موضوعات سایت
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آخرین مطالب ارسالی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
قسمتي از تاريخ حيات حضرت عم معظّم
المولي الميرزا محمّد باقر بن ميرزا موسي بن ميرزا محمد باقر بن الاخوند ملا محمّد سليم ( الاحقاي الحائري الاسكوئي ) المشهور ب ( ميرزا آقا ) قدس الله روحهم الشريف هو العزيز 1- المرحوم المولي الميرزا محمد باقر الاحقاقي الحائري الاسكوئي اعلي الله مقامه مشهور ب ( ميرزا آقا ) عموي بزرگوارم فقيه عاليقدر و حكيم عارف و طبيب حاذق مرحوم ميرزا محمد باقر احقاقي حائري اسكوئي المشور ب ( ميرزا آقا ) از اجلهي علما و ا عاظم فقهاي زمان خود بوده است، علوم عقليّه و نقليّه را در كربلاي معلّي و نجف اشرف در محضر پدر بزرگوار و برادر والاتبارشان و ساير ساتيد معظم حوزههاي نجف و كربلا به اتمام رساندهاند و مدّتي هم در كويت و احساء و سوق الشيوخ به امر تبليغ و نشر احكام و اقامهي نماز جماعت اشتغال داشته است. از عجائب خصوصيّات اين بزرگوار اينكه بدون تحصيل علوم پزشكي از نظر شايستگي ذاتي و علم خدادادي طبيبي حاذق و حكيمي ماهر بوده استو غالب امراض صعبالعلاج از جمله مرض سلّ را كه در آن زمان لاعلاج بوده به طوري معجزآسا و به طريقي بسيار ساده معالجه ميفرموده است و هنوز ذكر جميل ايشان و شرح طبابتهاي محيّرالعقولشان در مداواي بيماريهاي مردم كويت و احساء و بحرين زبانزد مردم آن سامان ميباشد و خاطرات حيرتانگيزي از معالجات قطعي آن طبيب حاذق در خواطرِ مردمِ آن ديار باقي است، بايد گفت به مصداق فرمودهي: «أَلْعِلْمُ عِلْمانِ عِلْمُ الْاُبْدانِ وَ عِلْمُ الْأَدْيانِ» آن بزرگوار جامع هر دو علم يعني طبيب الابدان و الاديان بوده است حضرت پدر بزرگوارم خاطرات محيّرالعقولي از معالجات آن علامهي عاليمقام نقل مينمايند كه از آنجمله است خاطرهي ذيل كه شرح معالجهي معجزآساي طبيب حاذق را دربارهي بيماري خودشان ( والد ماجد ) اينطور ذكر مينمايند: و كراراً اين داستان را كه بايد سرمشق همگان شود به حقير نقل كردهاند. ايشان چنين ميگويند: در ايامي كه در اسكو بودم به يك بيماري مجهولي گرفتار شدم و از شدّت آن، روز بروز وجودم به تحليل ميرفت و تب دائمي دامنگيرم شده بود. به طوري كه بكلي عليل و ناتوان شدم، چندين مرتبه به دكترهاي اسكو وتبريز مرجعه نمودم ولي داروهاي آنها در بهبودي من سودي نبخشيد. تا اينكه پس از معالجات زياد و خوردن داروهاي بياثر آخرالامر يكي از اطباء تبريز، جوابم كرد و گفت مرض شما بيماري دِقّ (سلّ) است و امروز علاجي ندارد. حضرت والد ماجد نقل ميفرمايد كه از مطبّ آن دكتر خارج شدم در حاليكه يأس تمام وجودم را فرا گرفته بود، ميفرمايد از مرگ نميترسم بلكه دريغم ميآمد كه قبل از اينكه آرزوهايم را در راه خدمت به دين و شريعت حضرت سيّدالمرسلين(ص) به خصوص نشر آثار و فضائل اهلبيت نبوّت(ع) جامهي عمل بپوشانم دارفاني را وداع گويم و به آرزوهايم نرسم ولي به هر حال تسليم قضا شدم و بنا را بر مرگ گذاشتم. و روز بروز بر كسالتم افزوده ميشد. روزي به من از تبريز خبر رسيد كه برادرت ( مرحوم ميرزا آقا ) به تبريز آمده و شديداً بيمار است هر چه زودتر خود را به او برسان، با شنيدن اين خبر وحشتناك كسالت خودم را فراموش كردم و با سرعت به ديدار و عيادت برادر بيمارم كه در واقع مهمان ما هم بود شتافتم. وي در دولتسراي يكي از اعيان تبريز بستري بود ولي وقتي بر سر بالين او رسيدم متأسّفانه چنان بيماري در وجودشان تأثير كرده بود كه آخرين ساعات عمرشان را سپري ميمنودند و علائم احتضار در وجناتشان نمايان بود. من با حالتي أسفبار بر بالينشان نشستم و آهسته از حالشان جويا شدم. همينكه صداي مرا شنيدند ديده باز كردند و با تبسّمي مليح نظري برويم انداختند و در حدود چند دقيقه در قيافهي بيمار و اندوهناكم دقيق شدند و سپس با صدائي ضعيف گفتند: ميرزا حسن چرا اينقدر ضعيف و ناتوان شدهاي آياتو هم مثل من بيمار هستي؟ گفتم: برادر جان آري من هم بيمار هستم ولي شما را كه در اين وضع اسفناك ميبينم بكلّي كسالت خودم رافراموش كردهام. در جوابم فرمود: ميرزا حسن، مرض من لاعلاج است ولي نبضت رابده تا ببينم بيماري تو چيست. دستم را به نزديك او بردم و ايشان با ضعفي نبضم را در ميان انگشتانش قرار داد. ولي طاقت نگه داشتن نبضم را نداشت ناچار من ايشان را در اين امر كمك نمودم. پس از اينكه چند دقيقه به ضربان نبضم دقيق شد فرمود: اطبّا دربارهي كسالت تو چه ميگويند؟ گفتم: آنها از مداواي من عاجز شدهاند و بعضيها به من جواب ردّ دادهاند و گفتهاند بيماري تو مرض سلّ است و لاعلاج ميباشد فرمود: آنها اشتباه كردهاند تو را هيچگونه بيماري نيست و فقط به فقر غذائي1 و عدم تحرّك مبتلا هستي. به شما توصيه ميكنم كه در اولين فرصت همه روزه ورزش كن و ز غذاهاي زنده و مخصوصاً ميوهجات و سبزيجات تازه و به خصوص سيب استفاده كن انشاء الله عنقريب كسالتت برطرف ميشود و دوباره جواني برومند ميگردي. حضرت والد ماجد ميفرمايد: برادرم اين توصيه را به من كرد و سپس ديدگان را بر هم نهاد و كلماتي زير لب زمزمه كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود و به اعلي عليين پيوست، رضوان الله عليه و قدس سرّه الشريف، حضرت والد ماجد ميفرمايد: پس از تشييع و تجهيز و دفن آن برادر والاگهر كه وجود مغتنمي براي همهي ما بود و برگزاري مجالس ترحيم كه در تبريز و اسكو و ساير محال آذربايجان برپا شده بود، به اسكو مراجعت كردم و از همان روز تصميم گرفتم كه به توصيههاي برادرم عمل نمايم. فصل بهار بود كمكم سبزيجات تازه به بازار ميآمد و گه گاه ميوهجاتي به عنوان نوبر به دستمام ميرسيد از آنها به حدّ كافي استفاده ميكردم و جداً از خودن قورمه پرهيز نمودم و در صورت لزوم از گوشت تازه استفاده بردم. ولي براي ورزش مسألهي جالبي به خاطرم رسيد و آنهم چيدن علفهاي باغچهاي بود كه در عقب منزلمان قرار داشت و از توابع خانهمان محسوب ميشد داسي تهيه كردم، ولي اوّلين مرتبهاي كه داس را به علفها كشيدم از شدت ضعف نقش بر زمين شدم. ولي مأيوس نشدم و با زحمت، دوباره به پا خاستم و خطاب به خودم گفتم: اي ميرزا حسن يابايد با اين روش معالجه شوي و يا جان به جان آفرين تسليم كني، اين مرتبه با نيروئي بيشتر داس دوّم را كشيدم، باز همانطور حالت ضعف بر بدنم عارض شد. تا اينكه آنروز به هر زحمتي بود مقداري از علفها رادرو كردم فردا با نهايت تعجب يك بهبودي نسبي در خود احساس كردم و به همين كيفيّت به اين ورزش طبيعي ادامه دادم هر روز بر مقدار كار كردم ميافزودم و به همان نسبت بهبودي رادر وجودم لمس مينمودم. در ظرف بيست روز، تمام علفهاي باغچه را درو كردم و سپس بيلي فراهم نمودك و باغچه را از سر تا پا بيلكاري كردم، و در آخر كار منهم بهبودي كامل يافته بودم و از آن بيماري مهلك و ناتواني مفرط اثري در خود نميديدم و از كام مرگ نابهنگام نجات يافته بودم. بعد از اتمامِ بيلكاريِ آن باغچه، به ورزشهاي طبيعي ديگر رو آوردم و ورزش را به انحاء مختلف ادامه دادم. گاهي در منزل خودمان هيزمشكني ميكردم و مصرف هيزم زمستان را خودم را تهيه نمودم و گاه نـجّاري ميكـردم و هـمه روزه ساعتــي اسـبســواري مينــمودم و بحمدلله از آن روز ديگر بيمار نشدهام. و الحمدلله رب العالمين و هوالشّافي عرض ميكنم: اين داستانِ سيو ششسالگي از عمر والد ماجد بود و الحمدلله والمنير حال، كه من اين خاطره را مينويسم يعني در سال 1373هـ ش مطابق با 1415قمري كه تقريباً مدت شصت و دو سال از آن تاريخ مي؛ذرد و عمر شريف پربركتشان به نودو هشت سال رسيده، ما آن بزرگوار را هرگز در بستر بيماري نديدهايم و در اين سنين بالا وجود مباركشان جسماً و روحاً در نهايت صحت و سلامتي و از جوانهاي برومند خانواده بانشاطتر وفعالتر مبباشند، همهي كارهاي خودشان رابه شخصه انجام ميدهند، جواب نامههاي انبوه را كه هر روز، دهها بلكه صدها ميرسد خوشان مينويسند و صدها خدمات ديگر كه انشاء الله در شرح زندگاني پرافتخارشان ذكر خواهد شد. به خاطر دارم كه در سال 1369هـ ش در خدمتشان براي معالجهي سينهام به آلمان رفتم. بيمارستان دكتر اشميت واقع در منطقهي وست بادنِ فرانكفورت را خيلي تعريف ميكردند و مريدان صديق و باوفا مرا براي معالجه به آن بيمارستان بردند، پروفسوري در رأس اطباء آن بيمارستان قرار داشت و مجذوب قيافهي نوراني پدرم بزرگوارم شده بود او خودش مياشرتاً مسأله معاينه و چكابهاي گوناگون والد ماجد رازير نظر گرفت و پس از اخذ نتيجه با قيافهاي شاداب گفت: كه تمامي اعضاي بدن شما تمام جهاز رئيسهتان به مثابهي يك جوان سالم و نيرومند هيجده ساله ميماند. . . والحمدلله سپس از سنّ پدر بزرگوارم سؤال كردند، فرمودند 94 سال دارم، پروفسور در جواب گفت اي كاش من هم ميتوانستم با اين سلامتي اينقدر عمر بكنم، البته زندگي و افكار و فعاليتها و عبادات و مخصوصاً مسألهي توكّلشان به خداي ذوالجلال و اعراضشان از مظاهر فريبندهي دنيا، موضوعي است كه اختصاص به خودشان دارد و از امور استثنائي ميباشد كه براي هر كسي ميسّر و مقدور نيست و انشاء الله در شرح حيات خودشان به طور جداگانه تقديم مطالعه كنندگان محترم خواهد شد و راز طول عمر و سلامتيشان در همين است. از اصل مطلب كه زندگاني عم بزرگوارم مرحوم العالم الكامل ميرزا آق الحائري بود، بدور ماندم باز بر سر مطلب برميگردم و يكي ديگر از عجيبترين طبابتهاي آن بزرگوار را كه از حضرت والد ماجد، روحي فداه استماع نمودهام به نظر مطالعه كننرگان محترم ميرسانم. اگر چه شرح معالجات حيرتانگيز آن طبيب حاذق و حكيم روحاني و جسماني به اندازه ايستكه از حوصلهي اين مختصر خارج است و براي درج آنها كتابي قطور و عليحده لازم است. ايشان ميفرمايد، كه روزي دو برادر از اهل كويت به خدمت برادرم رسيدند و اظهار ناراحتي جسمي و به خصوص ديوي و يك بيماري آزار دهنده كردند. يكي از آنها كه حسن ناميده ميشد و علائم مرض شديد در وجناتش نمايان بود و بسيار نحيف وافسرده و ناتوان به نظر ميآمد، با زحمت حالش را براي اخوي معظم مرحوم ميرزا آقا اين چنين بيان كرد: او گفت: مولانا، مدت چندين ماه است كه به اين بيماري مرموز و جانفرسا كه مركزش را در ريهام احساس مينمايم گرفتار شدهام. در شهر كويت و بلاد هندوستان به عدّهي كثيري از اطباء حاذق و دكترهاي جديد خارجي و قديم و سنّتي مراجعه نمودهام و با صرف زياد و تحمّل مشقّات سفر مدتها از داروهاي تجويزي ايشان استفاده كردهام ولي مع الاسف نه اينكه اين داروها اثري در بهبود من نكرده است بلكه روز بروز بر درد و مرضم افزوده ميشود و گمان ميكنم بيماري، ضربتش را بر پيكر من زده است و آخرين روزهاي حيات پر رنج و ا لمم ميباشد. ناچار چون اين استانه را بابالعلم و دارشفاء ميدانم مزاحمتان شدهام و به اذن خداي ذوالجلال علاج بيماريم رااز شما ميطلبم و اميد واثق دارم كه مرا مأيوس نفرمائيد. آن بزرگوار پس از اينكه چند لحظه در صورت افسردهي بيمار دقيق شدند نبضش را گرفتند و بعد از تأمّلي چند فرمودند اي حسن، متأسفانه، تو به بيماري سلّ مبتلا شدهاي و به تو اطمينان ميدهم كه باعنايات خداوند مهربان كه شفابخش حقيقي اوست و در اثر معالجات من به زودي به بهبودي كامل باز گردي. ولي قبل از شروع به معالجه با تو دو شرط ميكنم كه بايد دقيقاً، آن دو شرط را مراعات نمائي. اول، اينكه: همه روزه خودت به من مراجعه كني و دارويت بامباشرت من تناول نمائي چون از اينكه دارو را در سر وقت معين و بدون كم و زياد و يابدون تعطيل مصرف نمائي مشكوك هستم. و اگر خللي از نظر كيف و كمّ در استعمال دارو رخ دهد، اثر واقعيش را از دست خواهد داد. دوم. اينكه، از چيزهائيكه پرهيزت ميدهم و م خصوصاً از صرف چاي و قهوه جداً خود داري نمائي. اگر به ايندو شرط عمل نمودي به حول و قوهي الهي معالجه خواهي شد و در غير اينصورت به من و خودت زحمت بيهوده مده. زيرا رمز نجات از بيماري استعمال صحيح دارو و دوري از مضرّات است، رسول اكرم(ص) در ضمن حديثي ميفرمايد « المعده بيت الداء و الحميه رأس كل دواء» يعني نگه داشتن پرهيز و دوري از مضرات در رأس همهي داروها قرار داد. آن شخص بيمار قول داد كه به توصيههاي طبيب ناصح عمل نمايد و از همانروز معالجات شروع گرديد. حضرت والد در ادامهي اين داستان حيرتانگيز واقعي اضافه فرمودند، كه روزي باز در جوار برادرم در بروني منزلمان در كويت نشسته بودم كه آن بيمار جهت نوشيدن دارو، آمد، برادرم نبضش را گرفت و به ضربان نبضش دقيق شد و ناگهان دست كشيد و فرمود: من ديگر از امروز به تو دارو نخواهم داد و از ادامهي معالجهي تو صرفنظر خواهم كرد. آن بيمار، عرض كرد: سيّدي علّت اين بيتوجّهي و كم لطفي چيست؟ در جواب در كمال ناراحتي فرمودند. تو ديروز ناپرهيزي كردي، چتئي ياقهوه خوردهاي و معالجاتم را بياثر كردي! آن شخص، اوّل خواست انكار مايد ولي سپس ملزم شد و اقرار نمود كه آري ديروز هوس كرده يك استكان چائي ميل نموده است. حضرت والد ميفرمايد: من از اينهمه حذاقت و باطننگري بردرم حيرت و ت عجب كردم. و بالمشاهده ديدم كه فقط با گرفتننبش بيمار از غيب خبر دادند. و اينست تجسّم يك طبيب حاذق كه از رنگ سيماي بيمار و يا نبض بيمار، مرض را به طور صحيح تشخيص دهد. ولي ديگر خبر دادن از ناپرهيزي بيمار، با گرفتن نبض بسيار نادر است، و هذا ايضاً من العجائب و اين نوع عجائب در زندگي علمي و سرتاسر افتخار عموي معظم رضوان الله عليه بسيار زياد است. جاي بسي تأسف است كه علوم ارزشمند او كه باعث تجديد حيات و نجات از مرگ عدّهي كثيري شده بود با وفاتش به زير خاك رفت و از دسترس خانواده و مردم خارج گرديد. باري آقاي بزرگوارم ميفرمايد آن بيمار به بركت معالجات برادرم آن طبيب حاذق و بينظير پس از روزهائي چند سلامت خود را باز يافت و سالهاي متمادي با صحت و نشاط كامل به زندگاني خود، ادامه داد و هدف از نقل اين دو خاطره، توضيح كمال مهارت و حذاقت حضرت عم بزرگوارم عطرالله رمسه الشريف بود در علم طبّ. كه غالباً بيماراني را كه از همهي اطباء مأيوس شده بودند و در چنگال مرگ دست و پا ميزدند با روشي بسيار ساده و حتي غالباً بدون تجويز دارو و با همان رژيم غذائي چنانكه در شرح بيماري حضرت والد ماجد ذكر گرديد، معالجه مينمودند و بيماران مشرف به موت را به اذن شافي حقيقي خداوند ذوالجلال حيات جديد ميبخشيدند ايشان در برابر معالجات طبّي و يا خدمات مذهبيشان،به هيچ عنوان اجرت و حقّالزحمهاي نميگرفتند و تمام خدماتشان در اين راه، قربهاليالله تعالي بود و زندگي درويشانهي خودش را با جزئي داد و ستدي كه داشتند اداره مينمود. و اين بايد براي بعضي از دكترهاي طمعكار و روحانيون مالاندوز كه متأسفانه تعدادشان در اين زمان رو به فزوني است درس و برنامهي زندگي باشد و بدانند كه طبابت و يا روحانيّت هر دو بايد قربه الي الله و دور از طمعهاي مادّي و شهوت ثروت اندوزي باشد و الّا جامعه به فساد كشيده ميشود و جسمها و روحها كه تار و پود جهان مما را تشكيل ميدهند رو به نابودي ميروند و بدنها ناسالم و عليل و روحها بيمار و خالي از نور ايمان ميگردد، چنانكه اين دو پديدهي خانمانسوز را امروز در غالب جوامع بشري حتّي جامعههائي كه داعيهي تمدّن و يا تديّن دارند ميبينيم و اعوذ بالله من عواقب هذه الامور. سخن كوتاه. طبابت و روحانيّت نبايد در خدمت سرمايه و مالاندوزي باشد و الّا مفهوم اين كلمهي حكيمانه كه شايد از يكي از معصومين عليهم السلام باشد به ظهور ميرسد كه: « اذا فسد العالِم فسد العالَم » و الان بالمعانيه ميبينيم كه: « ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت ايدي الناس. . . الروم 41» اعاذ نالله تعالي من شرّ الدرهم و الدينار اللذان هما اساس حبّ الدنيا . و قال رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم: «حبّ الدنيا رأس كل خطيئه.» آن بزرگوار چنانكه ذكر شد در 12 ربيعالاول سال 1353هجري قمري در شهر تبريز و دور از اهلبيت خودش دارفاني را وداع گفت و به اعلي علييّن و جوار رحمت موالي كرامش عليهم السلام پرواز نمود و سپس جسد مباركش به كربلاي معلّي نقل گرديد و در مقبرهي خانوادگي و در جوار مزار پدر بزرگوار و جدّ والاتبارش دفن شد. اعلي الله مقامهم و رفع في الخلد اعلامهم. ايشان دو فرزند ذكور به نامهاي، الحاج ميرزا صادق( طبيب الاسنان ) و الحاج ميرزا صالح كه اهل فضل و صاحب كمالات علمي ميباشند. و همچنين دو فرزند اناث كه بحمدالله همهشان در حال حيات هستند، از خود به يادگار گذاشت و با دامني پر از اعمال صالح و خدمت به بشريت به خصوص شيعيان و مواليان حضرات معصومين عليهم السّلام به جهان هميشگي منتقل گرديد و نام نيكش هنوز با عظمت و احترام ورد زبانها است و هرگز از خاطرات فراموش نميشود. روحش شاد و روانش همنشين ابرار باد. و صلي الله اعلي محمّد و اهلبيته الطيبين الطاهرين و لعنه الله علي اعدائهم اجمعين. الميرزا عبدالرسول احقاقي منبع : کتاب جاودانگان تاریخ (قرنان من اجتهاد و مرجعیت در خاندان احقاقی) |
جستجو در مطالب سایت
لینکها
|