موضوعات سایت
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آخرین مطالب ارسالی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
مقاله ی دوّم: معراج جسماني
فصل اوّل معراج به صورت كلي و مختصر از مواردي است كه همهي فرق اسلامي دربارهي آن اتفاق نظر دارند، و اخبار ايشان، و صريح قرآن دلالت به آن دارد، و از معجزات مهم و عمدهي پيامبرمان صلي الله عليه وآله ميباشد، و انكار آن انكار ضروري اسلام است. امّا معراج چگونه بوده، با روح يا باجسم و جسد وتمامي متعلقات آن؟ * آيا مسافت فقط تا مسجدالاقصي بوده؟ از مكه تا آنجا با طيالارض رفته؟ اگر چنين باشد اطلاق معراج مجازي است؟ * يا اينكه عروج آن حضرت معنوي بوده است؟ * از ( مكه تا مسجدالاقصي يعني بيت المقدس) و بعد از آن به بعضي از كرات و آسمانها * يا به آسمانها تا عرش « ثمّ دني فتدلي فكان قاب قوسين اوادني» * چه زماني بوده؟ دوسال بعد از بعثت، در شب بيستو هفتم رجب يا غير آن؟ * چه مدت به طول انجاميده، لحظهاي، قسمتي از شب؟ يك سوّم شب؟ يا همهي شب تا طلوع فجر صادق؟ در اين باره گفتههاي فرقههاي اسلامي با هم تفاوت دارد، و هركس كتابهاي تاريخ و اخبار و كتابهاي كلامي را مطالعه كند آنچه گفتيم بر وي ظاهر ميشود. ما در اين صدد نيستيم كه در مورد اين همه مسايل بحث و بررسي كنيم، آنچه مهم و عمده، و ميدان مبارزهي آراء و افكار، و مورد بحث و گفتگو است كيفيت و چگونگي معراج است يعني كه روحاني بوده يا جسماني و جسداني؟ « عقيدهي شيعيان دربارهي معراج » آنچه ما معتقديم، و ضروري مذهب اماميه ميباشد اين است كه: « پيامبر ما حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، فرزند، جناب آمنه دختر وهب كه در مكهي مكرمه متولد شده، و ميخورده و مينوشيده، و در كوچه و بازار مكه و مدينه راه ميرفته، و مقداري از مكان را با جسم خود پر ميكرده، در آن شب، با روح و جسد ظاهري و شخصي، و با همان هيكل و صورت بشري محسوس و ملموس دنيوي خود، باهمان لباسها و عمامه و كفشهايش به معراج رفت، و از كرات و آسمانها گذشت، و حجابها و سراپردهها را كنار زد و به عرش پا گذاشت، و با قدوم خود به آن شرف و زينت داد، و تا مقام قاب قوسين بالا رفت. « معراج آن حضرت به ملكوت اعلي» حكمتها و مصلحتهاي بيشماري داشت، بعضي از آنها به خود حضرت و بعضيها به ساير آفريدگان خداي تعالي مربوط ميشد، درك اين حكمتها و مصلحتها، اي بسا كه از توان و ظرفيت بشر خارج باشد، ولي در ضمن بحث به برخي از آنها واقف خواهيم شد. بنابر آنچه گفتيم هركس معراج آن حضرت صلي الله عليه وآله را با همين بدن، با همين جسم انكار كند لعنت خداي تعالي و لعنت همهي لعن كنندگان بر او باد. و آنچه من از بيانات و عبارات شيخ مرحوم، و شاگردان و پيروان او دانسته و فهميدهام ( در خصوص معراج ) همان عقيده را دارند كه ما داريم، او به معراج جسماني و جسداني معتقد است، و به منكرين ( عقيدهاي كه در خصوص معراج بيان كرديم ) سخت حمله ميكند، و برخي از عبارات او، و برخي از بيانات شاگردان او به زودي در فصل آينده خواهد آمد. اما ( مع الاسف) ملا رضاي همداني در رسالهي هديهالنملهي خود معراج روحاني را، و ملا جعفر استر آبادي در كتاب حيات الارواح عروج جوهر نوري پنهان در اين جسم را به آن مرحوم نسبت ميدهند! ملا رضاي همداني در هديهالنمله ميگويد: « شيخيها به همان اعتقاد دارند كه شيخ می گوید ، ترديد دارم در رسالهي قطيفيه دیده ام يا در رسالهي رشتيه ، كتاب را در دسترس ندارم.1 ( ميگويد: شيخ گفته است): « حضرت رسول صلي الله عليه وآله و سلم وقتي خواست به معراج رود در هر كرهاي جا گذاشت آنچه را كه از همان كره بود، خاكش را به خاك، آبش را به آب، هوايش رابه هوا، و آتشش را به آتش، و هر قبضهاي از آسمان رادر همان آسمان باز انداخت، سپس به هنگام بازگشت از هر كرهاي همان را برداشت كه در آن كره انداخته بود. در تمامي كتابهايش به نظير آن تصريح كرده است» تعجب من از اين مرد تمامي ندارد، چه چيزي او رابه خدا جري كرده است؟ چگونه حاضر ميشود حرمت علماء را ناديده بگيرد؟ چگونه ادعاء ميكند و ميگويد: لفظ شيخ و هيچ ترس و واهمهاي را به خود راه نميدهد؟ و هرچه ميخواهد نسبت ميدهد؟ عبارتي كه آورده، نه عين عبارت شيخ است، نه مثل آن و نه مضمون و مفهوم آن، به طوريكه در فصل آينده خواهيد ديد، بلي بعضي از مفردات الفاظ را در بردارد. و جناب ملا جعفر استر آبادي در حيات الارواح بعد از نقل عبارت شيخ اوحد قدس سره از رسالهي قطيفيه ميگويد: گويم: « مقتضاي كلماتي كه از نظرت گذشت اين است كه « جوهر نوري پنهان در اين جسم» عروج كرده است چنانكه مذهب او در معاد نيز همين است1» منشاء اشتباه او و امثال وي، عبارتي است كه در رسالهي قطيفيه وجود دارد، كه مقصود از آن را در نيافتهاند، و در جملات گذشته و جملات بعدي آن دقت نكردهاند، و به رسالهها و تاليفات آن مرحوم مراجعه ننمودهاند، كه به بالاترين صوت خود معراج جسماني رافرياد ميزند به طوريكه بيان كرديم. و اثبات اين امر، و بيان اشتباه مشتبهين، متوقف است به اينكه عبارت شيخ را از آن رساله اگر چه طولاني هم هست به تمام و كمال نقل كنيم و آنگاه مقصود او را توضيح دهيم تا بلكه كساني كه رحمت خدا و عنايت پروردگار شامل حالشان شده به كلام شيخ راه يابند و به مقصد و مرامش توجه كنند. از خداي تعالي مسألت داريم كه ما را از لغزش قلم و كژ فهمي نگهدارد و ميدانيم كه او بخشايشگري كريم است. فصل دوّم شيخ اوحد احسايي رحمهالله عليه در رسالهي قطيفيه در پاسخ سؤال از حقيقت معراج ميگويد: حقيقت معراج بنابر ظاهر آن همان عروج است جهلي در آن وجود ندارد. آنچه مجهول است (1) در شناختن جسد رسول خدا و اهل بيت او (2) و در شناختن افعال خدا (3) و در شناختن خرق و التيام است بر اين اساس است كه ميگوئيم: خداي تعالي دلهاي مؤمنان را از « فاضل طينت جسم» محمد و اهل بيت او عليهم صلوات الله خلق كرده است و« فاضل » به طور مطلق در اخبار و عبارات عارفان اسرار، به معني« شعاع يعني نور، است كه نسبت آن يك هفتادم ميباشد مثلا «جسم»پيامبر صلوات الله عليه وآله قرص خورشيد است و قلوب شيعيان از « نور» ي كه بر زمين تابيده آفريده شده است، اگر اين موضوع را بفهميم خواهيم فهميد كه پيامبر با « جسم » خود به معراج ميرود و هيچ « خرق يا التيامي» به وجود نميآيد.1 چيزي باقي است2 و ما ميگوئيم « جسم» ( پيامبر صلي الله عليه وآله) چنين است ولي لباس بشريتي را پوشيده كه حس ميكنيم و به صورت « جسد» در آمده ( كه ميبينيم)، و حكم آن حكم ساير اجسام « جامد» ميباشد، و صعود با آن« خرق و التيام» ميآورد. ما در پاسخ ( اين سؤال و در دفع اين اشكال) ميگوئيم كه: در خصوص صورت بشريت به موقعي كه ميخواهد صعود كند دو احتمال روا ميباشد كه هر دو احتمال در واقع با هم برابر ميباشند گر چه در ظاهر احتمال اوّل از ذهنها دور، و ديگري نزديك ميباشد. احتمال اوّل اين ميباشد كه صاعد هرچه بالا رود در هر رتبهاي ميافكند آنچه را كه از آن رتبه در وجود خود دارد مثلاً وقتي از كرهي هوا بگذرد ميافكند آنچه را كه از آن دارد، و وقتي از كرهي ناربگذرد ميافكند آن چه را كه آز آن دارد، و به موقع برگشتن از كرهي نار ميگيرد آنچه را كه از همان كره مربوط به اوست، و زماني كه به كرهي هوا رسيد آنچه را كه به او مربوط ميشود دوباره ميگيرد. گفته نميشود بر اساس اين قول، روح عروج كرده است به اين دليل كه وقتي در هر مرتبهاي هر چه را كه مربوط به همان رتبه است بيفكند چيز ديگري جز روح باقي نميماند كه به آنجا ميرسد. زيرا ما ميگوئيم: اگر ما اين مسأله را عنوان كنيم مقصود ما« عوارض» آنها است نه« ذاتشان» كه اگر ذوات رابيفكند بنيهاش به صورت كلي باطل ميشود، و مرگ لازم ميآيد زيرا كساني كه به عروج روح اعتقاد دارند ميگويند بنيهي آن حضرت بدون آنكه ( اجزاء) از هم جدا شود باقي است، ولي مقصود ما اين است كه« جسم» موقع عروج به « عالم كون» نسبت به« عالم فساد» لطيفتر ميشود، آن حضرت با همان« جسد» و با همان«هيكل» باقي است. احتمال دوّم اين است كه صورت بشريتي كه همان مقدار و هيكل است در لطافت و برعكس آن تابع « جسم» ميباشد به عنوان مثال ملك اعظم جناب« جبرئيل» ( امين ) وقتي به صورت بشري مانند صورت دحيه بن خليفهي كلبي درآيد به اندازهي دحيه ميباشد با اينكه خود او بين آسمان و زمين راپر ميكند و اگر بخواهد با آن حال از سوراخ سوزن، حتي كوچكتر از آن وارد ميشود زيرا اجسام لطيفهي نوراني در حكم ارواح هستند نه مزاحمتي نسبت به هم دارند و نه جاي همديگر را تنگ ميكنند و به همين جهت است كه معصوم عليه السلام در يك چشم به همزدني و كمتر از آن از مشرق دنيا به مغرب آن ميرود و شنونده نسبت به اين موضوع غرابتي احساس نميكند و اين بعينه همان است كه گفتيم1. پايان آنچه از كلام شيخ نقل كرديم. ما حالا به مفهوم بعضي از عبارات مرحوم شيخ اشاره كرده وسپس مقصود و مراد وي را با توضيح كافي بيان ميكنيم. (الف) آنجا كه ميگويد: خداي تعالي دلهاي مؤمنان را از « فاضل طينت جسم» محمد و اهل بيت او عليهم السلام خلق كرده است مستندش قول حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف است كه در مناجات خود به درگاه ربوبي عرض ميكند: « اللهم ان شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء و لايتنا. . .» بار خدايا شيعيان ما از فاضل طينت ما خلق شدهاند و با آب محبت و ولايت ما خمير گشتهاند. و مراد از « فاضل» به طوري كه تصريح كرده شعاع يعني نور است چنانكه اميرمؤمنان عليه السلام به روايت ابن عباس در كتاب عوالم ورياضالجنان به اين موضوع تصريح فرموده است ميگويد: امير مؤمنان فرمود: « اتقوا فراسه المؤمن فانه ينظر بنور الله» يعني از هوشياري مؤمن بترسيد زيرا وي با نور خداي تعالي نگاه ميكند من به آن حضرت گفتم: يا اميرالمؤمنين، مؤمن چگونه به نور خدا نگاه ميكند؟ فرمود: « لانا خلقنا من نورالله عزوجل و خلق شيعتنا من شعاع نورنا» براي اينكه ما از نور خداي عزوجل آفريده شدهايم و شيعيان ما از شعاع نور ما خلق شدهاند. و اگر منظور از « فاضل» معناي لغوي آن بود لازم ميآمد با شيعيان خود از يك سنخ و از يك جنس باشند، و حال آنكه طينت ايشان به مقدار خود ايشان است و زياد نميماند تا ديگري از آن نصيبي داشته باشد. از حضرت امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود: « لم يجعل لاحد في مثل الذي خلقنا نصيبٌ» براي كسي در مثل آنچه ما از آن خلق شدهايم نصيبي نبوده است. و تفصيل آن اين است كه: خداي تعالي چهارده معصوم عليهم السلام را خلق كرد، آنگاه از شعاع نور اجسام ايشان حقايق انبياء عليهم السلام را بيافريد، و نسبت حقايق انبياء عليهم السلام به اجسام آن حضرات سلام الله عليهم مثل نور خورشيد به خود آن ميباشد كه يك هفتادم ميشود چنانكه شأن آثار به مؤثرات و صفات به موصوف در مقام نسبت چنين است زيرا هر چيزي هفت« بعد » دارد، يعني به لحاظ كيفي حرارت، رطوبت، برودت و يبوست و به لحاظ وجودي جسم و روح و نفس ميباشد، وقتي مؤثر و موصوف نسبت به پائينتر يعني با أثر و صفت مقايسه شود كه مرتبهي دوّم است نسبت هفتاد به يك ميباشد، زيرا هفت در مرتبهي دوّم هفتاد ميشود، چنانكه هفت در مرتبهي يكان اگر در مرتبهي دهگان قرار گيرد هفتاد ميشود. حقايق شيعه به معناي اعم نيز از شعاع نور انبياء عليهم السلام خلق شد، و خبر رياضالجنان از جابربن عبدالله انصاري به اين معنا دلالت دارد، او ميگويد: به حضرت رسول صلي الله عليه و آله عرض كردم: يارسول الله اولين چيزي كه آفريده شد چه بود؟ فرمود: « نور نبيك يا جابر خلقه الله ثم خلق منه كل خير » يعني اي جابر خداي تعالي نور پيامبرت را اوّل آفريد و پس از آن هر خيري را از آن خلق فرمود. . . آنگاه با چشم « هيبت» در آن نگاه كرد در نتيجه آن نور« ترشح» كرد و يكصد و بيست و چهار هزار« قطره» از آن فرو چكيد، و خدا از هر قطرهاي روح پيامبر و رسولي را بيافريد از آن پس« ارواح» پيامبران« نفس» كشيد و از نفسهاي آنها ارواح « اولياء شهداء و صالحين» را خلق كرد. بعد از آن از شعاعِ نورِ شيعه، مؤمنان جنّ رابه وجود آورد و به اين نحو تا پايان سلسلهي هشتگانه1 كه با خواست خدا در گفتار چهارم در بيان « علل اربعه» يادآوري خواهيم كرد، هر يك از اين مراتب منير مرتبهي پائينتر است تا به جماد برسد و نور مرتبهي مافوق خود ميباشد تا به« نور الانوار» عليه الصلوه و السلام منتهي شود، محال است نور به مقام منير خود برسد و از حدي كه دارد بگذرد، براي اينكه هر مرتبهاي « حروف نفس» خود را ميخواند، خداي تعالي در قرآن كريم فرموده است: « و ما منا الا له مقام معلوم2» و هيچكدام از ما نيست مگر اينكه برايش مقامي معلوم مقرر است، حضرت امير عليه السلام ميفرمايد: « انما تحد الادوات انفسها و تشيرالالات الي نظائرها3» ابزار بر محدوديت خود دلالت ميكنند و وسايل به مانند خود اشاره مينمايند، به همين جهت براي همهي مراتب از جماد گرفته تاپيامبران تمناي مرتبهي اهل بيت عصمت و طهارت حرام ميباشد، و اخباري نيز كه همين مفهوم را ميرسانند فراوانند. در غير اين صورت لازم ميآيد: (1) حقايق دگرگون شوند، يعني نور در عين نور بودن، از حالت نوريت خود خارج شود، و منير در عين منير بودن، از حالت منيريت خود بيرون رود، و اين امرمحال ميباشد. و نيز لازم ميآيد: (2) نبوت و امامت كسبي باشند و نه موهوبي از جانب خداي تعالي، چنانكه بعضي از صوفيان اهل سنت به اين مذهبند، و حاج محمد خان نيز به طوريكه از مصباح السالكين ظاهر است( از طرفداران اين نظر است) و اگر مرحوم شيخ، به دليل اينكه مؤمنين تمامي طبقات از شعاع نور اجسام چهارده معصوم، و كفار آنان باتفصيلي كه بيان خواهيم كرد از عكس شعاع نور اجسام ايشان خلق شدهاند آن بزرگواران سلام الله عليهم را علل مادي موجودات ميداند به همين معني ميباشد. (ب) و اينكه ميگويد چيزي باقي است يعني كه جاي سؤال وجود دارد كه بگوئيم جسم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چنين است ولي لباس بشريتي رادارد كه حس ميكنيم و به صورت « جسد» در آمده كه ميبينيم، و حكم آن حكم ساير اجسام « جامد» ميباشد و صعود با آن خرق و التيام ميآورد تا آخر. . . منظور مرحوم شيخ در عبارت فوق اين است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم باجسم شريف خود به آسمانها رفت وخرق و التيامي هم پيش نيامد، زيرا جسم شريفش به يقين لطيفتر و در ضمن علت تمامي اشياء ميباشد كه افلاك نيز جزئي از آنها است، وگرنه علت( ما سوي الله ) نبود، خداي تعالي فرموده است: لولاك لما خلقت الا فلاك1، اگر نبودي من افلاك را نميآفريدم و اجزاي فلكي به موقع معراج در برابر جسم شريف آن حضرت فاني ميشوند، چنانكه نور به موقع ظهور منيرش از بين ميرود، جسم شريف آن حضرت به موقع رويارويي در ايصال فيوضات به مراتب پايين در مقام آن اجزاء قرار ميگيرد و به همين جهت خرق و التيامي پيش نميآيد، اگر چه محال نيستند، به طوريكه شيخ اعلي الله مقامه به جواز آنها تصريح ميكند، و در كتابهاي خود، به بحث و مجادله ميپردازد و با كسي كه به محال بودن آن دو اعتقاد دارد، و ميگويد اعتقاد به محال بودن خرق و التيام از اعتقادات فلاسفه و زنادقه ميباشد و ما در گفتار خاصّي عباراتي را نقل خواهيم كرد. مثال عروج آن حضرت، بدون خرق و التيام،مانند نفوذ شعاع خورشيد از شيشه و بلور و مانند نفوذ حرارت از سنگ و ديگ ميباشد، به اين جهت كه شعاع خورشيد از شيشه و بلور، و حرارت از سنگ و ديگ و محتواي آن لطيفتر است مانع نفوذ آنها نميشود زيرا كثيف قدرت ندارد از نفوذ لطيف مانع شود، لطيف بدون هيچ خرق و التيامي در كثيف نفوذ ميكند. به مناسبت اين كه صورت بشريِ حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، مانند اشياء سنگين عالم پايين، از عناصر چهارگانهي تحت فلك قمر تركيب يافته و مقتضاي عناصر سنگين عالم پايين خرق و التيام است ( ميگويم: ) به موقع معراج همان سنگيني و جمود حاصله از عناصر تحت فلك قمر را بر كنار كرد و عروج فرمود، يعني نسبت هر يك از عناصر يعني همان جمود و سنگيني آنها را در كرهي مربوط به آنها رها كرد. در كرهي خاك، خاك همان نسبت را و در كرهي هوا هواي همان نسبت را، و در كرهي آتش، آتش همان نسبت را، و در كرهي آب، آب همان نسبت را گذاشت و عروج فرمود، و وقتي فرود آمد همان نسبتها را اخذ كرد كه در كرات مربوطه نهاده بود، نه اينكه در اين كرات عناصر جسم شريف خود را كنار بگذارد چنانكه از كلمات وي چنين توهم شده است زيرا (1) اولاً عناصر جسم شريف آن حضرت از اين كرات گرفته نشده كه آن را در آن كرات رها كند، براي اينكه وجود مقدس آن حضرت هزاران سال پيشتر از آفرينش اين كرات خلق شده است. (2) ثانياً اگر آنها را كنار گذارد ميميرد، پس چگونه عروج ميكند؟ و مرحوم شيخ به اين موضوع تصريح ميكند و ميگويد: اگر ما چنين احتمالي را بپذيريم و بگوئيم كه عناصر جسم شريف خود را در كرات مربوطه كنار گذاشت مقصودمان عوارض آنها خواهد بود نه خود آنها كه اگر خود آنها را رها كند به طور كلي بنيهاش باطل ميشود و ايجاب ميكند بميرد. . . بنابراين ظاهر شد كه مراد وي از القاي عناصر، همان نسبتهاست كه سنگيني و جمود ايجاد ميكند و از كرات تحت فلك قمر گرفته ميشود نه عناصر جسم شريف و جسد لطيف آن حضرت، چنانكه بعضي از افراد بيبهره از تحقيق توهم كرده، و چيزي را گفته كه به شأن او لايق نيست. اي برادران مهربان به خود آييم، ( و از ) خداي تعالي ( بخواهيم كه) توفيق را بهترين رفيق و تقوي را مهمترين توشهي طريق ما قرار دهد. بررسي موضوع به روش ديگر حواس خود را جمع كنيم، و انصاف را نصب العين خود قرار بدهيم، به علماي دين و اساطين ملت و مراجع شرع مبين حسن ظن داشته باشيم، و به نغمات غرضورزان گوش فرا ندهيم، زيرا در روز قيامت،در پيشگاه پروردگار جهانيان نفعي به ما نميدهد، و از هراس برزخ و شدايد روز رستاخيز نجاتمان نميبخشد، روزي كه عذرها پذيرفته نيست، و هر حرف نادرست مردود است. و بدانيمكه آنچه بر انسان عارض ميشود دو نوع است(1) عرضي كه به جسم عارض ميشود و در« ذات» آن اثر ميكند (2) عرضي كه به « صفت جسم» عارض ميشود. عرضي كه به جسم عارض ميشود باز به دو نوع تقسيم ميشود، اوّل عرضي که جسم را به طور كلي تغيير ميدهد مانند اينكه انسان به دو نيم تقسيم شود، دوّم عرضي كه تغيير كلي نميدهد مانند اينكه يك انگشت انسان قطع شود. عرضي هم كه بر صفت جسم وارد ميشود، دو نوع ميباشد. نوع اوّل عرضي است كه صفت رابه كلي تغيير ميدهد مثلاً سياه كه شيئي قرمز رنگي را به كلي سياه ميكند و صفت جسم عوض ميشود ولي در مادّه هيچ تغييري رخ نميدهد زيرا رنگها عرضاند و در ذات و مادهي شيئ تغييري نميدهند. نوع دوّم كه مورد نظر ما ميباشد عرضي است كه به صفت شيئي عارض ميشود به نحوي كه صفت راتغيير نميدهد وجسم را از آنچه هست نه به لحاظ ماده، و نه به لحاظ صفت خارج نمی كند. چنانكه وقتي در محل گرم بنشينيم، منافذ روي پوست بدنمان باز ميشود، و عرق ميكنيم، و آبي كه در داخل بدن داريم بيرون ميريزد عكس زماني كه در محل سرد قرار داريم، منافذ پوست تنگ ميشود و عرق در درون بدن باقي ميماند، اين دو صفت كه در مجاورت مكان گرم و سرد و حيني كه در آن مكان هستيم به جسم و جسد ما عارض ميشود ما را تغيير نميدهند، و بدنمان را از وضعي كه دارد بيرون نميبرند، زيرا باز و بسته شدن منافذ پوست بدن ربطي به بدن ندارد، و ما هيچ فرق نميكنيم نه طولانيتر ميشويم و نه كوتاهتر شدهايم اگر سفيد و اگر سياه پوستيم سفيد پوست نميشويم چاقيم ( يا لاغر) ضعيفيم ( يا قوي)، سالميم يا مريض و هر صفت ديگري هم كه داريم عوض نميشود. آري اين دو صفت در اثر حرارت يا برودت هوا، برجسم ما عارض شده است انبساط و انقباض، مادهي جسم ما و صفت آن را به هيچ وجه تغيير نميدهد، در فصل تابستان بدن منبسط است و منافذ پوست باز، و امكان دارد عرق كنيم و در زمستان منقبض ميشود و منافذ پوست و راه عرق كردن بسته است. در زمستان همان انساني هستيم كه در تابستان بوديم، با حرارت پائين يا بالاي فصل، تغيير نيافتهايم، ولي دو صفت انقباض يا انبساط را داريم ولي خودمان همانيم كه بوديم و نه غير آن و اين همان مفهوم جملهي « ولي صورت بشريت را پوشيد كه حس ميكنيم و در حال تجسد است تا آخر و چون مرحوم شيخ اوحد همان صورت بشري و تجسد را از امور تحققي و اصيل ميداند، برخلاف حكماء كه آن را از امور اعتباري ميدانند، اعتقاد دارد كه از عناصر پائين تحت فلك قمر تركيب يافته و « به زعم حكماء » سبب جمود، و مستلزم خرق و التيام است ( و لذا ميگويد ) موقع عروج عناصر اين نسبت را دركرات خود باز گذاشت و عروج كرد، و به موقع نزول همانها را به خود گرفت نه اينكه ( بگويد:) پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم موقع عروج عناصر جسم شريف خود را در كرات تحت قمر گذاشت و عروج فرمود بلكه با همهي عناصر جسم شريف خود، با عبا و لباس بالا رفت و با كفشهايي كه از پوست شتر بود. بنابراين معلوم شد مراد او در احتمال اوّل ( كه صاعد هر چه بالا رفت در هر رتبهاي آن را رها كرد كه مربوط به همان رتبه ميشد همين است كه ذكر كرديم و گفتيم مقصود او ( چنانكه خود او گفته عوارض است آن هم در مقام مماشات با خصم كه به خرق و التيام اعتقاد دارد او ميگويد اگر ما چنين چيزي را بگوييم خواهيم گفت عوارض اين عناصر را القاء كرد و نه خود آنها را يعني ) القاي عناصر نسبت و صفت، كه جمود و سنگيني ميباشد به موقع عروض صفت ذوبان در عروج، و اخذ همين نسبت و صفت، به موقع عروض صفت جمود در رجوع، تا خلق بتوانند او را ببينند و از وي بهرهمند شوند. پس معلوم شد اعتقاد او همان اعتقاد مسلمانان است، و عروج پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با همين صورت بشري دنيوي محسوس بوده كه ديده ميشد، بدون اينكه در جسم و جسد شريف وي تغييري بوجود آيد مگر عروض صفت ذوبان به موقع عروج، و صفت جمود به موقع نزول و رجوع، مانند دو حالت انقباض و انبساط كه در زمستان و تابستان به انسان عارض ميشود چنانكه اين دو صفت در جسم و جسد ما تغييري نميدهند حالت ذوبان و جمود نيز جسد شريف او را تغيير نميدهند. بايد اين موضوع رابه صورت جدّي مورد توجه قرار بدهيم كه يكي از لغزشگاهها است. و چون آن مرحوم به گمانش رسيده كه امكان دارد بعضي از كساني كه از حقيقت گفتهي او اطلاع ندارند خيال كنند به معراج جسماني اعتقاد ندارد با افزودن اين جمله ايراد را برطرف كرده و گفته است: نبايد بگويند اين گفته عروج تنها روح ميشود زيرا اگر در هر رتبهاي آنچه را كه از آن رتبه دارد كنار بگذارد تنها روح خواهد ماند زيرا اگر ما اين احتمال را قبول كنيم مقصودمان عوارض عناصر است، زيرا اگر ذات آنها را كنار بگذارد بنيهاش به طور كلي باطل شده و مرگ لازم ميآيد. به كلام آن مرحوم توجه ميكنيم كه چگونه تصريح ميكند به اينكه منظور از القاء عناصر، عوارض آنها است كه نسبت، سنگيني و صفت جمودي است كه به هيچ وجه به جسم ربطي ندارد به طوريكه ذكر كرديم و همهي عوارض مثل جمود، سنگيني و غيره به طور كلي محكوم فرامين ائمهي معصومين عليهمالسلام هستند، و لازم است در حيطهي تصرف و تحت فرمان آنان باشند، هر موقع بخواهند آنها را از خود كنار كنند، و هر موقع بخواهند به خود ملحق سازند ( اين مردم ) جمود دارند اگر هم بخواهند هرگز نميتوانندحالت ذوبان يابند كه ضد صفت قبلي است مگر با مشقت فراوان مانند ساير مردم، به طوريكه در مسألهي معاد استدلال كرديم. اگر بگويند: سنگيني، جمود عبا، كفشها و لباسهاي شريف آن حضرت به طور قطع بيشتر از جمود بشريت آن بزرگوار صلي الله عليه وآله وسلم ميباشد پس چگونه آنها را با خود برد و خرق و التيامي لازم نيامد؟ در جواب ميگويم: اوّلا احتمال ميرود به طوريكه جمود را از خود برطرف كرده و صفت ذوبان يافته به همين نحو جمود و سنگيني را از آن اشياء هم برطرف كرده و آنها را كامل و لطيف ساخته تا از آسمانها گذاشته است ثانياً اين احتمال وجود دارد كه آنها را تابع نفس خود ساخته و تيرگيها و سنگيني و جمود آنها را با نور وجود اقدس خود از بين برده است به نحوي كه هيچ اثري از اين لوازم وجود نداشته كه از عروج آن حضرت مانع شود و محذوري به وجود آيد چنانكه عباي شريف و سنگين و ضخيم آن حضرت وقتي ميپوشيد و در برابر خورشيد ميايستاد مثل خود آن حضرت سايه نداشت و وقتي آن را از جايي آويزان ميكرد سايه ميانداخت وقتي جنّ چيز سنگين و ضخيمي را در اختيار ميگيرد هم چنانكه خودش ديده نميشود آن چيز نيز ديده نميشود، و از محلي كه كاملاً مسدود و محفوظ است نه دري باز است و نه پنجرهاي، بيرون ميرود و خرق و التيامي به وجود نميآيد، و اين احتمال دوّم همان است كه مرحوم شيخ در كلامي كه از وي نقل كرديم به آن تصريح كرده و گفته است: صورت بشريتي كه مقدار و حجم است در لطافت و كثافت از جسم تبعيت ميكند و آن گاه جبرئيل را مثال ميزند كه به صورت دحيه بن خليفه داخل ميشود1 و همان صورت را ميپوشد با اين حال آسمان و زمين را پر ميسازد و از سوراخ سوزن، و كوچكتر از آن داخل ميشود زيرا اجسام لطيف و نوراني در حكم ارواح هستند نه مزاحمتي ايجاد ميكنند نه موجب تنگي در محل ميشوند. خلاصه چنانكه با اين دو احتمال از لزوم خرق و التيام در معراج، نسبت به عبا و نعلين و لباسهاي آن حضرت پاسخ ميدهيم به كسي كه خرق و التيام را در افلاك محال ميداند، همچنين با اين دو پاسخ ميگوئيم، در رابطه با معراج آن حضرت با جسد بشري دنيوي به آنكه آنها را محال ميداند، و اين دو احتمال در واقع مماشاتي است كه مرحوم شيخ در مقابل طرفداران اين قول دارد وگرنه نزد او نيازي به اين جوابها نيست2 زيرا نزد وي خرق و التيام در افلاك محال نيست، بلكه خرق و التيام را بدون اشكال جایز ميداند به طوريكه در كتابها و رسالههايش اين تصريح را ميبينيم. از آنچه ما گفتيم ظاهر شد كه شيخ اوحد اعتقاد دارد كه پيامبر ما صلي الله عليه وآله وسلم باجسم و جسد شريف دنيوي محسوس و ملموس و مبصر به معراج رفته در حاليكه عبا و لباسها و كفشهاي خود را با خود همراه داشته است. در كلمات و عبارات او چيزي وجود ندارد كه معراج روحاني تو هم شود و كسيكه چنين توهم كرده يا به اين جهت بوده كه با اصطلاحات وي انس و الفتي نداشته و يا در كلمات و عبارات وي دقت بكار نبرده يا اينكه در نسبت دادن بيمبالات بوده است و ظاهراً توهم استرآبادي در« حيات الارواح» و همداني در « هديه النمله» از نوع سوّم ميباشد، حتي كسي كه به نوشتههاي آن دو مراجعه كند اي بسا چنين بداند كه نسبت آنها نه از توهم بلكه به علت اغراض فاسد دنيوي بوده است. حال كه مقصود و مرام او از عباراتي كه از رسالهي « قطيفيه » نقل كرديم كاملاً روشن گرديد به نقل ديگر عبارات او از ساير كتابها و رسالههايش ميپردازيم. فصل سوّم از آنچه يادكرديم و صريح كلام وي رحمه الله عليه ميباشد دانستيم كه: (1) پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به آسمانها عروج كرد، با جسم و جسد شريف دنيوي خود، و با لباسهائي كه پوشيده بود. (2) و آنچه مرحوم استرآبادي و واعظ همداني به او نسبت دادهاند اشتباه صرف ميباشد. از همداني عجيب نيست، زيرا از دانش اندكي برخوردار است و بضاعت اندكي دارد، گاه فحول از فهميدن عبارات علمي و مطالب حكمي، ناتوانند، چه برسد به اين ) مسكين وقتي كه اين عبارات را ملاحظه ميكند بعيد نيست كه واقعيت آنها دور از ذهن وي باشد. اما بايد از استرآبادي كه مورد اعتماد بوده و مرجع تعجب كرد، چگونه در رسالــهاش به مرحوم شيـخ اوحد نسبت داده كه اعتقاد دارد جوهر نوري پنهاني در اين جسم به معراج رفته است؟ (1) آيا به فكرش نرسيده كه جمود لباسها و عبا و نعلين و سنگيني آنها به طور يقين بيشتر از جمود و سنگيني بدن شريف عنصري و صورت بشري آن حضرت است؟ آيا فكر نكرده كه بين آنها و بين جسد شريف آن حضرت هيچ مناسبتي وجود ندارد؟ (2) چگونه اين قول را به شيخ نسبت داده با اينكه شيخ تصريح كرده كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بالباس و عبا و كفش به معراج رفته است؟ (3) آيا لباس را روح يا جوهر نوري او پوشيده است؟ (4) آيا عبا، عباي روح و جوهر نوري است؟ سبحانك هذا بهتان عظيم فرض كنيم از عباراتي كه از مرحوم شيخ نقل كرديم همان نسبتي كه به وي دادهاند احتمال داده شود، آيا بعد از آنكه خود او به مقصود و مرادش تصريح كرده براي اين احتمال مجالي، براي قيل و قال افراد، محلي باقي ميماند؟ از جملهي اين تصريحها جوابي است كه به سؤال از معراج داده و گفته است: « رسول خدا صلي الله عليه و آله با جسد شريف خود در حالي كه لباسهايش با او بود به سرادقات اعلي عروج فرمود و به جايي رسيد كه « فکان قاب قوسين او ادني1» و در ادامهي كلام گفته كه جسم شريف او از هر چه ياد كرديم لطيفتر است، در برابر خورشيد ميايستاد و سايهاي از وي ديده نميشد، با اينكه لباسهايش با او بود به ماوراي سرادقات رفت و لباسهايش با وي بود، وي به آن مقامات بدون لباس نرفت، چنان كه در برابر آفتاب بدون لباس نبود، و كثافت لباس او از نورانيت وي مانع نشد، و موقع كنار زدن سراپردهها از لطافت او مانع نگرديد زيرا اگر لباسهاي وي را با لطافت و نورانيت جسم او مقايسه كنيم خيلي ناچيز خواهد بود.» و از جملهي آنها عبارتي است كه در شرح عرشيه در پاسخ اعتراض هفتم، از اعتراضات منكرين حشر اجساد گفته است « آيا ندانستهاي كه خداي تعالي بر همه چيز توانايي دارد؟ و به هر حال معناي ممانعت از تداخل اجسام چيست؟ منع از خرق و التيام چه ميباشد؟ در صورتي كه فرشتگان و شياطين آسمانها را ميشكافند، و پيامبرمان حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم با جسم شريف خود همراه لباسها، عمامه و كفشهايش به آسمانها عروج كرد، خداي تعالي جسم مقدس ادريس، و جسم مقدس حضرت عيسي را به آسمانها بالا برد. . .1» و از جملهي آنها عبارتي است در شرح الزياره در شرح فقرات « مستجيربكم زائرلكم عائذٌ بكم لائذ بقبوركم» در پايان شرح اين جملات گفته است: « به همين لحاظ پيامبر اكرم در شب معراج با جسم شريف خود، هر چه همراه داشت از بشريت كثيف و با لباسهاي خود صعود فرمود و هيچكدام از آنها به جهت قلت كثافت مانع شكافتن آسمانها و حجابها و سرادقات انوار نشد، آيا نميبيني در برابر آفتاب ميايستد و لباس او با اوست ولي سايهاي نميافتد، و در برابر نورانيت فراواني كه دارد مضمحل و نابود ميشود، و چنين است حكم اهل بيت او سيزده معصوم عليهم السلام و مثال آن اين است كه اگر يك مثقال خاك را به يك مثقال آب يا بيشتر از آن اضافه كنيم آب تيره و آلوده ميشود، و اگر يك مثقال خاك را به دريا بريزيم اثري از آن خاك ديده نميشود، بلكه چه بريزيم و چه نريزيم تفاوتي نميكند؟2» اين چند عبارت كه از كتابهاي مختلف وي نقل كرديم براي ما كفايت ميكند. حال نگاه كنيم چگونه به معراج جسماني تصريح ميكند آيا تعبيري صريحتر از اين در اين باره امكان دارد؟ نميدانم چگونه نسبت دادهاند آنچه راكه به وي نسبت دادهاند كسي كه تصريح ميكند پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله با لباس و عمامه و كفش به معراج رفته است چگونه ميشود در حق او معتقد شد به اينكه به عروج روح يابه عروج جوهر نوري قائل ميباشد؟ در صورتي كه كثافت و جمود لباس و كفش و عمامه كه از پشم و چرم و پنبه درست شده به مراتب بيش از صورت بشريتي است كه وي دارد، آنكه ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله اينها را از كرات گذرانده و به مقام قاب قوسين او ادني رسانده ممكن است در حق وي تصور شود كه به معراج جسماني عقيده ندارد؟ آيا كسي كه اين نسبت را به شيخ ميدهد تصور نميكند كه روح و يا جوهر نوري احتياج به عمامه و عبا و لباس و كفش ندارد؟ آيا نميداند كه اينها از نيازمنديها و اقتضاءات صورت بشري ميباشد؟ به انسان، به خصوص به آن كسي كه به تصنيف و تأليف ميپردازد، و در كرسي تحقيق مينشيند سزاوار است وقتي بخواهد مطلبي را به يكي از علما،ء نسبت بدهد به خصوص به عالمي كه در كار خود مهارت دارد در اطراف و جوانب مسأله به دقت نظر كند، و در پس و پيش موضوع تأمل نمايد، مطالعهي خود را در عبارات چندين بار تكرار كند ( تا به اشتباه نيفتد) چنانكه روش علماء همين بوده است، بعد از آن نيز وظيفه دارد عبارات آن شخص را تا آنجا كه ميتواند خوب توجيه كند و به محامل صحيح و متين برگرداند، و اگر هيچكدام از اينها ممكن نشود نسبت بدهد و بنويسد هر چه را كه نسبت ميدهد، نه اينكه بر زبان قلم جاري كند چيزي را كه لايق نيست، بدون هيچ دقت و تأملي، چيزي را بنويسد كه حقيقت ندارد، و نه اينكه عبارات وي را با تحريف، يا با زيادي يا كمي نقل كند، و عبارتي را بيندازد كه ابهام را از بين ميبرد و اجمال را تفصيل ميدهد و از حساب روز جزا و عقاب خداي توانا واهمهاي نكند. فصل چهارم از عبارات صريح وي دانستيم كه آنچه به مرحوم شيخ نسبت دادهاند خلاف واقع بوده، و در كلمات او اشاره و تلويحي( در« روحاني يا جوهر نوري» بودن معراج) وجود نداشته است. حال به نقل عبارات بعضي از شاگردان او ميپردازيم: (1) سيد اجل امجد ( انارالله برهانه ) كه از بزرگترين شاگردان وي بوده، و بيشترين استفادهها را از وي گرفته است در جواب سه سؤال شيخ جليل شيخ علي بن قرين، گفته است: يكي از آنها مسألهي معراج است، گمان كردند، بلكه به مردم چنين وانمود كردند كه شيخ اعلي الله مقامه عقيده دارد معراج با اين جسم دنيوي نبوده، بلكه روحاني بوده يا جسماني بوده اما با جسم شفاف ديگر غير از جسمي كه پيامبر در بين مردم داشته است. اين شبهه از عبارتي ناشي شده كه نتوانستهاند درست بخوانند، بلكه غلط خواندهاند، و به باطل فروعاتي به آن افزودهاند، هم فرع و هم اصل، هر دو باطل بوده است و آنچه گفتهاند خطا اندر خطا شده است« سبحانك هذا بهتان عظيم».1 اما آنچه به طور شفاهي از وي شنيديم و كتابهايش نيز پر است با آنچه شنيدهايم اين است كه: رسول خدا صلي الله عليه وآله، با همين جسم دنيوي كه با مردم بود بلكه با لباسها و كفشها به آسمانها رفته و حجابها و سرادقات را شكافته و به عرش خدا رسيده و به مقام قاب قوسين عروج كرده است. هر كس عروج آن حضرت را با اين بدن و با اين جسم انكار كند، لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان بر او باشد و لعنت خدا بر كساني باد كه دروغ ميگويند و افتراء ميبندند. مذهب استاد و شيخ من و مذهب خود من، همين است، با همين عقيده در قيامت خدا را ملاقات خواهم كرد كه حضرت صلي الله عليه وآله وسلم با جسم دنيوي و با لباسهايي كه بر تن داشت به آسمانهاي هفتگانه، كرسي ، حجابها و سرادقات صعود كرده و به انتهاي عرش رسيده، اين مذهب فرقهي حقه است ولي جمعي خواستند فتنه ايجادكنند و خود در آن سرنگون شدند.1» باز سيد امجد در ابتداي رسالهي « كشف الحق »می گوید: مسألهي معراج پيامبر ما از عقايدي است كه جز انسانهاي بيدين و داراي عناد كسي آن را انكار نميكند، معراج جزء اركان دين، و معروف بين مسلمين ميباشد، منكر آن به يقين كافر است و جايش هميشه آتش خواهد بود، و از آنانكه اصرار داشته كه معراج پيامبر جسماني بوده حتي با لباسها و كفشها صورت گرفته و شبهههاي منكرين و مخالفين را ردّ كرده، و در خصوص آن توضيحاتي داده تا اينكه حقيقت واقع را باز نموده، و به همهي شبههها جواب گفته و عروج جسم و جسد را اثبات نموده مولا و استاد و سناد و معتمد ما ( شيخ اوحد احسايي) اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه و اوصله الله اعلي الدرجات بوده است، زيرا در رسالهها و كتابهايش و در جوابهايش و در بحثهاي خود بيان كرده و توضيح داده، يادآور شده و روشن ساخته، و به تفصيل سخن گفته وشرح نموده است به طوري كه هركس در حضورش بوده و از وي شنيده مسألهي معراج در نزد او از روشنترين بديهيها شده است و پس از ذكر آنچه آن مرحوم در شرح الزياره جامعه، در شرح قول حضرت امام هادي عليه السلام ( مستجيربكم) گفته، اظهار داشته است: آيا عاقلي پس از ملاحظهي اين كلمات، با اين تصريحات شديد و مبالغهي اكيد ممكن است خيال كند كه آن مرحوم« عطرالله رمسه» معراج جسماني و جسداني را انكار ميكند؟ هرگز، مگر اينكه منكر حس خود باشد و با خودش عناد ورزد. . .1» به اين مقدار از كلمات مرحوم سيد عطرالله رمسه كفايت ميكنيم و به نقل عباراتي از يكي از شاگردان بزرگ و عمدهي آن مرحوم اعلي الله مقامه يعني نور رخشان، صاحب مقام انور ميرزا حسن گوهر نورالله ضريحه كه يكي از اساتيد و مشايخ اجازهي والد ماجد علامه قدس الله نفسه ميباشد ميپردازيم. آن مرحوم در شرح حيات الارواح « ملا جعفر استرآبادي رحمه الله عليه» مينويسد: « با دلايل قطعي و براهين روشن ثابت شده كه پيامبر ما صلي الله عليه و آله و سلم با تمام جسم شريف خود به افلاك عروج كرده و با جسم خود به عرش اعظم پا گذاشته است و كفشهايش در پاهايش بود حتي عرش با نعلين آن حضرت شرف گرفت و اين است اعتقاد ما. . . در جاي ديگر در ردّ مؤلف آن كتاب كه نسبت عروج جوهر نوري را به شيخ داده گفته است: ( اين غلط صرف است، معني عبارات استاد« اطال الله بقاءه» را نفهميده، و بهتان بزرگي را به وي بسته و عروج جوهر نوري را به وي نسبت داده است، زيرا استاد« اطال الله بقاه» در جاهاي متعددي از كتابها و بحثهاي خود تصريح كرده كه پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم با لباسها و كفشهاي خود به معراج رفته است، و به زودي بعضي از افادات وي را ياد خواهيم كرد، و كسي كه ميگويد: آن حضرت با لباسها و كفشهاي خود عروج كرده چگونه اعتقاد دارد كه او با جسم خود عروج نكرده است؟ آيا اين غير از بهتان بزرگ است. . .؟ پس از آن به نقل عبارات استاد خود و توضيح و تبيين كامل آنها پرداخته است، وبه جانم سوگند كه خوب گفته و با توضيح كافي ابهام را از كلام برداشته و اشتباه و التباس را رفع كرده، و راه وسوسهي خناس « الذي يوسوس في صدور الناس1» را بسته است و اصل و اساس هر معاندي را با تحقيقات و دقت نظري كه داشته برانداخته است به جاست كلام او را با طلا بر احداق بنويسند نه با مركب بر اوراق. و از جملهي كساني كه در اين مقام، به مقصد و مرام تصريح كرده والد ماجد علام« قدس الله نفسه الزكيه » است او در يكي از رسالههايش در پاسخ از سؤال عبارتي كه از شيخ مرحوم نقل كرديم گفته است: ( كلام شيخ قدس الله روحه در اماكن عديده اين طور است فرمودند كه خاكي را به خاك و هوايي را به هوا و مائي را به ماء و ناري را به نار، باياء نسبي ذكر مينمايد مراد شيخ آن است كه آنچه لوازم و خواص خاك بود از ثـقل و سنگينـي و عدم اقتدار از اينكه از كرهي خاك تجاوز كند همهي آنها را در كرهي خاك گذاشته و خود عنصر خاك را بالا برد و هم چنين هواي خودش را بدون خواص و لوازم هوا، و ماء را بدون لازمهي ماء و نار را منسلخ از خواص نار، هر يكي را از كرهي خود صعود داده به اعلي مراتب اجسام رساند و از آنجا تجاوز كرده و در همهي عوالم سير كرده تا به مقام قاب قوسين او ادني رسيده و بعد از مراجعت در عبور از كره، ( كه ) خواص آن را گذاشته بود برداشت تا به آخر نزول رسيد) كلام والد ماجد پايان يافت رفع الله مقامه. و اگر بخواهيم كلمات ديگر شاگردان آن مرحوم و تابعين وي را نقل كنيم كلام به درازا ميكشد و از قصدي كه داريم بيرون ميرويم به همين جهت به آنچه نقل كرديم در اثبات آنچه خواستيم كفايت ميكنيم. به عبارات گوناگون، و بيانات واضح و آشكار و به تصريحات شيخ اعلي الله مقامه و تصريحات تابعين و حاضرين در مجلس شريف او، و شنيدههاي شفاهي ايشان نظر بينداز « فارجع البصر هل تري من فطور ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير»1 آيا در آنها توهم ميشود اعتقاد فاسد و مذهب باطلي كه، به وي نسبت دادهاند؟ آيا بعد از تصريح خود او و شاگردانش، محلي براي اين نسبت باقي ميماند؟ اين نيست مگر اجتهاد در مقابل نص، و بيرون رفتن از لوازم اسلام و ايمان. و چون قصد ما در نوشتن اين كتاب رفع اشتباهِ اشتباه كنندگان، و تنزيه ساحت مشايخ عظام، از لوث اصل غرض ميباشد از تفصيل ديگر مسايل معراج خود داري كرديم. فصل پنجم هر علمي از علوم مانند صرف و نحو، منطق، معاني و بيان و بديع، اصول، فقه، تفسير، حديث، كلام، حكمت، رياضيات، هيئت، نجوم، جفر، اعداد و حروف، علم طبيعي و غيره، و هر صنعتي از صنايع اصطلاحاتي خاص و الفاظي مخصوص و مربوط به خود دارد كه اهل فن در بحثها و مذاكرات خود از آنها استفاده ميكنند و مقاصد خود را به وسيلهي همان اصطلاحات و الفاظ در كتابهاي خود بيان ميكنند، و هر كس بدان نحو كه خاص آن فن است سخن نگويد وي را به جهل و ناداني نسبت ميدهند، و ارزش و اهميتي به گفتهها و حرفهايش نميدهند، و سؤالات وي را پاسخ نميگويند: بر اين اساس اگر در كلمات اهل فني خاص، اصطلاحي يا لفظي را ديديم، مثلا در كلمات نحويها به لفظ مبتدا و خبر برخورد كنيم امكان ندارد آنها را به معني لغوي آنها حمل كنيم، زيرا امكان دارد اين دو لفظ از اصطلاحات مخصوص ايشان باشد، آري اگر جستجو كرديم و با سؤال و جواب سخنان ايشان را مورد رسيدگي قرار داديم، يا قراين بيروني و دروني دلالت كردند به اينكه آنها از اصطلاحات ايشان نيستند به معناي لغوي حمل ميكنيم. و مسأله مشكلتر ميشود وقتي كه علم غريب باشد و اصطلاحات آن نيز غريب و نامأنوس و تازه باشد، به گوش اغلب اهل علم و فضل نرسد، چه برسد به عوام و عموم مردم، مثلاً وقتي « جسد عنصري» شنيديم يا در قول شيخ احسايي ديديم كه ميگويد: « جسد عنصري برنميگردد » به محض شنيدن و ديدن نميتوانيم بگوييم جسد در لغت همين بدن است كه از عناصر دنيوي تركيب يافته ( و شيخ ميگويد: برنميگردد ) زيرا كه اكثر شيعه، به خصوص علمايشان شنیده اند ، كه شيخ اوحد علام که خود نيز يكي از ايشان است مطالب فراواني را آورده، و ادعا ميكند كه آنها را از آثار اهل بيت عصمت و طهارت استنباط كرده است، و تحقيقات شريف و ابتكارات لطيفي در كتابهاي عديده و رسايل متعدده، با اصطلاحاتي خاص و جديد آورده است، عدهي زيادي از بزرگان اهل علم نزد او تلمذ كردهاند و از بيانات و افادات وي در معقول و منقول استفاده نمودهاند و به مفهوم و معناي اصطلاحات او پي بردهاند، و از مراودات وي به وفور بهره گرفتهاند، و در نقاط مختلف اسلامي، و در بلاد و امصار سكني گزيده اند و گوش مردم را با آن اصطلاحات در منابر و مجالس و در مباحث و مدارس پر كردهاند، وقتي لفظي را شنيدي يا عبارتي را ديدي و به ظن قوي احتمال دادي كه مراد از اين لفظ يا آن عبارت معناي لغوي آن نيست چون از زبان مريدان و پيروان، اعم از علماء و غير ايشان ميشنوي كه مراد خلاف ظاهر است چگونه ميتواني آنچه را شنيدهاي به معناي لغوي آن حمل كني؟ و بگويي مقصود متكلم اين است و نه غير آن؟ ( چگونه ميتواني با اين وضع بگويي كه) اين برخلاف ضروري اسلام است و قائل به آن كافر ميباشد؟ در صورتيكه صاحب اين فن با صداي بلند در منابر، محافل، كتابها و رسايل فرياد ميزند مراد از آن ( لفظ يا عبارت) برخلاف ظاهر است كه به برخي از ذهنها ميرسد، و مقصود ظاهرش نميباشد چنانكه در مقالهي قبلي به تفصيل دانستيم. پس زماني كه به چنين لفظ اطلاع يافتيم و احتمال داديم كه بر خلاف ظاهر معناي لغوي است تكليف اين است كه به كتابهاي آن فن و اهل آن مراجعه كنيم تا از مقصود و ومرام مطلع شويم و واقع امر را دريابيم . فاسئلوا اهل الذكران كنتم لاتعلمون1 اگر بگويند: ظواهر حجت است، و تكليف اين است كه به ظاهر حكم كنيم و به آن عمل نماييم و هرچه مقتضاي آن باشد حكم بدهيم چنانكه فاضل معاصر رحمه الله عليه در اوّل رسالهاش ( ترياق الفاروق) به همين امر تمسك كرده است ميگويیم: بلي ظواهر حجت است اگر در قبال آن نص نباشد، و ممكن نشود به نصي دست يافت چنانكه علماي اصول در اينباره اتفاق نظر دارند، و امّا اگر نصي وجود داشت و به آن دست يافتيم (ظواهر) حجت نيست، و جايز نيست به آن عمل كنيم، زيرا نص مفيد قطع است و ظاهر مفيد ظن، و حرمت عمل به ظن با وجود قطع، و امكان تحصيل آن از مسائل بديهي است. و اگر به ناچار بايد به ظاهر عمل شود با اينكه گوينده تصريح ميكند به اينكه ظاهر خلاف نظر اوست و مراد خود را از آن لفظ معين ميكند در اين صورت اجتهاد در مقابل نص قرار ميگيرد و بايد فاتحهي اسلام را خواند. و چنان كه در كلام معصومين محكم و متشابه، عام و خاص مطلق و مقيد، مجمل و مفصل وجود دارد در كلام علماي راسخين و قراي ظاهره1 نيز چنين است و اختصاص به معصوم ندارد، و در اينباره دليل عقلي يا نقلي وجود ندارد، چگونه ميشود به كلام مجمل تمسك كنيم با اينكه حقيقت آن را نفهميدهايم يا نتوانستهايم آن را صحيح بخوانيم؟ و از بيان آشكارو صريح آن در جملات قبلي و بعدي يا در محل ديگر قطع نظر كردهايم، ( و چگونه مي توانيم ) براساس آنچه ( بدينسان ) فهميدهايم فروعاتي را رديف هم كنيم؟ تو اي واعظ همداني اگر متدين به دين خدا و دين اولياي او هستي و در سلك علمائي قرار داري كه در راه خداي تعالي از سرزنش ديگران باكي ندارند، و با آنچه نوشتهاي قصد داشتهاي كه مردم را به سوي حق هدايت كني، و از نوشتهات رضاي خالق و نه رضاي مخلوق منظور بوده چرا عين عبارت مرحوم شيخ را از رسالهي « قطيفيه»ي او نقل نكردهاي؟ بلكه از پيش خود چيزي را آوردهاي، و به جهت غرضي كه داشتهاي سخناني را هم بافتهاي و فروعاتي را سر هم كرده و ادعا نمودهاي كه عين عبارت شيخ است آيا اين از انصاف است؟ آيا اين روش اهل تاليف ميباشد؟ چرا عين عبارت را نقل نكردهاي چرا عبارت وي را كه با آوردن ( لايقال. . .ولانا نقول. . . آورده) تكميل نكردهاي؟ تا ابهام موهوم رفع شود و مقصود نزد خاص و عام واضح گردد. لا حول ولا قوه الابالله العلي العظيم. تكفير شيخ و پيروان او، وسيلهي اين مرد و امثال او مانند استرآبادي و دارابي، كه مراد او را نفهميدهاند و عباراتش را به درستي و كمال نخواندهاند شباهت دارد به تكفير اعرابي وسيلهي خليفهي دوّم چنان كه ديلمي در ارشاد القلوب1 و ديگري در كتابهاي ديگر روايت كردهاند. اعرابي وارد شد و گفت: من حق را دوست ندارم، فتنه را دوست دارم، به آنچه آن را نديدهام و نميدانم گواهي ميدهم، و چيزي را ميدانم كه خدا نميداند نزد من چيزي است كه نزد خدا نيست و اناربكم. عمر خشمناك شد و به كفر وي حكم داد و دستور داد گردنش را بزنند. اميرمؤمنان عليه السلام حاضر بود فرمود: عمر آرام بگير، اعرابي چيزي جز حق نگفته ولي شما معناي كلام او را نفهميدهايد، اما ميگويد حق را مكروه ميدانم منظورش مرگ است و آن را مكروه ميداند، اما ميگويد: فتنه را دوست دارم، فتنه مال و اولاد است خدا ميفرمايد« انما اموالكم و اولادكم فتنه1» و او مال و فرزند را دوست ميدارد، و اما ميگويد: چيزي را ميدانم كه خدا نميداند او براي خدا شريك فرض ميكند و خدا ميفرمايد: ام تنبئونه بما لايعلم في الارض ام بظاهر من القول2، و اما ميگويد: نزد من چيزي وجود دارد كه نزد خدا نيست نزد او ظلم وجود دارد و نزد خدا وجود ندارد، و اما ميگويد اناربكم،كم مفرد اكمام است نه ضمير مخاطب . . . اگر بگويي: اگر در كلام معصوم چيزي باشد كه ظاهرش خلاف مذهب است واجب است به محمل صحيح تأويل شود زيرا عصمت قرينهاي قطعي است به اين كه خلاف ظاهر منظور است و غير معصوم چنين نيست. ميگويم: خبر اعرابي، و اخباري3 كه مضمون آنها توجيه عمل برادر مؤمن به هفتاد راه صحيح ميباشد ايجاب ميكنند كلام پيروان ايشان نيز به نحو صحيح توجيه شود، بلكه انتساب به مذهب جعفري، و بودن در دين محمدي، قويترين قرينه ميباشد ( كه با ديدن يا شنيدن خلاف مذهبي دربارهي برادر ديني به خصوص كه اهل علم باشد) توجيه صحيح كنيم يا توقف و سكوت كنيم. خلاصه كه جسارت به علماي بزرگوار با چيزي كه سزاوار نيست با ديدن كلامي چند پهلو، و وجود توجيهات راست و صحيح و موافق شرع شريف، جرأت به خدا و رسول خدا و اولياء طاهرين ميباشد. اذا لم تكن للمرء عين صحيحه فلا غرو ان يرتاب والصبح مسفر وقتي انسان داراي چشم نا سالم باشد نبايد تعجب كرد اگر در روشنايي روز شك كند. فصل ششم وقتي كلمات اصحاب بزرگوار و علما و مراجع دين مبين را ملاحظه كنيم مي بينيم در كلماتشان وجود دارد آنچه با ضروري اسلام و مذهب مخالف است و برخلاف اخبار و آثاري است كه از ائمهي اطهار عليهم السلام روايت شده است و علماي اعلام به آن تصريح كرده اند، نمي دانم امثال همداني، استرآبادي، دارابي چه مي گويند وقتي آگاه شوند به آنچه ما عين عبارت و صريح كلماتشان را ياد ميكنيم؟ (1) اگر به كفر ايشان حكم كنند كه از جرأت و جسارت و بيمبالاتي ايشان چنين به نظر ميرسد در اين صورت به قهقرا برگشته و در دنيا و آخرت زيانكار خواهند بود. زيرا اين لغزشها كه نقل ميكنيم از اساطين و اركان دين مبين سرزده كساني كه مذهب با ايشان پايه گرفته و احكام ( در اثر مساعي آنان) استوار گشته است. (2) و اگر توجيه صحيح كنند و روش روشني را پيش بگيرند يا اشتباه تلقي كنند اگر نتوانند توجيه نمايند، همچنانكه شأن دينداران و بيمناكان از عذاب پروردگار جهانيان همين است در اين صورت چرا كلمات شيخ احسايي قدس سره را توجيه صحيح نميكنند؟ بلكه خود را به هلاكت ميافكنند؟ خداي تعالي ما و ديگر مؤمنان راحفظ كند از اينكه در خصوص علماء رضوان الله تعالي عليهم چنين باشيم. (الف) صدوق عليه الرحمه به سهو پيامبر و ائمهي طاهرين صلوات الله عليهم قايل شده و گفته است: « اول درجهي غلو اين است كه سهو را از آن حضرات نفي كنند. در كتاب فقيه گفته است: شيخ ما محمدبن حسن بن وليد ميگفت: اول درجهي غلو اين است كه سهو كردن را از پيامبر نفي كنيم، اگر جايز باشد رد اخباري كه در اين معني وارده شده رد همهي اخبار نيز جايز خواهد بود، و نتيجهي ردّ اخبار ابطال دين و مذهب خواهد بود. و من در صدد گرفتن پاداش هستم در صورتي كه بتوانم كتابي مستقل در اثبات سهو پيامبر صلي الله عليه و آله بنويسم، و منكرين آن را ردّ كنم انشاءالله.1» باز در همان كتاب است: « غاليان و مفوضه لعنت خدا بر آنان سهو پيامبر را انكار ميكنند.» بعضي از اصحاب، از جمله شيخ ما مرحوم بهاءالدين در بعضي از سخنان خود از صدوق رحمه الله عليه در اين رابطه انتقاد كرده و گفته است: « سهو را به ابن بابويه نسبت بدهيم بهتر از اين است كه سهو را به پيامبر نسبت بدهيم و باز گفته است سپاس خداي تعالي را كه به وي توفيق نداد چنين كتابي را جمعآوري كند.1» و از جملهي علمايي كه بر صدوق خرده گرفته، سيد جليل علم الهدي سيد مرتضي اعلي الله مقامه الشريف است به طوري كه در كتاب انوار و غير آن آمده است، او پس از نقل قول صدوق گفته است: « و در آنچه حكايت كردم خود را به زحمت انداخته در چيزي كه شأن او نبوده، و با اين كار ناتواني و نقص علمي خود را آشكار ساخته است، اگر از كساني بود كه توفيق رشد داشت مسألهاي را كه خوب نميدانست مورد تعرض قرار نميداد. . . ولي هوا (ي نفس) صاحب خود را به هلاكت ميافكند، به خداي تعالي پناه ميبريم كه توفيق را از انسان سلب كند و از وي ميخواهيم كه ما را از گمراهي باز بدارد، و در سلوك راه حق. و طريق روشن از او راهنمايي ميخواهيم. و پس از نقل خبر ذياليدين2و انتقاد از آن گفته است: اين يكي از آنها است كه هيچ مسلماني چه غالي و چه موحد به آن برنميگردد و ملحدي آن را روا نميداند، و اين لازم كسي است كه از آن حكايت كردم در آنچه فتوا داده كه سهو نبي از خداي تعالي و سهو غير يعني امت او و همهي انسانها به طوريكه ادعا كرده از غير آنها است، نه حجتي و نه شبههاي احد از عقلاء در اين باره نميكند، مگر اينكه او در اين باره ادعاي وحي كند و بدينسان ضعف عقل خود را به همهي خردمندان آشكار سازد و عجب اين است كه سهو پيامبر را به خدا نسبت ميدهد و نه شيطان، زيرا شيطان به نبي راه ندارد، تا اينكه گفته: هركس به زبان آورد يا به زبان نياورد به جهت اينكه نميداند مناسب است با قول او: در عداد اموات است و خدا ميداند از او به خاطر نادانياش در اين باب كه در عداد اموات ميباشد پايان سخن سيد مرتضي. و تعجب است از سيد نعمت الله جزايري رحمهالله عليه كه در « انوار نعمانيه» به عقيدهي صدوق تمايل كرده و گفته است: الحق كه اخبار در دلالت به آنچه صدوق اختيار كرده فراوان است و اين قول اقوي است و در شرح تهذيب گفته است: ما در كتاب « نوادر الايمان» و در«كشف الاسرار في شرح الاستبصار» و در« انوار النعمانيه1» ودر « شرح كبير» مان به برخي از آنها اشاره كردهايم، كه مفهوم ضمني آنها اين است كه خداي تعالي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را در بعضي از نمازهايش دچار سهو كرده است، و كلام و مباحثات بعضي از اصحاب در اين خصوص و بيان اينكه كلام ابن بابويه در اين باب خالي از قوت نيست پایان کلام او. نگاه كن چگونه قول آن دو به صراحت بر خلاف ضروري مذهب ميباشد. زيرا عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام از خطاء و سهو و نسيان و غيره از ضروريات مذهب اماميه، بلكه از ضروريات دين اسلام ميباشد براي اينكه اغلب علماي عامه بلكه همهي ايشان معتقدند به اينكه پيامبران بعد از بعثت معصوم بودهاند. با اين حال هيچ يك از علماء در حق صدوق چيزي را نگفتهاند كه منافي توثيق وي باشد، سيد مرتضي و شيخ بهايي و ديگران با اينكه سخن وي را در اين باره نقد كردهاند به روايت او، و نقل كتابها و رسايل وي اعتماد دارند و آن مورد را به اشتباه حمل كردهاند كه خاصيت بشر است به جز انبياء و چهارده معصوم عليهم السلام، و ممكن است سهو را به معناي اسهاء و انساء حمل كنند كه به معناي ترك عمدي است، به طوريكه خداي تعالي ميفرمايد: نسوا الله فنسيهم يعني خدا را ترك كردند و خدا نيز ايشان را ترك كرد گر چه اين خود جاي سخن دارد. اگر كلام صدوق را به آنچه گفتيم حمل نكنيم لازم ميآيد لعن او شامل حال همهي علماي اماميّه اعم از متقدمين و متأخرين شود زيرا همهي اين علماء از زمان پيامبر اكرم تاكنون به عصمت پيامبران و ائمهي معصومين عليهم السلام قايل ميباشند. مجلسي عليه الرحمه در جلد هفتم بحار الانوار در باب نفي سهو از ائمه سلام الله عليهم ميگويد: اصحاب ما اثني عشريها همه به عصمت پيامبران و ائمه صلوات الله عليهم اعتقاد دارند ( و ميگويند:) از گناهان كوچك، بزرگ، عمدي و خطايي و فراموشي، قبل از نبوت و امامت و بعد از آنها، بلكه از هنگام ولادت تا به هنگام لقاء الله ( مصون و محفوظ ) هستند و در اين عقيده هيچ كس جز صدوق محمدبن بابويه و استادش ابن وليد قدس سرهما با ايشان مخالف نبوده است1. (ب) شيخ بزرگوار جناب شيخ مفيد عليه الرحمه، كه از معتبرين علماي دين است و هفت توقيع از ناحيهي مقدسه در حق او بيرون آمده، و در بعضي از آنها اي برادر، خدا توفيقت بدهد. تو را تسديد كند. به وي خطاب شده و حضرت امام زمان عجل الله فرجه بعد از وفاتش تعزيهدار بوده است. در بعضي از رسالههايش از او سؤال شده كه آيا حضرت امام حسين عليهالسلام، قبل از شهادت در سرزمين كربلا به اين جريان آگاه بوده است يا نه؟ اين مضمون را در پاسخ فرموده است: با اخبار جدش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ميدانست به شهادت خواهد رسيد امّا در كدام ساعت و در كدام روز، و در كدام زمين اينها را نميدانست. زيرا لازمهي اين معلومات، نفس خود به هلاكت افكندن است كه خداي تعالي از آن نهي فرموده است !1 من ميگويم: مخفي نماند كه علم آن حضرت به شهادت خودش، وقت و ساعت آن، محل و روز آن از بديهيترين واضحات و روشنترين موضوعات ميباشد، و اخبار در اين باره فراوان است، منكر آن نشود مگر آنكه از گفته ی عقل خود سر بتابد و در ميدان جهل و ناداني عنان رهاكند و نقل آن اخبار ( با توجه به اينكه پيش همگان معلوم و آشكار است) شباهت دارد به اينكه خرما به هجر( وزيره به كرمان ) ببرند.2 و اما نسبت دادن، خود به هلاكت افكندن با علم به اينكه به شهادت خواهد رسيد مفاسدي در بر دارد كه نوشتن آن را هفتاد من كاغذ كفايت نكند ولی كتمان آن روح را به تنگنا نيفكند ( بهتر است سؤال شود) اقدام امام حسين به اين امر خطير آيا به فرمان خداي تعالي بوده يا خود او به اين عمل اقدام كرده است؟ خداي ناكرده، اگر اين اقدام مثل ديگر مردم از جانب خود او و به هواي نفس او باشد همان كه گفته درست است، و لازمهي آن لزوم مخالفت مذهب است و تاليهاي فاسدي به دنبال دارد. در صورتي كه همهي حالات، افعال، اقوال، حركات و سكنات جزئي و كلي آن بزرگوار به فرمان خداي تعالي و با رضاي او ميباشد ( عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون:1) بندگاني گرامياند، در گفتار به او پيشي نكنند و به فرمان وي عمل ميكنند. موضوع ديگر اينكه بين او و بين ديگران كه برايشان حجت است چه فرقي وجود دارد؟ و اگر به فرمان باريتعالي و رضاي وي باشد، معني خود به هلاكت افكندن حضرت سلام الله عليه چه ميباشد؟ بلكه در اين صورت با علم به شهادت اگر به آن قيام و اقدام نكند خود را به هلاكت ميافكند، زيرا به خلاف رضاي خداي سبحان و بدون اذن و رضاي او عمل كرده است. مثل اين است كه پيامبر يا امام يكي از مردم را امر كند به سوي دشمن برود يا جهاد كند تا به شهادت برسد، آيا ( اين شخص كه ميداند به دست دشمن كشته خواهد شد) ميتواند بگويد خود را به هلاكت افكنده است؟ آيا براي او جايز است برخلاف فرمان خدا يا امام عليه السلام در جنگ عمل كند؟ و اين عذر را بياورد ( كه در صورت رفتن به جنگ) خود را به هلاكت ميافكند؟ و خداي تعالي از اين كار نهي كرده و فرموده است ( ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه1): خود را با دست خودتان به هلاكت نيفكنيد! ظاهر شد كه اقدام حضرت حسين به شهادت با علم به آن، به امر و رضاي خداي تعالي و با ارادهي خود او و براي رسيدن به سعادت ابدي است، و اگر چه به هلاكت ميرسد، و اگر با علم به شهادت، اقدام نكند در اين صورت به هلاكت و شقاوت ابدي ميرسد و اگر چه در ظاهر خود را نجات ميدهد. و مسأله در اقدام امامان ديگر عليهم السلام، در شهادت خودشان به قتل يابه زهر به همين نحو است به هر صورت قباحت آنچه به قلم مرحوم شيخ جليل، با آن همه جلالت شأن و با آن مقام علمي كه دارد در جواب مسأله جاري شده به خصوص در اين زمان، به خصوص بر كساني كه در دين خود بصيرت دارند و معرفتي به امام رساندهاند بر هيچ كس پوشيده نيست. با اين وصف هيچ يك از علماء در اين باره به مرحوم مفيد جسارت نكرده و سزاوار هم نبوده كه با وجود توقيعاتي كه از ناحيهي مقدسه در حق او صادر شده نسبت به او طعن شود. پس به ناچار بايد توجيه صحيحي مثل تسديد و غيره مورد استفاده قرار گيرد. چنانكه اعتقاد آن مرحوم را در رابطه با مقدم نبودن وجود چهارده معصوم، برجناب آدم ابوالبشر عليهم السلام به همين نحو توجيه ميكنيم، زيرا در نزد كسي كه اعتقاد دارد كه بر امام عليه السلام لازم است در هر زماني تسديد كند اين كار توجيه صحيح و ارزشمندي ميباشد. و هر كس به تسديد قائل نباشد به هر دليل بيهودهاي كه در توجيه لغزشهاي بزرگان دين لازم ميبيند چنگ بيندازد. (ج) مرحوم علم الهدي سيد مرتضي كه جلالت قدر و علو مقام او از توصيف بالاتر است، و ژرف بيني او در علوم عقلي و نقلي احتياج به تعريف ندارد با اين حال گفته است: خداي سبحان خداي اجسام است چه حيوان وچه جماد، ولي جايز نيست خداي جوهر فرد و عوارض باشد(خدا فراتر از این ها است) و عبارتي كه از بعضي رسالههاي او نقل شده اين است كه: « به الوهيت توصيف ميشود به اين معني كه عبادت و بندگي سزاوار او است، زيرا به آفريدن اجسام، زنده كردن آنها و نعمت بخشيدن به آنها توانا است و به همينها هم مستحق عبادت ميباشد و خداي تعالي هميشه چنين است. وجايز نيست خداي عوارض و جوهر فرد باشد زيرا محال است به آنها چيزي را به بخشد كه مستحق عبادت شود، و جز اين نميباشد كه او خالق اجسام است. اجسام حيواني و جمادات، زيرا او قادر است بر هر جسمي نعمت بدهد و مستحق عبادت باشد». صراحت كلام او را به خاطر توهمات بيجا و خيالات واهي در انكار آنچه ضروري ميباشد به درستي مطالعه كن،اينجا محل اعتراض به آن نيست و بيان صحيح از سقيم در قول او « جايز نيست خداي عوارض و جوهر فرد باشد» در صورتي كه شكي نيست كه خداي تعالي، آفريدگار همهي مخلوقات است. و هر چه مخلوق باشد و اسم شيئي به آن صدق كند، و جوهر واحد و اعراض نيز قطعاً شيئي هستند، زيرا آنچه شيئي نيست نامي نخواهد داشت و به هيچ وجه درك نخواهد شد، با اينكه اين انكار روشن و بديهي از آن مرحوم صورت گرفته هيچ كس از علماي اعلام در وثاقت او و جلالت شأن او طعني نكرده و نسبت خروج از دين را به وي ندادهاند، بلكه به جلالت شأن و مورد وثوق بودن وي تصريح كردهاند و اين نيست مگر به اين خاطر كه كلام او را برخلاف ظاهر توجيه كردهاند و محمل صحيح و درستي براي آن داشتهاند، و اگر كلام او به همان صورت ظاهر ميماند كلامي نبود كه بيشتر از آن به كفر صراحت داشته باشد. (د) غواص درياي اخبار، مرحوم ملا محمد باقر مجلسي رضوان الله تعالي عليه در رسالهي فارسي « صراط النجاه» چيزي گفته كه خلاصهاش اين است « مقدورات سه گونهاند، گونهاي در توان خداي تعالي است و در توان هيچ يك از مخلوقات نيست، و گونهاي هم در توان خدا است و هم در توان مخلوق او، و گونهاي در توان خلق است و در توان خالق نيست1 » از ظاهر كلام او به صراحت چنين برميآيد كه قدرت خداي تعالي در بعضي اشياء مؤثر نيست در صورتي كه قدرت خلق در آنها مؤثر ميباشد، اين سخن در بعضي اشياء قدرت خداي تعالي را نفي ميكند، و در ظاهر خلاف ضرورت مسلمانان ميباشد و موجب كفر گويندهي آن، در عين حال احدي اين قول شيخ را به وي نسبت نداده براي اينكه كلام او را برخلاف ظاهرش توجيه كرده است و هيچ كس در وثوق و جلالت و عدالت و بزرگواري او شك نكرده است. (هـ) محقق ژرف انديش مرحوم ملا احمد اردبيلي « قدس سره» در حاشيهاي كه طبق نقل قول بر كتاب « حضرمي» زده« تركيب عقلي» را براي خداي تعالي جايز دانسته است. در صورتي كه تمامي مسلمين و پيروان اديان ديگر، اجماع كردهاند كه تركيب از صفات حادث است، و چگونه چيزي كه خداي تعالي با مشيت خود ايجاد فرموده بر خداي تعالي راه مييابد( و لا يجري عليه ما هو اجراه) اگر كلام وي را برخلاف ظاهر حمل نكنيم و وجه صحيحي برايش نداشته باشيم كفر و الحاد و فساد لازم ميآورد، و حاشا از او كه چنين باشد با وجود اين تصريح كه بر خلاف ضروري اسلام است، جلالت امر او در وثاقت و عدالت نزد بزرگان دين، بالاتر و بيشتر از آن ميباشد كه نسبت به او تعرض شود. (و) مرحوم سيد علي بحرالعلوم در كتاب« برهان قاطع » جلد دوّم در پايان صفحهي 435 فرموده است: « هركس اعتقاد داشته باشد به اينكه ائمه عليهم السلام به طور عموم با اذن خدا، و به ياري او و با خواست او خلق ميكنند، روزي ميدهند، زنده ميكنند و ميميرانندكافر ميباشد ». در صورتي كه در زمان ما، اين موضوع از ضروريات مذهب اماميّه ميباشد ( و همهي شيعيان اعتقاد دارند كه ائمه عليهم السلام با اذن خدا و با ياري و ارادهي او بر هر چيزي قادر ميباشند، و آن مرحوم به اين اكتفاء نكرده و گفته كه( آنچه ميگويد) از ضروريات ميباشد. لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم- ما انشاءالله فساد اين قول را درگفتار تفويض يادآوري خواهيم كرد. باز عبارتي دارد كه ميگويد: « اگر كسي ادعا كند كه حضرت علي عليه السلام، يا يكي از ائمه عليهم السلام، بعضي از صفات را دارند كه منافي توحيد و ربوبيت خداي تعالي نيست ولي در او وجود ندارد به ضرورت اسلام كافر ميباشد مثل بعضي از معاصرين ما و كساني كه در گذشته بودهاند و عقيده دارند به اينكه او با اذن خدا يا با مددرساني و با خواست او يا به جهت تفويض امر به او خالق و محيي و مميت و رازق ميباشد.» شبيه اين راسيد حيدر كاظمي در رسالهي خودش در فصل دوّم آن ميگويد: « و اما اين قول كه خداي تعالي حضرت محمد و اهل بيت او را خلق كرد و گذاشت كه ايشان هر كاري را به امر و اذن او انجام بدهند، قول به نا معلوم است. . .» و بالاتر از اين را در فصل سوّم ميگويد: « معجزاتي كه از پيامبر و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين، مانند ردّ خورشيد، شكافتن ماه، زنده كردن مردگان و ديگر خارق العادات سر ميزند و دائماً از ايشان ظاهر ميشود از ايشان نيست، و قادر به انجام آنها نيستند حتي اگر با اذن و ارادهي خداي تعالي نيز باشد، بلكه اينها كارهاي خداي عزوجل است، كه همزمان در اوقاتي كه دعا ميكردند و ميخواستند مصادف با درخواست ايشان ظاهر ميگشت، مانند حوادث اتفاقي( و رخدادهاي طبيعي) خداي تبارك و تعالي در همان اوقات، آنها را براي اثبات ادعاي پيامبري و امامت ايشان ظاهرميساخت» باز در همانجا ميگويد: « و ثانياً خداي تعالي آن(ها) را همزمان با درخواست ايشان انجام ميداد، مانند شكافتن ماه، و زنده كردن مردگان، و اژدها نمودن عصا و معجزات ديگر و همهي اينها با قدرت خداي تعالي و مقارن با ارادهي معصومين عليهم السلام، براي اثبات راستگويي ايشان حاصل ميگشت1 » اي دوست با انصاف قضاوت كن، آيا احدي از شيعيان اثني عشري چنين سخني را ميگويد و اعتقاد ميكند که از اماميه است؟ بر اين مبنا بين آن بزرگواران سلام الله عليهم اجمعين، و بين ساير مردم كه دعايشان مستجاب ميشود فرقي وجود ندارد. مقتضاي چنين اعتقادي چنانكه ملاحظه ميكنيم، به طور كلي سلب قدرت از مظاهر قدرت الهي است، و پايين آوردن آنها از مراتبي كه خداي تعالي آن مراتب را به ايشان داده است، ( ضمنا) لازم ميآيد كه به خداي تبارك و تعالي و آن بزرگواران عليهم السلام نسبت تدليس داده شود.( و تعالي الله و تعالوا عن ذلك علوا كبيرا) و به خواست خداي تعالي، در گفتار تفويض، با ادلهي عقلي و نقلي با بياني كه كافي باشد فساد اين موضوع را توضيح خواهيم داد. (ز) صاحب جواهر رحمه الله عليه، در جلد اوّل در بيان مسألهاي در حل اشكال معروف مربوط به آب كرّ ( اظهار ميدارد:) امام عليه السلام در موضوع احكام شرعي، براي آب كرّ دوگونه تعريف ميكند، كه توافقي بين وزن و حجم وجود ندارد، زيرا اگر وزن را حساب كنيم نزديك 36 وجب مكعب، ميشود، و حال آنكه به حسب حجم (5/3* 5/3* 5/3=) چهل و دو وجب و هفت هشتم وجب مكعب ميباشد، اين امر بر او مشكل ميآيد و براي دفع اشكال به توجيه پناه ميبرد كه فساد اين توجيه بر هيچ آدم سادهاي مخفي نميماند چه برسد به آدم هوشيار، زيرا توجيه وي به طوري كه ميبينيم دلالت ميكند به اينكه امام عليه السلام ناقص بودن وزن بر حجم را نميداند و اشكالي هم ندارد زيرا علم ايشان، مانند علم خداي تعالي نيست، بنابراين با ذهن شريف خود مقدار آن را تعيين كردهاند و خداي تعالي حكم را بر آن مبنا جاري ساخته است، و عبارت او اين است: « اما به اين موضوع كه گفته شد اشكال وارد ميشود به اين صورت كه پس از حصول علم به اينكه وزن، از مساحت كمتر است جهتي ندارد آن تقدير مختلف را امضاء كند، در صورتيكه توانايي دارد قاعدهي ديگري را وضع كند كه وزن و حجم با هم منطبق باشند، اين اشكال در صورتي وارد است كه پيامبر و امام به آن علم برسانند و ادعاي علم پيامبر يا امام بر آن ممنوع است و ( اين مسأله) تازگی ندارد ، زيرا علم ايشان مانند علم خداي تعالي نيست، با ذهن شريف خود اين مقدار را تعيين كردهاند و خداي تعالي نيز حكم را براساس آن جاري كرده است. . .1» روشن است كه اين سخن با اصول مذهب فرقهي اثنيعشري منافات دارد زيرا در بين اين فرقه ترديدي وجود ندارد به اينكه ائمهي معصومين عليهم السلام هر چيزي را بخواهند بدانند ميدانند، خواه از موضوعات خارجي باشد يا نه، اختلاف در اين است كه علم ايشان به اشياء حضوري است يا حصولي؟ و به زودي در گفتار مربوط به علم خدا، و گفتار مربوط به علم معصومين عليهم السلام با توجه به دلايل روشن و بيانات كافي اثبات خواهيم كرد كه ايشان به همهي اشياء به طور احاطه، حضور و عيان علم دارند، چنانكه در رسالهها و كتابها اين موضوع را اثبات كردهايم، و نزد فرقهي حقه شك و شبههاي در اين وجود ندارد كه بر جميع احكام شرعي جزيي و كلي آگاهي و علم دارند، و اشكال در دانستن موضوعات خارجي است، و حق اين است كه ايشان مانند احكام شرعي به آنها نيز بدون هيچ تفاوتي آگاهي دارند، و كرّ اگرچه از موضوعات خارجي است و نه احكام، امّا چون از موضوعات استنباطي است كه بيان آن به امام راجع است و نه عرف، و از چيزهايي است كه با مختلف بودن آن به جهت مترتب بودن حكم شرعي بر آن تفاوت ميكند، خطاء در آن باعث ميشود كه در حكم حقيقي شرعي خطاء باشد، و با عصمت ايشان منافات دارد مانند منافاتي كه بدون هيچ تفاوتي در حكم شرعي وجود دارد، و با فرض خطاي او در موضوع استنباطي كه به گمان و توهم او مثل موضوع خارجي است و اگر چه لازمهي آن فساد و عدم عصمت باشد توجيه ياد شده در اينجا معنايي ندارد عرش خدا را ميلرزاند و آسمانها را ميشكافد و كوههاي محكم را در هم ميكوبد، زيرا تعيين مقدار كرّ از مطالب نظري و امور پنهاني نيست تا در آن خطا و غفلتي واقع شود. خلاصه آنچه امام عليهالسلام در تعريف مقدار كر فرموده است. (1) اگر از اطلاع بر حقايق و دقايق آن ناشي شده باشد، (و بايد هم چنين باشد، زيرا شأن سرپرست مهربان همين است)، پس خطاء، معنائي، و غفلت وجهي ندارد. (2) و اگر تعريف او پناه بر خدا از حدس و گمان ناشي شده باشد به طوري كه از كلام وي برميآيد منافات داشتن آن با عصمت و امامت بر خاص و عام پنهان نيست. (3) و موضوع مهمتر اينكه ميگويد: خداي تعالي اين خطاء را برايشان مقرر كرده و بر آن اساس حكم فرموده است. و چه پاسخ خوبي داده عالم رباني مرحوم شيخ مرتضاي انصاري عطرالله رمسه در كتاب طهارت آنجا كه گفته است: « مخفي نماند كه در اين سخن نسبت غفلت است در صدور احكام شرعي، بلكه نسبت جهل مركب به حضرات معصومين عليهم السلام، و نسبت تقرير بر خطاي ايشان از جانب خداي تعالي. تعالي الله و تعالوا عن ذلك علوا كبيرا. . .» به هر تدبير صدور كلام فوق در اين مقام با ضرورت مذهب ما و با جلالت شأن اين مرحوم منافات دارد، با اينكه غور او در علم بر همگان روشن است، و ناچار هستيم توجيه صحيح براي آن پيدا كنيم يا اينكه به لغزش قلم و اشتباه وهم حمل نمائيم. و اشكالي ندارد براي دفع اشكال فوق جوابهاي سودمندي را بيان كنيم و اگر چه ربطي به موضوع بحث ما ندارد، و كتاب را از نظم خود خارج ميكند، اما چون پيرامون اين اشكال، قيل و قال فراواني شده، و نظر فحول علما را به خود جلب كرده، حل و بيان و توضيح آن براي من خوشايند است ضمن اينكه اختلاف در اخبار و آثار را كه از شبهههاي فكري و نظري ناشي ميشود از بين ميبرد. جواب اوّل: ممكن است براي دفع اشكال، و رفع اختلاف آشكاري كه در اخبار وجود دارد، براساس تبعيت از احكام به جهت مصلحتهائي كه در آن نهفته است بگوئيم: غرض از اخبار با تفاوتهايي كه در بين آنها وجود دارد اين نيست كه امر معيني در واقع بيان شود، بلكه غرض تعبد بندگان و مكلفين است نسبت به آنچه شارع مقدس جعل كرده است، به عبارت ديگر موضوع حكم، عدم انفعال هر دو مقدار ميباشد، و مكلفين اختيار دارند از باب تسليم، يكي از آنها را اخذ كنند، يعني موضوع حكم متعدد است، به اين مفهوم كه اگر شخص يكي از اين اندازهها را ملاك قرار داده و از باب تسليم به مقتضاي آن عمل كند نسبت به او همان مقدار واقعي است. به ظاهر آنچه از مرحوم سيد بن طاووس قدس سره الشريف در اين رابطه نقل شده به همين معني برميگردد، و معناي سخن او اين است كه در اين مسأله انسان اختيار دارد كه يكي از روايات را جهت عملي اختيار كند. جواب دوّم: شارع لازم است يك راه براي موضوع حكم واقعي خود قرار دهد، و حكم خود را دايرمدار اين راه قرار بدهد، و اگر چه به حسب نظرش از مصلحت حفظ و غيره مختلف بوده باشد، چنانكه به همين نحو است تحديد در حيض، كه كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نميشود ولي تخلف آن از اين حد در كم و زياد بعيد نيست. و همين نحو است تحديد سن بلوغ به رسيدن به پانزده سالگي مثلاً، با اينكه مناط در تعلق تكاليف بر شخص رسيدن او به حد كمالي است كه امكان دارد از اين حدّ به لحاظ تقدم و تأخر تخلف كند. حاصل اينكه متعلق حكم اگر امري واقعي باشد و حال آن مختلف شود و جهت ثابتي در واقع برايش وجود نداشته باشد بر شارع لازم است براي رعايت آن را با چيزي كه به نظرش نزديكتر به آن امر واقعي است تحديد كند، و بر اين اساس در اينجا ممكن است متعلق حكم، عدم انفعال مقدار معيني از آب باشد ولي به حسب وزن قاعده و قانوني ندارد براي اينكه در سنگيني و سبكي به شدت جورواجور ميباشد، يا در اغلب اوقات براي خيلي از مردم وزن داراي اعتبار نباشد و به همين جهت شارع با مساحت آن را تعريف كرده و آن را قاعده و راهي براي شناخت آب غير متصل قرار داده است، گر چه مختلف ميباشد، و اين حكم ظاهري نيست تا به هنگام بروز اختلاف از آن دست بدارند، بلكه حكم واقعي بعد از جعل است، و اگر چه آب قابل ملاحظه در اين رابطه با توجه به تعريفي كه از آن شده واقعي ميباشد، اين مورد با تأمل و دقت در آنچه دربارهي حيض، بلوغ و غيره گفتيم روشن ميشود، تدبر كن. جواب سوّم: آب غير منفعل كه مقدار اندك آن باشد جامع اين تقديرها است، و چون اغلب مردم عادت به تسامح دارند شارع مقدس در بيان آن جنبههاي احتياطي را در نظر گرفته و در مورد ديگر با ملاحظهي اختلاف موقعيتها آن را ترك كرده است. با هريك از اين سه وجه دفع اشكال امكان دارد. جواب چهارم: كه دقيقتر و محكمتر از سه وجه قبلي است اين است كه غير منفعل بودن آب در نظر شارع با يكي از دو جهت يعني وزن و حجم است، وزن مذكور در اخبار برای تحديد پيمانهها است زيرا تحديد پيمانهها با وزن با توجه به اختلاف آب ها در سنگيني و سبكي معني ندارد، و اين موضوع گواهي مي دهد كه غرض تحديد عاصم است، و اسم كردادن به اين عاصم شرعي ميباشد نه عرفي. توضيح اينكه: اخبار، در صدد نیست موضوع عرفي واقعي یعنی کری را تعریف کند که پیمانه برای عراقی ها است ،حتی موضوع حکم شارع ،این کر عرفی نمی باشد بلکه موضوعِ(اخبار ،تعریف ِ)کر شرعی است که با یکی از دو امر (یعنی )وزن و حجم تحقق می یابد هر يك از آنها عاصم مستقل ميباشد و در تحقق خود به ديگري متوقف نيست، پس بين اخباري كه وزن کر را تعریف ميكند و بين اخباري که مساحت آن را معين مينماید منافاتي وجود ندارد زيرا هر يك از آن دو، عاصم مستقل هستند ونظردر اخبار دو گانه اين نيست كه چيز متحدی را تحديد كند که عاصم است تا به لحاظ بروز اختلاف دو تحدید، بین آن ها منافاتي ايجاد شود. اگر بگويند: محققان اهل معقول اين نظر را دارند كه جسم تعليمي يعني آنچه ابعاد سهگانه طول و عمق و عرض را دارا باشد وجود خارجي ندارد، زيرا جسم طبيعي را به اين صورت معرفي كردهاند كه فرض سه خط متقاطع بر زاويهي قائمه برايش ممكن باشد، يكي طول، يكي عرض و سوّمي خط عمق ( و يا= ارتفاع) ، و خط طرف سطح، یعنی طرف جسم است، به نظرآنها خط و سطح در خارج وجود ندارند، پس جسم تعليمي كه عبارت از خطوط سهگانه باشد در جسم طبيعي وجود فرضي و اعتباری دارد، و وقتي (به صورتي كه گفته شد جسم تعليمي) امر عدمي باشد چگونه امكان دارد موضوع جعل احكام شرعي باشد؟ من در جواب ميگويم: اينكه خط و سطح امري عدمي و غير موجود در خارج باشد براساس كلام قوم است و بر فرض صحت نظر ايشان، لازم نميآورد كه ابعاد وجود نداشته باشند، زيرا ابعاد از جسم طبيعي بيرون نيست، و اينها حدود جسماند و وجود دارند، جسم طبيعي با همين ابعاد مقدر و مشخص ميشود پس ( در واقع آن ) ابعاد به اعتباري عين جسم طبيعي هستند، و براي همين هم با زياد شدن ابعادش اضافه ميشود و با كم شدن آن ها نقصان ميپذيرد. خلاصه كميّت حاصله در جسم محدود به ابعاد، در واقع ذات جسم است و ابعاد، آن حدود را مقدار ميدهند و ذات جسم را محدود ميكنند، و اعتباري بودن آن ها منافي آن نيست كه در برون نباشند، و اگر چه اصل مطلب به طوري كه در محل خود محقق شده این است که امور اعتباري، اصالتاً وجود دارند، و عدمي نيستند، زيرا آنچه معدوم باشد به هيچ وجه قابل درك نيست. بلكه در اين باره سفسطه كرده و چيزي را كه وجود دارد عدمي ناميده اند. در آنچه در دفاع از اشكال يادآوري كرديم باید تأمل شود . (ز) حكيم متأله ملاصدراي شيرازي رحمهاللهعليه در كتابش اسفار گفته است: اهل آتش در عذاب مخلد نخواهند بود، و تصريح كرده است كه به مقدار عمرشان كه كافر يا مشرك بودهاند به عقوبت و مجازات آنها در آتش درد ميكشند و عذاب ميبينند، سپس لذت ميبرند مانند لذت بردن سرگین غلطان از بوي گند نجس و متنعم ميشوند بلكه عذاب ميكشند وقتي از آتش بيرون بيايند و به بهشت وارد شوند چنانكه سرگین غلطان از بوي عطر و پاكيزه متألم ميشود به اين جهت كه برخلاف طبيعت عادت كردهاند. و گفته است كه: « مراد از خلود در آتش، بودن در آن است بدون عذاب، و نه هميشه در عذاب بودن» و استشهاد ميكند به آنچه محيالدين بن عربي و غير او گفته است. مخالف بودن اين اعتقاد با صريح آيات و اخبار، و با ضرورت مذهب به بيان و استدلال نياز ندارد، از هر واضحي واضحتر است آن مرحوم شش فصل به پايان اسفار مانده گفته است: « فصل در كيفيت خلود اهل آتش در آتش: اين مسأله دامنهي گستردهاي دارد و بين علماي ظاهري، و علمائي كه اهل كشفاند و بين خود اهل كشف نقطه نظرات مختلفی وجود دارد، آيا: (1) عذاب آنان كه اهل آتش هستند تا بينهايت خواهد بود؟. (2) در سراي شقاوت تنعمي خواهند داشت و عذاب ايشان تا زمان معلومي ادامه خواهد داشت؟. (طرفداران هر دو نظر) متفقاند در اينكه از آتش بيرون نيايند و تا بينهايت در آتش باقی بمانند، زيرا دو سرا آبادكنندگاني دارند، و براي هر يك از آنها اهلي است. بدانكه اصول دلالت دارند به اينكه« قسر» بر يك طبيعت نميماند، و هريك از موجودات طبيعت نهايتي دارد كه زماني به آن ميرسد و آن مرحلهي خير و كمال او می باشد . . . تا اينكه گفته است: معلوم شد كه اشياء همگي« بِذاتِها» طالب حقند و ذاتاً مشتاق لقاي او هستند، و عداوت و كراهت عرضي آنها ميباشد، و هر كس « بِذاتِهِ» لقاي خدا را دوست بدارد خدا نيز لقاي او را دوست ميدارد، و هركس لقاي خدا را « بِعَرَضِهِ»، به خاطر مرضي كه عارض او شده دوست نداشته باشد خدا نيز او را به طور « عرضي» خوش ندارد، و به همين جهت تا مدتي كه مرضش زايل شود و به فطرت اوليهي خودش برگردد او را معذب ميكند، و يا به همين حال مريضي عادت ميكند وتلخي عذاب زايل ميشود و عذاب او به همين منظور ميباشد و فطرت ديگري برايش حاصل ميشود. . . تا اينكه به سخن ابن عربي استشهاد ميكند و ميگويد: شيخ اعرابي در فتوحات گفته است: « اهل هر دو سرا به آن ها وارد ميشوند اهل سعادت به لطف فضل الهي، و اهل جهنم به عدل او، و به جهت اعمال خود در آن دو فرود ميآيند و طبق نيات خودشان جاودانه ميشوند، مشرك برابر عمر دنیا الم و درد ميبيند، و وقتي اين مدت تمام شد( خداي تعالي) به آنان در همان خانهاي كه مخلد شدهاند نعمت عطا ميكند، به طوري كه اگر به بهشت بروند ناراحت ميشوند زيرا با طبيعتي که دارند موافق و مطابق نيست، به همين جهت از آتش و زمهرير، و از گزيدن مارها و عقرب ها لذت ميبرند چنانكه اهل بهشت از سايه، نور، و بوسيدن حوريان زيبا لذت ميبرند زيرا طبيعت ايشان همين را تقاضا ميكند، آيا نميبيني كه سرگین غلطان با طبيعتي كه دارد از بوي گل ضرر ميبيند، و از بوي گند و تعفن لذت ميبرد؟ و انسانی که فاضلاب تخلیه می کند از بوي مشك ناراحت ميشود؟ پس لذات، تابعي از ملايمات، و ناراحتيها، تابعي از نبود آنها ميباشد، پس از چند سطر ميگويد: قيصري در شرح فصوص گفته است« هر كس با نور حق به چشمان خود سرمه كشيد خواهد ديد كه همه ی جهان بندگان خدا است، و وجودي و صفتي، و فعلي جز بالله و حول و قوهي او ندارد و همگي محتاج رحمت او هستند، و او رحمن و رحيم است، و از شأن خدايي كه به اين صفات متصف است اين است كه كسي را به صورت دائم عذاب نكند، و اين مقدار عذاب هم نيست مگر به اين خاطر كه به كمال مقدر خود برسند، چنانكه طلا و نقره را آب ميكنند تا آنچه آن ها را كدر و كم عيار مي كند از آنها جدا شود، پس اين عذاب متضمن عين لطف است چنانكه گفته شده است وتعذيبكم عذب وسخطكم رضي و قطعكـم وصل و جـوركم عدل يعني عذاب كردن شما گوارا، و خشم شما رضايت، و بريدن شما وصل، و ظلم و ستم شما عدل و داد ميباشد بعد از اين كلمات گفته است: « اگر بگويي: اين اقوال كه دلالت بر تمام شدن عذاب از اهل آتش دارد با آنچه قبلا دربارهي دائمي بودن الم و درد گفتي منافات دارد ميگوئيم: منافات را نميپذيريم، زيرا بين عدم انقطاع عذاب از اهل آتش براي هميشه و بين انقطاع آن از هركسي در وقتي معين منافاتي وجود ندارد. و مرحوم فيض كاشاني نيز كه شاگرد بزرگ و داماد او است در كتاب« عين اليقين» از او پيروي كرده و گفته است: « درد عقلي باشد يا حسي ناگزير زايل ميشود و به تنعم ميانجامد زيرا قِسر(یعنی فشار و زور ) دوامي ندارد. . .» و می دانیم كه اين ا عتقاد با ضرورت مذهب مخالف است و غالب اهل تصوف مانند ابن عربي، قيصري، بسطامي، ابن عطاءالله، عبدالكريم گيلاني و امثال ايشان بر اين اعتقادند، و منشاء اين اعتقاد دلايل واهي است و ايرادي ندارد به دليل عمدهي ايشان و جواب آن اشاره كنيم تا غباري كه در اوهام ضعفاء وجود دارد رفت و روب شود. دليل اوّل: خداي تعالي ظلم نميكند چون عادل است، كار زشت از او صادر نميشود و عدالت خداي تعالي اقتضا ميكند گناهكار را به همان مقداري كه در دنيا گناه كرده در جهنم عذاب كند و نه بيش از آن مدت كه گناه كرده است و اگر بيشتر از آن مقدار عذاب كند ظلم كرده و ظلم به يقين زشت ميباشد. جواب: خداي تعالي به هيچ يك از بندگان خود ظلم نميكند ولي بندگان به خودشان ظلم ميكنند. و اما خلود اهل آتش در آن: با اينكه بيشتر از عمر كوتاهشان گناه نكردهاند به خاطر نيت هاي ايشان ميباشد كه اگر در طول روزگار باقي ميماندند معصيت ميكردند و كفر ميورزيدند، چنانكه نیت هاي اهل بهشت نيز به همين نحو است و رمز و راز خلود آن ها در بهشت نيز همين است و شكي نيست كه پاداش و عقاب بر مبناي نيت ها و بر جوارح و اعضاي بدن، كاشف از حسن و قبح آنها و به عوض آنها است، و به همين لحاظ از ائمهي معصومين روايت شده كه حضرت حجهبن الحسن عجلالله تعالي فرجه الشريف ظاهر ميشود افرادي را ميكشد و قصاص ميكند كه از كشندگان حضرت حسينبنعلي عليهالسلام، و از شهادت آن امام معصوم رضايت دارند، و اين نيست مگر به خاطر اينكه نيات اين افراد، با نيات كشندگان آن حضرت برابري ميكند1، ( با اين مقدمهي كوتاه) روشن ميشود كه روح و پايهي اعمال، نيت ها هستند، و بر پايهي نيت ها خداي تعالي بندگان خود را مجازات ميكند و پاداش ميدهد. در واقع اعضا و جوارح اسباب و وسايلي هستند كه حكم نيت ها را اجرا ميكنند و طبق فرمان او به حركت درميآيند به همين خاطر هم اهل بهشت و اهل دوزخ برمبناي نيات خود كه ادامهي طاعت يا معصيت در طول روزگار است در آن دو مخلد ميشوند، و علت خلود آنها به خاطر طاعت يا معصيت به مقدار معلوم نيست و گرنه حق همان بود كه ميگويند، در صورتيكه چنان نيست، باز از ائمهي معصومين عليهم السلام روايت است كه فرمودهاند: « اهل بهشت در بهشت، و اهل دوزخ در دوزخ به جهت نيت هاي خودشان مخلد مي شوند1» اما آنچه در خبر آمده كه به نيت گناه، گناه نوشته نميشود زماني چنين است كه نيت كند و بر انجام آن توانايي يابد ولي انجام ندهد اما اگر نيت كند و مانعي براي انجام آن باشد و نتواند مرتكب گناه شود مؤاخذه ميشود و مانند كسي ميباشد كه آن را انجام داده است، و دليل اين سخن: (1) اقدام حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف به هنگام ظهور است در برابر كشندگان امام حسين عليه السلام و كساني كه از كار ايشان راضي بودهاند. (2) در خبر آمده كه اگر مردي در مشرق مردي رابه قتل برساند و مردي در مغرب به كشتن او راضي باشد شريك خون او خواهد بود و مؤاخذه خواهد شد.1 از آنچه گفتيم مشخص گرديد كه مدار پاداش و مجازات نيت است نه طاعت و نه معصيت تا اهل آتش به مقدار معلوم عذاب بينند و پس از آن به ناز و نعمت برسند. دليل دوّم: گناهكار كه ديرزماني در دوزخ بماند ماهيت او با طبيعت آتش، و سازگار ميشود و به آن عادت ميكند، و از عذاب لذت ميبرد، مانند زغال كه ابتدا چوب بود، آتش در آن اثر گذاشت و سوزاند، و خود از نوع آن شد هر چه با آتش و سوزاندن منافي باشد مانند آب آن را خاموش ميكند، اهل آتش نيز، بعد از گذشت روزگاراني و عوض شدن ماهيتشان، طبيعت آتش را به خود ميگيرند اگر به بهشت وارد شوند درد ميكشند و به آنان ضرر ميزند چنانكه آتش به اهل بهشت ضرر ميزند اگر وارد آن شوند. جواب: اگر طبيعت اهل دوزخ، با طبيعت آتش يكي بشود و با آن موافق گردد از حالت وجودي خود بيرون ميروند و قسمتي از آن آتش و جزئي از جنس آن ميشوند، مانند سگ كه در نمكزار ميافتد و با گذشت ايام تبديل به نمك ميگردد، در آن موقع نميگويند سگ است ميگويند نمك است و بخشي از آن، ولي به صورت سگ ميباشد، و اهل آتش نيز همين طورند پس از اينكه مدتي در آن ميمانند، گفته نميشود بر حسب ادعايي كه دارند به طوري كه از مثال زغالشان پيدا است اهل آتش، همان خودشان هستند بلكه بايد گفت: كه ايشان جزيي و بخشي از آتش ميباشند چنانكه چوب بعد از زغال شدن و به صورت اخگر در آمدن بخشي و جزئي از آتش ميباشد، و حال آنكه (طبق) ادعايشان در همان وضعياند كه از ماده و صورت تركيب يافته بودند و در جنسشان تغييري روي نداده است، اگر چنين باشد پس چگونه طبيعت آنان با طبيعت آتش سازگار شده است؟ دليل سوّم: خداي تعالي در قرآن كريم ميفرمايد:« و رحمتي وسعت كل شيئي1» مهرباني من هر چيزي را فرا گرفته است، فراگيري رحمت اقتضا ميكند اهل آتش در آن جاودانه نمانند و جز به مقدار گناهشان عذاب نشوند. جواب: (1) بر پايهي گماني كه دارند فراگيري رحمت خداي تعالي اقتضا ميكند هيچ كس در دنيا ناراحتي نبيند، در صورتي كه عملا چنين چيزي نيست. (2) رحمت خداي تعالي بر دو گونه است رحمت فضل و رحمت عدل، رحمت فضل، هم مؤمنين و هم كفار را فرا ميگيرد و بااستفاده به آن قسمت از آيه و مفهوم آن آن رارحمت واسعه مينامند و رحمت ديگر كه با توجه به بقيهي آيه فساكتبها للذين يتقون2 (آن را) رحمت مكتوبه ميخوانند، نوع دوّم يعني رحمت عدل مخصوص پرهيزكاران است و شامل حال كفار و منافقين نميشود. دليل چهارم: اهل آتش از آتش آفريده شدهاند، و شيئي خود را نميسوزاند، و در او اثر نميگذارد.1 جواب: (1) اگر هم اهل آتش، از آتش خلق شده باشند بخشي از آتش نيستند آتش آنان را ميخورد، چنانكه انسان از خاك آفريده شده اما بخشي از آن نيست، خاك او را ميخورد، ميپوساند و اعضايش را پراكنده و متلاشي ميكند، در صورتيكه شيئي در خودش اثر نميكند( مانند اينكه آتش، آتش را) نميسوزاند، اگر بخشي و جزئي از آن باشد، ما پيشتر خلاف آن را ثابت كرديم كه اهل آتش بخشي و جزئي از آتش نيستند، بلكه با ماده و صورتيكه دارند از آن متمايز ميشوند، حتي اگر ( مثل جنّ) از آن خلق شده باشند. (2) دليل روشنتر اينكه به محض ورود، و در همان وهلهي نخست متالم ميشوند و اين نشان ميدهد كه پس از آن هم متألم خواهند بود، يعني تألم به ابتداي ورود اختصاص ندارد. (3) دلايل قرآني، و احاديث و اخبار صراحت دارند كه تا در آتشاند متألم و معذب هستند، و خلودشان در آتش هميشگي است، بيش از آنچه نقض دليل كرديم به قيل و قال نيازي نيست. خلاصه در صدد نيستيم لغزش هائي را نقل كنيم كه از بعضي علمايمان رضوانالله تعالي عليهم صادر شده است، بلكه اين بيان اهميّت دارد كه با صدور اين اعتقادات خلاف ضروري مذهب، كسي در عدالت و وثاقت ايشان ايرادي نكرده، چه برسد به تكفير و گمراهي ايشان و اگر ما بخواهيم امثال اين اشتباهات را مورد اعتراض قرار دهيم لازم ميشود وضع كتاب را تغيير دهيم، و اسلوب خطاب را عوض كنيم، و براي بيان آنچه در صددش بوديم همين مقدار كفايت ميكند توضيح داديم كه در كلمات بزرگان دين و حاملان شريعت سيدالمرسلين و (پيروان) آثار ائمهي طاهرين صلوات عليهم مواردي وجود دارد كه اگر به ظاهر آنها قناعت كنيم و توجيه صحيحي براي آنها نياوريم دليل كفر و قبح مذهب خواهد بود، چنانكه علماي اعلام همين كار را كردهاند و اينگونه مطالب را حمل به حق و صواب نمودهاند. نميدانم چرا و به چه علت بعضي از كلمات شيخ اوحد احسايي را كه به نظرشان مجمل بوده، و نسبت به فهم آن ابهامي داشتهاند با قطع نظر از عبارات سابق و جملات لاحق و قرينههاي متصل و منفصل، توجيه صحيح نكردهاند؟ چنانكه كلمات صادره از بعضي علما را بدون هيچ توقف و تأمل و شبههاي توجيه كردهاند، چرا در حق اين مرد چيزهائي را گفته يا نوشتهاند كه سزاوار و صحيح نيست. الا لله الحكم و هو احكم الحاكمين. فصل هفتم از عباراتي كه از مرحوم شيخ اوحد احسائي اعلي الله مقامه نقل شد، نبايد اين توهم را داشته باشيم كه او اعتقاد دارد » خرق والتيام در افلاك ممتنع است و به همين جهت در معراج پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم چه نظر دارد به اينكه آن حضرت به موقع عروج عناصر سنگين و جمود را در كرات آنها نهاده و به هنگام نزول آنها را برداشته است، زيرا هم خود او اعلي الله مقامه و هم تمامي شاگردان و پيروانش تصريح كردهاند كه: حضرت رسول اكرم با جسم شريف، با عمامه و عبا و كفشهايش به آسمان ها عروج كرده و به عرش حضرت حق رسيده است، و امتناع خرق و التيام در افلاك از عقايد زنادقه و ملحدين ميباشد» در ضمن چنانكه خداي قادر در زماني اندك آن حضرت را به آسمانها برد و در عوالم امكان سير داد همان خداي قادر است افلاك را رتق و فتق كند تا در نظم جهان و سير افلاك خللي به وجود نيايد. گذشته از اينها دلايل قطعي و براهين روشن نشان ميدهد كه خرق و التيام و وقوع آنها در افلاك جايز است، در اين صورت نبايد از قول فلاسفهي زنديق، و توهمات ضعيف و سخيفي كه داشتهاند هراسي به دل بگيريم. قضيهي برگشتن خورشيد به خاطر جناب يوشعبننون و سليمانبنداود، و پيامبر بزرگوار خودمان، و برگشتن آن دوبار يا بيشتر براي اميرمؤمنان عليابنابيطالب عليهمالسلام، و شكافتن ماه به اشارهي پيامبرمان، و عروج حضرت ادريس و حضرت عيسي با جسم شريف خودشان به آسمانها مشهورند و در كتاب هاي علماي اعلام معروفند شيخ اوحد در شرح عريشه در ردّ هفتمين اعتراض كساني كه حشر اجساد را انكار ميكنند ميگويد: « آيا ندانستهاي كه خداي تعالي بر هر چيزي توانا است، و به هر حال منع تداخل اجسام و منع خرق و التيام چه معنايي دارند در صورتيكه فرشتگان، شياطين به آسمانها عروج ميكنند، و مولايمان حضرت محمد صلواتاللهعليهوآله با جسم شريف خود و با لباسها و عمامه و كفشهايش به آسمان عروج كرد، خداي تعالي حضرت ادريس را باجسم او بالا برد، و حضرت عيسي را با جسم او به آسمانها بلند كرد، عصاي حضرت موسي، اسباب و وسايلي را كه جادوگران داشتند و آنها را با هفتاد استر يا بيشتر آورده بودند همه را بلعيد و خود به همان وضع كه بود درآمد نه ذرهاي بزرگ (و نه مثقالي سنگين) شد، عكس دو شيري كه در تكيهگاه مأمون بودند وقتي حضرت رضا عليه السلام به آنها دستور داد به صورت دوشير واقعي درآمدند و خادم مأمون را كه به حضرت دشنام داده بود دريدند و خوردند و به امر حضرت دوباره در همان وضع قبلي خود قرار گرفتند. عكس درندهاي كه در متكاي متوكل بود و به امر امام عليه السلام جادوگر را دريد و خورد و به همان صورت سابق برگشت، و متوكل خواهش كرد كه وي را برگرداند فرمود اگر عصاي موسي ابزار دست جادوگران را برگرداند اين نيز برميگردد. هنگامي كه حضرت يوشع بن نون، با ستمگران در حال جنگ بود، خورشيد به خاطر آن بزرگوار برگشت، زماني كه رسول اكرم صلوات الله عليه وآله مريض بود« و امير مؤمنان سر مبارك حضرت را روي زانوي خود گذاشته بود» آفتاب غروب كرد و به امر حضرت رسول براي اميرمؤمنان برگشت، خورشيد بااشارهي اميرمؤمنان در كنار شهر حله برگشت، و در حال حاضر در همان محل منارهاي ساخته شده كه معروف است، ماه براي رسول خدا شكافت. پس امتناع تداخل اجسام كجا رفت؟ امتناع خرق و التيام كجا رفت؟ آيا پس از اين سخنان صريح و صراحتي كه در فصول گذشته آمد كسي ميتواند امتناع خرق و التيام را به مرحوم شيخ نسبت بدهد؟ اين نسبت به قدري زشت است كه بخل را به حاتم،زشت رویی را به حضرت يوسف علي نبينا وآله و عليه السلام نسبت بدهند. از آنچه ياد كرديم واضح ميشود كه توهم ملاجعفر استرآبادي در كتاب حيات الارواح، و توهم فاضل معاصر در كتاب خود در اين نسبت كه گفتيم از عدم اطلاع آن دو از كتابها و رسالههاي مرحوم شيخ ناشي شده است، و معلوم گرديد كه جواب سابق او در عبارتي كه در فصل اوّل نقل شد در برابر كسي بوده كه به امتناع خرق و التيام معتقد بوده است كه لازم ميآورد عروج آن حضرت جسماني نباشد، به عبارت ديگر مرحوم شيخ خواسته است به ايشان بگويد: « اين امكان وجود دارد كه ما به عروج جسم شريف و جسد لطيف آن حضرت قايل باشيم به طوري كه از اين طريق خرق و التيامي كه شما آن را مطرح ميكنيد در افلاك لازم نيايد، و آن اين است كه بگوئيم جسم شريف و جسد لطيف آن حضرت علت وجود افلاك بوده و هفتاد مرتبه از محدب عرش لطيفتر ميباشد چنانكه شأن علت نسبت به معلول چنين است و به موقع رسيدن آن حضرت به هر جزئي از افلاك، آن جزء در برابر شدت نورانيت جسد شريف وي فاني و نابود ميشود چنانكه نور به هنگام منير نابود ميگردد، و جسم شريف آن حضرت در جاي آن جزء فاني قرار ميگيرد تا به پائينتر فيض برسد، و هر چه از آن بگذرد جزء فاني به جاي خود برگردد و بدينسان خرق و التيامي لازم نيايد. با اينكه عبارت طولاني است ولی اشكال ندارد آن را از رسالهي قطيفيه نقلكنيم. مرحوم شيخ بعد از عبارتي كه در فصل اوّل نقل كرديم ميگويد: « اما شناخت افعال الهيه، بعضيها اين توهم را داشتهاند كه عالم به يك روال است، اگر خللي پديدار شود نظام خلل مييابد، اگر › خرق« پيدا شود در همان حال حركت، فرجهاي با حبس شدن اجزاء مختلف ايجاد ميشود، و وقتي توقف كند همهي فلك متوقف ميشود، با توجه به اينكه فرجهاي در آن نيست و در هم فرو رفتن و فشرده شدن اجزاء هم امكان ندارد، بنابراين اجزاء فرجهاي كه فرض ميشود كجا ميرود؟، اين نميشود مگر با در هم فرو رفتن و اين يا امثال آن امكان ندارد، و آنچه بيان شد بر پايهي افعال بندگان است، ولي در افاعيل الهيه1 بر فرض اينكه نظريهي امتناع خرق و التيام را بپذيريم، خواهيم گفت: معراج يكي از معجزات پيامبر اكرم است و در معجزه چيزي جريان مييابد كه بر حسب عادت، و بر آن پايه كه مردم ميدانند جريان نمييابد پس جايز است اجزائي كه به قدر جسم شريف آن حضرتند به هنگام مرور در جسم آن بزرگوار فاني شوند چنانكه ابزار دست جادوگران در جسم عصاي حضرت موسي علي نبينا وآله و عليه السلام فاني گرديد و جسم شريف آن حضرت براي امداد عالم سفلي در احكام حيات آسمان دنيا، و فكر در آسمان دوّم و خيال در سوّم، و وجود در چهارم، و وهم در پنجم و علم در ششم و عقل در هفتم و صورت در هشتم و تسخير و تقدير در نهم قائم مقام( آن جزء فاني ) گرديد به طوري كه قوهاي از آن نابود نگرديد، زيرا جسد او علت همهي اين اسباب ها است، و به طور قطع از آنها قويتر ميباشد و از هر چيزي كه گذشت آنچه از وي فنا شده بود به خود او برگشت به طوري كه خرق و التيامي به وجود نيامد) پس ظاهر شد كه توهم آن دو بيمحل بوده و از عدم اطلاع سرچشمه گرفته است، زيرا عبارت او قبل از اين و جوابش از معراج، در برابر فلاسفه است، نه اينكه مرحوم شيخ اعلي الله مقامه به آن چه ديگران توهم كردهاند اعتقاد داشته است، اگر چنان با شد (1) عباراتي كه پيشتر از اين از وي نقل گرديد چه معنايي خواهد داد؟ (2) گفتهي او بر فرض تسليم امتناع خرق و التيام چه مفهومي خواهد داشت؟ خداي تعالي ما را از لغزش قلمها و قدمها، و خطاي وهم در هر مقامي حفظ كند. فصل هشتم آنچه از عبارات حاج محمد كريم خان در ارشاد العوام و ديگر كتاب هاي او ظاهر ميشود اين است كه: معراج حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با جسد شريف ظاهري محسوس دنيوي نبوده است ، بلكه با جسم اصلي وي بوده است، ما پيشتر از اين در مسألهي معاد گفتيم كه وي ميگويد: « اين بدن محسوس دنيوي همه عارضي است كه اصلي را احاطه كرده، و مانند صندوقي براي جسد اصلي است، مقصود از صندوق محتوای آن می باشد نه خود صندوق، و این نظر اقتضا می کند معراج آن حضرت در نزد او با جسم اصلی باشد نه عرضی محسوس و دنیوی ،که به نظر او مثل صندوقی برای جسد اصلی است » زيرا او تصريح ميكند كه ظهور ايشان سلام الله عليهم در اين عالم و عوالم دیگر به وسیله ی عرض های مناسب این عالم یا عرض های عوالم دیگر می باشد و امکان ندارد با عرض این عالم در عالم دیگری ظاهر شوند . به طوري كه تصريح او را در فصل آینده خواهيم ديد، و اين مانند آن است كه تصريح كند معراج پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم با غيراين جسد دنيوي بوده است، زيرا عرضي است كه در اين عالم بر جسد اصلی او عارض شده و به این عالم، مخصوص ميباشد، و امكان ندارد با آن در غير اين عالم ظاهر شوند. در فصلي از فصل هاي چهارم در ذكر معراج در كتاب ارشادالعوام ميگويد: « فصل: بدانكه انسان رايك بدن اصلي هست كه اصل بدن او است و بعضي اعراض هم از خارج به او ميرسد گاهي ميآيد و گاهي ميرود. . . و بدن اصلي در اين اعراض مثل نور آفتاب است در آيينه، خواه رنگين شود و خواه صاف و خواه كج باشد و خواه راست و خواه كدورت داشته باشد و خواه لطيف باشد نور آفتاب كه در او افتاده همان نور است. . . و ظهور مردم در اين عالم به بدن عارضی است و چشم مردم همان اعراض را ميبيند، مثل اين كه چشم مردم از كرباس قرمز همان قرمزي راميبيند. . . . چون اين مطلب را دانستي ميگوئيم با وجودي كه بدن شخص حضرت امير عليه السلام يكي است ممكن است براي آن بزرگوار كه از اعراض اين دنيا در چندين جا مظهري قرار بدهد مانند آيينه و از هر يك از آنها نور مقدس او به كلي ظاهر باشد و همه را معصوم و مطهر دارد و همه رخساره و چشم و گوش خدا باشند بي تفاوت، چرا كه حركت اين اعراض به حركت بدن اصلي است1 و در عصمت و طاعت و معصيت تابع او است پس چون بدن اصلي معصوم شد اعراض هم به آن واسطه معصوم ميشود »2. . . وقتي در اين عبارات از آغاز تا پايان تأمل كنيم برايمان آشكار ميشود كه وي اعتقاد دارد: « جسم اصلي در داخل اين بدن ظاهري دنيوي محسوس قرار دارد و بدن ظاهري به كلي عرض است كه بر جسم اصلي طاري شده است، وبدن هاي دنيوي حضرات معصومين عليهم السلام بدن هاي اصلي نيست بلكه همهي آن ها عرض است كه در اين عالم به عنوان مظاهر اخذ كردهاند، و هميشه با اشراقی كه بدن اصلي بر آن ها دارد به حركت درميآيند، و همه هم معصوم هستند و در تبعيت مظهر بدن اصلي ميباشند چنان كه فرزندش حاج محمدخان در رسالهي« مصباح السالكين تصريح كرده و گفته است: « اما جواب قشري ظاهري اين است كه مراد ما عرصهي حقيقت است نه مجاز، و اين عرصهي اعراض است و امام به صرافت نور و جلال و جمال خود جلوه نفرموده است، بلكه در عرصهي اعراض با بدن عَرَض ظاهر شده است و اينكه تو ميبيني جسدي است از اجساد، نهايت اشرف اجساد است، و امام از وَراي اين جسد سخن ميگويد، پس تو از زبان گوشتي ميشنوي و با شخص معلوم مينشيني و برميخيزي، و اين غير از امام است»1. می بینیم چگونه تصريح كرده كه آن چه از پيامبر يا امام ديده ميشود همه عرض است، پيامبر و امام نيست، بلكه جسدي از اجساد است، آن چه پدرش آن را به صورت مختصر می گفت، توضیح داد و آن چه را مخفي ميكرد، آشكار ساخت. و در اين رساله تصريحات فراواني است كه ما در صدد نقل آن ها نيستيم اگر مراجعه كنیم عجايبي را خواهيم ديد و به غرايبي اطلاع خواهيم يافت. به هر حال گاه ميگويد: « جسم اصلي در داخل اين بدن عرضي است» و گاه ميگويد:« اين بدن هاي دنيوي مظاهر جسم اصلي هستند و بدن اصلي داخل بدن عرضي نيست بلكه برآن اشراق دارد و با اشراقش آن را به حركت درميآورد» چنانكه در اين كلمات دیدیم و خواهیم دید در كلماتي كه بعد از اين فصل خواهد آمد. به هر صورت شكّي نيست در اينكه وي اعتقاد دارد: « اين بدن هاي دنيوي محسوس عرضند و بدنهاي اصلي نيستند» چنانكه گفتيم. لازمهي آنچه او اعتقاد دارد اين است كه: (1) معراج پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با بدن دنيوي محسوس نبوده بلكه با بدن اصلي او بوده است. زيرا كل بدن دنيوي عرض است، و ميگويد: عرض مانع ميشود كه در مكان هاي گوناگون وجود داشته باشد، بلكه با بدن عرضي خاص اين عالم، امكان ندارد در عالم ديگري حضور يابد، به طوري كه در عبارت بعدي به اين موضوع تصريح ميكند، بالاخره معلوم ميشود كه ايشان اعتقاد ندارد معراج پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم با اين بدن محسوس دنيوي بوده باشد. و پيشتر در مقالهي معاد ثابت كرديم و دليل آورديم و فهميدیم كه « همين بدن محسوس ملموس دنيوي همان بدن اصلی می باشد خواه بدن معصوم باشد خواه غیر معصوم ، و هر کس غير اين را بگويد به صراحت با آيات و اخبار و سخنان علماي اعلام رضوان الله تعالي عليهم، وشيخ اوحد احسايي و سيد امجد رشتي قدس سره ، بلكه با اجماع بلكه با ضرورت مذهب مخالفت كرده است. نيز در فصل هاي گذشته ی همین مقاله ثابت كرديم كه معراج پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، با جسد شريف دنيوي ظاهري مرئي مبصر، یعنی با همان جسد اصلي بوده است و نه غير آن جسم كه محسوس و مرئي نيست، ما در اين باره به عبارات شيخ اوحد و سيد امجد و ساير علماي عظام استناد كرديم، و ساحت ايشان را از افتراهاي دروغگويان و دارندگان اغراض، تنزيه كرديم. و گفتههاي حاج محمد كريم خان، و پيروان او به هيچ وجه ربطي به مرحوم شيخ و مرحوم سيد ندارد و نبايد به جرم ايشان مؤاخذه شوند، خداي تعالي ميفرمايد: ولاتزرو وازره وزر اخري1 فصل نهم دليل اين كه حاج محمد كريم خان معراج جسماني را انكار ميكند اين است كه اعتقاد دارد: « پيامبر و ديگر معصومان عليهم السلام كلي هستند» و به آنچه گفتيم در كتاب هايش تصريح ميكند، و مقتضاي كلي بودن آن حضرت اين است كه عروج نكند واز مكاني به مكان ديگر نرود زيرا بنابر قول او حضرت رسول با كليت خودش تمامي عوالم و آسمان ها و زمينها را پر كرده و نيازي به نقل مكان و معراج ندارد. در ارشادالعوام بعد از عبارتي كه نقل كرديم ميگويد: « و از آنچه عرض شد معلوم شد كه لازم نكرده است كه به صورت علوي جلوه كند، بلكه ممكن است كه به صورت غير علوي جلوه نمايد از صورت غيرانسان، يا بلكه صورت حيوان هاي طيب و نبات هاي طيب و از همه شنوا و گويا و توانا ميتواند باشد، و اين يك قسم از ظهور ايشان است و اگر تعجب كني از بودن بدن اصلي ايشان در هر محل كه عرض گيرد اين از قلت معرفت تو ميشود به ايشان چرا كه مكرر عرض كردهام كه ايشان كلي مي باشند و پر كردهاند فضاي عالم را به وجود شريف خود، و جائي نيست كه ايشان نباشند، پس چون در همه جا هستند همه جا ميتوانند ظهور فرمايند و حاجت نيست كه از جايي به جايي بروند بلكه در آن واحد در زمين و آسمان و مشرق و مغرب و شمال و جنوب و همهي اطراف هستندو هر گاه ایشان ترک اعراض گویند همین قسم باشند ، و اين اعراض را به مقتضاي اين عالم به خود گرفتهاند، و از اين جهت است كه غوث عالم ميباشند، و در يك آن در همه جا به فرياد همه ميتوانند رسيد. . . . و مي گويد: فصل: چون دانستي كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم در همه جا حاضر است يعني خداوند پر كرده است فضاي آسمان و زمين را به وجود شريف ايشان تا يگانگي خود راظاهر كند و ايشان در همه جا به بدن شريف خود ظاهرند و حاضر و موجود چرا كه بدن ايشان كلي است مانند جسم كه در همه عالم اجسام است و هيچ جا نيست كه جسم نباشد هم چنين ايشان در همه جا هستند و اينكه تو ايشان را يك شخص در يك جا ميديدی عمدا ايشان خود را در يك جا ظاهر ساخته بودند و چشم مردم را در يك جا به خود بينا كرده بودند بعضي از اعراض كه دخلي به جسم ايشان نداشت به ايشان ملحق بود كه گاهي ميآمد و گاهي ميرفت و گاهي زياد مي شد و گاهي كم و هر وقت مي خواستند به خود ميگرفتند و جسم ايشان بر همان حال برقرار بود هميشه بدون تفاوت و زياد و كمي، پس به مقتضاي جسم اصلي خود در همه جا بودند از زمين و آسمان، و به مقتضاي عرضي خود در همان موضع معين بودند، و آن عرضي در غير آن موضع معين نيست و ممكن نيست در دو جا ظاهر شود، و اين اعراض دخلي به همين اعراض عنصري ندارد چرا كه چنان چه جايز است كه از خاك عرضي داخل بدن انسان شود يا باد یا آتش همچنان بسا باشد كه عرضي داخل بدن انسان شود از آسمانها يا كرسي یا عرش اگر چه عرضي آسمانها لطيفتر است پس چنان كه به واسطهي عرض عنصري در يك جا ظاهر شوند به واسطهي عرض آسماني همه در يك موضع، از آسمانها ظاهر شوند و در آسمان ديگر نباشند لكن به جسم اصلي خود در همهي آسمانها هستند. . . و در فصل ديگري ميگويد: « پس هرگاه كسي به ذات خود كلي باشد ولي به عرض خود شخصی، معلوم است تا عرض او باقي است از يك جهت عروج ميكند و زماني كه عرضي را از خود زايل كرد از هر جهت عروج ميكند زيرا كه كلي است و از قبيل اين كلمات صريحه در كليت وجود پيامبر و ائمه معصومين و در معراج حضرت به طريق كليت نه شخصي و جزئي، در تأليفات او فراوان است به خصوص در اين كتاب. و آنچه نقل كرديم براي اثبات ادعايمان كافي است، و در گفتار اوّل نيز سخنان وي از نظرت گذشت كه صراحت داشت اين صورت بشري به طور كلي و با حدود معينه از معصوم و غير معصوم شخصي و جزئي است و عرضي. و به روشني معلوم است كه اگر معراج آن حضرت به همان صورت باشد كه در كلماتش تصريح ميكند ناگزير حضرت صورت بشري را در اين عالم ميگذارد و عروج ميكند، زيرا به طوري كه عرض است، و عرض مانع ميشود از هر جهت عروج كند و در جاهاي متعدد حضور يابد، پس ظاهر شد كه او اعتقاد دارد معراج پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با جسم كلي بوده و نه به صورت بشري موجود و مرئي، و قويترين قرينه بر آنچه گفتيم تعبير او به جسم است نه جسد كه به بدن دنيوي اطلاق ميشود كه مشايخ ما و ساير علما رضوان الله عليهم تعبير ميكنند. خلاصه لازمهي همين اعتقاد او اين خواهد شد كه: (1) پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با لباسها و عمامه و كفشهاي خود به معراج نرفته است زيرا اينها مورد احتياج صورت بشري است و نه جسم كلي. كه به هيچ وجه به آنها نياز ندارد، زيرا كلي سرو پا و دست و چشم و گوش ولب ندارد تا به عمامه و لباس و كفش كه افراد انسان به آنها نياز دارد احتياج داشته باشد. بلي كسي كه قائل باشد آن حضرت باصورت بشري شخصي دنيوي به معراج رفته مثل شيخ اوحد و پيروان او و ديگر علماي اعلام رضوان الله تعالي عليهم لازم است اعتقاد داشته باشند كه پيامبر با مايحتاج خود از لباس و عمامه و كفش و غيره عروج كرده است، و عريان نرفته است، و چنين نميگويند و به همين جهت همگي به عروج با همين لباسها تصريح كردهاند كه در روايات و آثار وارده از ائمه عليهم السلام تصريح شده است. خلاصه قول به معراج با وجود كلي و نه باصورت شخصي دنيوي گر چه موجب كفر نيست به دليل اينكه مسلم بين همهي مسلمانان عروج حضرت صلي الله عليه وآله به طريق اجمال است، و در تفصيل و كيفيت آن با همديگر اختلاف نظر دارند، اما مخالف ضرورت مذهب اماميه است. زيرا اماميه اتفاق دارد در اينكه معراج آن حضرت به صورت بشري دنيوي و با لباسهاي وي بوده است چنانكه تصريحات مشايخ عظام را در فصلهاي گذشته ملاحظه كردي، بنابراين ملاحظه كن تا بداني كه وي صريحا با شيخ اوحد احسائي و ديگر مشايخ و بزرگان علما مخالفت كرده است. تذكر: هر كس در عباراتي كه از حاج محمد كريم خان نقل كرديم به دقت بينديشد و خوب آنها را در نظر بگذراند امكان دارد بگويد كه: « منكر ضروري اسلام شده است، و به چيزي قائل شده كه هيچ مسلمانی در اين باره نگفته است» زيرا خيلي صريح گفته است كه: « پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با وجود كلي خود همهي عوالم و آفاق را پر كرده و در هر عالمي از عرض آن عالم لباس و قالبي عرضي اخذ كرده و با آن عرض به اهل آن عالم ظاهر شده است، و در اين عالم كه تحت فلك قمر است به اهل آن با صورت بشري ظاهر شده و آن را براي خود لباس قرار داده است و در عوالم ديگر از افلاك و عرش و غيره نيز با لباس و صورت ايشان برآنان ظاهر ميشود، و آن مظاهر موجود در همهي عوالم از عرض آن عوالم اخذ شده است، و با اشراق آن نبي كلي غير محسوس و غير مرئي به حركت درميآيند و به اوامر و نواهي خدا قيام ميكنند، و هر يك از اين مظاهر در همهي اين عوالم معصوم و پاك و واجبالاطاعه هستند زيرا مظهر پيامبر كلياند، و مظهر هر عالم اختصاص به همان عالم دارد و از اعراض همان عالم است و در غير آن عالم ظاهر نميشود، و امكان هم ندارد زيرا عرض مانع تعدد و مانع در چند محل و در چند عالم بودن و مانع عروج از هر جهت ميباشد آري اگر تعداد با عرض در عالمي را بخواهد براي خودش از عوارض همان عالم مظاهر عديدهاي ميگيرد كه در هر محل و مكان مظهري داشته باشد مخصوص همان محل و مكان، پس او در عالمي و در هر محلي و در هر فلكي از افلاك وجود دارد و هرگز هيچ محلي از وجود او خالي نيست. اگر مسأله به اين صورت باشد كه ميگوید و در كلماتش به آن تصريح ميكند بر او لازم ميآيد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه واله وسلم به معراج نرفته است، و به معراجي كه همهي مسلمانان قائلند معتقد نبوده است زيرا تصريح كرد كه پيامبر همهي عوالم از زمين تا قاب قوسين او ادني را با وجود كلي خود پر كرده است و هيچ محلي خالي از او نيست، و در هر عالمي حتي در قاب قوسين مظهر و لباس از عرض آن عالم اخذ كرده است و براي او امكان ندارد در مقام قاب قوسين و غير آن با عرض اين عالم كه صورت بشري است ظاهر شود، زيرا اين صورت از عرض اين عالم است و اختصاص به همين عالم دارد. سؤال: اگر همهي عوالم حتي مقام قاب قوسين با وجود كلي او پر است و نميتواند با صورت بشري و يا با صورتي از صورتهاي عوالم ديگر در آن جا ظاهر شود معناي عروج او چه خواهد شد؟ (2) معناي معراجي كه ميگويد چه ميشود؟ در صورتيكه معراج بالا رفتن از زمين بوده است به آسمانها و عروج تا قاب قوسين او ادني، و آنچه به عنوان ضروري دين در بين مسلمانان مطرح است بالا رفتن از كرهي زمين است به بالا با بدن ظاهر محسوس، نه بودن د رتمامي عوالم با كليت خود، يا بودن با لباس آن عالم و صعود بدون حركت ظاهري محسوس به طوري كه وي ميگويد: و ضروري مذهب اماميه اين است كه آن حضرت صلي الله عليه وآله با همين جسد ظاهري محسوس، با صورت بشري مأخوذ از اين عالم با لباسها و عمامه و كفشهايش از زمين تا افلاك تا عرش تا قاب قوسين او ادني به معراج رفته است او اين صورت بشري و همين لباس و عمامه و كفشها را به موقع رفتن از مراكز آنها بيرون برده و در عوالم ديگر سير داده و تابع وجود مقدس او بوده است به طوري كه به هيچ وجه خللي در افلاك، گردش و نظام آنها پديدار نگشته است و معجزهاي حقيقي و خارق عادتي واقعي بوده است، نه به آن صورتي كه خان كرماني گفته و هيچ كس چنين اعتقادي نداشته است. نميدانم سبب مخالفت او با علماي اعلام و خروج از ظواهر اخبار و صرف آنها به اراده و ميل خود چيست؟ اگر بگويي: از كلام تو چنين برميآيد كه به حضور ائمه معصومين در همهي عوالم اعتقاد نداري، به اين دليل كه اگر با اين صورت بشري عروج كند، لازم ميآيد در همين عالم حضور نداشته باشد. در جواب ميگويم: ائمه سلام الله عليهم همهي عوالم را با هيكل شخصي و جزئي خود پر كرده است نه با بدن كلي كه خان گمان ميكند ولي در هر عالمي آنچه را كه مناسب آن عالم است پوشيدهاند، زيرا لباسها و صورتها همه، ملك ايشان و تحت فرمان آنان ميباشد و حضور هيكل جزيي و شخصي ايشان در يك لحظه در محلهاي گوناگون و عوالم متعدد مانعي از تعدد نميباشد چنانكه قبلا گفتهايم. زيرا عوارض مانع هستند، و عوارض ايشان زير فرمان ايشان هستند و به هر صورتي كه بخواهند در آنها تصرف ميكنند، اگر بخواهند از خود خلع ميكنند و اگر بخواهند به خود ملحق ميسازند، و اگر بخواهند آنها را تابع خودشان ميمايند، و مانند ديگر آفريدگان محكوم به حكم عوارض و مغلوب آنها نيسند كه نتوانند به خلاف اقتضاي آنها تصرف كنند، مثل حضور در جاهاي متعدد در يك لحظه، اگر اين را فهميدي ميگوئيم كه: پيامبرمان صلوات عليه و آله شب معراج با اينكه در تمامي عوالم در اين عالم با همين هيكل شخصي، و در عوالم ديگر با لباس مناسب آنها حضور داشت، با اين حال در آن شب با همين جسد ظاهري شخصي و هيكل بشري بالباسها، عمامه و كفشهايش عروج كرد و به جهات عديده و مصلحتهاي بيشمار آنها را تابع خود ساخت، عقل خردمندان و فهم دانشمندان از درك اين حكمتها و مصالح ناتوان است. بعضي به خود آن حضرت مربوط ميشود مانند اينكه جسم و جسد شريف او تابع عقل اوست، و آنچه از عقل شريف او حاصل شود بر جسد شريف وي نيز حاصل ميشود، اين كمال و اين ارتقاء دائما براي همهي معصومين وجود دارد، ايشان هميشه و در همهي مراتب، و در همه احوال به طور تام و كامل در اين معراج هستند، و اين مقام آنان دائمي و هميشگي است. (2) بعضي به خل مربوط ميشود، به اين معنا كه حضرت صلوات الله عليه وآله در زمان خاص و در شب مخصوص با جسد دنيوي محسوس همين عالم عروج كرد تا در تمامي مراتب تكويني و مقامات ظاهري انسانها را تكميل كند، زيرا آن حضرت قطب وجود است وقتي به مقام جمع جمع رسيد تمامي خلق را كه در آن مرتبه اجزاء دائره بودند به هم اتصال داد،بنابراين تمامي ترقيات در تمامي اشياء در همه وقت، در دنيا و آخرت در غيب و آخرت در غيب و شهود در همان شب معراج و در همان زمان مخصوص كه نسبت به زمان ديگر مثل قلب صنوبري نسبت به اجزاء ديگر بدن است حاصل گرديد هر چيزي در هر زماني به كمال برسد ناشي از معراج پيامبر در آن زمان مخصوص است، و صعود و ارتقاء و اوجگيري گر چه براي آن حضرت مدام وجود داشته و دارد زيرا به موقع نزول هيچ نوع كثافت ادبار و اِعراض، عارض وي نشده و فقط هيأتي از نوع عالمي كه به آن نازل گشته بر وي عارض شده تا اهل آن عالم بتوانند از او بهرهمند شوند، و گرنه بوسيدن آستانهي مباركش چگونه بر آنان مقدور ميشد؟ اين معني براي خلق ظاهر نشد مگر در همان شب و در همان زمان خاص، آن شب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با جسم و جسد شريف مرئي و محسوس و با آنچه دربرداشت به معراج رفت و در تمامي حيات هستي سياحت فرمود و همهي آسمانها و زمينها را در نورديد بلكه با همان هيكل شريفش همهي عوالم را پر كرد و محلي از آن خالي نماند، در موقع سير خود در آسمانها در هر محلي، و در تمامي جهات متناسب با آن محل بود گر چه چشمها او را نديدند، هيأتهاي عارضي همان كره را جا نهاد كه همان جمود و سنگيني بوده باشند، آنچه در كرهي زمين به او عارض ميشد همان ملبس بودن به لباس اهل آن بود، تا اين جمود و سنگيني را از خود دور نميكرد مردم چنانكه همديگر راميديدند او را نيز ميديدند، و آن شب همين كار را كرد و در مكانش ديده نشد، با اينكه در مكان و محل خود و در تمامي مكانها و در همهي جهات بود زيرا تزاحمي وجود نداشت، و اگر خواستي بگو: اين هيأت ها كه همان شبح و جمود و سنگيني است و اعراض نام دارد تابع جسم و جسد شريف است، و با او در يك حكم است، چنانكه حكم لباسها و كفشها و عمامهاش نيز در حكم جسم او ميباشد، و خرق و التيامي لازم نميآيد، ملاحظه ميكنيم جن به جهت لطافت و رقتي كه دارد از ديوار ضخيم عبور ميكند و خرق و التيامي لازم نمي شود، اگر همان جن چيزي مانند سنگ را نيز با خود همراه كند به جهت تبعيت در لطافت و رقت خرق و التيامي به وقع نميپيوندد، و حكم آن سنگ را حكم خود او منتفي مي سازد. چنانكه ملاحظه ميكني و قتي يكي از عناصر بدن غالب ميشود حكم ديگر عناصر راباطل ميكند مثلاً خون، يا صفراؤ يا سوداء يا بلغم غالب مي شود حكم ديگر عناصر را از بين ميبرد آتش كه از عناصري مركب است، همين طور آب و هوا و خاك وقتي غلبه ميكند حكم غير آن منتفي ميشود براي اينكه تابع غالب ميشوند. در عين حال چنانكه در فصل مخصوص و ضمن سخنانمان تفصيل داديم، دليلي بر امتناع خرق و التيام وجود ندارد، و تنها « بعضي از » فلاسفه و زنادقه چنين عقيدهاي دارند. به هر حال پيامبر ما صلي الله عليه و آله وسلم در مقام عليّت هميشه در معراج است، و جسم و جسد شريفش حكم عقل او را دارد كه محسوس و مرئي نيست، امّا در مقام قطبيت كه همان ظهور او در لباس بشريت است، فقط يك معراج دارد و چون جمود و سنگيني را در آن شب كنار گذاشت ديده نشد، اما در غير آن شب و در غير آن حالت مرئي و محسوس بود، و تو از برادرم در اينباره بايد دقت كنيم تا درك مطلب را خوب كنيم، در غير اين صورت بايد براي حفظ ايمان خود، در حال تسليم باشيم. چنانكه گفتيم معجزهي حقيقي و خارقالعادهي واقعي همين است كه ائمه عليهم السلام در يك لحظه، و در جاهاي بيشمار، با بدن مشخص و مرئي خود حضور يابند، و معراج پيامبر اكرم نيز با همان بدن مشخص و دنيوي او بوده است. اما آنچه حاج محمد خان مرحوم در رابطه با حضور ائمه همچنين معراج پيامبر عليهم السلام گفته از راه كليّت است، علاوه بر اين به چيزي قايل شده كه هيچكس به آن قايل نيست، اين گونه حضور نه براي آنان فخر است و نه معجزه، زيرا او بعد از عبارتي كه از او نقل كرديم به صراحت گفته كه جبرئيل هم كلي است و با كليت خود تمامي عالم را پر كرده است، و همينطور ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل. در اين صورت اين فرشتگان مقرب چه تفاوتي با پيامبر و ديگر امامان معصومين ما دارند؟ و شگفتآور اينكه حاج محمدخان مرحوم پس از اين همه تصريحات، در آخرين فصل از فصلهاي مسألهي معراج تصريح ميكند به اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با جسم شريف خود و با عمامه و نعلين خود عروج كرد. علت تعجب ما اين است كه سابق بر اين دانستيم كه پيامبر و امام را كلي ميداند، و تصريح ميكند كه ظهور آن حضرات در هر عالمي مثال آن كلي و عرض آن جسم اصلي است، و ظهورشان در اين دنيا، مظهر جسم اصلي ايشان است، پيامبر يا امام در اين مظهر نيست، بلكه به اين مظهر اشراق ميكند و با اشراق خود آن را حركت ميدهد، و نيز تصريح كرده كه عرض هر عالم مخصوص همان عالم است و از آن تجاوز نميكند، و در عالم ديگر ظاهر نميشود، حتي اينكه عرض آسمان اوّل به آسمان دوّم نميرسد، و ميگويد عرض نميتواند سير كند و به معراج برود مگر از يك جهت. گويندهي اين حرفها چگونه ميگويد: پيامبر اكرم با جسم شريف خود و با عمامه و كفشهايش به معراج رفته است؟ زيرا اگر طبق مسلك خود، قصدش از پيامبر همان كلي است كه اعتقاد دارد ديگر احتياجي به عروج ندارد، پس معقول نيست عروجي صورت گرفته باشد، فخري هم نيست، معجزهاي هم نيست، با اين وصف ذكر لفظ عمامه و لباس و كفش با معناي متداولي كه دارند جور در نميآيد، زيرا اينها از لوازم صورت دنيوي و بشري هستند، از لوازم جسم كلي نيستند، و اگر قصدش طبق تحقيق خود او پيامبر عرضي عنصري بوده باشد خود او تصريح كرده كه ممكن نيست از حدّ خود به عالم ديگري تجاوز كند، سير و عروج او فقط ميتواند يك جانبه باشد نه از همهي جوانب، مگر اينكه گفته شود منظور او اين است كه بر حسب حكمت و عادت چنين چيزي امكان ندارد، اما بر حسب (اراده و ) قدرت ( باريتعالي و براي اينكه ) معجزهاي و خارقالعادهاي ( را نشان دهد ) امكان دارد، زيرا خداي تعالي بر هر چيزي توانايي دارد، و اين عبارت او را بر حسب قواعد اسلامي ميشود به اين صورت توجيه كرد و از وي قبول نمود، اما اگر عبارات سابق و منافي در كار نباشد، در اينباره تأمل كنيد تا به من سوءظن ننماييد، زيرا آنچه من در مقام تعرض در حق او يا در حق غير او گفتم با استناد به صريح عبارات و كلمات او در رسالهها و كتابهايش می باشد، ان خيراً فخير و ان شراً فشر، و خداي تعالي به آنچه از ضمير افراد ميگذارد آگاهي دارد و هو لبالمرصاد. منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام |
جستجو در مطالب سایت
لینکها
|