غیبگوئی تبری می کند و بیزاری می جوید.
ح- در برابر این ها آیه های محکم و مثبتی هم هست مانند: ولایظهر علی غیبه احداً الا من ارتضی من رسول. یعنی: خدا بر غیب خود کسی را مطلع نمی سازد مگر پیغمبر برگزیده خویش را. که صراحتاً بر غیب دانی پیغمبر اکرم که رسول برگزیده ی اوست دلالت دارد. و آیه ی شریفه ی : ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک که در چندین سوره ی قرآن مجید تکرار می کند، و از پیش گذشت . که هر دو آیه در کمال صراحت مرام ما را ثابت می کند. بنابراین ذات مقدسی که بدون واسطه و بدون وسیله ی احدی بر سرائر و حقایق جهانیان احاطه دارد، خدای یگانه است که همه را بیافریده و در واقع عالم الغیب بالاستقلال اوست و اما دیگران به واسطه ی تعلیمات و اخبار الهی است. نه در معنی اشکالی دیده می شود و نه در قرآن تناقضی، اما عناد و خودپسندی ، شخص را از حقیقت و سعادت باز می دارد.
دلیل دیگر که عقیده ی را روشن تر می سازد و کسروی را رد می کند . دانستن حضرت مسیح ( ع) است غیب را چنان که خدا از زبان او می فرماید: وانبئکم بما تأکلون و ماتد خرون. که خبر دادن حضرت عیسی (ع) از آنچه می خورند و از آنچه ذخیره می نمودند در خانه های خود. از جمله ی معجزات او به شمار می رفته است. و پر واضح است که به تعلیم الهی بوده و نزد مردم از جمله مغیبات محسوب می شده است. کسروی از برای اثبات مدعای خویش از همه ی این آیه های قرآنی چشم پوشیده و از آدمیغ ها دست کشیده و جز عقاید پا در هوای خود چیز نمی بیند
ع- آنچه که بیان فرمودید همه اش واضح و روشن است و ابداً جای تردید واشکال نیست. نمی دانم پس چرا کسروی این پرچم عناد و عداوت را بر دوش گرفته و آبروی ایرانیان ار می برد. کینه ورزی و نادانی حدی و اندازه ای دارد. این مخالفت و کجروی که او دارد بی اندازه و نامحدود است. در کتاب (التشیع و الشیعه) و در کتاب گفت و شنید، راجع به ائمه ی هدی (ع) و مخصوصاً امام ششم، امام جعفر صادق علیه السلام چه نسبتهائی داده که شخص شریف از خواندن آن هم شرم می کند. و هرگاه نه اینست که می خواهم بر جواب گفته های او مسلط گردم به زبان نمی آوردم. و اکنون اگر اجازه می دهید ایراد وی را نقل می نمایم.
ح- نقل کننده کفر کافر نیست. باید همه ی ایرادها ی او را دروغگوئی و جواب آنها را بشنوی و نشر گردد پیروان ساده لوح او از دروغگوئی وبهتان پیشوای ! خود خبردار شوند.
حضرت صادق آل محمد (ع)
ع- هم در کتاب ( التشیع و الشیعه) و هم در گفت و شنید می نویسد امام جعفر صادق (ع) در زمان خود پسرس اسماعیل را جانشین خویش قرار داد. از قضا اسماعیل پیش از پدر وفات کرد. امام دید بد شد، الان شیعیان متزلزل می گردند و عقیده شان ضعیف می شود به آنان گفت : بدالله فی امر اسمعیل . یعنی: خدا در امر اسماعیل پشیمان شد، و موسی را جانشین من قرار داد. کسروی می گوید: امام ششم برای احراز مقام خویش به خدای بزرگ نسبت پشیمانی می دهد، تا این که مردم نگویند امام غیب نمی داند.
ح- کسروی با یک جهان بی شرمی به امام بزرگوار ما تهمت می زند و دروغ می گوید: در هیچ یک از تواریخ و کتب اخبار جعفریان این خبر وجود ندارد. و امام در خصوص اسماعیل هرگز نصی نفرموده. اینست کتاب های ما، درهمه جای عالم فراوان و منتشر است مردم بردارند و بخوانند و تعدی این مرد گستاخ را ملاحظه کنند. در صورتی که در تألیفات علمای ما عکس این مطلب درج شده است. مجلسی علیه الرحمه در احوالات صادق آل محمد علیهم السلام می نویسد که امام ششم با این که فرزندش امسا ششم با این که فرزندش اسماعیل را دوست می داشت بارها از وی هم اظهار نارضائی فرموده و یکجا هم می فرماید ابلیس به صورت در می آید، اما به صورت موسی نمی تواند در آید که اشاره به امامت حضرت باب الحوایج (ع) و نفی اسماعیل است از این مقام شامخ. فرزند اکنون جای تفصیل نیست. در کتاب بحار احوالات سر مذهب گرامی اثنا عشریان علیه السلام را مطالعه کن و صحت قول ما و کذب گفتار آن بی فروغ را ببین.
نسخ وبداء
دوم این که لفظ(بداء) درباره ی حضرت باری جلت عظمته به معنی پشیمانی نیست بلکه چنان که علمای بزرگوار فرموده اند به معنی ( اظهار ما خفی) است. مردم به سبب بزرگی اسماعیل یقین کرده بودند بعد از پدر، امام شیعیان او خواهد بود و حقیقت بر آنان مخفی و مستور بود. خدای متعال به سبب مرگ وی واقع را ظاهر ساخت و مردم دانستند که امام و جانشین امام، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بوده نه اسماعیل واینست معنی مختصر بدا در این گونه موارد. والا نسبت پشیمانی به یگانه خدای دانا و خبیر، برطبق تعلیمات همان امام ششم ارواحنا فداه غلط و گستاخیست.
برخی از علماء فرموده اند(بداء) نسخ در تکوین است و (نسخ) بداء در تشریع است. معنی نسخ اینست که خدای دانا مدت و اعتبار شریعت آدم (ع) را مثلاً تا زمان حضرت نوح (ع) قرار داده و همچنین شریعت عیسی (ع) را تا بعثت حضرت خاتم الانبیاء (ص) مقرر فرموده است و یا این که حکم فلان آیه را تا روز فلان معین فرموده است و از آن به بعد واسطه ی آیه ای دیگر حکم و قانون دیگری عوض آن جایگزین کرده است. و به این تغییرات هم قبلاًً و کاملاً عالم بوده است و البته تغییر در علم و اراده او محال است . نه این که مانند بندگان ناقص خود در هر زمان رأیش تغییر کند و فساد امری بر وی واضح گردد گردد. و صواب حکم دیگری در نظرش راجح شود و بالاخره شریعت گذشته یا احکام ماضی را نسخ فرماید و پیغمبر دیگر و قانون نوینی در اثر تجدید نظر ارسال نماید(نعوذبالله) نخستین مذهبی که بطلان این عقیده را ثابت نموده مذهب مقدس جعفری است. بنابراین به پایان رسیدن مدت فلان شریعت و انقضای زمان حکم فلان آیه. و تبدیل آن ها بر حسب زمان و استعداد بشر، به شریعت دیگر و احکام دیگر ، در اصصلاح ( نسخ) نامیده می شود.
و بعضی از افاضل هم نسخ را در خصوص معجزات انبیاء می دانند. یعنی: زنده کردن مردگان و دیگر خارق العاده های عیسی (ع) ، مثلاً عصای موسی و ید بیضای او را نسخ نمود. وقرآن حضرت خاتم الانبیاء (ص) همه ی آنها را نسخ فرمود.
اینست که اعجاز قرآن دیگر نسخ شدنی نیست و تا روز قیامت باقیست. و اما نسخ در احکام را اعم از کلی مانند یک شریعت یا جزوی مانند یک قانون . تبدیل می نامند. چنان که خدا می فرماید: واذا بدلنا آیه مکان آیه و الله اعلم بما ینزل. سوره ی نحل، آیه ی 101 . یعنی: و ما هرگاه آیتی را نسخ کرده و به جای آن آیتی دیگر بیاوریم. و بداء را نیز تکوین ناتمام می خوانند. مانند میوه ای که قبل از رسیدن وکامل شدن ناپخته و خام از درخت بیفتد. و برای هر یک از این اقوال از قرآن یا عقل، دلیل و برهانی است که در کتب مبسوطه و برخی از تفاسیر مفصلاً ذکر شده است.
امامت و سر نیزه
ع- کسروی می گوید: هرگاه امام جعفر صادق (ع) و بقیه ی امامان، خویش را مستحق خلافت و امامت می دانستند چرا با شمشیر و نیزه قیام ننمودند؟ و با این که از قیام و جهاد دست کشیده اند چرا خود را امام و جانشین پیغمبر می خوانند؟
ح- ما ثابت نمودیم که امامت وخلافت خدائی جنگ و خونریزی نیست بلکه گوهر دین و تربیت روحانی مسلمین است. و این وظیفه را هم کاملاً انجام می دادند. درس و تعلیمات صادق آل محمد علیه السلام را که تاریخ در کمال استحکام بر صفحات خود با قلم درشت ثبت نموده آیا کسروی می تواند انکارش نماید؟ و به قول برخی از علمای عامه چهار هزار عالم از آنان بزرگوار کسب فیض می نمودند. بهلول بهجت افندی شافعی قاضی زنگه زوری ، در کتاب خود صفحه ی 128 می نویسد:امام ششم ، جعفر الصادق علیه السلام. جلالت قدر و عظمت شأن این امام کبیر به دائره تقریر و تحریر نمی گنجد. درجه ی علم و عرفان آن حضرت از این فهمیده می شود که جابربن حیان الصوفی که از خواص شاگردان او است. علوم صادره از آن حضرت را بیان و تحریر و پانصد رساله را محتوی گردیده است. ملاحظه فرمائید فقط مأخوذات یک نفر شاگرد امام صادق اینقدر است پس آنچه که سایر اصحاب و توابع او جمع کرده یا شنیده اند چقدر خواهد شد؟...
شیخ ابوعبدالرحمن السلمی در کتاب (طبقات المشایخ) می گوید: امام جعفر صادق بر همه ی اقران خویش فائق گشته است و او در دین دارای علم فراوان و در دنیا دارای زهد فوق العاده بوده است. و از شهوات ، ورع تام و در حکمت ، ادب کاملی داشته است و مقتدای ارباب تصوف و پیشوای مشایخ طریقت ابایزید بسطامی ، گوید: که به نودونه استاد کامل خدمت کردم هرگاه امام جعفر صادق(ع) را ندیده بودم بی ایمان به قبر می رفتم با همه ی این دایره ی علوم و بحور حکمت امام انام، جبائره ی زمان از نشر انوار حکمت مانع آمده بنابراین فیوضات نامتناهی آن حضرت فقط به اولاد و توابع خاص او مانده است.
منصور ، ابوحنیفه را به قضاوت دعوت کرد. ابو حنیفه رد نمود. ابویوسف شاگرد ابوحنیفه از استاد خود علت رد خواهش منصور را پرسید. ابوحنیفه جواب داد که احکام شرعیه بحر عمیق است. ابویوسف گفت بحر عمیق را با سفینه علم شق و سر می توانی نمود. ابو حنیفه گفت سفینه ی علم ما نیستیم بلکه علمای اهل بیت رسول خدا و ملاح آن جعفر الصادق (ع) می باشد محل حاجت از کتاب مرحوم بهلول بهجت تمام شد.
سبحان الله خود کسروی هم در کتاب شریعت احمدی تا اندازه ای به این معنی اعتراف نموده است و مخصوصاً همه ی امامان شیعه را تعریف کرده است.
ع- به عقیده ی کسروی آن کتاب را هنگام گمراهی تألیف نموده و علاوه بر آن به فرمان دولت شیعه نوشته است. والا به آن عقاید قائل نبوده است.
ح- کتاب (راه رستگاری) چطور! آیا این را هم به امر و فرمان دیگران تألیف کرده است؟
ع- نه، کسروی کتاب راه رستگاری را از متین ترین کتاب های خودش می شمارد و اولین کتاب راهنمائی اوست. و همیشه مردم را به خواندن آن کتاب دعوت می کند.
ح- هرگاه در همین راه رستگاری برطبق مرام ما و برخلاف نوشته های او که در کتاب گفت و شنید آورده جمله ای بخوانم کسروی چه خواهد کرد؟
ع- هیچ ، مات خواهد شد. آقا مگر در آن کتاب جمله ای مطالعه فرموده اید؟ که با مندرجات ( گفت و شنید) تناقض داشته باشد؟
ح- نامه های او از این گونه تناقضات مملو است. وی در صفحه ی 63( کتاب راه رستگاری) می نویسد: می دانم کسانی امامان را خواهند پرسید، می گویم آنان پاسبانان دین بودند، و اینان هر کدام به نوبت خود رنج کشیده و به نگهداری کوشیده در می گذر. و در صفحه ی 64 می نویسد: امامان پیشوایان بودند باید همواره نام های آنان را گرامی گرفت.
اینست عین گفتاری کسروی در (راه رستگاری) که به ادعای خودش مجموعه ی عقاید و کتاب مرامنامه ی اوست. با این تصریح و نص در وظایف امامان (ع) که عقیده ی شیعیان را تصدیق می کند. حالا در نامه های نوین خویش بر خلاف آن گفتار قیام نموده و از همین یک مطلب، مقام این رهنمای نقیض گو معلوم می گردد و بهای گفته هایش به دست می آید. آری اگر کسروی برانگیخته ی خدا بود، در کتاب ها و نامه های او ضد و نقیض پیدا نمی شد. و گفته هایش همه یکنواخت می بود، أفلایتد برون القرآن و لوکان من عند غیر الله لوجد وا فیه اختلافاً کثیراً. سوره ی نساء، آیه ی 82. یعنی: آیا در قرآن از روی فکر و تأمل نمی نگرند و اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلاف بسیار می یافتند.
امامان حق در برابر خلفای جور
ع- راستی امام جعفر صادق علیه السلام یا دیگر امامان ما، با این که در نزد شیعیان اظهار امامت می فرمودند و مردم را به معرفت و ولایت خویش دعوت می نمودند و خود را خلیفه و جانشین برحق پیغمبر اکرم (ص) ، و دیگران را غاصب می دانستند. پس چرا نزد امویها یا عباسیها انکار می کردند و اظهار تبعیت می نمودند. کسروی مخصوصاً در این مورد حمله را شدیدتر می کند و نام دورنگی و تزویر بر آن می نهد و این با مقام بزرگواری ایشان مخالف است.
ح- فرزند ، میان اظهارات امامان علیهم السلام هیچ تناقضی نیست آنچه که در هر دو مقام فرموده اند صحت دارد و راست فرموده اند آنجا که مردم را به سوی خود دعوت می نمودند مرامشان این بود که مائیم جانشین رسول خدا (ص) و امام مسلمین و علمای امت و فقهای دین و امنای علم الهی و حافظان گوهر اسلام و اولیای حق، بایستی مردم علم و شریعت را از ما بیاموزند و احکام خدا را از ما بگیرند و به غیر از ما همه ی مردم در معرفت دین و احکام حضرت سید المرسلین جاهل و بی علمند، ما تربیت شده ی جد بزرگواریم و حاملان وحی کردگاریم. جهانیان همه باید، مایحتاج روحی خود را از ما بیاموزند. این فرمایشات را نه تنها بر شیعیان القا می کردند بلکه در برابر ابوحنیفه و همه ی بزرگان عصر ثابت و روشن می فرمودند و خلفا نیز از این گونه اظهارت ایشان را با خبر بودند و برخی از آنان مانند مأمون علناً اعتراف داشتند.
و اما آنچه که نزد خلفا انکار می نمودند جز این حرفها است . حضرت امام جعفر صادق (ع) در برابر منصور و حضرت امام موسی بن جعفر (ع) در برابر هارون می فرمودند: ما بر علیه شما قیام نمی کنیم و مردم را برشما نمی شورانیم. ما درفکر جنگ نیستیم قصد گرفتن سلطنت شما را نداریم.. قسم هم یاد می کردند و راست هم می گفتند. کسروی با همه ی قوای خود تمام کتابهای شیعه را مطالعه کند و تاریخ اسلام را بخواند اگر توانست یک خبری پیدا کند که ائمه ی هدی (ع) در خیال حکمرانی و شورش بودند و شیعیان را برای جنگ دعوت می فرمودند، ما گفته های او را در این مورد تصدیق می کردیم. بنابراین ، در فرمایشات امامان صادق ما، ابداً تناقضی دیده نمی شود و در همه ی مقامات اظهار ایشان حقیقت داشته است:
ابوالفتح شهرستانی درکتاب ملل و نحل خود نام مبارک حضرت امام ششم (ع) را می آورد و می گوید: وهوذو علم غزیر فی الدین وادب کامل فی الحکمه و ز هد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و قد اقام بالمدینه مده یقید الشیعه المنتسبین الیه و یفیض علی الموالین له اسرار العلوم ثم دخل العراق واقام بها مده ما تعرض للامامه ( ای السلطنه) قط و لانازع احداً فی الخلافه . و من غرق فی بحر المعرفه لم یطمع فی شط ومن یعلی الی ذروه الحقیقه لم یخف من حط. در ذکر باقریه و جعفریه از فرقه های شیعه از کتاب ملل و نحل المراجعات 298.
یعنی: صادق آل محمد (ع) دارای علمی بی پایان و زهدی فراوان و دامنی پاک و ادبی کامل است: مدتی در مدینه بوده و به شیعه و موالی خویش اسرار معارف می آموخته است. سپس به عراق تشریف فرما گشته و در آنجا اقامت فرموده و در آنجا ابداً به سلطنت تعرض ننموده و کسی را در خلافت منازعت نکرد. آری آن کس که غرق دریای معرفت است در شط طمعی ندارد. و کسی که بر قله ی حقیقت قدم نهد از انحطاط نترسد.
اینست اعتراف بزرگان تاریخ وعلمای عامه درباره ی امامان بزرگوار ما و در برابر این ها چقدر وقاحت و بی شرمی و عداوت لازم است که نسبت به آن مقامات مقدسه توهین نماید و بهتان گوید.
ع حالا که ایشان خلفا خیالی نداشتند و بر خلاف سلطنت آنان اقدامی نفرمودند. آن فشار و ستم های فراوان، از جانب خلفای اموی و عباسی برای چه بوده است؟
حمله ی جائرانه ی اموی و عباسی بر علیه امامان برای چه بود
-دو علت بزرگ داشته: سوء ظن و حسد. از یک طرف بر مقامات معنوی و مراتب روحانی و بزرگواری حقیقی آنان رشک می بردند. آری، دانش و ادب و اخلاق و فاضله و پاکی و درستی و حسب و نسب اولاد برگزیده ی حضرت رسول اکرم (ص) که هرکدام در جای خود جاذبه ی غریبی داشت و هربیننده ی و شنونده ای را مجذوب می ساخت. هر یک از ائمه ی کرام علیهم السلام را در میان جامعه موقعیت خطیر بی مانندی بخشیده بود که خلفای اموی و عباسی را مضطرب و بی آرام می نمود و سلطنت پر از فسق و فجور را که به قوی ی زر و لشگر و جور و ستم بدون استحقاق به دست آورده بودند در برابر آن مرکزیت مقدس و حکومت آرام. و سیادت روحانی و معنوی و بزرگواری حقیقی، و ولایت بی آلایش ارزشی قائل نبودند. هیچ روزی نمی گذشت مگر این که مقدار مهمی از شوکت و سلطنت معنوی خلاف که ادعا می کردند، کاسته می شد. و بر روحانیت و معنویت امامان شیعه همان مقدار افزوده می گشت. و در هر دوره بین خلافت آنان و امامت اینان یک جهان تفاوت دیده می شد. و در واقع خلفای اموی و عباسی روح جائرانه خویش را در برابر روح پاک آل محمد (ع) همواره مغلوب و محکوم می دیدند. اینست که آتش حسد در کانون سینه ی ایشان شعله ور می گشت و آنان را به کارهای ننگین وای می داشت.
واز جانب دیگر درباره امامان (ع) بدگمان بودند. و به صلح و سلام ایشان اطمینان نداشتند و مخصوصاً مخالفت و خروج برخی از امامزادگان نافرمان و شورش بی موقع آنان اطمینان خلفا را به کلی سلب می نمود.
لذا برای حفظ استقلال و موقعیت حبس و قتل و نابودی اولاد علی و فاطمه (ع) و مخصوصاً أئمه اکرام ( ع) را وظیفه سیاسی خویش می دانستند. و با همه ی اقتدار و توانائی خودشان بر جانشینان بر حق پیغمبر اکرم (ص) می تاختند. و در اثر جور و ستمگری نامحدود آنان اکنون نیز از آسمان دیدگان تاریخ اسلام به جای اشک خون می بارد.
ع-مأمون خلیفه ی عباسی که خلافت را به حضرت ثامن الاولیاء امام رضا(ع) تقدیم نمود چرا آن حضرت قبول نفرمودند و حالا که خویش را مستحق خلافت می دانستند چرا در برابر اصرار مأمون اظهار بی علاقه گی می نمود کسروی با یک لهجه ی حاکمانه این ایراد را در کتاب ( التشیع والشیعه) می نویسد.
حضرت ثامن الاولیاء (ع) و مأمون عباسی
ح- مقام منیع و بزرگواری حضرت علی بن موسی الرضا علیه الاف التحیه والثناء که پگانه دانشمند عظیم الشأن آن عصر و مظهر جاذبه ی حضرت خاتم الانبیاء (ص) بود در ارکان عرش خلافت عباسیان زلزله انداخته و استقلال آن سلطنت جائرانه را تهدید می نمود. اگر چه آن بزرگوار در فکر ریاست ظاهری نبودند بلکه باغیان بنی هاشم را هم منع می فرمودند. اما طبعاً سیادت معنوی و مسلمیت آن حضرت در علم و تقوی و فضل و کرم جالب توجه خلیفه ی عباسی گشت. مجسمه ی حیله و مکر، یعنی مأمون خواست بر خلاف سیاست پدرش هارون رفتار نماید و لکه ی ننگینی را که از حبس و قتل حضرت موسی بن جعفر (ع) بر دامن خلافت عباسی نشسته بود بشوید و ضمناً یک ضربت کارگری هم بر پیکر توانای امامت علویان وارد آورد، لذا قبل از ولایت عهد خلافت را به حضرت تقدیم نمود.
خلفا و مخصوصاً (مأمون) احساس می نمود که اساس حکومت ستمگرانه ی عباسی، از اثر ستم های گوناگون و فسق و فجور علنی در تزلزل است. و در هر دوره کنگره ای از کنگره های معنویش منهدم می گردد و از جانب دیگر درخت روحانیت اولاد علی (ع) به وجود ذات مقدس حضرت ثامن الحجج (ع) در مدینه طیبه (عاصمه ی اسلام) محکم تر می شود و به شهرهای دور دست هم ریشه می دواند . و چاره ی این سانحه ی مهم جز به نرمی و آرامی صورت نگیرد، لذا آن داهیه، امام هشتم را از مرکز آزادی و حریت و مسکن آباء و اجدادش بیرون آورده در تحت سیطره ی خود در ( مرو و طوس) مقید ساخت و از این جهت آسوده شد و فارغ البال در قطعه ی بهشتی ایران رخت اقامت بگسترد.
و اما تقدیم ابداً حقیقت نداشت بلکه فقط برای امتحان آن بزرگوار بود و می خواست از اعماق وی باخبر گردد. مأمون موجود مرموزی بود. اما به موجود مرموز تری دچار شده بود. حضرت رضا (ع) قصد او را می دانست و علناً از زمامداری رعیت و حکومت ظاهری تبری می فرمود. و پس از اصرار زیاد (تقریباً جبر و اکراه) ناچار ولایت عهد را قبول نمودند. مشروط بر این که آزاد باشند و در مملکت هیچ تصرفانی نکنند و از وظایف ولیعهدی معاف بماشد. و به همین تدبیر از یک طرف سوء ظن مأمون را به حسن ظن مبدل و از طرف دیگر به تقویت جنبه ی روحانیت و استحکام قواعد تشیع مشغول گشتند. و هرگاه خلافت را قبول می فرمودند یا ولایت عهد را بی درنگ استقبال می نمودند به فوریت محکوم به اعدام می شدند. و مرام حقیقی الهی انجام می گرفت چنان که بعد از مدت کمی همین که مقامات معنوی آن حضرت در شرق و شمال ایران نیز در کمال سرعت بنای انتشار گذاشت، انگور زهر آلود مأمون یا آب انار مسموم او، کار خود را ساخت.
بنابراین تقدیم مأمون خلافت را به آن حضرت از راه خدعه و مکر بود. و عدم قبول حضرت رضا(ع) ازطریق علم به حقایق و از جمله سیاست های حقیقی بوده است. ولیعهدی خویش را هم که خلیفه ی عباسی به طور جبر و اکراه بر آن حضرت تحمیل کرد برای این بود که روحانیت و معنویت امام را در انظار مسلمانان ساقط سازد و از مقام بزرگواری و زهد و تقوای او بکاهد برای این بود که نماینده ی پاک علوی نیز مانند نماینده ی عباسی به عیش و عشرت مشغول گردد و به همین وسیله ی مادی به معنویت و روحانیت تشیع خاتمه دهد. ولی امام هشتم که فواره سیاست آسمانی و نگهدار گوهر گران بهای دین خدائی بود. به آن خرافات و زخارف دنیا پرستان اعتنائی ننمود و مرام اجداد طاهرین خود را تعقیب فرمود و در عین حال به تربیت روح و تدریب مقامات آدمیت مشغول گشت.
و همین که مأمون اقدامات خویش را بی نتیجه و تخم افشانی خود را بی ثمر و عقیم پنداشت. بلکه خلافت قهار و سلطنت با اقتدار و عباسیان بی شمار را در برابر حضرت غریب الغرباء مغلوب و تدبیرهای خود را در دست سیاست (علی بن موسی الرضا (ع) ) مغلول و مقید دید ناچار طبق انگور و یا قدح آب انار را پیش کشید و دیده ی هر بیننده و شنونده ای را از آن ستمگری گریان گذاشت.
و برخی درباره ی مأمون عقیده ی دیگر دارند. می گویند عباسیان به علت این که مأمون یک نفر علوی را ولیعهد خویش قرار داده و زود است که خلافت از طایفه ی ایشان به دودمان پاک علی (ع) منتقل گردد بر مأمون شوریدند و ابراهیم عباسی را در بغداد به خلافت برگزیدند. لذا مأمون از ترس شورش عام واستیصال خود بر این جنایت بزرگ اقدام نمود. والا ذاتاً آن حضرت را دوست می داشت و به امام ارادت داشت و عاشق علم و کمالات او بود. بلکه در ظاهر و باطن عقیده اش بر طبق عقیده ی شیعیان بوده و امامان حق را تقدیس می نموده است. چنان که بعد از وفات آن حضرت دختر خود را به امام محمد تقی (ع) تقدیم کرد و دوباره با آن خانواده ی عصمت وصلت نمود(والعلم عندالله) علی ای حال جنایت بزرگی را مرتکب و بارگرانی را بر دوش خویش همواره نمود وبالاخره به شقاوت و عذاب ابدی گرفتار شد.
فرزند ، امامان ما بعد از شهادت جد مظلومشان در کربلا که دنیا پرستی عامه ی مسلمانان بر همه محقق گشت و ثابت شد که موقتاً از قبضه ی شمشیر باید دست دست بردارند و در جهاد ظاهر و حمل اسلحه آهنین منتظر امر جدید الهی گردند. و این جنگ های داخلی نزدیک است پیکر اسلام را متلاشی سازد. و کفاره بر مسلمانان چیره گردند. هرگاه سلسله ی جنگ و جدال داخلی امتداد یا بد شاید دانشوران دین و حامیان علم حقیقت هم منقرض شوند، لذا بر طبق وصیت جد بزرگوارشان حضرت رسول اکرم (ص) از خلافت ظاهری اعراض نمودند و به تربیت معنوی و انجام وظایف روحانی مشغول شدند. و همه ی تقلای ایشان و سیاست و تدبیرشان به دور این مرکز مقدس چرخ می زد و در واقع از خلفای عصر جز آزادی قلم و حریت زبان توقعی نداشتند. و برای این که احکام الهی را نشر دهند و گوهر حقیقی دین را نگهداری فرمایند، هم خودشان از سلطنت دست کشیدند و هم برادران وعموزادگان را نهی می فرمودند و هرگاه نافرمانی برادران و عمو و عموزادگان ایشان نبود. و آنان هم از امام خویش تبعیت می نمودند و به ذیل سیاست خدائی متمسک می شدند رونق دین زیادتر از این می شد و امر تشیع بالا می گرفت و مذهب جعفری در همان ایام عباسیان مذهب رسمی عموم اسلامیان می گشت و در جهان اسلامی جز مذهب اثنا عشری مسلک و مذهبی نبود.
سکوت امامان و شورش امامزادگان
ع- کسروی می گوید مخالفت امامزادگان ، امام شیعیان را دلیل است بر عدم امامت ایشان ، غالب آنان به امر جهاد قیام نمودند و به امام جعفریان اعتنا نکردند . بلکه احیاناً وی را هم به تبعیت خودشان دعوت می نمودند. گویا از امامت و دعوت ایشان خبر نداشتند و آنان را امام نمی دانستند . بنابراین دعوت امامان اثناعشری ، ادعائی پنهانی و بی اصل بوده است.
ح- مگر مخالفت وانکار برادران یا عمو زادگان امام (ع) دلیل عدم امامت ایشان می شود این به حکم کدام عقل است این برهان مسلم و دلیل کافی از کی و از کجا ثابت گشته است. مگر برادران و عموزادگان امام (ع) پیغمبر یا فرشته یا از جانب حق منصوص به عصمت بودند که اقرار یا انکارشا ن مدار حق و باطل باشد. گیرم که از صلب امام بیرون آمده اند، اما حب ریاست و دنیاپرستی و هوی خواهی ( غیر از معصوم) از هیچ کس جدا نیست. نمی دانم کسروی چه می گوید؟ و مقصودش از این گفتار چیست؟ وحجت وی کدام است؟ هرگاه فقط قیام به شمشیر و جهاد را برهان حقیقت می داند و هرکس از منتحلین به اسلام که به زور و قوت بازو زمام مسلمانان را به دست گرفت خلیفه ی حق و جانشین پیغمبر و نماینده ی مقدس اسلام می شود، پس باید یزیدبن معاویه و ولید و منصور و متوکل را که ملحد یا فاسق بودند تقدیس نماید و نماینده ی خدا و پیغمبر بداند.
پناه می برم به خدا از نادانی و عناد که شخص را به لجنزار شقاوت فرو می برد. و هرگاه مقصودش اینست که اجتماع امامزادگان و اقرار و انکارشان حجت است. و برای همین مخالفت آنان را به رخ اثنا عشریان می کشد. صحیح نیست. به علت این که بعد از حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) امامزادگان بر جهاد متفق نشدند و اتحاد ننمودند. هر یک از زعمای جهاد که لوائی می افراشت عده ی قلیلی در زیر آن لواء جمع می شدند. و عده ی دیگر هم از امام عصر خود تبعیت می نمودند. و برخی نیز همواره تابع خلفای جور و جیره خور آنان به شمار می رفتند. کسر وی یا باید تبعیت کنندگان خلفا را تصدیق کند و یا این که طرفدار شورشیان گردد. والا مجبور است امام جعفریان را اطاعت نماید و از ستمگری و ستم پرستی. و از شورش و فتنه انگیزی دور بماند. و به آن ذوات مقدسه که بنگهداری دین و نشر احکام سید المرسلین اشتغال می ورزیدند خاضع گردد. بنابراین نه هرکس پرچمی افراشت و به طمع ریاست برخاست حق بود و حق خواست. آن کس که می خواهد بر او رنگ سلطنت الهی نشنید و بر مسند خلافت و امامت تکیه دهد. اگر چه امامزاده باشد و علم و عمل . زهد و تقوی لازم است دارد و نصی هم از خدا و پیغمبر باید، چنان که در گفته های گذشته ثابت نمودیم. اکنون به اتفاق بزرگان اسلام، میان اولاد علی و فاطمه (ع) در آن صفات برگزیده اعم از معارف الهیه و اخلاق فاضله همان یازده نفر ( آل رسول) که با پدر بزرگوارشان امامان اثنا عشریان به شمار می روند هرکدام در عصر خویش یگانه و ممتاز بوده است. و از جانب خدا و پیغمبر هم به نام و نشان به امامت منصوص گشته اند . خواه در میدان رزم جهاد نمایند و خواه در گوشه ای مقهور بمانند.
امامان بزرگوار ما حق داشتند حتی دعوت حق را از برخی عموزادگان هم پنهان می داشتند. مگر نبود نواده های امام حسن مجتبی باعث آزار آن بزرگواران می شدند و همواره عده ای از همان امامزادگان برای دنیا و تحصیل درهم و دینار جاسوسی خلفا می نمودند. و به مقام منیع امامان رشک می بردند و سبب قتل آنان می گشتند چرا کسروی از تاریخ صدر تشیع بی خبر است. یا خود را به بی خبری می زند؟
اختلاف امامزادگان و اتفاق امویها و عباسیان
ع- با این که امویها به خدا و پیغمبر و دین شریعت چندان ایمان نداشتند. و بطلان و مخالفتشان نزد بزرگان اسلام از مسلمات است و حتی خودشان هم می دانستند که غاصب خلافت اسلامی هستند. با این همه، همه جا با هم متفق و در اطاعت زعیم و زمامدار خودشان ثابت و پایدار بودند. و عباسیان هم تقریباً در اتحاد و انقیاد به خلیفه ی خود مانند آنان استقامت داشتند. اما اولاد علی (ع) برخلاف. همه با هم مخالف و غالباً از اطاعت امام زمان خود، خارج و هرکدام را هوائی در سر و مانند گله ی بی چوپان متفرق بودند. با این که حق با ایشان بود و زعیم مقدس ایشان حق بزرگواری و سرپرستی داشت علت اختلاف اینان و یگانگی آنان چه بوده است؟
ح- موجب انقیاد امویان و عباسیان با امیران خود وعلت عدم انقیاد آل علی علیه السلام خیلی واضح و روشن است. ائمه اطهار ما سلام الله علیهم مانند قائد عظیم الشأن و امیر بزرگوارشان مظهر عدل الهی بودند و حکم عدل بر مردم بسیار گران وشاق است. به ویژه خواص عشیره و نزدیکان طایفه هرگز قسمت عادلانه زعیم را نمی پسندند. بلکه امارت و حکومت را برای شهوت رانی و هواپرستی می خواهند. می خواهند یک نفر که از میانه امیر شد ایشان را بر سر رعایا حاکم بالاستقلال نماید و آنان را بر بیت المال و خزائن ملت مسلط سازد و خودشان هم به هیچ قیدی مقید و به هیچ قانونی محکوم نباشند.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در حکم قضا ء و یا قسمت بیت المال میان محترم ترین افراد خانواده ی خود که برادر بزرگ و گرامیش (عقیل) باشد و میان آن اسیر ایرانی یا مسلمان حبشی فرق نمی نهاد. قانون الهی را درباره ی نزدیک ترین و عزیزترین افراد عائله ی بنی هاشم اجرا می فرمود و عایدات اسلامی را بدون هیچ امتیازی بالسویه میان مسلمانان قسمت می نمود. اینست که عقیل از برادری مانند علی (ع) و خلیفه ی بر حقی چون امیرالمؤمنین (ع) دست برداشته به شام رفت و برسر سفره معاویه نشست، با این که برادر را حق و پسر ابوسفیان را باطل می دانست. و مانند عبدالله بن عباس عموزاده ی محترمی بیت المال بصره را برداشته به مکه فرار نمود و امامان دیگر علیهم السلام نیز همان طور بودند و صفت (عدل) نخستین خصلت برجسته ی آنان به شمار می رفت. و تقوی وامانت پاکیزه ترین لباس آن ها بود. و دین خدا را به هوی و هوس طایفه و برادر و عمو و عموزادگان نمی فروختند.
برخلاف ، امویان از همان زمان خلیفه ی سوم عثمان، معلوم شد میان خود، ساخته ای دارند و خلیفه را برای اجرای شهوات نفس افراد فامیل خویش معین کرده اند. عمروعاص برای این که والی بالاستقلال مصر گردد با معاویه بیعت می کند. عبیدالله بن عباس یک ملیون درهم از معاویه گرفته نیمه شب از سرکردگی لشگر امام حسن مجتبی علیه السلام اعراض نموده به اردوی اموی منضم می گردد.
فرزند، بزرگان هر دوره خصوصاً که از طایفه و عشیره ی حاکم یا خلیفه ی باشند توقعات بی جائی برخلاف قانون حق، از آن حاکم یا خلیفه دارند. علی و اولاد برگزینده ی او ، رضای الهی را بر توقعات نزدیکان و بزرگان واستقرار امارت و زمامداری خویش مقدم می داشتند اینست که شهوت پرستان و ریاست خواهان اعم از نزدیک و دور از اطرافشان متفرق می شدند ، قصه ی عقیل و ابن عباس و طلحه و زبیر و حتی معاویه هم از همین باب بود. هرگاه علی (ع) خواسته آنان را عطا می فرمود هیچ کدام از اطاعت آن بزرگوار خارج نمی شدند. و اما خلفای اموی و عباسی ایمان درستی نداشتند تا رضای حق طلب کنند. بلکه دین و شریعت و احکام را برای خلافت و حکمرانی و ریاست و شهوت پرستی خویش می خواستند و لذا همواره اقربا و اقویا و زورمندان جامعه را راضی و خشنود می ساختند و آن که راضی نبود از سطوت جابرانه اش می ترسید.
و علت العلل همه ی ای بدبختی ها و ناملایمات گیجی و خاص مسلمانان و بی خبری غالب آنان بود از روح پاک اسلام و قانون عدل خدائی و گوهر دین و خلیفه شناسی . همان لشگر کسی و کشور گشائی خلفا که در واقع تجسم روح خلیفه ی دوم بود مسلمانان را مادی و شهوت پرست بار آورد. و قبل از این که به احکام روان انسانی عادت کنند و به حکم قرآن آشنا گردند مانند حیوانات در زمین پرآب و علف روم و ایران به چرا مشغول شدند. هرگاه بعد از پیغمبر اکرم(ص) قبل از همه چیز به ترتیب و تدریب علی وامامان(ع) راه می رفتند و دو سه قرن به تعلیمات الهی خو می گرفتند مانند یک ملت راقی حقایق را می دیدند و دقایق را می آموختند و تا آخرین روز دنیا زمامدار دنیا زمامدار توانای بشر می گشتند و کوچکتر خطری از دشمنان دین به جانب اسلام متوجه نمی شد.
خاک ذلت بر سر مسلمانان درهمان روز بریختند که خلافت را از خاندان نبوت و سرپرستان رسالت گرفتند. و زمام دینداری را از کف با کفایت (اولوالامر الراسخون فی العلم) و علمای امت بیرون کردند و مسلمانان را بیچاره و آواره و افق انسانیت را تیره و تار ساختند.
و در نتیجه عباسیان به ناچاری از ترکستان شرقی و درشتخویان بی ایمان، برای حفظ خود لشگرهای مدرب تشکیل دادند و آنان را تکیه گاه خویش پنداشتند. شیعیان نیز برای به دست آوردن آزادی وحریت مذهبی به امثال هلاکوخان پناهنده شدند. در صورتی که تکیه گاه آنان و پناهگاه اینان هر دو خطرناک بود و استقلال حقیقی هر دو را تهدید می نموده است.
هرگاه مسلمانان چنان که گفتیم مدت زیادی در تحت سیادت امنای الهی و جانشینان برحق رسول خدا (ص) حکومت می نمودند و با عدل و مساوات وحریت ذاتی همنشین می گشتند و بی علم را برای سرپرستی قبول نمی کردند. معاویه به طمع خلافت نمی افتاد و امثال یزید و ولید، منصور و متوکل خلفای اسلام نمی شدند و اکنون با این ذلت وانحطاط توأم نبودیم.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) و سیاست
ع- حضرت امیرالمؤمنین (ع) به چه علت مانند خلفای دیگر، بزرگان طوایف و زورمندان اسلام را از خویش راضی نفرمود تا حکومت وی حتی در اولاد و احفاد او باقی بماند.
ح- عزیز من، چنان که گفتم . حیله و مکر، تعارف و تملق، ظلم و ترس، در حق مانند امیرالمؤمنین (ع) نقص بود و با وظیفه ی خلافت حقیقی و نمایندگی الهی مناسبت نداشت. حضرت امیر (ع) خود می دانست که عزل معاویه و رد خواهش طلحه و زیبر و مقرب ساختن خدا پرستان ایرانی را برصنادید عرب غائله و شورش ها برپا خواهد نمود، ولی دروغ و گزاف ، حیله و چاپلوسی به شأن و بزرگواری آن بزرگوار سزاوار نبود. سیاست علی (ع) برای شخص خود نبود بلکه برای حقیقت بود چون که علی (ع) نماینده ی حقیقت بود، علی (ع) برای زمامداری خودش ذره ای تقلا نفرمود. خلافت را برای خود می خواست چون خویش را برای مسلمانان می خواست، او می خواست مسلمانان به اخلاق الهی آشنا گردند و با تعلیمات آسمانی مدرب شوند. راستی و درستی ، عدل ومساوات ، کرم و شجاعت، با همه ی انواع آن ، غریزه ی همیشگی اسلام باشد تا این که جهانبانی و سیادت آنان محکم و برقرار ، پاینده و ابدی بماند. علی (ع) تربیت شده ی خدا و پیغمبر بود و همی خواست مردم را مانند خویش تربیت نماید، و هزاران شبیه علی (ع) در اخلاق و ایمان میان جامعه ی اسلام پرورش دهد. مع الوصف خود خواهان و هواپرستان قدر وی را نداستند و حقایق اسلام و اسلامیان را ضایع ساختند. آری با ضایع شدن حق علی (ع) حق اسلام ضایع گردید. و خاک ذلت بر سر مسلمانان ریخته شد.
ع- در واقع بیابانی بکر و گران بها تحویل گرفتم . اکنون اجازه بدهید مطلبی دیگر سؤال کنم . شیعیان معتقدند امام هم مانند پیغمبر دارای معجزه و کرامت است کسروی نه تنها امام بلکه پیغمبر را هم بر آوردن معجزه قادر نمی داند. او اساساً منکر خارق العاده است.
پیغمبر و امام و خارق عادت
ح- اعجاز و خارق العاده به امر خدا منوط است که قدرتش در فوق الطبیعه جای دارد و توانائیش به قوانین طبیعت محکوم نیست. پیغمبر وامام برای اظهار معجزات وسیله و مظهراند. و برای خویش استقلالی قائل نیستند.
ع- کسروی می گوید: خرد معجزه را باور نمی کند و خارق العاده از دائره ی تعقل خارج است.
ح- عقلی که قدرت نمائی خدای توانا را باور نکند عقل کسروی است یاللعجب خدائی که طبیعت را به اراده قوی و رأی مستقل خود آفرید. و اکنون هم زمان جریان آن در ید قدرت اوست. آیا نمی تواند جنبش فوق العاده در آن ایجاد فرماید؟ آیا طبیعت بر اراده ی خدا غالب شده است؟ یا این که آفریدگار بزرگ را اراده و قدرت معدوم گشته است؟ هیچ کدام ، بلکه آن یگانه بی مانند بر دستگاه آفرینش همیشه قادر و مسلط است و جهان طبیعت همواره در فرمان فوق العاده ی اوست.
با این همه به عقیده ی خودم این وحشت و باور نکردن از نارسائی دانش ها است نه از انکار عقل، محال عقلی غیر از ممتنع عادیست. مثلاً موجود شدن ماده ای از عدم به خودی خود و بدون صانع عقلاً ممتنع است ترقی نمودن حادث به مقام حضرت قدیم یا تنزل قدیم به مرتبه ی حادث عقلاً ممتنع است. سنگی را که بشر به دست خود می تراشد و نامش را بت و صنم می گذارد عقلاً محال و ممتنع است که رب النوع بشر گردد یا این که واسطه ی میان عابد و معبود شود.
اطاق پنج ذرعی را درتخم مرغ جای دادن بدون این که اطاق کوچکتر یا تخم مرغی بزرگتر گردد عقلاً محال و ممتنع است. اما اگر کسی را این هنر و توانائی باشد که اطاق را بدون تقلیل درماده یا تغییر در صورت کوچک نماید یا تخم مرغ را به اندازه ای زیادی بسط دهد و بزرگتر گرداند و اطاق را در آن جای دهد اگر چه عادتاً محال به نظر می آید ، اما عقلاً ممکن است و امتناعی ندارد، بلکه یک صنعت غریب و هنر شگفت آوریست. اما آنچه را که معجزه و خارق عادت نام می گذاریم شبیه به همین است (ولله المثل الاعلی) این را از راه مثل آوردم و در واقع (اعجاز) از اثر علم و احاطه و قدرت است که وسایل آن برما مخفی و از دائره ی اقتدار ما خارج است و جز نماینده ی خدای متعال که بانوامیس طبیعت آشناست و در تحت فرمان و نفوذ حق اقدام می نماید دیگران را قدرت این گونه کارها نیست.
من اکنون از حقیقت اعجاز سخن نمی گویم و در خور گفتگوی مختصر ما نباشد والا معجزه و خارق العاده معانی و حقایق و مراتبی دارد و حتی احیاناً از بعض کملین هم یک نوع کرامت ظهور می کند و در این جا موقع تفصیل نیست.
ما می گوئیم مثلاً یک نفر در ایران صحبت می کند پیغمبر و امام صحبت او را در مدینه می شنود. کسروی ها زمان گذشته می گفتند این باور کردنی نیست و عقلاً محال است یک نفر بشر از فاصله ی صدها فرسنگ یک صدای عادی را بشنود. اما صنعت رادیو و تلگراف بی سیم که ایجاد شد امکان عقیده ی ما را ثابت نمود.
قرآن می فرماید حضرت موسی دست در بغل می نمود و چون بیرون می آورد نور افشانی می کرد. امثال کسروی باور نمی کردند . حالا چراغ برق ایجاد شد یا این که حیوانات فسفر دارد دریائی را کشف نمودند که در اعماق دریاهای بسیار ژرف در آن ظلمات متراکم نور پیشانی آنها مانند یک نور افکن تا یک میل و دومیل نور افشانی می کند و بالاخره علم و صنعت امکان عقیده ی مؤمنین را روشن ساخت و ثابت شد که محال عقلی غیر از ممتنع عادیست. محال عقلی و ممتنغ ذاتی را به وسیله ی هیچ علم و هیچ فنی ممکن نتوان ساخت. اما امری که ممکن است وسیله ی امکان آن به یک صنعت مقید نیست. عالم بشری قوه ی جذب صوت را در جعبه ی رادیو تعبیه می دهد. اما خالق بشر آن قوه را در هرجا که بخواهد می تواند تمرکز دهد و از جمله در سامعه ی پیغمبر و امام پس از امتناع عقلی ندارد و انکار خردهای مشوش وآلوده بی جا و غلط است.
ع- حالا ثابت شد که مانع عقلی ندارد، اما پیغمبر وامام را به آوردن معجزه چه حاجت ، و اصرار ما برای چیست؟
ح- برای اینست که پیغمبر راستگو از راهنمای دروغگو ( نبی از متنبی) و امام صادق از امام کاذب تمیز یابد. برای اینست که مانی ها و مزدک ها کریشنا مورتیها و کسروی ها ، باب ها، و قادیانی ها، نتواند پیغمبری وامامت نمایند و بشر از شر دروغگویان ، در سایه ی معجزه و خارق العاده آسوده و در امان باشد.
فرزند، عقل سلیم و خرد پاک قضاوت می کند. شخصی که نماینده ی مافوق الطبیعه است باید از ماوراء الطبیعه هم علامت و نشانه داشته باشد وآن هم معجزه و خارق العاده است هوچیگری ویاوه سرائی ، اثبات رهنمائی نمی کند . قرآن کریم هم که نامه ی مقدس الهی است بودن معجزه را ثابت می فرماید. عزیزم ، در کتاب (نبرد با بی دینی) تألیف جناب آقای سراج انصاری در اثبات معجزه به طور دیگر استدلال شده و ایرادهای منکرین را به طرز نیکو پاسخ داده اند. صفحه ی 30 را تا صفحه ی 44 مطالعه کن و جواب بقیه ی ایرادهای کسروی را در آن جا بخوان.
حضرت امام عصر عجل الله فرجه
ع- در خصوص امامت فقط یک سؤال دیگر دارم. حضرت امام زمان عجل الله فرجه که به عقیده ی مازنده و غایب است. کسروی انکار می کند واین عقیده را نیز بر خلاف عقل می داند و می گوید ممکن نیست یک نفر بشر هزار سال یا متجاوز زنده بماند.
ح- اساساً خدای توانای ما پیغمبر معجزه نمای ما و امامان بی مانند ما همه اش برخلاف عقل کسروی است با عقل آلوده ی کسروی کدام فوق العاده موافق آمده تا این که عمر دراز و زندگانی طولانی امام زمان موافق آید به عقیده ی کسروی خدائی حدودی دارد و دست و بازوی حق مغلول و مقید است. پیغمبری و رهنمائی هم با سرمایه ی طبیعی وظیفه ی عادی است. امامت و خلافت هم به ضرب چماق و سرنیزه است. عزیز من، طول عمر امام زمان ارواحنا فداه نیز از خارق عادات است و یک جهان حکمت و اسرار در بردارد. داستان عادی و مسأله ی سطحی نیست. ما که ریشه ی تشیع و مبحث امامت را به نص خدا و پیغمبر و شهادت عقل ثابت و امر امامان را غیبی و الهی دانستیم پاسخ همه ی این پرسشها دیگر سهل و آسانست.
ع- چون تنها معتقد شیعیانست. می خواهم در برابر مدعیان جواب مقنعی داشته باشم.
ح- تنها عقیده ی شیعیان نیست بلکه جماعت سنت هم به وجود امام غایب اعتراف نموده اند. منتهای مراتب در کم و کیف مختصر اختلافی دارند. در کتاب (غایه المرام) از طریق اهل سنت یک صدو شصت حدیث روایت می کند. و این احادیث و نص حضرت خاتم انبیاء (ص) در اثبات مرام ما کافیست. و در این جا اعتراف مرحوم ( بهلول بهجت افندی) را برای شما بخوانم که از بزرگان سنت و علمای ( شافعی) است. در کتاب تاریخ آل محمد، صفحه ی 138 می فرماید:
امام دوازدهم . صاحب العصر و الزمان الامام القائم المهدی. در تاریخ دویست و پنجاه وم پنج هجری در پانزدهم شهر شعبان متولد شده مادرش (ام ولد) اسمش (نرجس خاتون) پنج ساله والد بزرگوارش از دار فنا رحلت فرموده امام (ع) دو مرتبه غیبت فرمود، اولی غیبت صغری، دومی غیبت کبری . امام (ع) تا به حال زنده بود. در وقتی که خدا اذن دهد ظهور نموده روی زمین را از عدل و مالامال خواهد نمود چنانچه حالا مملو از ظلم است. ظهور امام (ع) ما بین امت چون متفق علیه است، بنابراین در این کتاب به شرح دلائل محتاج نمی باشیم، ولی قدری از مقاله ی مفصل پیشوای طریقت و مقتدای تصوف ، شیخ محیی الدین عربی را درباره حضرت حجت (ع) در این جا ذکر می کنیم: شیخ محیی الدین عربی می گوید: امام مهدی قائم منتظر ظاهر خواهد و او حجت و خلیفه ی خدا است ظهور او در مکه بین رکن و مقام است خوشبخت ترین مردم نسبت به او اهل کوفه اند غنیمت را به تساوی تقسیم می کند در قضیه حکم می کند عدل و داد را بین رعایا اجرا می نماید. در دوره ی سستی دین خروج می کند. هر کس سر پیچی از فرمان او کند کشته می شود و هرکس با او منازعه نماید منکوب می گردد بیعت کنندگان با او عارفان بخدایند. برای او مردانی است که دعوت او را بر پا می دارند و او را یاری می کنند و آنان وزراء اویند وظایف سنگین مملکت را به دوش می گیرند شماره ی آنان در یک روز به سی صدو سیزده نفر تکمیل می شود که همگی آنان از عجمند در آنان عرب نیست اما به لغت عربی صرف سخن می گویند الی آخر ه آنچه مرحوم زنگزوری نقل فرموده است.
تواتر احادیث عامه در اثبات مرام تشیع
جماعتی از بی خبران مانند کسروی می گویند اخبار و احادیث شیعه غالباً از جعلیات شیعیان صدر اسلام است که برطبق مرام خویش انتشار داده اند به همین مناسبت علاوه بر آن چند حدیث معروف که در این کتاب با اسناد و مدارک درج شد می خواهم یک عده از همان احادیثی را می گویند و به شیعیان تهمت می زنند عقل نمایم و ثابت کنم که روایت این نصوص واضحه بیشتر از طریق جماعت وارد کشته است و بزرگان عامه اعتراف نموده اند. و مردمان به میل و هوای نفس ایراد می کنند و ایراد ارباب غرض صحتی ندارد.
احادیث وارده به نص خدا و پیغمبر (ص) در مقامات و فضائل علی و فاطمه و اولاد طاهرین ایشان اسلام علیهم اجمعین نقل از کتاب کفایه الخصام ترجمه ی غایه المرام سید هاشم بحرانی علیه الرحمه:
1- درنص رسول خدا (ص) بر این که علی (ع) و اولاد او (ع) اوصیاء منند از طریق عامه 65 حدیث واز خاصه 19 حدیث.
2- در نص رسول خدا (ص) بر خلافت علی (ع) و این که خلفا بعداز علی یازده نفرند اولاد آن حضرت وایشانند دوازده امام و خلفای پیغمبر، از عامه 29 واز خاصه 34 حدیث.
3- در نص رسول خدا (ص) بر امیرالمؤمنین (ع) در غدیر خم به ولایت که مقتضی امامت و خلافت است از عامه 89 و از خاصه 43 حدیث.
4- در نص صریح به ولی بودن امیر المؤمنین (ع) در آیه ی : انما ولیکم الله، از طریق عامه 24 و ازخاصه 19 حدیث.
5- در حدیث : یا علی انت منی بمنزله هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی. از طریق عامه یک صد حدیث و ازخاصه 70 حدیث.
6- ایضاً دراین که علی و یازده فرزندش (ع) اوصیای رسول خدایند و ایشانند دوازده امام. از طریق عامه 70 حدیث واز خاصه یک صد حدیث.
7- دراین که امامان بعد از رسول خدا دوازده نفراند صریح اجمالا و تفصیلا و آنان علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین علیهم السلام اند از عامه 58 واز خاصه 50 حدیث.
8- در نص رسول خدا (ص) به وجوب تمسک به ثقلین از عامه 29 و از خاصه 82 حدیث.
9- در آیه ی شریفه: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون. مراد از اهل ذکر بیت پیغمبر (ص) اند، از طریق عامه 2 و از خاصه 21 حدیث.
10-در این که آیه ی شریفه: یا ایها الذین آمنوا اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. در خصوص علی وامامان (ع) نازل گشته است از طریق عامه 3 واز خاصه 4 حدیث است.
11- در آیه ی : انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. که در شأن پیغمبر (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین وامامان معصومین از اولاد حسین (ع) نازل شده است. از عامه 41 و از خاصه 34 حدیث.
12- در آیه ی مباهله که در شأن پنج تن (ع) است از عامه 19 واز خاصه 11 حدیث.
13- در آیه ی شریفه ی : قل لا اسئلکم علیه اجرا لاالموده فی القربی. از عامه 17 و از خاصه 22 حدیث.
14- در آیه ی شریفه ی : وانذر عشیرتک الاقربین. به تفصیلی که در این کتاب گذشت از طریق عامه 5 و از خاصه 8 حدیث.
15- در آیه ی شریفه ی : وربک یختار مایشاء ماکان لهم الخیره. از عامه 2 و از خاصه 8 حدیث.
16- در آیه ی : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک. از عامه 9 و از خاصه 8 حدیث.
17- در آیه ی : الیوم اکملت لکم دینکم. از عامه 6 و از خاصه 11 حدیث.
18- در آیه ی شریفه ی : ان الله هو مولاه و جبریل وصالح المؤمنین.
ازعامه 6 و از خاصه 5 حدیث.
19- در آیه ی : قل کفی بالله شهید آبینی و بینکم و من عنده علم الکتاب . ازعامه 5 و از خاصه 18 حدیث.
20- و قول خدای عزوجل : واز ارکعوا مع الراکعین. از عامه 4 وازخاصه 1حدیث.
21- دراین که علی (ع) بهترین خلق است بعد از رسول خدا (ص) و بهترین امت است واز طریق عامه 23 از خاصه 17 حدیث.
22- در این که علی (ع) مثل نفس پیغمبر است از عامه واز خاصه 3 حدیث.
23- در فرستادن علی (ع) به سوی مکه و خواندن سوره ی براعت وعزل ابوبکر از طریق عامه 35 و از خاصه 6 حدیث.
24- در برادری کردن رسول خدا (ص) با امیر مؤمنان (ص) از عامه 21 و از خاصه 21 حدیث.
25- در این که علی (ع) اقضی الامه است به نص رسول خدا (ص) و این که پیغمبر او را متولی قضا ساخت. از عامه 17 واز خاصه 8 حدیث.
26- در رجوع نمودن خلفای ثلاثه و بقیه ی صحابه به امیرالمؤمنین (ع) در احکام، ازطریق عامه 33 و از خاصه 12 حدیث.
27- در قول حضرت رسول (ص) : علی (ع) مع الحق و الحق مع علی. از طریق عامه 14 واز خاصه 10حدیث.
28- مهاجرین وانصار شک نداشتند در این که صاحب امر خلافت بعد از رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین (ع) این و که خلفای ثلاثه و معاویه هم این را می دانستند و گفتن و گفتن ابوبکر (اقیلونی) الخ از طریق عامه 10 حدیث.
29- در بردن علی (ع) را برای بیعت باکراه. از طریق عامه 30 و از خاصه 5حدیث.
30- در قول (عمر) : کانت بیعه ابی بکر فلته و قی الله شرها من عادالی مثلها فاقتلوه. و فرمایش علی (ع) بیعتی لم تکن فلته، از عامه 8 و از خاصه 2 حدیث.
31- در رده واقعه بعد از رحلت و این که حق با علی (ع) است از عامه 15 و از خاصه 11 حدیث.
32- در فضلیت دوستان و شیعیان و موالیان علی و اولاد علی علیهم السلام از طریق عامه 95 و از خاصه 48 حدیث.
33- در قول خلیفه ی ثانی به رسول خدا (ص) ان الرجل لیهجر . از عامه 17 واز خاصه 2 حدیث.
34- در این که ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبیده بن الجراح و عبدالرحمن بن عوف وطلحه زبیر از افراد جیش اسامه بودند. از عامه 12 واز خاصه 1 حدیث.
35- در این که ولایت علی و ائمه ی اثنا عشر از اصول اسلام و از ارکان ایمانست و کسی که ایشان را دوست دارد ایمان خویش را کامل نموده است. از عامه 5 و از خاصه 24 حدیث.
36- در این حضرت امیرالمؤمنین (ع) روز قیامت حامل لوای حمد و متولی و ساقی حوض کوثر است. از طریق عامه 11 و از خاصه 19 حدیث.
37- در این که علی (ع) قاسم بهشت و دوزخ است. از عامه 28 و از خاصه 18حدیث.
38- در امامت امام دوازدهم از دوازده امام (ع) که عبارت اند: از علی و یازده فرزندان بزرگوارا و این که که آخر ایشان حضرت قائم منتظر مهدی صاحب العصر و الزمانست و بعد از وفات پدرش امام حسن عسکری (ع) امام مردم است تا وقتی که خدا در آخر الزمان امر به ظهور او فرماید و زمین را پس از آن که از ظلم و جور پرگشت از عدل وداد مملو سازد. به نص رسول خدا (ص) از طریق عامه یک صدو شصت حدیث و از خاصه 27 حدیث.
39- در ذکر آنچه استدلال به آن فرموده شیخ فاضل عامه کمال الدین ابوعبدالله محمد بن طلحه بن محمد حسن النصیبی الشافعی در کتاب مطالب السؤل در مناقب آل رسول ، بر امامت قائم آل محمد (ع) و باقی بودن آن بزرگوار تا زمان معهود عجل الله فرجه و سهل مخرجه.
40- فصل، در رساله ی ابوعثمان در اثبات این که علی (ع) بعد از رسول خدا امام است نه ابوبکر با ادله ی قطعیه وبراهین یقینیه. تمام شد آنچه که از دیباچه ی کتاب ( کفایه الخصام) مختصر نمودم.
نشر مبحث امامت از فرائض شیعه است
ع- در خصوص امامت ، گفتگوی ما به موقع و لازم بود. امام اگر این مبحث را چاپ نکنیم و در رد کسروی به طبع همان مبحث های گذشته اکتفا نمائیم بهتر نیست.
ح- برای چه از طبع مبحث امامت منصرف شویم؟ مگر مانعی دارد.
ع- شاید در این عصر و به قول خودتان عصر ضعف و بیچارگی مسلمانان که به اتفاق و آرامی محتاج تریم موجب نفاق و تباغض گردد.
ح- نه فرزند، این گفتگوی ما، هرگز موجب تباغض نمی شود. هر خواننده ی با وجدانی گفته های متین و منطقیرا بدون وحشت و اضطراف تحویل می گیرد. بلکه این طرز گفت و شنید بی طرفانه مایه ی اتحاد و یگانگی است.
میدانی فرزند من، چه چیز موجب دوری و تباعد می شود؟ و علت جنگ و جدال سال های درازچه بوده است و چه چیز مسلمانان را از هم جدا ساخته و می ساخته و می سازد؟ صحبت های خشن و عصبیت های تند و تیز و دشنام و لعن آشکار، یک عده از مشتبهین سنی و شیعه بر خلاف تعلیمات خدا و رسول و تربیت آل محمد (ع) بر وفق اجتهاد و سلیقه های کج در کتاب ها یا سر منابر به بزرگان یکدیکر لعنت فرستادند و دشنام دادند و از طریق ادب و نزاکت خارج شدند و جاهلانه آتشی در میان جامعه برافروختند که هنوز هم خاموش نگشته است،و بزرگترین وسیله ی انقلاب هوچی ها و ماجرا جویان امت شده است. والاگفت و شنید عاقلانه و سخن های منطقی که به رفق و ملایمت صورت بگیرد چرا باید موجب تباغض و تباعد گردد؟ و بالاخره مسلمان غیور چگونه می تواند تهمت و افترا بشنود و بخواند ندهد و پاسخ ننویسد آن کسی که به حق و حقیقتی ایمان آورد چطور می تواند از دفاع خودداری کند. کسروی این همه دروغ به مبدء مقدس تشیع که مهد دین و ایمان است نسبت می دهد و باخامه ی جائرانه بر علیه شیعیان و حقایق اسلام قلم فرسائی می کند. ما دم نزنیم و هیچ نگوئیم؟ فرزند ، ما در برابر دین و وجدان مسئولیم و از انجام وظایف دفاع ناگزیریم. ما تا هستیم دوستدار خاندان نبوت و شیعه ی آل علی (ع) هستیم. و تا آن جا که می توانیم از نصرت و مساعدت مظاهر حق و منابع حقیقت دست بردارد نخواهیم بود و امیدواریم انشاء الله در این خصوص از جاده ی نزاکت و طریق ادب هم خارج نشویم.
روز عید یکی از اعیاد رسمی و بسیار بزرگ ایران و شیعه است. دولت و ملت هر دو با چه جلال و شوکتی این روز فیروز را استقبال می نمایند. کسروی هم آنچه نوشته است در رد معانی و حقایق این روز نوشته است و در همه جا هم نشر داده در این صورت ما باید ثابت کنیم که این همه تشریفات شیعیان عاقلانه است و بگوئیم. ایها الناس این عید سعید، عید و صایت فامیلی علی نیست، بلکه عید ولایت وخلافت الهیه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است. حالا فرض کن ننوشتیم و ننوشتیم دیگران هم ننوشتند و ننوشتند. بالاخره می دانی چه می شود؟ بعد از بیست یا سی سال دیگر، همه ی نونهالان عزیز این آب و خاک و جوانان آتیه ی اسلام و تشیع از همه ی آمیغ ها و سوانح مبدء دین بی خبر و آفتاب حقیقت خدای نکرده برای همیشه در پشت سحاب غفلت می ماند و زحمات هزار ساله ی بزرگان مذهب بی ثمر و ضایع می شود و تعلیمات گران بهای سر مذهب بزرگوار ، فدای تعارفات بی نمک و تصورات پو و بی معنی کوته نظران می گردد و در نتیجه این مسئولیت کمرشکن را دنیا و آخرت بردوش های ناتوان ما بار خواهند کرد.
خدایا تو به ماقوت و نشاطی عطا فرما تا همواره در راه جهاد تو بکوشیم، و غیرت و حمیت اسلامی را از ما مگیر تا از انجام وظایف حقیقی سست نگردیم. ایمان و اخلاصی کرامت کن که فرایض را بر وجه کمال ادا کنیم .
خدایا تو امام زمان ما را به زودی فرمان ظهور ده تا به جور ظالما و بیچارگی مظلومان خاتمه دهد و جهان را پر از عدل و داد فرماید.
خدایا تو ما را موفق گردان به سوی آنچه که رضای تو و صلاح جامعه ی حق و حقیقت در او است. و ما را از کید حسودان و شر ماجرا جویان نگهدار آمین بجاه محمد و آله الطاهرین سلام الله علیهم اجمعین.
مجتهد اصولی و فقیه اخباری
ع- بحمدالله این مرحله راه هم طی نمودیم حقایق با کمال خوبی روشن گشت و پرسشهایم در خصوص امامت به پایان رسید. استدعا می کنم راجع به مجتهدین اصولی و فقهای اخباری و ما به الاختلاف ایشان و زمینه ی تقلید هم چیزی بفرمائید.
ح- این مطلب از موضوع گفتگوی ما خارج است و انشاء الله پس از مدت کمی درسایه ی تحصیل خود به گفته های ایشان مطلع خواهی شد. اجمالا بدان که قواعد اصول از لوازم و مقدمات تفقه و اجتهاد است و عالمی که مرجع تقلید می شود باید فقیه و مجتهد گردد. و تقلید مجتهد حی هم برای غیر مجتهد از واجبات شخص بالغ و مکلف است. فقط بعضی گفته اند اشخاص مراهق (نزدیک به اجتهاد) می توانند تقلید نکنند و عمل به احتیاط نمایند.
ع- چون برخی از مردم به اختلاف آراء و اختلاف کلمه ی فقها و مجتهدین که نواب عام و جانشینان گرامی امام زمان هستند انتقاد می کنند، لذا خواستم به وسیله ی همین سؤال دری برای گفت و شنید باز گردد و در این زمینه قدری شرح و بسط بدهید.
ح- انتقاد، کار بسیار خوبیست و در واقع یک نوع تذکر و نخستین قدم اصلاح به شمار می رود. الا این که مردم بیشتر از راه نادانی و غرض رانی انتقاد می کنند. گویا حمال دیگران و ترجمان سیاست بیگانگانند . و اکنون هم هنگام شرح و بسط نیست، راجع به مقام روحانیان در مکالمات گذشته گفتگو شد. و در هر حال فعلاَ در این عصر شهوت پرستی در بحبوحه عیش و عشرت بشر.
این یک عده پرهیزکاران مقدس به دشوار ترین زندگانی تن در داده اند؟ و سنگین ترین بار جامعه را بر دوش های ناتوان خویش برداشته اند؟ و وظیفه ی بسیار گران و کمرشکنی را با مسئولیت نامحدود متقبل شده اند. و با عشقی فراوان قربه الی الله همه ی سختی های وارده را با بشاشتی عجیب استقبال می فرمایند و در برابر همه ی این ها جز اطاعت خدا و رسول و تبعیت موالی کرام از کسی توقعی ندارد ، ملت اگر ملت حق شناس باشد باید وجود این مجاهدان بی منت را مغتنم شمارد و مقام منیع ایشان را تقدیس نماید و از خدمت های دینی و اخلاقی آنان قدردانی کند و برای سعادت دنیا و آخرت اطاعت و احترام و مساعدت این عده ی مقهور و متضعف را از فرایض واجبه ی خود بداند والسلام علی من اتبع الهدی.
مبحث معاد
ع- بین دین وآخرت چه ملازمتی هست که خداپرست باید به عالم آخرت هم معتقد باشد.
ح- آری از اصول دین ما یکی هم معاد است. عقل و شرع هر دو ، جهان آخرت را تکمیل کننده ی نقصان زندگانی و متمم اوضاع دنیوی و سوانح آفرینش می دانند.
همین که از جانب حق پیغمبری مبعوث می شد و نامه ی آدمیت را میان بشر منتشر ساخت. چنان که می بینیم عد ه ای که ایمان می آورند و به گفته های خدا و پیغمبر عمل می کنند و بسیاری از مردم هم در جاهلیت و انکار باقی می مانند. و به دین و آئین خاضع نمی شوند . و در اثر هوی پرستی، هم به خویش و هم به بیگانه و خویش ستم می کنند.
ما که خدا را عادل و توانا می دانیم و جهان آفرینش را مملکت او می شناسیم و این آفریده ها رعیت بلکه بندگان اویند. ناچار باید روز پاداش و کیفری باید که مؤمن و کافر هر دو به جزا و سزای نیک و بدکردار خود برسند. در این جهان جنایتکارانی می بینیم که سبب انقلاب و آشوب یک کشور، بلکه علت ویرانی جهانی می گردند و یا کشنده ی هزاران پارسا نی می شوند و به طوری که عقل و شرع حاکمند به سزای خود نمی رسند. و همچنین نیکوکار و پاکانی هستند که وسیله ی خوشبختی ملیونها از بشر گشته جان و مال و اولاد و همه ی هستی خویش را در راه حضرت معبود ، فدای سعادت نوع گرامی می نمایند و با ناکامی و مظلومیتی فوق الوصف دنیای ما را وداع می کنند. بدون این که پاداشی ببینند و یا میوه ی نیکی های خود را بچینند.
اینست که باید جهان دیگری باشد تا آن که عدل و لطف پروردگار عالم کاملاً آفتابی شود و زندگانی خلل ناپذیر شروع گردد. ما آن جهان آمیغ پرور و حقایق منظر را (آخرت و معاد) می نامیم که روز محشر یا قیامت و نخستین روز آخرتست.
ع- کسروی در این خصوص هم اجتهاد کرده و برخلاف مسلمانان معاد را روحانی می داند.
ح- اعتقاد به معانی روحانی تنها عقیده ی کسروی نیست بلکه بسیاری از خود رویان که به گفته های دین و کتاب های آسمانی خاضع نیستند و می خواهند با خرد و اندیشه ی کوچک خود حقایق و اسرار جهان بزرگ را تقدیر و تخمین کنند معاد را هم روحانی می دانند.
ع- روان که همه کاره ی عالم هستی است و در واقع هستی عالم به وجود روان است و همه ی نیک و بد از اثر جولان اوست باید به جهان پاداش و کیفر قدم نهد. اما برگشت کالبد و اجسام برای چیست؟
معاد جسمانی
ح برای اینست که در همه ی نیک و بد با با روح شرکت دارد. و روح به معیت جسم و جسد اعمال نیوی را انجام می دهد. اینست که هر دو مستحق ثواب و عقا بند و هر دو با هم به عرصه ی قیامت قدم گذارند و هر دو باهم باید منعم یا معذب گردند. چنان که در دنیا بوده و هستند در آخرت نیز همان طور می باشند.
ع- می گویند، بدنی که متلاشی گشت و معدوم شد چگونه برگشت آن به تصور می گنجد.
ح- صحیح است ، بدون متلاشی می گردد و جزو ذرات می شود و باوزش بادهای سخت و جریان سیلهای قوی در بیابان ها و دریاها مسکن می گیرد و شاید مشتی از خاک آن بدن در قعر اوقیانوس های عمیق و مشتی دیگرش بر فراز کوه های بلند توطن سازد یا هر ذره ای از آن در نقطه ای از نقاط زمین پراکنده شود.
اما در هر شکل و صورتی که هست در شمار وجود است و قبای هستی در بردارد و هرگز هم نیست و معدوم نخواهد شد. و همواره در مملکت الهی معروف و محفوظ است.
ع- می گویند این ذرات پراکنده که به شکل هباء در آمده چگونه دوباره جمع می گردد و اجزای متلاشی از سر نو آدم می شود.
ح- اشکالی ندارد ، فقط علم و قدرت لازم دارد و مایه اش معرفت و توانائی است شما چند ظرف از گندم و جو ارزن و بقیه ی حبوبات در یک جا بریزید و با هم مخلوط کنید و همه را میدان بزرگی بپاشید ، حالا اگر بخواهید دوباره آن دانه ها را مجزا کنید و در ظرف خود جای دهید جز قدری علم و آشنائی به شکل وصورت دانه ها و قدری هم حوصله و توانائی چیز دیگر لازم ندارید.
شما منتظرهستید مثالی دقیق تر بزنم و کاری دشوارت ارائه بدهم تا این که با این مقام تا یک اندازه مناسبت داشته باشد.
جای دوری نرویم، میکروب شناسان را تصور کنید خون را تجزیه می کنند و جانوران ذره بینی را از هم جدا می نمایند: میکروب تب راجعه را مثلاً از میکروب تب نوبه تشخیص می دهند . واین داستان حیرت انگیز و این عملیات فوق العاده را دست ضعیف بشر انجام می دهد.
اکنون ملاحظه کن دست توانای حضرت آفریدگار بی همتا و دیده ی مخلوق شناس آن هستی بخش دانا آیا نمی تواند اجزای آدمی را تجزیه کند و هر کدام را در پیکر ویژه ی خود جای دهد (ولله المثل الاعلی) ما همه، در همه ی کارها از صرف وقت و تحلیل قوا ناگزیریم، اما خدای بزرگ را این نیاز و احتیاج هم نیست ( سبحان ربی) مواهب بشری را با علم و قدرت نامحددش قیاس نتوان کرد:
ذات مقتدری که این جهان موزون و منظم و این طبایع جان پرور و این عروس زیبای حیات را نمی دانیم از هیچ یا از عدم یا از کجا ایجاد فرمود ، آیا نمی تواند . ذرات کالبدی را در یک جا فراهم آورد. البته می تواند و حتماً معاد جسمانی یکی از شاهکارهای شیرین صفحه ی نمایش اوست و همه ی کارهای آن خسرو جهان آفرین شاهکار و شیرین است.
قرآن مجید نیز با صدای رسا معاد جسمانی را در چندین جا اعلان می فرماید و به طور واضح و روشن قصه ی احیای موتی را ثابت می سازد: و آیاتی که در این مورد نازل گشته از محکمات آیات به شمار می رود؟
وضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام وهی رمیم: قال یحییها الذی انشأها اول مره و ه بکل خلق علیم؟ سوره ی یسن ، آیه ی 78،79
و بالاخره هر کس به نبوت حضرت خاتم الانبیاء اقرار کند و علم و قدرت خدا اعتراف نماید و قرآن مجید را کتاب الهی بداند معاد جسمانی را هرگز انکار نخواهد کرد؟
بنابراین خدای دانا و توانا روز قیامت اجزای متلاشی بدن دنیوی را جمع فرموده و همین اجساد ملموس را به آخرت عودت خواهد داد. بلی اجراء بیگانه و موانع دوام و خلود را که در دنیا علت مزمن و مرگ بوده از آن دور خواهد ساخت و این صنعت بدیع را بدیع تر خواهد ریخت به طوری که دوش به دوش جهان هستی ابدی و مخلد باقی خواهد بود. احقاقی


اعتذار
نظر به این که کتاب ( نامه ی شیعیان) برای استفاده ی جوانان مبتدی و اشخاص بی سابقه که از مبادی اسلام و مذهب تشیع بی خبراند و در عین حال با نامه های (کسروی) و ایرادهای بدخواهان دین آشنا هستند. تألیف گشته است. لذا در اثبات مطالب دینی و مذهبی و رد تهمت و نیرنگ ها غالباً به یک دلیل ساده و بسیط ، اما قوی و دندان شکن قناعت نموده ام؟ که روح خوانندگان گرامی ما خسته و فرسوده نگردد. والا فضلای محترم مسبوقند که شیعیان در اثبات عقیده و مرام خود براهین عرفانی و حکمت های بسیار دقیق دارند. و حجت های روشن ما به دلیل هائی که ذکر نموده ام منحصر نیست: و دائره ی استدلال ما تا به این اندازه محدود نمی باشد.
و همچنین در ترجمه ی تحت اللفظی آیات شریفه و احادیث، چنان که باید به جزئیات مقید نشده ام مثلاً از ترجمه ی (قد) که به معنی به تحقیق است و (ان ، وانما، با تشدید) که به معنی (به درستی که و اینست و جز این نیست) اعراض نموده ام: و از درج بسیاری از (پس) ها که ترجمه ی (ف) است و تکرارش در کلام عرب ملیح و بلیغ به نظر می آید خود داری کرده ام، به علت این که در فارسی جمله راسست و بی نمک می سازد و شاید این طرز ترجمه مقصود را هم از اذهان دور و بر جمال مطلب مانند حجاب گردد. واحیاناً ترجمه را طولانی تر و بر طبق تفاسیر وارده تفصیل داده ام. علی ای حال از حضرات دانشمندان و افاضل مکرم معذرت می خواهم. و علاوه تمنی می کنم هرجا به خطا و لغزشی در الفاظ و معانی برخورد نمایند اینجانب را مطلع سازند که موجب مزید تشکر وامتنان خواهد بود. والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین. و انا الداعی حسن بن موسی بن محمد باقر الحائری الاحقاقی الاسکوئی.















منبع : كتاب نامه شيعيان آيت الله ميرزا حسن احقاقي (ره)
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 13 ارديبهشت 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت