موضوعات سایت
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آخرین مطالب ارسالی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
مقالهي پنجم
در علل چهارگانهي تمامي هستي فصل اوّل چيزي در زمين و آسمان جز با چهار علت پدیدار نشود ، دو علت داخلي كه عبارت از ماده و صورت شيئ هستند، و دو علت خارجي و بيروني كه علت فاعِلي و علّت غايي آن ميباشند، و با نبود يكي از همين علّتهاي چهارگانه چيزي پا به عرصهي وجود نميگزارد. مانند يك صندلي كه مادهي آن چوب است و صورت آن همان شكلي كه صندلي دارد، و فاعل آن نجاري است كه آن را ساخته و فايدهي غايي آن اين است كه بر آن بنشينند. و اين روشن است كه علتها در اول ما خلق الله به علتهايي منتهي ميشوند كه بالاتر از آنها علتي وجود ندارد، اما در ساير اشياء با توجه به تنزل و دوري آنها از مبدء اين علتها افزايش مييابند، و در مرتبهاي كه نازل ميشوند علتهاي ديگري پيدا ميكنند، و علتهاي قبلي پنهان ميشوند و نسبت به آنچه به وجود آمده علتهاي مٌعّدِه ( و آماده ساز ) به شمار ميآيند و به جهت قرب و بعد از مبدء اوليه كم و زياد ميشوند، مثلاً در مثال مذكور تخته علت مادّي صندلي است و پيشتر درخت بود، و پيش از آن هسته، و به همين سان تا به ماده المواد منتهي شود، انسان مادهاش همان گوشت و استخوان است، و پيشتر مضغه بود و پيش از آن علقه و نطفه و پيشتر خاك و آب كه تمامي موجودات زنده از آن خلق شدهاند. و اختلافاتي كه در بيان اصل انسان در آيات كريمهي قرآن ملاحظه ميشود با همين مراتب و طبقات توجيه ميشود مثلاً خداي تعالي ميفرمايد: « خلق من ماء دافق1، من ماء مهين2، منها خلقناكم و فيها نعيدكم3، و جعلنا من الماء كل شيئ حي4،= از آبي جهنده، از آبي بيارزش آفريده شد، شما را از خاك آفريديم و به آن برميگردانيم، هر چيز زنده را از آب آفريديم» و در بعضي از آيات همهي آنها را يك جا بيان كرده و فرموده است« فانا خلقناكم من تراب، ثم من نطفه، ثم من علقه5 . . . » سرانجام همهي اين علتها به مشيت خدا ميرسد، امام عليه السلام فرمو:« لا يكون شيي في الارض و لا في السماء الابسبعه، بمشيه و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب= چيزي در زمين و در آسمان به وجود نميآيد مگر با اين هفت امر مشيت، اراده، قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب ». و به هر دو موضوع اشاره شده در روايتي كه در عيون الاخبار، از حضرت امام رضا، از پدران آن حضرت، از حضرت امام باقر، از جدش عليه السلام نقل شده است فرمود: سلمان اباذر را به منزل خود دعوت كرد و دو گرده نان را در پيش او قرار داد، جناب ابوذر آن دو را برداشته بود و اين طرف و آن طرف ميكرد، سلمان گفت: اي اباذر چرا اين نانها را اين طرف و آن طرف ميكني؟ جواب داد: ترسيدم نپخته باشند. سلمان از اين جواب به شدت خشمناك شد و گفت با چه جرأتي اين نانها را از اين رو به آن رو ميكني؟ به خدا سوگند در اين نان آبي عمل كرده كه در زير عرش است، و ملائكه در آن عمل كردهاند تا آن را به باد سپردهاند، و باد آن را به ابر انداخته و ابر در آن كار كرده، تا با قطرات باران بر زمين نازل ساخته است، در آن رعد و برق و فرشتگان عمل كردهاند تا آن را در جايگاهش نهادهاند، زمين،چوب، آهن، حيوانات،آتش، هيزم و نمك و چيزهاي بيشمار در آن كار كردهاند، تو چگونه ميتواني سپاس اين همه را به جاي آوري؟1 غير از آنچه گفتيم بايد بدانيم كه فاعل و پديد آورندهي حقيقي كه در تمامي اشياء هستي تصرف ميكند جز خداي واجب حقّ عزّوجلّ كس ديگري نيست، او قائم بالذات و مستقل در صفات است، و غير او هر چه و هر كه بوده باشد ممكن است، و ممكن، بذاته فقير و محتاج است و لحظهاي بينياز نميباشد، و گرنه در همان يك لحظه، واجبالوجود خواهد شد و اين خلاف فرض است. مقتضاي ممكن يعني نياز و فقر، در حال صدور و وجود به عينه با او بوده و هرگز از او جدا نشده و جدا نميشود، و چون ممكن، ناتوانِ صرف، و فقيرِ محض است به طريق اولي محال است كه بتواند فقر نظير خود را از بين ببرد چه به طور مستقل، و چه با شراكت يا به طريق تفويض از جانب خداي بينياز، بنابراين در جهان هستي مؤثر و متصرفي حقيقي جز خداي توانا وجود ندارد. اين مختصري بود از تعريف فاعل حقيقي، و تمامي سخن انشاءالله به موقع بحث از علت فاعلي و بقيّهي علتها در فصلهاي بعدي گفته خواهد شد. بعضي از فضلاي معاصر قدس سره در اوّل رسالهي خود مينويسد: « از جملهي مسايل مورد اختلاف در بين دو طايفه، علل اربعه بودن ائمهي طاهرين براي مخلوقات است: آنگاه بعضي از عبارات شرح الزياره را ميآورد و ميگويد: در بعضي فقرات تشبيه ميكند ائمه را به چراغ كه نار غيبي از آن ظاهر ميشود، و خود چراغ صورت نار و موقع اسماء و صفات آن ميباشد، چنانكه آتش به اشياء حرارت و نور ميدهد و آنها را ميسوزاند و اينها از چراغ ظاهر ميشود كه محل انفعال روغن است، همينطور خداوند تمامي افعال خود را از مشيتي ظاهر كرده كه محل آن حقيقت محمديه است، كه به منزلهي دهن است. پس چون مشيت تقوم ظهوري حاصل كرد به حقيقت محمديّه و آن حقيقت با آن مشيت به قيام ركني قائم شد، از ميان اين فعل و انفعال مولودي حاصل شد كه عبارت است از وجود كل و كل وجود از عقل تا هباء،و از دُرّه تا ذَرّه، پس هم چنانكه جميع آثار نار، منسوب به سراج است و جميع صفات نار در شعلهي سراج است همچنين جميع صفات الهي در ائمهي طاهرين است و جميع آثار ربوبيت از ايشان است، نه اينكه ايشان مستقل هستند بلكه ايشان محل تأثير فعل الهي هستند و از خود بنفسه هيچ تأثير ندارند » عرض ميكنم آري مطلب چنان است كه آن مرحوم از كلمات مرحوم شيخ اوحد فهميده است، يعني ائمه طاهرين عليهم السلام، واسطه و ابزار فعل خداي تعالي در پديد آوردن اشياءاند به طوري كه در فصلهاي بعدي به تفصيل بيان خواهيم كرد، و مقصود از ابزار فعل الهي بودن ايشان را توضيح خواهيم داد، و ثابت خواهيم كرد كه منظور از علت فاعلي بودن ائمه براي همهي اشياء به اين جهت است كه ايشان واسطه و ظرف فعل الهي و مظهر آن در ايجاد آنها ميباشند، و نويسندهي رساله، كلام شيخ اعلي الله مقامه را در معناي عليت ائمه عليهم السلام خوب فهميده ولي شناخت معني قيام بين مشيّت و حقيقت محمديه يعني قيام هر يك با ديگري بر او مشتبه شده است و به قول آن شاعر: قل للذي يدعي في العلم فلسفه حفظت شيئا و غابت عنك اشياء به آن كس كه ادعا دارد در علم به فلسفهاي رسيده است بگو: چيزي را حفظ كردهاي و چيزهايي از تو پوشيده مانده است. آنجا كه ميگويد:« پس چون مشيت تقوّم ظهوري حاصل كرد به حقيقت محمديه و آن حقيقت تقدم ركني حاصل نمود به آن مشيت، از ميان اين فعل و انفعال مولودي حاصل شد » تا آخر. گمان نويسندهي رساله اين بوده كه: * قيام مشيت با حقيقت محمديه قيام ظهوري است مثل قيام كسر با انكسار، و حال آنكه قيام مشيت با حقيقت محمديه قيام ركني يعني تحققي است زيرا حقيقت محمديه محل و ظرف مشيت است، و نيز گمان كرده كه: * قيام حقيقت محمديه با مشيت قيام ركني است در صورتيكه قيام حقيقت محمديه با مشيت قيام صدوري است، زيرا مشيت خدا با تفصيلي كه خواهيم داد علت ايجاد تمامي موجودات است، و اولين چيزي كه از مشيت صادر شده حقيقت محمديه است، و حقيقت محمديه اولين چيزي است كه مشيت براي ايجاد آن تعلق گرفته است اگر قيام حقيقت محمديه با مشيت به طوري كه وي گمان كرده قيام ركني باشد لازم ميآيد به مذهب ضرار قايل شويم كه عقيده به وحدت موجود دارد، و آن اين است كه مشيت مادهي اشياء بوده باشد يعني مادهي هر فردي، حصهاي از مشيت باشد كه حقيقت محمديه نيز فردي از افراد آن ميباشد و مرحوم شيخ، مصنفات و رسالههاي خود را با ابطال مذهب ضرار پر كرده و اثبات نموده كه حقيقت محمديه با مشيت قائم است و قيام آن با مشيت قيام صدوري است مانند قيام نور خورشيد با خورشيد. اما چون اصطلاحات مرحوم شيخ نامأنوس و تازه است و مرحوم فاضل به آنها آشنايي ندارد امر بر او مشتبه شده است، با اين توضيح كه مسألهي قيام، و انواع چهارگانهي آن ركني ( و تحققي )، صدوري،ظهوري و عروضي از اصطلاحات منحصر به فرد شيخ است و در رسالههايش مرتب تكرار ميكند، زيرا از آن ميترسد كه فردي به اشتباه بيفتد چنانكه بعضي به اشتباه افتاده است، و هر كس به اصطلاح شيخ و تأليفات و رسالههاي او وارد نباشد، و به آنچه مرحوم فاضل نوشته و به شيخ نسبت داده رجوع كند به آن مرد خداشناس سوءظن خواهد نمود و خيال خواهد كرد آن مرحوم به مذهب ضرار اعتقاد دارد، و مشيت را مادّهي اشياء ميداند. مرحوم شيخ در شرح رسالهي عرشيهي ملاصدراي شيرازي در شرح قول او: (قاعدهاي مشرقي: متكلم كسي است كه كلام با او قائم باشد ) براي اين كه مطلب روشن شود از خود پرسيده كه ملاصدرا از اين گفته چه نظري دارد؟ سپس توضيح داده كه قيام اگر به صورت مطلق بيايد به يكي از چهار معني خواهد بود. معناي اوّل، قيام صُدُور: مانند قيام نور خورشيد با خورشيد، و معناي آن اين است كه چيزي با ايجاد موجد خودش قايم باشد، به گونهاي كه بيشتر از مدّت ايجادش تحقق نميپذيرد مانند نور خورشيد، و مانند تصوير در روي آئينه. معناي دوّم، قيام ظُهُور: مانند قيام كسر با انكسار، كسر ذاتاً جلوتر صورت ميگيرد امّا ظهور در آن چشمها، زماني است كه انكسار رخ ميدهد، زيرا انكسار به معني قبول ايجاد كسر است، به اين جهت اوّل و بالذّات كسر ايجاد ميشود، و در وهلهي بعدي و به صورت عرضي، انكسار به وجود ميآيد. معناي سوّم قيام تحقق: مانند قيام انكسار با كسر، به اين معنا كه انكسار در بيرون، و در ذهن تحقق نمييابد مگر اين كه مسبوق به كسر باشد زيرا انكسار، انفعال كسر در برابر فعل فاعل ميباشد، زيرا صفت قبل از موصوف معقول نيست،گاه به اين قيام يعني قيام تحقق، قيام ركني نيز اطلاق ميشود به اين معنا كه انكسار در حقيقت مادّهاش از خود كسر و با خود او حاصل ميشود نه از جهت فعل شكننده، و مثال قيام ركني قيام صندلي است، با چوب و تخته، زيرا تخته ركن اعظم صندلي است كه با آن قائم ميشود، و ركن دوّم همان صورت ميباشد، پس ميتوانيم بگوئيم صندلي با تخته قايم شده قيام ركني، و ميتوانيم بگوئيم: با تخته قايم شده قيام تحقّق معناي چهارم، قيام عُرُوض: مانند قيام رنگ با لباس.1 كلام شيخ به پايان رسيد. چنانكه ملاحظه ميكنيد، قيام با انواع چهارگانهاش از اصطلاحات مخصوص او است، و اگر به صورت مطلق بيايد يكي از معناي چهارگانهي آن منظور ميشود، در اين مسأله اشكالي نيست، و اشكال در موارد استعمال قيام و شناختن آن موارد ميباشد، هر كس سخنان او را مطالعه كند و به موارد آنها مطلع شود مراد او را خواهد فهميد، چنان كه در علوم ديگر چنين است، در غير اين صورت به مهلكه ميافتد و دچار تنگنا ميشود براي هر كسي كه بخواهد در علمي از علوم داخل شود اوّل لازم است به اصطلاحات آن علم و الفاظ متداول در آن اطلاع يابد، آنگاه اگر خواست آن را توضيح بدهد، يا اگر اشكالي ميبيند آن اشكال را وارد سازد. چون فاضل مرحوم در تأليفات شيخ اوحد اعلي الله مقامه ممارست نداشته و از اصطلاحات وي مطلع نبوده، و از اهلش نيز آنها را نپرسيده، با ديدن عبارت مرحوم شيخ، در جزء سوّم شرح عرشيه، در بيان معناي صراط و غير آنها مقصود او را ندانسته و در بيان مراد آن مرد خدا به اشتباه افتاده است. « و اما عبارت شيخ اوحد » گفته است: « و اگر خواستي بگو: خداي تعالي هر چه را بخواهد به وسيلهي ايشان انجام ميدهد، زيرا فعل او به وسيلهي ايشان يعني محمد و علي قائم ميباشد، و آن دو وسيلهي فعل او قائمند قيام تحقق، و نشانهي فعل او با آن دو است يعني فعل او با آن دو قائم است، و قيام آن دو نيز با فعل او ميباشد مانند قائم و ضارب نسبت به زيد ( و لله المثل الاعلي )، قائم و ضارب دو اسم براي فاعل قيام ضربند، و آن دو، اسم ذات زيد نيستند و به ذات زيد حمل نشوند مگر از راه مجاز ». و چون موارد استعمال قيام را نميشناخته، بين مرتبهي اسم فاعل ( كه مقام حكايت و بيان نام دارد ) و بين مرتبهي اثر فعل ( كه عبارت از حقيقت محمديه ميباشد ) فرقي نگذاشته است، و قيامي را به كار برده كه بين مشيّت و اسم فاعل به كار ميرود یعنی قیام مشیت به اسم فاعل ، که همان قیام ظهوری در مشیت و در حقیقت محمدیه باشد ، یعنی قیام مشیت در حقیقت محمدیه ، که همان قیام تحقق باشد ، و بین دو مورد استعمال قیام به اشتباه افتاد . و بيان اشتباه و توضيح آن به اختصار، به مقدمهاي سودمند متوقف است: « وقتي بگوئيم: زِيدٌ قائِمٌ، چهار چيز از آن معلوم ميشود. اوّل: ذات زيد. دوّم: صفت زيد يعني قائم، که اسم فاعل است ،یعنی اسم است برای آن که فعل قیام را انجام داده است . سوّم: فعل زيد يعني قام. چهارم: قيام كه مصدر و اثر فعل زيد است. نسبت دادن « قام » به ذات زيد در اصطلاح نحويون به صورت مجاز ميباشد زيرا « قام » فعل زيد است و نه خود زيد، ذات كار را كه قام باشد به مباشرت انجام نميدهد و بالاتر از اينها است، زيرا اگر ذات مباشر باشد لازم ميايد دائماً قائم باشد و اين صفت از او جدا نشود زيرا صفات ذاتي به يقين تغيير نمييابد،و فرق بين صفات ذات و صفات فعل همين است و بس، بلكه ذات فعل را با خود آن ايجاد ميكند و با صفتش يعني صفت فعلش ظاهر ميسازد كه همان قايم باشد « ابي الله ان يجري الامور الاباسبابها= خداي تعالي نخواسته كارها جز به وسيلهي ( ابزار صورت بگيرد ) پس صفت قايم سبب و وسيلهاي براي ظهور فعل ذات است و به همين جهت اين صفت را « ذات ظاهره » مينامند و اين صفت يعني قايم، مركب است از فعل يعني قامَ، و اثر فعل يعني قيام ( كه مصدر ) باشد. بنابر آنچه در محل خود به اثبات رسيده كه فعل اصل است و مصدر اثر، و از آن مشتق ميباشد، و اين مذهب كوفيين است. پس مباشر واقعي فعل همان قائم است كه مظهر فعل و صفت آن ميباشد و نه ذات زيد، زيرا ذات، فعل را با خود او ايجاد ميكند و حادث است. و ذات، از مباشرت با حوادث منزه ميباشد « و لا يجري عليه ما هو اجراه بر او جاري نشود آنچه خود آن را جاري كرده است »، بلكه ذات، فعل خود را با همان صفت قائم ظاهر ميكند، بنابراين مباشر همان صفت است ( و نه ذات ) و به همين جهت در عبارتي كه از شيخ نقل كرديم آمده است: « خداي تعالي هر چه را بخواهد به وسيلهي ايشان انجام ميدهد، يعني خداي تعالي افعال خود را با ايشان و از ايشان ظاهر ميكند زيرا كه صفات او هستند، چنانكه زيد افعال خود را از صفاتش ظاهر ميكند كه عنوان هايش ميباشند، با اين بيان آشكار شد كه فعل زيد يعني قام از قائم ظاهر ميشود كه عنوان و صفت اوست و نه ذات او، و قيام او با آن، قيام ظهور است، مانند قيام كسر با انكسار، و لذا شيخ گفت: « زيرا كه فعل او با ايشان قائم است قيام ظهور » يعني كه فعل خداي تعالي با محمد و علي قائم است قيام ظهور كه صفات او هستند، و قائم كه صفت زيد و اسم او ميباشد از قام يعني فعل زيد و قيام يعني اثر فعل او مركب است، به همين جهت گفتيم: كه او با فعل يعني با قام قائم است قيام تحققي زيرا اگر فعل نباشد زيد با قائم متصف نميشود، و امّا قيام يعني اثر قام، با همان قام قائم است قيام صدوري، زيرا كه اثر او است و از آن صادر شده است، پس قائم از دو جهت مورد توجه است: از طرفي قائم اسم زيد،آيهي او، ابزار ظهور فعل او و واسطه و عنوان او و حاكي او است، در رتبه بر فعل مقدم است، و فعل با آن قائم است قيام ظهور مانند قيام كسر با انكسار. از طرفي مركب بودن آن از فعل و اثر آن، و متصف شدن زيد با آن بعد از فعل و اثر آن از فعل مؤخر ميباشد، بنابراين ذات زيد مثال ذات حضرت احديّت عزّوجلّ ( و لله المثل الاعلي )، و قائم، عنوانيّت آل محمد و وصفيت ايشان به خداي سبحان، و قام مثال فعل او، و مشيت و قيام مثال حقيقت محمديه صلي الله عليه و آله ميباشد. پس خداي سبحان همهي افعال خود را با صفات خود ظاهر ميكند كه آل محمد صلوات الله عليهم هستند، و اين مقام همان مقام عنوان و اسم فاعل و حكايت است، و فعل با آن قائم است قيام ظهور و او قائم به فعل است قيام ركني و تحققي، زيرا فعل ركني از آن ميباشد، و فعل با حقيقت محمديه قائم است و حقيقت محمديه اثر فعل و اولين صادر از او ( يعني فعل و قائم با او است ) قيام ركني، زيرا حقيقت محمديه محل و ظرف آن ميباشد، و حقيقت محمديه با فعل قائم است قيام صدوري براي اينكه اولين صادر از اوست. هرگاه اين مقدّمه را به خوبي متوجه شويم علّت اشتباه فاضل مرحوم روشن ميشود كه به خاطر مطلع نبودن از مطالب شيخ اوحد، و به جهت ممارست نكردن سخنان او بين مقام اسم فاعل يعني عنوان، و بين مقام حقيقت مقدسهي محمديه يعني اثر فعل و صادر اوّل فرقي نگذاشته و گفته است: « مشيت تقدم ظهوري حاصل كرد به حقيقت محمديه، و آن حقيقت تقدم ركني حاصل نمود به آن مشيت » در صورتي با اين توضيح معلوم شد كه: - قيام مشيت با حقيقت محمديه تقوّم ركني است نه ظهوري كه وي توهم كرده است. - و آنكه مشيت با آن قائم شده تقوّم ظهوري مقام اسم فاعل و حكايت و عنوان است، نه مقام حقيقت محمديه كه توهم كرده است. - و حقيقت محمديه قائم است با مشيت قيام صدوري، زيرا اولين صادر از مشيت است نه قيام ركني كه توهم كرده است. زيرا لازمهي آن مذهب ضرار است كه كفر صريح و مذهب قبيح ميباشد. بنابراين بايد به طور جدي در آنچه گفتيم تأمل شود زيرا لغزشگاه اقدام و محل اضطراب افهام و بوتهي آزمايش علماي اعلام ميباشد. و اين قبيل اشتباهات در رسالهي مرحوم فاضل، فراوان به چشم ميخورد. فصل دوّم مرحوم فاضل معاصر در آن رساله بعد از عبارتي كه در فصل قبلي نقل كرديم، پس از نقل بعضي كلمات شيخ اوحد و سيد امجد و به اشتباه افتادن خود در بيان مراد از آنها گفته است: « پس ميگوئيم در اين مسأله دو مقام است يكي تقدم وجود ائمه طاهرين بر وجود ساير اشياء در عالم انوار و اشباح، دوّم علل اربعه بودن ايشان از براي ما سوي الله، و عمده محل اختلاف مسألهي دوّم است. اما اوّل: پس بسياري از متشرعه نيز قائل به آن هستند، مثل علامه رحمه الله عليه، شيخ كليني، شيخ صدوق و غير هم، نظر به اخبار بسياري كه ادعاي تواتر آن ها ممکن است . و عجب از انكار شيخ مفيد و سيد مرتضي این امر را ، به اين كه دليل معتبري از عقل و نقل بر خلاف آن نيست، و از قدرت خدا بعيد نيست، پس چه داعي كرده بر طرح و تأويل اين اخبار بسيار؟، ليكن در اينجا لطيفهاي است و آن این است كه شيخ احمد را اعتقاد اين است كه تسديد بر امام من باب لطف لازم است، يعني نميگذارد كه علماء در زمان غيبت در خطا واقع شوند بلكه در قلب ايشان مياندازد آنچه را كه صواب است و حق است. حال ميگوئيم: شبهه و شكي نيست كه شيخ مفيد از مشايخ شيعه و مروجين احكام شريعت بود بلكه در حق اوست: يا شيخ منك الخطا و منا التسديد . . . و قضيهي الحق مع ولدي و الشيخ معتمدي، در حق او است با سيد مرتضي. و توقيع از حضرت حجت در مرثيهي شيخ منقول است كه فرمودند: لا صوت الناعي بموتك انه يوم علي آل الرسول عظيم= اي كاش منادي مرگ، مرگ ترا اعلان نميكرد زيرا آن روز بر آل پيامبر روز سختي است. پس چگونه ميشود كه اين دو بزرگوار در اين مسأله به خطاء رفته باشند؟ و امام ايشان را ردع نفرموده باشد؟ پس بر شيخ احسايي لازم است احد امرين: (1) يا متابعت كند شيخ مفيد را در عدم تقدم وجود ائمه بر ساير اشياء و دست بردارد از جميع مطالب خود كه متفرع بر اين مسأله است. (2) يا اينكه قول به تسديد را باطل داند، و ردع بر امام لازم نداند، و ثاني از براي او آسانتر است» غرض مرحوم فاضل غرض آن مرحوم از آوردن اين لطيفه، طعنه زدن به مرحوم شيخ احسايي است با روشي كه به گمانش نيكو ميباشد با اين تقرير كه شيخ احمد اعتقاد دارد كه: (1) تسديد از باب لطف بر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف واجب ميباشد. (2) حضرات چهارده معصوم عليهم السلام پيشتر از همهي موجودات به وجود آمدهاند. در صورتي كه شيخ مفيد و سيدمرتضي كه از بزرگان علماي شيعه و فقهاي شريعتند اعتقاد دارند كه حضرات معصومين پيشتر از ديگر موجودات خلق نشدهاند، و اغلب علماء امثال مجلسي، كليني و صدوق رضوان الله تعالي عليهم برخلاف آن دو بر تقدم وجود ائمه عقيده دارند كه حق است، و اخبار فراوان بلكه متواتر در اين باره صراحت دارند. اگر تسديد بر امام عجل الله تعالي فرجه الشريف لازم است چنانكه شيخ احسايي به آن اعتقاد دارد، بر امام عليه السلام واجب بوده كه شيخ مفيدو سيد مرتضي را باز دارد از راهي كه رفتهاند، پس لازم است شيخ يكي از دو راه را بپذيرد: راه اوّل: به مذهب شيخ مفيد و سيد مرتضي قايل شود، و اعتقاد كند به اينكه ائمه اطهار نسبت به ديگر موجودات هستي تقدم وجودي ندارند،و از تمامي فروعات اين مسأله دست بردارد. راه دوّم: عقيده به وجوب تسديد را باطل بداند. و اين راه از راه قبلي آسانتر ميباشد». بايد گفت: اين لطيفهي عجيب و غريب بر خود او وارد است، زيرا اگر به تسديد و به تقدم وجودي ائمه بر تمامي اشياء عقيده دارد چنانكه از عبارات خود او برميآيد، همين لطيفه بر خود او نيز جاري ميشود، و اگر به تسديد قائل نيست چرا در مقام تعظيم به مرحوم مفيد به قول حضرت وليعصر ارواحنا فداه و عجل الله فرجه الشريف استناد ميكند و ميگويد: امام عليه السلام به او فرموده است: « يا شيخ منك الخطاء و منا السديد » مگر اينكه به اين قول اعتماد نكند!! يا تسديد را به تسديد شخص مرحوم مفيد تأويل كند!! و بنابر ظاهر چون معناي تسديد در كلمات شيخ احسايي بر فاضل مرحوم مخفي مانده از اين موضوع غفلت كرده است. لازم ميباشد براي رفع اشتباه به طور مختصر به دو مطلب اشاره كنيم: اوّل: بيان معناي تسديد و نظر شيخ در اين باره. دوّم: بيان لزوم و وجوب تسديد كه از جانب خداي تعالي، براي حفظ خلق و نظم امور آنها در امور دنيوي و ديني، و از باب لطف به عهدهي امام عصر عليه السلام، به خصوص در زمان غيبت كبري محوّل شده است. مطلب اوّل در معناي تسديد: در لغت به معناي توفيق بر گفتار و كردار صحيح ميباشد، مراد شيخ اوحد نيز از تسديد همين معنا ميباشد،و منظور از گفتار و كردار هم در ظاهر و هم در واقع همين است، به اين معني كه علماي حقهي اماميه رضوان الله تعالي عليهم در مقام استنباط احكام شرعي چون هميشه طالب حق و صوابند، و شب و روز ميكوشند احكام شرعي فرعي و غير فرعي را توضيح دهند، و همهي اوقات خود را صرف ميكنند تا از فيوضات الهي بهرهمند شوند، و خداي متعال به آنان وعده داده كه راه را نشان دهد بلكه ايشان را به مطلوب برساند، و در اين رابطه با تاكيد فرموده است:« الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا = آنان را كه دربارهي ما جهاد كنند حتماً و البته به راههاي خودمان هدايت ميكنيم » و مجاهده قرينهاي بزرگ است به اينكه منظور از هدايت ايصال به مطلوب است. پس ارائهي طريق به مردم به خاطر اتمام حجت و قطع زبان عذر و بهانهي آنان در روز حساب بر خداي تعالي لازم است، چه مجاهده كنند و چه نكنند، و بر امام عليه السلام كه واسطهي ايصال فيوضات و توضيح حق ظاهري و واقعي ميباشد تا مادامي كه ايشان در مقام مجاهدهاند و طالب حق هستند واجب است ايشان را تسديد كرده و در قول و عملِ حق، آنان را موفق سازد، و هر كدام از ايشان در احكام شرعي الهي، در قول يا عمل از راه حق منحرف شد به سوي حق و حقيقت سوق دهد، و آنان را با دليل حق آشنا كند كه در آيات و اخبار، به نص و تصريح، يا با اشاره و تلويح وجود دارد، تا با رسيدن به آنچه حق است و در آن زمان برايشان تكليف است به سعادت برسند. ( هرگز ) امام عجل الله تعالي فرجه الشريف در رعايت حال مردم اهمال نخواهد كرد، وچه رعايتي بالاتر و بهتر است از اينكه آن حضرت علماي حقه را به حق و به مطلوب برساند؟ در غير اين صورت لازم خواهد آمد آن حضرت ضمن اهمال علماي مجاهد كه درصدد تحصيل مراد و رسيدن به مرتبهي كمالند حال اغلب مردم را به كلي مهمل گذارد، و حال آن كه آن حضرت در توقيع خود فرموده است: « انا غير مهملين لمراعاتكم= ما در مراعات شما اهمال نميكنيم. و منظور از حق واجب، اين است كه مردم را به حق، اعم از ظاهري و واقعي برساند، زيرا مصلحت اقتضاء ميكند در بعضي اوقات همه را به حكم واقعي تسديد كند چنانكه در دولت حق چنين خواهد بود و گاه مصلحت تامه و حكمت عامه اقتضاء ميكند ايشان را در بعضي از مسائل به حكم واقعي، و در بعضي از آنها به حكم ظاهري تسديد كند تا ايشان را از شر دشمنان نگهدارد: زماني ايشان را از هم جدا ميكند، و گاه با هم جمع ميكند تا سالم بمانند، زيرا خداي تعالي امام عليه السلام را راعي مردم قرار داده و او به مصلحت ايشان داناتر است، گاه بين ايشان خلاف ميافكند تا بدينسان ايشان را حفظ كند از شر دشمناني كه ميكوشند نور حق را خاموش كنند. به همين لحاظ مشاهده ميكنيم كه علماي ما رضوان الله تعالي عليهم در غالب مسائل با همديگر و در بين خود اختلاف دارند و جز در مسائلي اندك با هم متفق نيستند، و اگر در هر وقتي و زماني به حكم واقعي تسديد ميشدند بين ايشان خلافي نبود، در صورتي كه وجود خلاف كاملاً محسوس است، و تسديد همهي علماء به حكم واقعي و صواب در هر مسأله ممكن نميشود مگر به موقع ظهور دولت حق، و از بين رفتن ظلم و جور، و نشر حق و عدل. و منظور از تسديد در كلمات مرحوم شيخ اعلي الله مقامه الشريف همين است و ايرادي ندارد بعضي از آنها را نقل كنيم تا با تو ضيحي كه ميدهيم، صحيح از فاسد معلوم شود، شيخ در فصل سوم در بيان قسم سوّم اجماع، در رسالهي اجماعيه ص7 گفته است : «هرگاه در مسأله دو قول يا بيشتر وجود داشته باشد، ناگزير در اخبار و اشارات و هدايتشان به تصريح يا تلويح بايد دليلي نصب كنند تا به حكم خاص دين ايشان دلالت كند و اهل استنباط به موقع تفقد آن را پيدا كرده و در قول خود بياورند ، اگر در همهي احكام چنين نباشد در بعضي به اين نحو خواهد بود پس هر كس از اهل استيضاح و استنباط تا آنجا كه مي تواند براي تحصيل آن دليل معين،می کوشد و سرانجام به دليل اينكه قول معصوم عليه السلام در داخل اقوال ميباشد آن را مي يابد » تا اينكه ميگويد:« و راز اين سرّ، اين است كه اغلب تكاليف بنا بر مقتضيات زماني و مكاني و وضع خود مكلف جاري مي شود ، گاه وضع مكلف در مكاني ، يا در زماني ، حكمي را اقتضاء مي كند كه نسبت به حكم مكلف ديگر در زمان يا مكان ديگر تفاوت دارد، اما حكم خداي واحد كه هرگز مختلف نميشود گاه با حكم متعدد و فراوان خداي تعالي تطبيق ميكند و گاه نه، و در نزد امام عليه السلام دو حكم وجود دارد: حكم اوّل: حكم واقعي است كه في نفسه تفاوت نميكند و تا دولت ضلال ادامه دارد لازم نيست به آن عمل شود، مگر اينكه همهي ملت اسلام برخلاف حكمي متفق شوند كه اهل استنباط به موقع تفقد به آن رسيدهاند در اين صورت امام عليه السلام ( حكم ) عمل به آن را معين خواهد كرد، اگر حكمت اقتضاء نكند كه بر خلاف آن عمل شود، در غير اين صورت به مقتضاي همان وقت بر حكم مخالف عمل ميشود با اين شرط كه فردي (يا افرادي ) از فرقهي حقهي اثنا عشري به حكم واقعي عملي كند تا حق از اهل خود مرتفع نشود، زيرا تكليف او در اغلب حالات با ما مشترك است و به صورتي است كه صلاح رعيّت ايجاد ميكند امام صادق فرموده است: « و الله لا ندخلكم الا فيما يصلحكم= به خدا سوگند ما شما را وارد نميكنيم مگر به چيزي كه شما را اصلاح كند ». اما حكم دوّم: حكم متكثر است، علماي ا علامي كه ابواب حضرت حجت و واسطههاي بين او و بين رعاياي او هستند، و حضرت امر فرموده مردم به آنان اقتداء كنند و مسائل ديني خود را از ايشان بگيرند، و خداي تعالي در قرآن با آيه « و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهره1= ما بين آنان و بين قريههائي که در آنها بركت نهادهايم قريههاي آشكاري قرار دادهايم » به وجود اين واسطهها اشاره كرده است قريههاي داراي بركت خداي تعالي، آل محمدند، و قريههاي ظاهري بين آل محمد و مردم، علمايي هستند كه اشاره كرديم، « در بقيهي آيه فرموده است: و قدرنا فيها السير= مقرر كرديم مقلدين كه رعاياي امام عليه السلام ميباشند احكام مورد نياز خود را از همين علماء بگيرند، و اگر چه مختلف و متفاوت باشد، زيرا اختلاف فيما بين را امام عليه السلام خواسته تا به طوري كه گفتيم رعاياي خود را حفظ كند، علما، و مردم تكليفشان همين است اين حكم چنانكه گفتيم گاه با حكم واقعي تطبيق ميكند و گاه نه، اگر براي عمل به حكم اوّل واقعي كه مختلف نميشود مانعي نباشد واجب است به آن عمل شود، و واجب است امام عليه السلام وسايط را به همين حكم هدايت كند تا اتفاق و اجماع برحسب امكان به وجود بيايد. و حكمت اقتضاء ميكند بعضي از علماءاز همين ابواب امام و واسطههاي آن بزرگوار ولو به واسطهي عالمي كه به علم او ارزش و اعتبار قائلندبه اين حكم رسيده باشد تا حق بيرون نرود از فرقهي حقهي اثني عشري كه تا قيامت برحقند، و اگر براي عمل به حكم واقعي مانعي پيش آمد به نحوي كه به استيصال فرقهي محقّه منجر ميشود، تكليف ايشان عمل كردن به چيزي است كه ايشان را نجات ميدهد، و بر امام اگر ظاهر و در بين شيعه باشد واجب است در اين باره به همان حكم عمل كند كه تكليف آنان ميباشد و در باطن ملزم است به همين حكم واقعي عمل كند، و به همين نحو عمل کند اگر غايب باشد، تا وجود نوع را حفظ كند كه وقوع حق بر آن متوقف است و ناچار در اين حكم واقعي يكي از شيعيانش بايد با او موافق و مثل امامش پنهان يا نسبت به مشهور متروك القول باشد» تا اينكه گفته است: « و بر امام واجب است علماي فرقه و پيروانش را در هر دو حالت ارشاد كند به سلوك طريقهي خود كه صلاح ميداند، و بعضي از ايشان حتي اگر يك نفر هم بوده باشد در رسيدن به قول معصوم بنابر دو فرضي كه بيان شد با نصب دليلي كه در اختلاف و اصابهي ايشان به مراد او دلالت كند، مصيب باشد » و در فصل هفتم از قسم هفتم در بيان اجماع سكوتي گفته است: « اما در مذهب ما كه مبناي آن در امر اجماع، دخول قول امام عليه السلام در داخل اقوال قائلان ميباشد، هر كجا اين امر معلوم شود اجماع تحقق مييابد، و احاطه لازم نيست بر تمامي اقوال كساني كه قول ايشان قابل توجه است با علم به آنچه از صميم دل به آن اعتقاد دارند، و جزء اعتقادات خالص ايشان ميباشد و نسبت به آن متفقند. زيرا مذهب ما، دين خدا است نورش خاموش نميشود، و از بين اهلش برچيده نميگردد، و از آنچه آن را مخدوش كند محفوظ و مصون ميباشد زيرا هيچ جهتي از جهات عبادات،و مذهبي از مذاهب عقول نيست مگر اينكه حافظان شرع مقدس در اين باره براي ما دليلي گذاشتهاند كه فساد يا صحت آن را بيان كند يا نشانهاي نهادهاند كه به راه صحيح برساند، يا حجتي واضح و موضح گذاشتهاند كه طريق مستقيم را نشان دهد و اين امر با عبارتي، اشارهاي، هشداري، در نصّي يا در ظاهري به خصوص يا عموم، يا قرار دادن قيدي و عدم آن، يا با تقريري يادآوردن مثالي حاصل ميشود، و به همين جهت امام عليه السلام فرمود: » ما من شيي الا فيه كتاب او سنه= چيزي نيست مگر اينكه در خصوص آن، دليلي در كتاب يا در سنت وجود دارد.1 بنابراين آنكه اهليّت استيضاح و استنباط دارد وقتي براي به دست آوردن حكم امام عليه السلام، تا آنجا كه توانايي دارد بكوشد به آن دليل ميرسد و قول و حكم امام عليه السلام را ميشناسد زيرا از امام عليه السلام وقتي حكم چيزي را بخواهد با روشي كه خود او فرموده است آن رامييابد، براي اينكه آن حضرت قيم اين فرقه است و ايشان رعيت او هستند و بر او لازم است ايشان را « تسديد » و به راه صواب هدايت كند به طوري كه در نصوص به اين موضوع اشاره شده و آوردن براهين اين معاني موضوع را طولاني ميكند 2» مرحوم شيخ به اين روش زيبا، در ديگر رسالهها و كتابهايش تصريح كرده و بيان داشته كه منظورش از « تسديد » همين است كه توضيح داديم و در مطلب دوّم نیز توضيح خواهيم داد. و براي ما كفايت ميكند آنچه از سخنان او نقل كرديم، و نيازي به « تطويل ممل »1نيست. پيش از شيخ، اين مسلك را عالم ماهر مولي آقا باقر بهبهاني در رسالهي الاجماعيه2، مرحوم سيد سند آقا سيدمهدي طباطبايي، در رسالهي الفوايد3برگزيدهاند، و اگر در اين كتاب بناي ما بر اختصار نبود قسمتي از عبارات آن دو عالم بزرگوار رانقل ميكرديم تا موجب عبرت اهل بصيرت باشد محقق ميتواند براي اطمينان خاطر به رسالههاي مزبور مراجعه كند. مطلب دوّم مطلب دوّم اين است كه بر امام عليه السلام « تسديد » يعني موفق كردن به راه صحيح واجب ميباشد. صاحب بصيرت اگر در شناخت امام عليه السلام، و وجوب وجود او در ملك خداي سبحان اندكي تأمل كند به حكم وجدان درمييابد كه « تسديد » بر امام عليه السلام واجب است، در عين حال براي اينكه راههاي گوناگون استدلال وجوب « تسديد » را نشان دهيم بخشي از آن دلايل را به ياد ميآوريم: 1- خداي تعالي نعمتهاي ظاهري و باطني خود را بر ما تمام كرده و با وجود امام غايب، برحق، عادل و مهربان بر ما منّت گذاشته است كه از همهي احوال خلق و اقوال و حركات و سكنات ايشان، و از اسرار و آشكارشان، باطن و ظاهرشان عالم و باخبر است. چنانكه در قرآن كريم دربارهي تمامي ائمه عليهم السلام فرموده است: « قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون»1= بگو عمل كنيد، عمل شما را خدا،پيامبرش و مؤمنان ميبينند خداي تعالي با امام عليه السلام، دين ما را تكميل كرده و نعمتش را براي ما تمام نموده است2، و اگر امام عليه السلام نبود مردم دچار هرج و مرج بودند، و امور دين و دنيايشان هرگز درست نميشد اين نيست مگر به خاطر اينكه در تمامي حالات به او احتياج دارند، و هيچ موقع از او بينياز نيستند، زيرا او « قلب عالم، و قطب و محور هستي است و نه تنها فرزندان آدم.» از الطاف خداي سبحان است كه، در تن انسان،كه يكي از انواع موجودات ميباشد براي اعضاي او رئيسي قرار داده كه قلب او ميباشد، انسان به هيچ وجه و در لحظهاي از لحظات از او بينياز نيست، شك و اضطراب او را تشخيص ميدهد و حق و باطل را برايش معلوم ميسازد،اين به آن جهت است كه خداي تعالي قلب را محور و رئيس قرار داده تا كسري و كمبود اعضاء را جبران كند. خداي تعالي حتي اين رئيس را در حيوانات نيز قرار داده، مثل زنبور عسل كه اگر نابود شود مانند ملخ پراكنده ميشوند، و اين پراكندگي به نابودي همه ميانجامد، وقتي خداي تعالي انواع مخلوقات را بدون رئيس نميگذارد تا موقع نياز به او رجوع كنند، امور آنان را سامان دهد و نيازهايشان را برطرف كند و شك و شبهه را از ميان ببرد، چگونه اين خلق و اين عالم را در حيرت و شك ميگذارد؟ و برايشان رئيسي قرار نميدهد؟ تا در شكها و نيازهاي دنيوي و اخروي به او مراجعه كنند، كه شبههها را از بين ببرد، و آنچه را كه در دنيا و در آخرت به صلاح ايشان باشد برايشان توضيح دهد، و شريعت خدا را از تغيير و تبديل، و از شبهههاي شيطاني حفظ نمايد. اگر آدم با بصیرتی باشیم، خواهیم دید : اين دنيا مانندكشتي است، كشتي به ملواني ماهر و كارآزموده، آشنا به راههاي دريا جهت رسيدن به مقصد، عارف به گنجايش جايگاه بار، و محل استقرار مسافران، مجرب در تعمير آنچه خراب ميشود، جسور و شجاع در مواقع طوفاني نياز دارد، و اگر نباشد كشتي غرق خواهد شد اين عالم نيز به ناچار بايد رئيسي داشته باشد تا: 1- عاصيان و گمراهان را به ساحل نجات راهنمايي كند 2- نادانان را با احكام حلال و حرام آشنا سازد، 3- از اسلام و مسلمين حمايت نمايد.1 4- قبل از تمامي موجودات بوجود بيايد براي اينكه واسطه و وسيلهي ايجاد آنها است. 5- بعد از خلق بماند زيرا تمامي اجسام به او منتهي ميشوند 6- با آنها بايد باشد براي اينكه حجت بر آنها است و نوري است كه با آن در تاريكيها و مشتبهات امور هدايت مييابند.1 با بياني كه گفتيم اين شبهه برطرف ميشود كه بعضيها خيال ميكنند حجتهاي الهي صرفا براي هدايت خلق آفريده يا مبعوث شدهاند، و غايت وجودي آنان فقط هدايت است، در صورتي كه چنين نيست، يعني غرض فقط اصلاح حال بندگان نيست بلي، افعال ايشان عليهم السلام در تمامي عوالم شامل اصلاح هم هست چنانكه حركات شبانه روزي اجرام آسماني و پرتوافشاني آنها، به نفع موجودات عوالم پائين ميباشد، و مقصود از بودن و حركت كردن آنها منحصر به همين نيست بلكه به فرمان خدا رامند، و به زمام تقدير و تدبير او مقيّدند، حركت آنها نيست مگر عبادت، و تقرّب به خداي سبحان، چنانكه ائمه صلوات الله عليهم چنيناند: « عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون2= بندگان گرامي او هستند، در گفتار بر او پيشي نميگيرند، و به امر او عمل ميكنند». و چون علت غايي ايجاد موجوداتند اگر آني نباشند همهي عوالم خراب و فاسد ميشود و اهلش به هلاكت ميرسد. باز از آنچه گفتيم جواب طعنهي برادران مخالفمان از اهل سنت و جماعت ظاهر ميشود، چون ايشان ميگويند: حجتي كه از نظرها پنهان است و شخص وي را كسي نميشناسد، واحدي با نور تعليم و ارشاد او هدايت نميشود فايدهي وجودي او چيست؟ به طوري كه گفتيم و نيازي به اعاده و تكرار ندارد اين ايراد بر ما وارد نميباشد، زيرا دانستهايم كه واجب است رئيسي و امامي با اين اوصاف وجود داشته باشد و واجب است نيازمندان خود را كه در آستانهي او نشستهاند، و دستهاي خود را به سوي او گشودهاند، و به طناب خيمه و بارگاه آن حضرت چنگ زدهاند، و به انواع كرم او دل بستهاند با اين اعتقاد كه واسطهي فيض خالق ذوالجلال است، خاصه علماي حقه، و حاملان احكام فرقهي محقه را كه مدام نياز به اخذ فيوضات شرعي دارند تسديد كند تا احكام حق و صواب ايشان را تحصيل نموده و به رعيّت برسانند. آري اگر ما اعتقاد داشته باشيم ( نعوذ بالله ) كه امام غايب تسلطي بر مردم ندارد، و با توجه به غيبت از وي بهرهاي نميبرند، يا ( نعوذ بالله ) اعتقاد داشته باشيم كه امام عليه السلام بر احوال خلق عالم نيست و به اسرار ظاهري و باطني آنان و به آنچه صلاح اخروي و دنيوي ايشان باشد احاطه ندارد ميتوانيم بگوئيم « تسديد » واجب نيست اما اگر اعتقاد داشته باشيم ( كه داريم ) غيبت آن حضرت مانع افاضه و مانع رساندن فيض وجودي و شرعي به خلق و مانع برطرف كردن نيازهايشان نيست، و به هيچ وجه فرقي بين امام حي حاضر و مشهود، و بين امام غايب موجود و مستور نيست جز غيبت شخص مبارك امام به طور موقت از ديدگان، با اين ( اعتقاد نعوذبالله ) چگونه بگوئيم: آن حضرت در عين آگاهي و توانايي از هدايت كردن مردم، و رفع حوايج ايشان، و موفق ساختن آنان به راه صحيح. بخل ميورزد؟ معلوم است كه ديده شدن مدبر و متصرف و امداد رسان در تدبر و تصرف و امداد رساني او شرط نيست، ( مانند ) فرشتگاني كه امور خلق را تدبير ميكنند و از جملهي خدمتگزاران امام مستورمان عجل الله تعالي فرجه ميباشند، مردم آن ها را نميبينند و نديدن مردم مانع از تدبير امورشان نميشود. و چگونه بگوئيم: تسديد بر آن حضرت واجب نيست اگر اعتقاد ما بر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم حضور دارد، و به تمامي احوال ايشان اعم از جزيي و كلي آگاه است، و به همهي اسرار ظاهر و مخفي ايشان احاطهي كامل دارد؟ ايشان را ميبيند، صداهايشان را ميشنود، ايشان نميدانند و هميشه نياز دارند و چيزي از دستشان برنميآيد اما از يادگيري، و رفع ناداني، و مجاهدت در راه شناخت ايشان، و برطرف كردن نيازهاي خودشان دست برنميدارند. بر آن حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف لازم است آنان را تسديد كند، هدايت فرمايد و به مقصودشان برساند مادام كه در اين حال هستند و چگونه چنين نباشد در صورتي كه خداي تعالي ميفرمايد: « الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا1= كساني كه در راه ما جهاد كنند ما ايشان را به راه خودمان هدايت ميكنيم. مجتهد به طور قطع هميشه در گرفتن احكام شرعي فرعي و غير فرعي ميكوشد، و حضرت حجت صلوات الله عليه و آبائه و عجل الله فرجه الشريف در توقيع مبارك ميفرمايد: « انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لا صطلمتكم اللأواءِ و احاطت بكم الاعداء= ما در مراعات شما اهمال نكنيم، و شما را به بوتهي فراموشي نگذاريم و گرنه بلاي سختي به شما ميرسيد دشمن شما را از بيخ و بن برميانداخت » و نيز راه تسديد و هدايت و رساندن خلق به حق، علي الخصوص مجتهدِ مجاهدِ نيازمند، كه همهي اوقات خود را صرف رسيدن به حق و مطلوب ميكند منحصر به حضور، مشاهده و روبرو شدن نيست، بلكه طالبان حق را با راههاي گوناگون و به اشكال بيشمار و روشهاي متفاوت تسديد ميكند و آنان را به آنچه استحقاق دارند ميرساند مانند، تصريح، اشاره، هشدار، مثال، بيان، مخفي كردن، ظاهر كردن، اجمال، تفصيل، كنايه، تشبيه، استعاره، قيد، اطلاق عموم و خصوص و غيره. اگر مسأله تسديد را نپذيريم قول آن را كه گفته است: « وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا1= وجود او لطفي است و تصرف او لطفي ديگر است، و نبود آن از ما ميباشد» باید در زاويهي اهمال بگذاريم كه مفاسد فراواني خواهد داشت و مراد از ضمير« منا » با قرينهاي كه دارد شيعيانياند كه حضرت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را تصديق ميكنند. و اگر چه در اثر معاشرت و اختلاط با مخالفان، و انجام گناه فراوان ضعفي بر شيعيان عارض شده كه همان ضعف مانع است از اينكه به حضور آن نور مقدس برسند و به فيض حضور نايل شوند، امّا در طلب دين و عمل به شرع مبين جديت ميكنند و دستهاي خود را براي گرفتن عطاي آن جناب گشودهاند، چه داعي دارد كه آن حضرت دستهاي باز خود را از تصرف در ايشان باز بدارد، و چشم از آنان برگيرد، و به ايشان توجه نكند و به مداواي امراض و تقويت بنيانشان نپردازد؟ گر چه چشم از نگاه كردن به خورشيد مانع دارد، ولي خورشيد از تأثيرگذاري و پرتو افكني و خشكاندن رطوبتها و گرم كردن و ديگر تدابير دست برنميدارد. مريض كر و كور اگر به طبيب مراجعه كند تا مرض او را، يا كر و كوريِ وي را معالجه نمايد اگر چه كلام طبيب را نميشنود و شخص او را نميبيند، اما طبيب در معالجهي او كوتاهي نميكند، و از مداواي او خودداري نمينمايد مگر اينكه از علاج او ناتوان باشد، اگر موضوع چنين نباشد كه گفتيم، و امام عليه السلام عجل الله تعالي فرجه الشريف از ما رفع يد كرده باشد در توقيع مباركش نميفرمود: « اما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكالانتفاع بالشمس اذا غيبتها عن الانظار السحاب، و اني لامان لا هل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء= امّا نحوهي بهرهمندي از من در ايام غيبتم مانند بهرهمندي از خورشيد است موقعي كه ابرها آن را از نظرها پنهان كرده باشند» اگر ضعف مردم ديگر و گناه آنان سبب شود كه امام عليه السلام از آنان رويگرداند علماي رباني و مجاهدان كامل الهي كه مساعي خود را براي رسيدن به مقصود بذل ميكنند، و در صددند از فيض شرعي امام زمانشان برخوردار گردند، و به آرزوي نهايي خود برسند چه تقصيري دارند؟ حاشا امام و رئيس بزرگوارشان در حق ايشان تقصير و اهمال كند و از ايشان روگرداند و تصرفي در ايشان نكند، و به آنچه استحقاق دارند بيتوجه بماند، در صورتي كه در توقيع رفيع وعده داده حال آنان را رعايت كند و ايشان را به بوتهي فراموشي نسپارد خداي تعالي فرموده است: « بل يداه مبسوطتان1= بلكه دستهاي او باز و گشاده است» و امام دست گشادهي علي الاطلاق خدا است گناه گناهكاران، و ناتواني اهل استحقاق دستهاي خداي تعالي را تعطيل نميكند. خلاصه هر كس به واجب نبودن تسديد اعتقاد دارد بايد يكي از مذاهب فاسد زير را اختيار كند: 1- پيامبرمان صلوات الله و سلامه عليه نعوذ بالله در نصب خليفه تقصير كرده و بر امتش اوصيائي را نصب نكرده كه عالم، حكيم، حاضر و ناظر بر اعمال و مطلع بر اسرار و آگاه به مصالح امت و رعيت باشند. 2- پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اوصيائي با همان صفات نصب كرده اما، همين اوصياء در اداء و تبليغ آنچه امت تقاضا دارند تا حالشان رو به بهبود بگذارد، به خصوص در راهنمايي افراد مخلص و نيازمند و مجاهد، با اين كه توانايي دارند نعوذبالله كوتاهي كردهاند. 3- اوصيايي كه پيامبر اكرم نصب كرده قدرتي ندارند و به هيچ وجه نميتوانند حقوق نيازمندان را اداء كنند 4- چون غايب و مستور است نميتواند شيعيان و دوستان خود را ياري نمايد. و مفاسدي كه اين مذاهب دارد بيشتر از آن است كه به شمار آيد، و روشنتر از آن است كه نياز به برهان داشته باشد. * اگر كسي بگويد: در صورتي كه تسديد بر امام عليه السلام لازم باشد بايد بين علماي حقهي اماميهاي اختلاف نظري نباشد، و حال آنكه وجود خلاف از خورشيد آشكارتر و از ديروز روشنتر است. در جوابش ميگويم: اختلاف موجود در بين علماي اعلام از نوع احكام واقعي اوليه نيست، بلكه مربوط به احكام ثانويه ميباشد، مثل تقيه كه به اقتضاي مصلحت واجب ميشود، و لذا فرمودهاند: « نحن او قعنا الخلاف بينكم، و راعيكم الذي استرعاه امر غنمه اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم1= ما، بين شما خلاف انداختيم، مسئول رعايت شما كه خدا او را بر امر غنم خود مسئول قرار داده به مصلحت غنم خود داناتر است اگر بخواهد آنها را از هم جدا ميكند تا سالم بمانند، و اگر بخواهد آنها را جمع ميكند تا سالم بمانند» * اگر كسي بگويد: در صورتي كه تسديد واجب باشد لازم است همهي احكام با نظر و رضاي او باشد، و همه حق و صواب باشند، و لازم است همهي اصحاب (مصوبه باشند و نه مخطئه ) و بر راه صواب روند و خطاء نكنند. من ميگويم: بنابر مذهب مصوبه در واقع حكمي نيست، بلكه حكم الله تابع رأي مجتهد است، يعني هر چه را كه مجتهد ظنّ كند همان حكم الله واقعي در حق او ميباشد و نه غير او. امّا حكم الله در نزد مخطئه در واقع يكي و معين است، و باب علم به آن مسدود است، و هرظني كه مجتهد بكند و آن را از دلايل بدست آورد همان حكم ظاهري خدا در حق او ميباشد، و واجب است به همان عمل كند، و امكان دارد به حكم واقعي معين برسد و امكان دارد به خطاء برود، بنابراين رضاي آن حضرت به اين حكم ظاهري و تسديد او به اين حكم، مصيب بودن فرد را لازم نميآورد. اخباري كه بر واجب بودن تسديد دلالت دارند امكان دارد ادعا شود در حدّ تواتر معنوياند كه نقل بعضي از آنها اشكالي ندارد. 1- مرحوم صدوق از حسن بن محبوب، از يعقوب بن سراج نقل كرده كه به امام صادق گفتم: ممكن است زمين بدون عالمي زنده و ظاهر باقي بماند كه مردم در حلال و حرام خودشان به او پناه برند؟، فرمود: اي ابا يوسف در اين صورت خداي تعالي مورد پرستش قرار نميگيرد1. 2-در صحيحهي ابن مسكان، از ابو بصير، از حضرت امام صادق روايت شده كه فرمود: خداي تعالي زمين را رها نكند مگر اينكه در آن عالمي باشد كه زيادي و كمي را بداند، تا اگر مؤمنان چيزي در دين اضافه كردند ايشان را باز بدارد، و اگر چيزي از دين خدا را كم كردند آن را برايشان كامل كند، بعد از آن فرمود: اين را به صورت كامل داشته باشيد، و اگر آن عالم نبود امر بر مؤمنان اشتباه ميشد، و بين حق و باطل فرقي نبود.2 و اخبار با اين مضمون و با اين الفاظ با تغييراتي اندك زياد است، و اهل تحقيق ميتوانند به جلد سوّم بحارالانوار3 مراجعه كنند اوّل آن باب الاضطرار الي الحجه است و نياز به نقل آنها نيست. 3- يكي از آنها هم همان است كه از توقيع مبارك نقل كرديم. 4- باز در بحار در خبر كميل از اميرمؤمنان عليه السلام روايت است كه عرض كرد: خدايا تو روي زمين را خالي نميگذاري از كسي كه به حق قيام كند و حجت باشد، خواه ظاهر آشكار، يا خائف مستور تا حجتها و دلايلت باطل نشوند 5- در بحار از امام صادق از اميرمؤمنان عليهما السلام آمده كه عرض كرد:« خدايا روي زمين تو خالي نباشد از كسي كه بر خلق تو حجت باشد، او مردم را به دين تو هدايت ميكند و دانش ترا به ايشان ياد ميدهد، تا حجت تو باطل نشود، و پيروان اوليايت بعد از اينكه ايشان را بر دين خود هدايت كردي گمراه نشوند، يا ظاهر است از او اطاعت نميشود يا پنهان است و مترصدفرمان، اگر چه شخص او از مردم در حال هدايت ايشان غايب است اما علم و آداب او در دل مؤمنان ثابت است و به آنها عمل ميكنند». 6- باز در بحار از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: « از زماني كه خداي تعالي آدم را آفريده روي زمين از حجت او خالي نبوده است چه ظاهر و مشهور باشد و چه غايب و پنهان، و تا روز قيامت نيز خالي از حجت نخواهد ماند و اگر چنين نباشد خداي تعالي اطاعت نميشود» به امام عرض شد: « مردم چگونه از حجتي كه پنهان است بهرهمند ميشوند؟ فرمود: « به گونهاي كه وقتي خورشيد را ابرها بپوشانند از آن بهرهمند ميشوند». 7- خبر معروف كه گفتهاند: « بندهاي نيست كه ما را دوست بدارد، و در معرفت ما اخلاص نشان دهد، و از او مسألهاي سؤال شود مگر اينكه ما در دل او براي همان مسأله جوابي ميافكنيم. وجه استدلال به اين اخبار در برابر مدعي نياز به بيان ندارد، بنابراين برميگرديم به آنچه در صدد آن بوديم و ميگوئيم: مراد از حقي كه بر امام عصر عجل الله فرجه الشريف واجب است اهل استحقاق و نيازمندان را با آن تسديد كند اعم است از حكم الله واقعي و حكم الله ظاهري. زماني مصلحت ايجاب ميكند مردم را با احكام واقعي تسديد كند و نه غير آن مثل زماني كه دولت بر حق، روي كار است. زماني هم مثل زمان ما اقتضاء ميكند مردم را در بعضي احكام، با حكم واقعي و در بعضي، با حكم ظاهري تسديد كند، حكم ظاهري با توجه به اختلاف اشخاص زمان و مكان آنان مثل حكم زمان تقيه و غير آن تفاوت ميكند، قضيهي وضوي علي بن يقطين1 و داوود رقّي2 معروف ميباشد خلاصه وقتي وجوب تسديد امام عليه السلام به خصوص در زمان غيبت كبري و دستگيري خيل نيازمندان از باب لطف ثابت شد و ثابت شدكه مراد شيخ اوحد اعلي الله مقامه همان است كه به تفصيل و با استدلال بيان كرديم،معلوم شد كه لطيفهي مرحوم فاضل به خود او برميگردد، زيرا زمان مرحوم شيخ مفيد اعلي الله مقامه الشريف به علت اندك و ناتوان بودن شيعه زمان تقيه و اختفاء بوده و مصلحت ايجاب ميكرده با حكم ظاهري تسديد شود، و آن اين بود كه چهارده معصوم عليهم السلام به لحاظ وجودي بر ديگر موجودات مقدم نيستند. بحمدالله زمان مرحوم شيخ اوحد، شيعه فراوان است و حق قوي و نيرومند، و مصنفات علماي اعلام و اخبار ائمهي كرام سلام الله عليهم منتشر شده است، در اين زمان مصلحت ايجاب ميكرد امام عليه السلام او را، و علماي معاصر و نزديك به عصر او را به حكم واقعي تسديد فرمايد، و آن حكم عبارت بوده از اين قول كه ائمه عليهم السلام بر تمامي موجودات و در تمامي عوالم مقدم بودهاند بنابر آن چه گفتيم هر دو قول با توجه به اختلاف زماني حق است و شكي در آن وجود ندارد. چنانكه توهم شده بين عقيده به تسديد، و عقيده به تقدم چهارده معصوم عليهم السلام منافاتي وجود ندارد زيرا قول مرحوم شيخ مفيد حكم واقعي نبوده كه تغيير نيابد، بلكه حكم ظاهري ( و ثانوي ) بوده كه در آن زمان مصلحت و حكمت ايجاب ميكرده است. عين حكم تقيه، كه امام صادق عليه السلام به اين خاطر كه جان علي بن يقطين، حفظ شود و خون او هدر نرود طي نامهاي به او مينويسد كه مثل سنّيها وضوء بگيرد، و پس از مدتي كه خوف قتل او منتفي شده، و خشم و غضب هرون الرشيد فروكِش كرده، در نامهي ديگري مينويسد كه مثل شيعيان وضوء بگيرد. نميتوان گفت: وضوي علي بن يقطين به روش اهل سنّت صحيح نبوده است، بلكه حكم خدا در آن زمان همين بوده كه امام صادق او را اشاره كرده، و اگرچه با حكم واقعي تفاوت داشته است اگر در همان زمان كه امام عليه السلام علي بن يقطين را راهنمايي فرموده بود مثل شيعيان وضوء ميگرفت گرچه عمل او با حكم واقعي مطابقت داشت ، امّا با حكم خدا دربارهي او در آن زمان مخالف بود، و نمازش باطل ميشد، چنانكه اگر بعد از رسيدن نامهي دوّم، به روش سنّيان وضوء می گرفت با حكم واقعي خدا مخالف بود و عمل او فاسد ميشد. قول مرحوم مفيد اعلي الله مقامه در آن وقت مثل حكم وضوي علي بن يقطين بوده كه مصلحت ايجاب ميكرده علی بن یقطین مانند سنّيان وضوء بگيرد، در آن زمان مرحوم مفيد به اين گونه تسديد شده كه قايل شود ائمهي معصومين عليهم السلام بر ساير موجودات تقدّم وجودي نداشتهاند. اما در حق غير او، و بعد از زمان او، مصلحت اقتضاء داشت كه عكس اين عقيده تسديد شود، چنانكه قول امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، در حق مرحوم مفيد، همين را گواهي ميدهد، امام عليه السلام در توقيع شريف به او فرموده است: منك الخطاء و منا التسديد، يعني از تو خطاء رواست و بر ماست كه شما را به آنچه حق و صواب است راهنمايي كنيم. عقيدهي او در آن زمان، در حق او، و در حق پيروان او درست و بر حق بوده است و در حق ديگر معاصرين و غير معاصرين او كه بر عقيدهي او نبودهاند احتمال دارد حق باشد ( و احتمال دارد نباشد ) پس بين قول مرحوم شيخ اوحد كه به وجوب تسديد قايل شده و بين حق بودن قول مرحوم مفيد در آن زمان منافاتي وجود ندارد، زيرا قول شيخ مفيد بر مبناي احكام ظاهري است كه نسبت به زمان و مكان و اشخاص فرق ميكند، و ترديدمرحوم فاضل در عبارتي كه در اوّل فصل، از وي نقل كرديم به جا نبوده كه گفته است: « پس بر شيخ احسايي لازم است احد امرين، يا متابعت كند شيخ مفيد را در عدم تقدم وجود ائمه بر ساير اشياء، و دست بردارد از جميع مطالب خود كه متفرع بر اين مسأله است يا اينكه قول به تسديد را باطل بداند، وردع را بر امام لازم نداند، و ثاني از برای او آسانتر است هر كس در آنچه گفتيم تأمل كند خواهد ديد ترديد آن مرحوم از آنجا سرچشمه گرفته كه به معناي تسديد، و به فرق حكم ظاهري با حكم واقعي توجه نكرده است كه هر دو احتمال دربارهي او خيلي بعيد ميباشد. خلاصه باز در جواب ترديد او درخصوص قول شيخ اوحد به وجوب تسديد و حق بودن قول او به تقدم معصومين سلام الله عليهم بر تمامي اشياء، و بر عكس خطابودن قول شيخ مفيد در اين زمان، و حق بودن قول او در حق خود و پيروانش در آن زمان به اقتضاي تسديد، و اختلاف حكم ظاهري (با حكم واقعي ) به اختصار ميگوئيم كه: مرحوم شيخ ابداً دست برنميدارد از مسائلي كه فرع بر تقدم معصومين بر تمامي اشياء و در تمامي عوالم ميباشد. و بين قول به وجوب تسديد، و بين حق بودن قول شيخ مفيد نسبت به زمان خودش به هيچ وجه منافاتي نيست، با اندكي تأمل در بحثی که گذشت صحت سخن آشكار ميشود و سراب از آب مشخص ميگردد1. فصل سوّم مرحوم فاضل معاصر چند سطر بعد از عبارتي كه در فصل گذشته نقل كرديم ميگويد: امّا مسألهي علت فاعليت پس دانستي كه مرحوم علامهي مجلسي فرموده كه در اخبار صحيحه نهي رسيده است از اطلاق آن، و شيخ احمد مرحوم نيز در شرح فقرهي « ذكر كم في الذاكرين » ميفرمايد: معلوم از مذهب ما آنست كه اطلاق علت فاعليت بر ائمه عليهم السلام ممنوع است، و اخبار بسيار بر منع از آن وارد است و اين حديث را نقل ميفرمايد، كشّي با سندش روايت كرده از عبدالرحمن بن كثير كه گفت: روزي امام صادق عليه السلام به اصحاب خود فرمود: خدا مغيره بن سعيد را لعنت كند و بر آن زن يهودي لعنت كند كه مغيره با او آمد و شد داشت و از آن زن سحر و شعبده و كارهاي خارقالعاده ياد ميگرفت، مغيره بر پدرم دروغ گفت، و خدا ايمان را از او سلب نمود، جمعي هم بر من دروغ گفتند، چه دردي دارند، خدا گرمي آتش را به ايشان بچشاند به خدا سوگند، ما نيستيم جز بندگاني كه ما را خلق كرده و برگزيده است به ضرر و نفعي توانايي نداريم، اگر بر ما رحمت كند از مهرباني اوست، و اگر عذابمان كند به خاطر تقصيرات ماست، به خدا سوگند ما حجتي بر خدا نداريم، با ما امان نامهاي نيست، ما ميميريم، مدفون ميشويم، برميخيزيم، مبعوث ميشويم، در برابر خدا ميايستيم و مورد سؤال و جواب قرار ميگيريم، واي بر ايشان چه دردي دارند پيامبر اكرم را در قبرش، و اميرالمؤمنين، و فاطمه، حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي را اذيت كردند، و اينك من كه پيش شما هستم و گوشت و پوست رسول خدايم، شب را با ترس و لرز و وحشت در رختخوابم ميگذارنم در صورتي كه ديگران در امنيت به سر ميبرند، ميترسم و ايشان در رختخوابشان خوابيدهاند و من ميترسم بيدارم، بين كوهها و بيابانها راه ميروم، به خدا پناه ميبرم از آنچه اجدع1 نوكر بني اسد ابوالخطاب لعنت الله عليه دربارهي من گفته است، به خدا سوگند اگر به ما مبتلا می شدند و ما آنان را به همين، امر می كرديم واجب بود از ما نپذيرند، چگونه چنين نباشد ميبينيد من ترسان و لرزانم، من از خدا بر علیه آنان مساعدت ميخواهم، و از آنان به خداي تعالي پناه ميبرم، شما را گواه ميگيرم من مردي از فرزندان رسول خدايم، برائتي از خدا ندارم، اگر از او اطاعت كنم بر من رحم ميكند، و اگر معصيت كنم به شديدترين وجهي مرا عذاب ميكند. و گفته است: و نظير اين خبر زياد است، و اما باطن اخبارشان به تصريح يا به تلويح به اين موضوع دلالت ميكند ولي تصريح به آن ممنوع است» فاضل پس از نقل اين خبر گفته است: « و از اين كلام برآمد كه بواطن اخبار برخلاف ظاهر آن است، و در شرح فقرهي « فبحقّهم الذي اوجبت لهم عليك » گفته كه شرط صحت دليل ذوقي اوّلا آن است كه مطابق باشد با كلام معصوم بظاهره و باطنه الذي يوافق ظاهره. دوّم اينكه مطابق باشد با ظاهر كلام عوام مسلمين. . . » بسيار عجيب است از جناب شيخ كه با اقرار به اينكه در اخبار منع از اطلاق علت فاعليت وارد است مخالفت امام معصوم نموده و در كتاب خود مكرر تصريح نموده، يا اطاعت امام را لازم ندانسته، يا اينكه صلاح عباد رابهتر از امام دانسته يا اينكه اين حكم موقت بوده است تا زماني كه شيخ بيايد و بعد از آن منع مبدل بر رخصت شده است» تم محل الحاجه من كلامه رحمه الله عليه، سپس خبرهايي را نقل كرده كه نظير خبركشي است. و مقصودش اين است كه چنانكه خود شيخ اوحد نيز تصريح كرده، اطلاق علت فاعليت، به ائمهي معصومين جایز نيست. با اين حال چگونه در سخنانش به ايشان علت فاعليت را اطلاق ميكند؟ و چگونه ميگويد: بواطن اخبار دلالت بر جواز دارد؟ در حالي كه ميگويد: شرط صحت دليل ذوقي اين است كه هم در ظاهر و هم در باطن با كلام معصوم مطابق باشد. مرحوم فاضل اين دو سخن را با هم متناقض ميبيند ولي انصاف آن است كه موردنفي، غير از مورد اثبات ميباشد و تناقضي كه در ابتدا به نظر ميرسد به آن جهت ا ست كه به همهي كلام او توجه نشده و ما توضيح خواهيم داد كه علت فاعليتي كه اطلاق آن به ائمه جايز نيست كدام است، و فاعليتي كه ميشود به آن بزرگواران اطلاق كرد و جايز است كدام. فصل چهارم علّت دو نوع است: علت تامّه، علت ناقصه. علت تامّه به علّتي اطلاق ميشود كه تخلّف معلول از آن محال باشد، و به هيچ وجه از آن جدا نشود. علت ناقصه، علتي است كه براي ايجاد معلول به مددرساني، نياز دارد و در به وجود آوردن معلول مستقل نيست، هر كدام از ين دو علّت يا علت فاعلي است يا مادي، يا صوري و يا غايي. و حق اين است كه هيچ يك از اقسام علت نه در لفظ و نه در معني ممكن نيست به خداي تعالي يعني به ذات اقدس حق اطلاق شود، گر چه متكلمين و متفلسفه اطلاق آن را بر ذات اقدس او جايز ميدانند ( و او را علت العلل مينامند دلايل ما در اينكه نميتوان لفظ و معني علّت را به خداي تعالي اطلاق كرد به شرح زير ميباشد): 1- اسماء الهي توقيفيّه و توظيفيّهاند، و ناميدن خدا جايز نيست مگر با آن اسمها كه معصومين او را با آن نامها ناميدهاند، حضرت رضا عليه السلام به سليمان مروزي فرمود:« ليس لك ان تسميه بمايسم به نفسه= بر تو روانيست او را با نامي بخواني كه خودش را با آن اسم نناميده است.1 2- لفظ علت، يا علت العلل با انواع و اقسامي كه دارد در شرع مقدس اسلام در اخبار يا دعاها، (و بالاتر از همه قرآن كريم) به خداي متعال اطلاق نشده است، آري در دعاها « يا مسبب الاسباب، يا سبب من لاسبب له » وارد شده اما يا علت، يا علت العللي به چشم نميخورد. 3- امّا اينكه خداي تعالي علت مادي و علت صوري نيست روشن است، زيرا ذات خداي تعالي اجل و اقدس است از اينكه مادهي اشياء يا صورت آنها باشد مگر بر مبناي مذهب وحدت وجود، و خداي تعالي فراتر از اينها است، اطلاق علت غايي نيز به ذات اقدس روانيست زيرا علت غايي علتي را ميگويند كه در تصور مقدم و در وجود مؤخر باشد و ذات خداي سبحان فراتر از تصور، و بالاتر از تقدم و تأخر است، و هرگز غايت چيزي نيست. 4- اما علت فاعليت ناقصه جايز نيست به خداي تعالي اطلاق شود زيرا در به وجود آوردن معلول به مكمل و ممد (مددرسان ) احتياج دارد، و احتياج و فقر مستلزم حدوث است كه از خداي ازلي محال است، و خدا غني علي الاطلاق ميباشد. از اين مقدمه معلوم شد كه سخن مرحوم ملاجعفر استرآبادي دركتاب حيات الارواح كه گفته است:« اطلاق علت بر ذات مقدس صحيح است علت ناقصه از آن جهت كه معلول ناقص است و تامّه با ملاحظهي مشيت و اراده» و كلام ديگران در كتابهاي ديگر، سخني برگرفته از اهل بيت وحي عليهم السلام نيست، بطلان بخش اوّل واضح است و بطلان بخش دوّم (اطلاق علت تامه بر ذات حق ) در اثناي سخن خواهد آمد. * اگر قصد او از علت تامه برخلاف اصطلاح، اين باشد كه خدا در حقيقت محدث و موجد اشياء است با تمامي علتهايي كه دارند بدون اينكه از كسي ياري بخواهد يا بدون اينكه شريكي با او باشد، اين معني بيضرر است الا اينكه گفتيم او را با نامي ناميدهايم كه خود را با آن اسم نخوانده است. 5- و ( چنانكه ) خواهد آمد علت در خطبهها و دعاها به فعل و صنع او اطلاق شده است. * و اگر قصد او از اطلاق علت تامّه به ذات خداي تعالي همان معناي اصطلاحي آن باشد، به اين معني كه معلول از آن تخلف نكند مفاسد فراواني دارد: الف- در اين صورت اشياء از لوازم ذاتي او خواهند بود، چنانكه مقتضاي علت تامّه همين است، و لازم خواهد بود بين او و بين مخلوق او نسبت و ارتباطي باشد و بطلان اين مسأله واضح است. ب- لازمهي عليّت و معلوليّت تضايف است، و متضايفان هيچ كدام بدون آن ديگري قابل تصور نيست، و ذات خداي تعالي منزه از اين ميباشد. ج- لازم خواهد شد خداي تعالي در كارهاي خود مضطر و ناچار باشد و نه داراي اختيار، براي اينكه معلول از علت تامّه تخلف نميكند، و هرگاه علّت تامّه موجود باشد به طور طبيعي معلول آن نيز لازم است موجود باشد و مضطر و ناچار بودن، و اختيار نداشتن خلاف توحيد بلكه برخلاف وجدان و ضرورت است، زيرا هر صاحب صنعت، مختار است، خود را داراي اختيار ميبيند اگر خواست كار خود را انجام ميدهد و اگر خواست آن را ترك ميكند، و مفعول و اثر با ارادهي او صورت ميگيرد، و فعل او به آن مفعول تعلق مييابد، و پيش از تعلق فعل، نه علتي است و نه معلولي، اگر اثر از لوازم ذات فاعل و صانع باشد لازم ميآيد اثر بابودن ذات او بدون مهلت صادر شود، و اين برخلاف حس و وجدان است، بنابراين آنچه دراين باره سزاوار است بگوئيم اين است كه لفظ فاعليّت نيز امتناع ميكند از اينكه ذات، همان علّت باشد، زيرا فاعليت صفت فعل است و نه صفت ذات، بلكه فاعليت، ظهوري از ظهورات فعليهاي اوست. بيان مختصر مسأله اين است كه صفات بر دو نوعند: ذاتي و فعلي * صفات ذاتي مانند علم، قدرت، سمع و بصر و مثل آنها، صفاتي را ميگوئيم كه: الف- به هيچ وجه نميشود آنها را از ذات سلب كنيم. ب- نميتوانيم ذات را هم با آن صفات و هم با نقيض و ضدّ آنها توصيف كنيم، نميتوان گفت خدا قادر است و قادر نيست، عالم است و عالم نيست. * صفات فعلي مانند آفريدن، روزي دادن، و فعل و صنع و نظاير آنها1، ذات هم با اين صفات و هم با ضد اين صفات توصيف ميشود.ميتوان گفت خدا اين را خلق كرد و آن را خلق نكرد، فلاني را روزي داد و فلاني را روزي نداد، او فاعل كارهاي خير است و فاعل كارهاي شرّ نيست. به همين جهت است كه ما در محل خود مشيّت و اراده را از صفات افعال به شمار آوردهايم و نه از صفات ذات، در روايات نيز چنين تصريح شده، در صورتي كه بر مبناي مذهب اهل كلام و فلسفه، اراده و مشيت از صفات ذات ميباشند، تفصيل موضوع را ميتوان در كتابهاي ديگر2 ملاحظه كرد. بالاخره گروهي از علماي متقدم امثال كليني در كافي، صدوق و ديگران دركتابهاي خودشان، همين طور علماي متأخر امثال مجلسي در بحار و غير آن به فرقي كه بين صفات ذات و صفات فعل اشاره كرديم تصريح كردهاند، بنابراين نبايد توقف كنيم در اينكه فعل و صنع هر دو از صفات فعلند و نه از صفات ذات. براي اينكه به وضوح ميشود آنها را از ذات سلب كرد، گفته ميشود خدا فاعل شرور ( و بديها ) نيست. پس ذات، در رتبهي فعل، به فاعل متصف است وگرنه في نفسها از آن و از آنچه در مقابل آن باشد، منزه و فراتر ميباشد مانند قائم در زيد ( و لله المثل الاعلي ) قائم وصف زيد است كه نتيجهي قام قياماً ميباشد كه هر دو فعل زيد و اثر فعل او و تأكيد آن هستند، پس زيد در رتبهي صدور فعل (قام ) از او، به آن ( صفت يعني قائم ) متصف ميشود ولي عين ذات او نيست، زيرا زيد در اغلب اوقات وجود دارد اما قائم نيست، اگر قيام، عين ذات او بود از وي جدا نميشد، زيرا (صفت ) ذاتي تغيير و تبديل نمييابد. پس روشن شدكه اتصاف زيد به (صفت ) قائم موقعي است كه ا ين صفت در اثر قيام او از وي ظاهر ميشود و نه جلوتر از آن، اگر فعل زيد يعني مشيت او به زيد تعلق نداشت ذات زيد قيام را به وجود نميآورد، و با صفت قائم متصف نميشد، پس قيام از قام صادر شده و به او مستند است، و صفت قائم بعد از قام و بعد از قيام به وجود آمده است، پس زيد در رتبهي ذات في نفسها بالاتر است و از قام و قيام و قائم خالي ميباشد،ذات قام را و از قام قيام را، و به هنگام ظهور و جلوه، قائم را با همان قيام احداث ميكند وچيزي پيش از ظهور در رتبهي ذات وجود ندارد. پس علت تامّه به معناي اصطلاحي براي قيام و قائم، قام است و نه ذات زيد، و اگر چه ايجاد و احداث با خود ذات است، اگر چنين نباشد كه گفتيم زيد دائماً قائم خواهد بود. و مبدء قيام و اشتقاق آن قام است نه ذات، فرق بين محدث و موجد، و بين علت تامّه، به معناي اصطلاحي را بايد بفهميم و بقيّهي صفات را با آن مقايسه كنيم اگر موضوع فوق در فكر و فهم ما خوب جا بيفتد ميتوانيم به صفات فعليهي خداي تعالي استدلال كنيم، حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: « قد علم اولواالالباب ان الاستدلال علي ما هنا لك لا يعرف الا بما هيهنا= خردمندان دانستهاند كه استدلال بر آنچه آنجاست دانسته نشود مگر با آنچه در اين جا ميباشد»1. با اين بيان روشن شد كه فعل خداي تعالي و مشيت او، مبدء تمامي اشياء است، و هم آن نيز علت تامّه باهمان معناي اصطلاحي است نه ذات خدا، و اگر چه ايجاد و احداث با خود ذات است، و از همين جا پي برديم به معناي فرمايش حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:« خلق الله الاشياء بالمشيه و خلق المشيه بنفسها= خداي تعالي همهي اشياء را با مشيت به وجود آورد و مشيّت را با خود آن آفريد»1 در اين حديث امام صادق عليه السلام بيان فرموده كه الاشياء كه با الف و لام زينت يافته و شامل همهي هستي است با مشيت خلق شده است، و علت همهي اشياء مشيت است و نه ذات باري و مشيت را با چيزي جز خود او نيافريده است، و به خاطر خلق شدنش به خود او تسلسلي كه به اوهام خطور ميكند برطرف شده است. ما همهي كارهاي خود رابا نيّت و قصد انجام ميدهيم ولي نيّت با نيّت ديگري در ما ايجاد نميشود بلكه نيت بنفس خود او، در ما پيدا ميشود، به همين صورت هستي، در ايجادش به وجود ديگري احتياج ندارد زيرا بنفسه وجود است و تسلسل قطع ميشود. نظير اين روايت فرمايش امام موحدين در خطبهي معروف به درّه است كه فرموده است « عله ما صنع صنعه و هو لا عله له2= علت هر آنچه به وجود آورده صنع او است و خود او علتي ندارد». يعني به وجود آوردن صنع با خود صنع است و نه با چيز ديگر و بيان تفصيلي مشيّت موكول به محل آن ميباشد، و مقصود در اينجا تنها اثبات عليّت آن بود و بس، در جاي ديگري از همان خطبه فرموده است: « و كل قائم في سواه معلول بصنع الله يستدل عليه= و هر چه در غير او است معلول صنع او ميباشد. . . » ملاحظه ميكنيم كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين جمله و جملهي قبلي، تصريح كرده كه علت مصنوعات صنع و فعل اوست و نه ذات مقدسش، و در دعا آمده است « كل شيي سواك قام بامرك= هر چيزي غير از تو با امر تو برپاست » و در قرآن كريم ميفرمايد: « و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره1= و از نشانههاي خداي تعالي است كه زمين و آسمان با امر او برپاست» و نميفرمايد باذات او برپاست. امثال اين عبارات در آيات، اخبار و دعاها زياد است. اگر چشم بر هم نگذاريم به وضوح آنها را خواهيم ديد، و صريحتر و واضحتر از همهي اينها عبارتي است كه در دعاي عديله آمده است « كان عليماً قبل ايجاد العلم و العله= خدا پيش از ايجاد علم و علّت دانا بود » در اين جمله تصريح شده علت غير از ذات است و داخل هستي است « نه هستي بخش » البته در مقالهي علم، به خواست خداي تعالي معناي دوگونه علم داشتن خداي تعالي را بررسي خواهيم كرد.2 از آنچه آورديم نتيجه گرفتيم كه تمامي موجودات و معلومات را خداي تعالي به وجود آورده، و براي آنها علتهاي فراوان يا اندكي در نظر گرفته و مشيت و صنع خود را علت العلل همه قرار داده است. اگر با توجه به معناي اصطلاحي علّت، تاليهاي فاسد اطلاق آن به عنوان يك اسم به ذات باري تعالي را در نظر بگيريم علّت وحشت از اين اطلاق را ميفهميم، و گرنه هيچ كس عدواتي با حق ندارد، حقِ آشكار و نورِ درخشان همين است، و اعتقاد به اينكه ذات والاي حق علت يا علت العلل است انسان را از راه هموار و جادهي مستقيم بيرون ميبرد. از سياق گفتار مرحوم فاضل چنين برميآيد كه آن مرحوم در اين مسلك از حكماء و فلاسفه پيروي كرده و از اشكالاتي كه وجود دارد غفلت فرموده است. به هر صورت، وقتي در نظر بگيريم كه مشيت همان علت با معناي اصطلاحي است، بر سر مطلب ميرويم و ميگوئيم: چنانكه اخبار دلالت ميكند: حقيقت محمديه صلي الله عليه و آله اولين چيزي است كه از مشيت صادر شده1، و اولين موجودي كه مشيت الهي بر آن تعلق يافته، و در عين حال چنانكه در زيارت مطلقهي امام حسين عليه السلام از امام صادق عليه السلام ميخوانيم « اراده الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و يصدر من بيوتكم الصادر عما فصل من احكام العباد= خواست خداي تعالي در مقدراتش بر شما فرود ميآيد و آنچه از احكام بندگان معلوم گشته از خانههاي شما صادر ميشود، ( معلوم ميكند ) همان حقيقت مقدسه، محل، و ظرف مشيت و زبان ارادهي خداي تعالي به شمار ميآيد و به همين جهت علّت فاعلي به صورت مجازي « و نه حقيقي » را ميتوان به آن اطلاق كرد، علاقهي مصححه نيز وجود دارد كه همان علاقهي حال و محل ميباشد، مانند اينكه ميگويند: ناودان ريخت، نهر جاري شد ( در صورتي كه آب از ناودان ميريزد نه خود ناودان، آب از نهر جاري ميشود نه خود نهر )، عبارات شيخ اوحد دراين باره صراحت دارد و ايرادي ندارد عبارت او را نقل كنيم و ساحت وي را از اين نسبت ناروا پاك كنيم، او در بيان اعتقادات خود گفته است: « و از اعتقادات يكي اين است كه خداي تعالي خالق همهي اشياء است، ميفرمايد: « الله خالق كل شيي و هو الواحد القهار1= خدا آفرينندهي همه چيزست و او يگانهي قهار ميباشد: اما دربارهي افعال اختياري بندگان بين علماي اعلام اختلاف است، و هر كس اعتقاد كند كه احدي جز خدا آفرينندهي چيزي از آسمانها و زمين است، يا آنچه در آنها است، يا معتقد باشد كه كسي روزي دهندهي يكي از اشيايي است كه در آنها وجود دارد، لعنت خدا و فرشتگان و همهي مردم بر او باد، بلي به طور مجازي اين دو صفت اطلاق ميشود ميفرمايد: « تبارك الله احسن الخالقين1= بزرگوار است خدايي كه برترين آفريدگار است، و ميفرمايد: و الله خير الرازقين2= و خدا بهترين روزي دهندگان است» بعضي از كساني كه انس به فن ندارد و به اصطلاح اهل فن وارد نيست به اين موضوع اعتراض ميكند، اگر من گفتم: ائمه عليهم السلام علت فاعليهاند مرادم اين است كه آنان محال مشيت خدايند، به اين معنا كه خداي سبحان آنان را بر موجودات هستي مطلع ساخت، وجود ايشان براي ايجاد ديگران شرط است، زيرا واسطههاي خدا به كساني هستند كه آنان را خلق كرده است، و اگر چه خداي تعالي بدون واسطهي اسباب و وسايل، به ايجاد و احداث قادر ميباشد، امّا قانون او اين بوده كه اشياء بر اسباب و وسايل مترتب باشند تا بندگان دليل معرفت او را از آنچه آنان ميخواهند بر پايهي آيهي قرآن بشناسند:«يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه لنبين لكم3=اي مردم اگر دربارهي قيامت ترديد داريد ما شما را از خاك، سپس از نطفه، سپس از علقه، پس از آن از مضغهي مخلقه و غير مخلقه آفريديم تا موضوع را بر شما به روشني بيان كنيم». . تا اينكه ميگويد: منظور از علت فاعليه اين نيست كه ائمه عليهم السلام آفرينندهاند خدا والاتر از اين است كه كسي در آفريدن با او شريك باشد آيا آيهي قرآن را نخواندهاي«هذا خلق الله فاروني ماذا خلق الذين من دونه2= آنچه ميبينيد آفريدههاي خدا هستند، بر من نشان دهيد ديگران چه چيزي را آفريدهاند. ديگر مصنفات او به خصوص شرح الزياره از امثال اين تصريح پر است كه اطلاق علت فاعليت بر آن حضرات سلام الله عليهم به صورت مجاز ميباشد، نه كه ايشان فاعل حقيقي اشياء بوده باشند، در اين خصوص شرح فقرهي « مؤمن بسركم و علانيتكم »، و فقرهي « و اجسادكم في الاجساد »،و فقرهي « موالي لا احصي ثناءكم »، و فقرهي « بكم فتح الله و بكم يختم » قابل ملاحظه هستند. در آن عبارات بابياني كافي و شافي به اين موضوع تصريح ميكند.1 معلوم شد مراد مرحوم شيخ از اطلاق علت فاعليّت به ائمهي معصومين با ملاحظهي محال مشيت خداي تعالي بودن ايشان است كه علت حقيقي ميباشد و نه غير آن، و علاقهي تجوز، كه همان علاقهي حال و محل باشد موجود است، نه اينكه آن حضرات عليهم السلام علت فاعليت حقيقي باشند چنانكه بعضي از افراد كه از كلمات و تعبيرات اوبيخبرند چنين توهمي كردهاند، خود مرحوم شيخ در شرح تبصرهي علامه قدس سره الشريف در بحث بخش سؤر كفار و اهل غلو، تصريح كرده كه هر كس اعتقاد كند ائمهي معصومين عليهم ا لسلام فاعل حقيقياند كافر و نجس است، و اخباري را كه دلالت دارند اطلاق علت فاعليت به آن حضرات جايز نيست به همين نحو حمل كرده است يعني اطلاق علت فاعليّت به طور حقيقي كفر است.2 آدمي كه منصف و اهل بصيرت باشد وقتي به سياق اين اخبار نگاه كند كه در اين مقام واردشده، و مرحوم فاضل نيز در آن رساله بعضي از آنها را نقل كرده است، و بعضي از فقرات آنها را ملاحظه كند، مثل فقراتي كه نشان ميدهد ائمه عليهم السلام بيزارند از صفات خلق و رزق كه اهل غلو به ايشان نسبت ميدهند، و چنين افرادي را لعن ميكنند و اظهار بندگي و ناتواني مينمايند يقين ميكند كه مراد امام معصوم از عدم جواز اطلاق علت فاعليت بر ايشان، به صورت اطلاق حقيقي است، چنانكه مفوضه و غاليان چنين اعتقادي دارند، نه اطلاق مجازي، كه حتي بر غير ايشان مثل انبياء و فرشتگان زياد اطلاق شده است چه برسد به ايشان. در تفسير صافي آمده كه از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال شد: آيا غير از خالق جليل خالق ديگري وجود دارد؟ حضرت فرمود: خداي تعالي ميفرمايد:« فتبارك الله احسن الخالقين1= بزرگوار است خدايي كه بهترين آفرينندگان ميباشد، و خبر داده كه در ميان بندگانش خالق و غير خالق وجود دارد، يكي از آنان عيسي بن مريم علي نبينا و آله و عليه السلام است او با اذن خداي تعالي از گل مرغي خلق كرد، و ديگري سامري است كه براي بنياسرائيل گوسالهاي خلق كرد كه صداي گاو داشت2 و در كافي از زراره، از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: پس از آن، خداي تعالي دو ملك آفريننده را ميفرستد كه در رحم مادران آنچه را كه خدا ميخواهد خلق كنند از طريق دهان به بطن زن وارد شده، و از آن جا به رحم او ميرسند.3 در قرب الاسناد، از حضرت امام رضا عليه السلام آمده كه امام باقر عليه السلام دربارهي نطفه فرمود: وقتي چهار ماه تمام شد خداي تعالي دو فرشتهي آفريننده را ميفرستد، که به او صورت ميدهند، روزي و اجل او را مينويسند و معلوم ميكنند كه شقي يا سعيد است.4 نظير اين اخبار كه در آنها بر بعضي موجودات اسم خالق اطلاق شده بيشمار است. اما به طور يقين واضح است كه نسبت خلق كردن به عيسي بن مريم، يا سامري، يا فرشتگان، عنوان حقيقت ندارد، و خالق حقيقي گفتن جز به خداي سبحان كفر واضح و آشكار است خداي تعالي ميفرمايد:« الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل ذلكم من شيئ سبحانه و تعالي عما يشركون1= خداست كه شما را خلق كرد، روزي داد، سپس شما را ميميراند و بعد از آن زنده ميكند، آيا از شركايتان كسي چنين چيزي ميكند، پاك و منزه است از آنچه شرك ميآورند » و ميفرمايد:« يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب2= اي مردم به اين مثل گوش فرا دهيد غير از خدا، آنان را كه ميخوانيد اگر همگي جمع شوند هرگز توانايي ندارند مگسي را خلق كنند، و اگر مگس چيزي از ايشان بربايد توانايي ندارند آن را از او بگيرند، طالب و مطلوب هر دو ضعيفند. پس خالقي غير از خدا وجود ندارد، سرانجام آشكار شد كه اطلاق علت فاعليت بر ايشان به طور قطع با توجه به وجود علاقهي مصححه به صورت مجازي است، زيرا انبياء و ملائكه همگي مظاهر فعل خداي تعالي هستند و اگر چه مظهريت آنان به واسطهي مظاهر حقيقي و اولي ميباشد. حال من نميدانم اطلاق آن بر ائمه معصومين عليهم السلام به صورت مجازي چه مانعي دارد؟ * اگر علاقه مصححه و مجوزه لازم است در ايشان وجود دارد، زيرا قلوب ايشان ظرفهاي مشيت الهي است چنانكه در خبر محمد بن سنان3 آمده است.4 * و اگر مانع اين اطلاق آن باشد كه در روايات وارد نشده است،بايد بگويم كه خطبهها و زيارتنامههاي وارده همه جا را پر كرده است. حضرت امام عصر ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف به نحوي كه شيخ در كتاب الغيبه روايت كرده در اوّل توقيع رفيع خود فرموده است:« نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايعنا= ما مصنوع خدايمان هستيم و ديگر مخلوقات، مصنوع ما ميباشند1». و انشاءالله به موقع خود و در مقالهي تفويض تفصيل لازم خواهد آمد، بر اين اساس كدام ضرر و كدام محذور پيش ميآيد و كدام كفر را ميآورد، و كدام مخالفت ضرورت ميباشد اگر علت فاعلي را بر ائمهي معصومين به صورت مجازي اطلاق كنيم، چنانكه خداي تعالي خالق را به حضرت « عيسي، و سامريّ » و ائمه آن را به فرشتگان اطلاق كردهاند، و خبرهايي را در اين باره ملاحظه کردیم . از آنچه يادآوري كرديم معلوم شد كه به هيچ وجه بين دو كلام مرحوم شيخ اوحد تناقض و تضادي نيست، او ميگويد اطلاق علت فاعليت بر آن بزرگواران عليهم السلام صحيح نيست، و به اخبار منع اطلاق، استدلال ميكند، و قصدش اطلاق حقيقي است، و از بواطن اسرار، استنباط ميكند كه اطلاق فاعليت بر ايشان صحيح است، و مرادش اطلاق به صورت مجازي است، چنانكه در سخنانش بارها آن را تكرار ميكند، و يكي از آنها را ملاحظه كرديم. مرحوم شيخ چنانكه فاضل مرحوم متوهم شده با امام عليه السلام مخالفتي نكرده، زيرا هر عاقلي به قبح اجتهاد در مقابل نص وقوف كامل دارد، بلكه از ايشان اطاعت نموده و بين اخباري را جمع كرده كه از ائمه عليهم السلام وارد شده و دربادي نظر متفاوت مينمايد، و قسمتي از آنها را طرح نكرده بلكه به خاطر اختلاف مورد به هر دو گروه از اخبار توجه داشته است، هر گروه از احاديث وارده را به مرحلهاي خاص حمل كرده، و در موارد عديده به اين مسأله تصريح كرده است. علاوه بر اين، نهايت دلالتي كه اخبار نهي دلالت ميكند، و مرحوم فاضل در آن رساله و غير آن به آنها اشاره و استناد كرده اين است كه اطلاق علت فاعليت به صورت حقيقي بر ايشان صحيح نيست اما مطلق اطلاق و اگر چه مجازي باشد نهي نشده است،پس دليل نهي كه همان اخبار نهي باشد تمام نيست زيرا كلام عوام مسلمانان، و بواطن اخبار معصومين به صحت اطلاق دلالت دارد و به عدم صحت اطلاق آن بر ائمه عليهم السلام به صورت مطلق دلالت ندارد، و منظور شيخ نورالله ضريحه از عبارتي كه ا ز شرح الزيارت سابقاً نقل كرديم همين است كه گفتيم، عبارت شيخ اين است: بلكه شرط قبول استدلال كننده اين است كه قول او بدون نياز به تأويل دو شاهد داشته باشد اولي كلام معصوم با ظاهر و باطني كه با ظاهر مطابق است، دوّمي اينكه مطابق بوده باشد با ظاهر كلام عوام مسلمانان مؤمن. و كسي كه با سخنان آن مرحوم انس و الفت ندارد، و به دقت و با تأمل به مطالب حقهي او نمينگرد، از راه منحرف ميشود. از خداي تعالي ميخواهيم كه توفيق را رفيق ما گرداند و در گفتار و كردار، در مبدء و معاد همراه ما باشد. فصل پنجم از آنچه در فصل سابق گذشت متوجه شديم كه منظور از علت فاعلي بودن حضرات معصومين براي اشياء اين است كه قلب طاهر آل بيت عليهم السلام ظرف مشيت است و آنان محال اين مشيت هستند، و اطلاق اين علت به ايشان به صورت مجازي بدون شك جايز است براي اينكه علاقهي مصححه وجود دارد. به عبارت ديگر مراداز علت فاعليت وقتي به ايشان اطلاق شود اين است كه مظاهر فعل الهي هستند، فعلي كه در حقيقت علت العلل و منتهاي آنها است. و براي توضيح زياد، و رسيدن به مقصود و مراد به رسالهي كشف الحق مرحوم سيد امجد قدس سرّه رجوع ميكنيم او ميگويد: « مرحوم شيخ ميگويد: ائمه عليهم السلام علل اربعهي هستياند، و در شرح علت فاعليت به قول خداي تعالي استناد كرده به حضرت عيسي خطاب كرده و فرموده است: و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير باذني فتنفخ فيه فيكون طيرا باذني1= و زماني كه با اذن من از گل مانند صورت مرغي خلق ميكردي و در آن ميدميدي و به اذن من مرغي ميشد، و به قول خداي تعالي كه به عقل كلّ فرمود: ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل و به قول حضرت امير و امام زمان عليهما السلام است كه فرمود:« نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايعنا، او صنايع لنا= ما پروردهي احسان پروردگارمان هستيم و ديگر موجودات پرورده و دست ساختهي ما هستند، استشهاد و استدلال كرده است. با اينكه در سخن اوصراحت وجود دارد، و با ائمهي اطهار مخالفتي نكرده است اما باز موضوع را در شرح الزياره در شرح « آثار كم في الاثار1 » شرح داده و به وضوح بيان و اعلان كرده كه مراد از فاعل خالق، علت و امثال اين عبارات همان نيست كه عامهي مردم از فاعليت حقيقي ميفهمند بلكه منظور به طور مجازي است. عين كلام او اين است: « به عنوان فردي دلسوز سفارش ميكنم كه اين موضوع را غريب و بيگانه تلقي نكنيد و آن را منكر نشويد، زيرا ما قصدمان اين نيست كه حضرات معصومين فاعل و رازق و خالقند، بلكه تنها خداي تعالي خالق، رازق و فاعل ميباشد، ما براي او شريكي قرار نميدهيم، اما اين را ميگوئيم كه خداي تعالي منزه و برتر از آن است كه با مباشرت ذات خود اين كارها را انجام دهد، بلكه هر كاري را بخواهد انجام دهد به وسيلهي فعل خود و يا مفعول خود انجام ميدهد بدون اينكه آنها را شريك خود قرار دهد، بلكه تنها فاعل خود او ميباشد». در ادامه ميگويد: اگر به طور صحيح از ايشان روايت شود كه، ما چنين و چنان ميكنيم اشكالي ندارد چنانكه در حق حضرت عيسي ميشنوي كه حضرت حق ميفرمايد: و زماني كه با اذن من از گل صورتي، مانند مرغ خلق ميكردي، اين نه غلو ميآورد نه جبر و نه تفويض، و نه چيزي را كه با حق منافات داشته باشد، زيرا اگر چنين چيزي در اين باره وارد شد مراد ما همان است كه ذكر كرديم، و اين كمال بندگي است، و ادلهي كتاب و سنت بر اين منوال ميباشد چيزي كه بايددر نظر بگيريم اين است كه كاملاً وقوف پيدا كنيم كه آن خبر مثلاً از ايشان صادر شده است. سيد امجد پس ازنقل عبارت مزبور ميگويد: « اي عاقل منصف، به صراحت اين كلام و به توضيحي كه در رابطه با علتها داده با تأمل و دقّت نگاه كن ميگويد: هر گاه چيزي در اين مورد آمد مقصود ما همان است كه يادآوري كرديم و گفتيم كه ايشان اسباب و ابوابند، خداي تعالي اين اسباب و ابواب را گذاشته كه فيض خود را به موجودات هستي برساند، چنانكه خورشيد را وسيلهاي ساخته زمين را گرم و روشن كند و آتش را كه غذاها را بپزد، و هوا را كه طبيعت آنان را حفظ كند، و فرشتگان را كه تدابير خاص مربوط به خلق را انجام دهد چنانكه در تفسير و المدبرات امرا1= سوگند به آنان كه امور را تدبير ميكنند، آمده است. * آيا عاقلي اين چيزها و مسببات را به اين اسباب نسبت ميدهد و خداي تعالي را از حكم و سلطان خود بركنار مينمايد؟ « سبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا= خداي تعالي خيلي از آنچه ميگويند بالاتر ميباشد » * آيا سزاوار است عاقلي دخيل بودن اين اسباب را، در اين مسببات انكار كند، و به مذهب اشاعره معتقد شود؟ * آيا عاقلي سزاوار است بگويد: خداي تعالي با ذات خود عمل ميكند و با آنها و اشياء مباشرت دارد؟ مرحوم مجلسي رحمه الله عليه فعل توأم با مباشرت را بر خداي تعالي محال ميشمارد، و آن را جزء مقدورات خدا نميداند. * آيا عاقلي ميتواند بگويد كه خداي تعالي بدون اسباب و وسايل كارها را انجام ميدهد؟ ( آيا ميتواند بگويد: خدا مسبب هر سبب و مسبب الاسباب بدون سبب عمل ميكند؟ * اگر كسي بگويد خداي تعالي محمد و آل محمد عليهم السلام را در جهان هستي سبب اعظم قرار داده، چنانكه فرشتگان مدبر را براي جزئيات برگزيده ايراد دارد؟ مانند اينكه عزرائيل را مأمور مرگ و مير، ميكائيل را مأمور روزيها كرده در صورتي كه خود او « الرزّاق ذوالقوه المتين1= روزي دهندهي قدرتمند» است؟ دو فرشتهي خلق كننده را در رحم زن سبب خلق بچه و نشو و نماي آن قرار داده در حالي كه تنها خالق، خودِ اوست. در قرآن فرموده است:« الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركاءكم من يفعل من ذلكم من شيي سبحانه و تعالي عما يشركون2= خداست كه شما را خلق كرده و روزي داده، سپس شما را ميميراند و پس از آن زنده ميكند، آيا شركاي شما چيزي از اين كارها را انجام ميدهند؟ خدا منزه و والاست از آنچه بر او شرك ميورزند. در عين حال فعل را مجازاً به اسباب و وسايط نسبت ميدهد مثلاً ميفرمايد « قل يتوفيكم ملك الموت الذي و كل بكم3= بگو شما را فرشتهي مرگي كه بر شما گمارده شده ميميراند »و ميفرمايد« الذين تتوفيهم الملائكه طيبين4 . . . الذين تتوفيهم الملائكه ظالمي انفسهم5= آنانكه پاكند و ملائكه جانهايشان را ميگيرند . . . كساني را كه بر خويشتن ستم روا داشتهاند و فرشتگان آنها را قبض روح ميكنند » و ميفرمايد « و اذ تخلق من الطين6= و زماني كه از گل خلق ميكني» و ميفرمايد: و انه لقول رسول كريم1= و آن قرآن كلام رسول گرامي است و ميفرمايد: « فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون=2 واي بر آنانكه كتاب را با دستهاي خود مينويسند و آنگاه ميگويند: اين كتاب از نزد خدا ميباشد تا با آن بهاي اندكي را بگيرند، پس واي بر ايشان از آنچه دستشان نوشته و واي بر ايشان از آنچه به دست ميآورند. « توجه » ملاحظه ميكنيم در جملهي ( كتاب را با دست خود مينويسند ) خداي تعالي فعل را به آنان نسبت داده، و دست را آلت كتابت و وسيلهي ظهور آن، و نويسنده را شخص معلوم قرار داده و سپس خواسته است بيان كند كه فعل گاه به سبب نزديك و مباشر نسبت داده ميشود و لذا فرموده است: « فويل لهم مما كتبت ايديهم » پس از آنكه نوشتن را به شخص نسبت داده آن را به دست نسبت داده و اين نسبت مجازي است و نه حقيقي، چنانكه نسبت اوليه ، حقیقی است و مجازي نيست. *پس اگر گويندهاي گفت كه: محمد و آل محمد عليهم السلام در آفريدن، روزي دادن، ميراندن و زنده كردن، از بزرگترين اسباب و اصليترين شرايط جهان هستند، چنانكه فرشتگان به طور قطع و يقين در تدبيرات جزيي به همين شكل ميباشند از كدام ضرر بايد بترسد؟ كدام محذور پيش ميآيد؟ كدام غلو يا كفر، و انكار كدام ضرورت لازم ميشود؟ اگر آنچه به وسيلهي ملائك حاصل ميشود تفويض باطل به شمار بيايد چگونه جايز است خداي تعالي بر باطل حكم كند؟ و فعل را به آنان نسبت دهد؟ و آنان را از اسباب ايجاد و خلق و رزق و مرگ و مير معرفي نمايد؟ اين تفويض چگونه در بعضيها جايز است؟ و چگونه در بعضيها جايز نيست؟ اين سخن جز سفسطه و گزافه يا عناد چيز ديگري نيست » پايان سخن آن مرحوم. آيا عاقل، با انصاف عبارتي صريحتر و كلامي روشنتر از آنچه سيد امجد انارالله برهانه در بيان مقصود آورده ميبيند؟ او به صراحت گفته كه: * علت فاعليّت، خالق، رازق، محيي و مميت همينها كه صفت فعل خداي تعالي هستند بر محمد و آل محمد عليهم السلام به طور مجاز اطلاق ميشوند و نه به طور حقيقت. * آن بزرگواران صرفاً اسباب و آلات و واسطهي ايجاد و اجراي فيضند. * ايشان سبب اعظم و شرط اقوم، و نزديكترين و اولين وسيلهي قرب الهي هستند. * چنانكه فرشتگان تدابير جزيي، اسباب و آلاتند، و خداي كريم در كلام خود اين فيوضات را به طور مجازي به آنان نسبت داده است نه به طور حقيقي، و آنها را اسباب و آلات ايجاد و از لوازم آن قرار داده است، از اين اعتقاد ضروري، فسادي، كفري، الحادي، غلوي و مخالفتي لازم نميآيد. نميدانم علت صحت اين اعتقاد در فرشتگان چيست؟ در صورتي كه خدمتگزاران آل بيت عليهم السلامند، و عدم صحت آن در آل بيت چيست باز نميدانم؟ اگر نسبت اين فعلها كه خداي تعالي به ملائكه و غير هم داده صحيح باشد، نسبت آنها به اولياي طاهرين به طريق اولي صحيح خواهد بود، در غير اين صورت لازم ميآيد خداي تبارك و تعالي به جهل اغراء كند و به باطل حكم نمايد. تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا. آري نسبت علت فاعليت و ديگر صفات افعال به طور مجازي برايشان صحيح است، و در آيات، خطبهها، روايات، دعاها و زيارتها وارد شده است. غلو و اعتقاد به تفويضِ باطل را لازم نميآورد، بلكه توحيد كامل، و معرفت كافي در حق سادات مردم همين است، و اعتقاد سيد امجد كه گفته است ايشان از براي ايجاد و اجراي فيوضات، آلت، و واسطه و وسيلهي صرفند، بعينه بيكم و كاست همان اعتقادي است كه شيخ دارد و آن را بيان كرده است. امّا اينكه فاضل در رسالهاش ميگويد: « و اما معتقد سيد پس قدري بالاتر است از اين اشتباه صرف » عبارتي را از شرح خطبهي تطنجيه1 نقل كرده كه اگر در ما قبل و ما بعد آن عبارت تأمل ميكرد مسأله برايش روشن ميشد و اشتباه نمينمود و به سيد نسبت نميداد كه اين افعال، افعال اختياري امام عليه السلام است و اگر خوف آن نبود كه مطلب طولاني شود ما آن عبارت را ميآورديم، و زمام قلم را براي توضيح آن رها ميكرديم و با اداي حق آن، اشتباه را از بين ميبرديم اما زدودن گردو غبار بر نشسته در دلهاي كساني كه به اصطلاح مرحوم شيخ آشنا نبودهاند در غايت اشكال است، و به طول كلام ميانجامد، زيرا اقتضاء ميكند: محل استناد و استشهاد از تمامي رسالهها و كتابها نقل، و سپس اصطلاحات مربوطه شرح داده شود، و پس از توضيحات لازم مراد و مقصود روشن و سرانجام اشتباه برطرف گردد، و آنچه آورديم براي آدم با انصاف كفايت ميكند. از خداي تعالي حسن عاقبت ميطلبيم كه نشان دهندهي فاتحت ميباشد. فصل ششم حال كه مراد از علت فاعليت در حق محمد و آل محمد عليهم السلام روشن شد، شروع ميكنيم به اثبات اينكه چگونه ايشان عليهم السلام علت غايي، مادي و صوري هستند. مرحوم فاضل در همان رساله مينويسد: « اما مسألهي علت مادّي و صوري. پس بدانكه علت مادّي، در اصطلاح مادهي شيي را گويند مانند خشب براي سرير، و علت صوري صورت سرير است پس اگر از درختي دري بسازند و از زيادتي آن پنجره بسازند نميتوان گفت كه در علت مادي پنجره است،پس هر گاه خداوند از فاضل طينت ائمه، طينت شيعيان را خلق فرموده باشد چنانچه در بعضي اخبار است، پس ائمه علت مادي نميشوند، و هم چنين است كلام در صورت، با اينكه در آن روايتي به نظر نرسيده است كه دلالت كند بر اينكه صور خلق از شعاع صورت ايشان است ، و در مسألهي ماده هم نسبت به كل خلق نيست بلكه نسبت به شيعيان ايشان وارد است، چنانچه در اصول كافي روايت نموده مرسلا از ابي عبدالله عليه السلام فرمود « ان الله خلقنا من عليين و خلق ارواحنا من فوق ذلك، و خلق ارواح شيعتنا من عليين و خلق اجسادهم من دون ذلك، فمن اجل تلك القرابه بيننا و بينهم قلوبهم تحن الينا1= خداي تعالي ابدان ما را از عليين خلق كرد، و ارواح ما را از بالاتر از آن، و ارواح شيعيان ما را از عليين خلق كرد و اجسادشان را از پائينتر از آن بيافريد، به خاطر همين نزديكي كه بين ما و ايشان وجود دارد دلهاي ايشان به سوي ما مشتاق ميشود. باز به صورت مسند روايت كرده كه از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود« ان الله خلقنا من نور عظمته، ثم صوّر خلقنا من طينه مكنونه من تحت العرش فاسكن الله ذلك النور فيه … الي قوله لم يجعل لاحد في مثل الذي خلقنا منه نصيب، و خلق ارواح شيعتنا من طينتا، و ابدانهم من طينه مخزونه اسفل من ذلك، و لم يجعل الله لاحد في مثل الذي خلقهم منه نصيب و لذلك صرنا نحن و هم الناس، و ساير الناس همج للنار و الي النار= خداي تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرد، پس خلقت ما را از طينتي كه زير عرش دست نخورده و پنهان بود به تصوير كشيد، از آن پس آن نور را در آن ساكن گردانيد. . . و در ادامه فرمود: در مثل آنچه ما را خلق كرد براي هيچ كس نصيبي قرار نداد، ارواح شيعيان ما را از طينت ما آفريد، و بدنهايشان را از طينتي مخزونه، پايينتر از آن، و در مثل آنچه ايشان را آفريد براي هيچ كس نصيبي قرار نداد به همين جهت ما و ايشان ناس هستيم و باقي مردم پشهها و مگسهاي آتشند. و به سوي آن ميروند. و روايت كرده است به طور مسند از ابي حمزهي ثمالي كه گفت از امام باقر عليه السلام شنيدم ميفرمود:« ان الله خلقنا من اعلي عليين، و خلق قلوب شيعتنا مما خلقنا، و خلق ابدانهم من دون ذلك فقلوبهم تهوي اليهم لانها خلقت مما خلقوا منه= خداي تعالي ما را از اعلي عليين آفريد، و دلهاي شيعيان ما را از آنچه ما را آفريده بود بيافريد و بدنهايشان را از پائينتر از آن خلق كرد، دلهاي شيعيان به سوي ائمه عليهم السلام ميل ميكند زيرا از آن خلق شدهاند كه ايشان خلق شدهاند. و انصاف اين است كه شيعه چگونه راضي ميشود كه بگويد دشمنان خدا در ماده و صورت شريك با ائمهي طاهرين بودند، و اين را از فضايل بشمارد، و منكر آن را منكر فضايل بداند من نميدانم عقل مردم كجا رفته- الحكم لله تعالي» پايان سخن مرحوم فاضل. ما ناچار هستيم براي رفع اشتباه، و غبارگيري از اوهام بعضي، مسأله را بيان كنيم، و اين موضوع زماني امكان دارد كه توضيح دهيم چگونه ائمه عليهم السلام، در نظر مرحوم شيخ بقيّهي علتها هستند. امّا دربارهي اين كه حضرات معصومين عليهم السلام علت غايي موجوداتند، ظاهراً هيچكس از فرقهي ناجيهي اثني عشري اختلافي ندارد و بر آنان مخفي نيست در عين حال به عنوان تبرك بعضي از اخبار را ذكر ميكنيم. 1- در حديث قدسي مشهور آمده كه خداي متعال، خطاب به حضرت رسول اكرم فرمود: خلقتك لاجلي و خلقت الاشياء لاجلك1= ترا به خاطر خودم، و اشياء را به خاطر تو آفريدهام. 2- خبر معروف بين شيعه و سني خدا فرمود: « لولاك لما خلقت الافلاك= اگر تو نبودي كاينات را نميآفريدم. 3- اميرمؤمنان بر معاويه بن ابي سفيان نوشت« اما بعد نحن صنايع الله و الخلق بعد صنايع لنا1= ما دست پرداختهي او هستيم و ديگر مخلوقات براي ما خلق شده اند. 4- خبر حضرت امام صادق عليه السلام: « نحن صنايع الله و الخلق بعد صنايع لنا »2 5- فقرهي حديث كسا، و اگر چه ضعيف است اما اصحاب آن را پذيرفتهاند ( و عزتي و جلالي، اني ما خلقت سماءً مبنيه و لا ارضاً مدحيه ولا قمرا منيرا و لا شمساً مضيئه و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا تسري الا لاجلكم و محبتكم»3= به عزت و جلالم سوگند، آسمان مبني، زمين گسترده و پهناور، ماه رخشان، خورشيد پرتو افشان، چرخ گردون، درياي در جريان، كشتيهاي روان را نيافريديم مگر به خاطر شما و به خاطر دوستي شما، و اخبار فراوان ديگر. دلالت اين اخبار به آنچه در صدد بيان آن هستيم آشكار و واضح است اگر معتقد باشيم كه لام در «لنا» و در « لا جلكم» براي اختصاص است، اما اگر لام را در آنها براي تمليك بگيريم چنان كه حق و اصل همين است و عقل و نقل بر آن دلالت ميكند آن موقع اين دلالت را نخواهد داشت به طوري كه در مقالهاي خاص به اين موضوع اشاره خواهيم كرد. اما مقصود از علت مادّي بودن ايشان براي همهي موجودات از پيامبران گرفته تا جمادات اين است كه خداي تعالي همهي كاينات را از شعاع نورالانوار ( ائمهي معصومين عليهم السلام ) خلق كرده است نه به اين مفهوم كه ايشان مادهي همهي اشياء باشند. حضرت امام زمان روحي و ارواح العالمين له الفداء و عجل الله تعالي فرجه الشريف فرموده است: « اللهم انّ شيعتنامنا، خلقوا من فاضل طينتنا، و عجنوا بماء و لا يتنا. . .1 » خدايا شيعيان ما از ما هستند، از مازاد طينت ما خلق شدهاند، و با آب ولايت و محبت ما خمير گشتهاند. منظور از فاضل (يعني مازاد ) شعاع،2 ميباشد و خبر روضالجنان از ابن عباس به آن دلالت دارد، او ميگويد: اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:« اتقوا فراسه المؤمن فانه ينظر بنور الله » از هوشياري مؤمن بترسيد زيرا با نور خداي تعالي مينگرد، عرض كردم يا اميرالمؤمنين چگونه با نور خدا مينگرد؟ فرمود:« لانا خلقنا من نورالله، و خلق شيعتنا من شعاع نورنا3» ما از نور خداي تعالي خلق شدهايم، و شيعيان ما از شعاع نور ما آفريده شدهاند. و اگر منظور شعاع، نباشد لازم خواهد آمد ديگر موجودات در طينت با ايشان مشاركت داشته باشند4، در صورتي كه طبق خبر كافي امام صادق عليه السلام فرموده است: « لم يُجْعَلْ لاحد في مثل الذي خلقنا منه نَصيبُ1= در مثل آنچه خداي تعالي ما را از آن افريد براي هيچ كسي نصيب و بهرهاي قرار داده نداده است. و از اخباري كه دلالت ميكند ائمه عليهم السلام علت مادّي انبياء و شيعه هستند روايت امام صادق عليهالسلام است كه فرمود: ان الله خلق المؤمنين من نوره، و صبغهم في رحمته، المؤمن اخ المؤمن من امه و ابيه، ابوه النور و امه الرحمه2= خدا مؤمنان را از نور خود بيافريد، و در رحمت خود شكل و صورت و رنگ به آنان داد مؤمن برادر مؤمن است از جهت مادرش و پدرش، پدرش نور است و مادرش رحمت ميباشد.3 با توجه به اينكه « مِنْ= از » بر سر مادّه ميآيد و ماده هم پدر است، و صورتي كه از آن به رحمت تعبير شده مادر است نه به عكس كه توهم شده است. ظاهراً در علت مادّي بودن ائمه عليهم السلام بر انبياء و شيعهي انس اشكالي وجود ندارد و مقتضاي اخبار و مقتضاي آنچه مرحوم فاضل در عبارتي كه از او نقل كرديم همين است. اگر شيعه را عموميت بدهيم و بگوئيم كه: دايرهي انبياء عليهم السلام را فرا ميگيرد كاردرستي كردهايم. بلكه طبق اخباري كه در مقالهي قبلي نقل كرديم، چنان كه در آيهي « و ان من شيعته لابراهيم4= و هر آينه ابراهيم از شيعيان اوست» وارد شده ملاحظه ميكنيم شيعه بر انبياء اطلاق شده است زيرا در باطن به طوري كه در تفاسير آمده ضمير ( ه ) در شيعته به علي عليه السلام برميگردد1 نه به نوح علي نبيّنا و آله و عليه السلام. اشكال در اين است كه ائمه عليهم السلام علت جميع موجودات باشند از انبياء تا جمادات، يعني ( بگوئيم: ) خداي تعالي از شعاع نور آل محمد عليهم السلام انبياء را، و از شعاع نور انبياء مؤمنان انس و از شعاع نور مؤمنان انس مؤمنان جنّ را و از شعاع نور مؤمنان جن، ملائكه را، و از شعاع نور ملائكه مؤمنين حيوانات را، و از شعاع نور مؤمنان حيوانات مؤمنان نباتات را، و از شعاع نور مؤمنان نباتات مؤمنان جمادات را آفريد، اين موضوع در رابطه با مؤمنان طبقات و سلسلهي موجودات است. و اما كفار اين طبقات به غير از انبياء و فرشتگان، مادّهي كفار هر طبقه را از عكس شعاع مؤمنان آن طبقه خلق فرمود. مرحوم شيخ اوحد اين ترتيب را « سلسلهي طوليه » مينامد و در تعريف آن ميگويد: شعاع طبقهي بالاتر، مادّهي طبقهي پايينتر ميشود. بيان مطلب اما بيان اين اشكال و اثبات حقيقت ترتيبي كه شيخ اوحد اعلي الله مقامه به آن قايل شده به مقدمهاي سودمند نياز دارد، و آن مقدمه عبارت ميباشد از اينكه: حكماء و علماي اديان اعتقاد دارند كه موجودات گوناگون همگي از يك طينت آفريده شدهاند، و اختلاف موجود در آنها به جهت مشخصات و تعينات آنها است، و به اين واسطه كه به مبدء نزديكاند يا دور مانند تفاوتهايي كه شعاع چراغ به جهت نزديكي و دوري با هم دارند، از قسمت صاف و پاك اين طينت، محمد و اهل بيت طاهرين خلق شدهاند، و از قسمت صاف باقيمانده انبياء و پيامبران و از قسمت صاف باقيمانده مؤمنان انس و پس از آن مؤمنان جنّ به وجود آمدهاند، و از صاف باقيمانده فرشتگان، و از صاف باقيمانده مؤمنان حيوانات، و از صاف باقي مانده، مؤمنان نباتات و از صاف باقي آن معادن و از آن پس جمادات آفريده شدهاند. بنابر آنچه گذشت همهي اين مراتب در طينت مشتركند با اين تفاوت كه حصهي محمد و آل محمد عليهم السلام، صافترين حصهي ساير مراتب است، و پس از آن انبياء نسبت به باقي مراتب و ديگر حصهها صافتراند. و اما كفار انس و جنّ، شياطين، مسخ شدگان و نباتات و جمادات غير مؤمنه، امثال نباتات تلخ و شور، و سرزمينهاي شورهزار، از عكس و سايهي اين حصّهها و انوار خلق شدهاند. ظاهر اخبار و آيات، اي بسا كه به اين تفصيل دلالت كنند، اما ( بايد بگويم: كه اين نظريه ) غلط فاحش است، زيرا ( در اين نظريه ) مراتب ياد شده هم عرض هم قرار گرفتهاند و در يك طينت با هم مشاركت دارند كه مفاسد فراواني در بردارد: 1- امكان رسيدن ناقص به مرتبهي كامل و درجهي آن، در صورتي كه ذاتاً نقص دارد، و اين عمل قطعاً محال است، زيرا نقصان ذاتي از آن مانع ميباشد. 2- ممكن است مؤمن در اثر انجام اعمال نيك پيامبر شود، و به مرتبه و درجهي پيامبر برسد، در اين صورت پيامبري اكتسابي خواهد بود در صورتي كه خداي تعالي پيامبري را براي افرادي معلوم و معدود مختص كرده است كه قابل افزايش و كاهش نيست. 3- امكان دارد شيي از دايره و محدودهي خود بيرون شود، و حال آن كه امام عليه السلام فرموده است:« انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها1= 4- امكان دارد پيامبران يا ساير مردم به مرتبهي چهارده معصوم راه يابند و به رتبهي ايشان برسند، در صورتي كه قبلا قول امام عليه السلام را در اين رابطه مرور كرديم كه فرمود:« لم يُجْعَلْ لاحد في مثل الذي خلقنا منه نَصيبٌ= در مثل آنچه خداي تعالي ما را خلق كرده براي هيچ كس نصيب و بهرهاي قرار نداده است» و در زيارت جامعهي كبيره ميخوانيم:« فبلغ الله بكم اشرف محل المكرمينِ، و اعلي منازل المقربين، و ارفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لاحق، و لايفوقه فائق، و لا يسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع= خداي تعالي شما را به شريفترين منزلت گراميان، و بالاترين مراتب مقربان، و ما فوق درجات پيامبران رسانده است، به نحوي كه كسي به آن مقامات نرسد و به آن فائق نيايد و هيچ پيشروي بر آنان پيشي نگيرد، و نسبت به ادراك آن طمع نورزد» و اگر وصول به اين مقامات ممكن بود در روايات از آرزوي مقامات عاليهي ايشان نهي نميشد. 5- لازم ميآيد همهي اين مراتب را حقيقت واحدهاي جمع كند، الا اينكه بعضي از آنها صافتر و پاكتر از بعضي ديگر است، و لازم است اهل بيت عصمت، پيامبران، انسان و حيوانات پاك و نجس العين نعوذ بالله به لحاظ اينكه از يك حقيقت و از يك سنخند با هم برابر باشند چنانكه مراد حكماء است. و حال آنكه حقيقت آل محمد صلوات الله عليهم، حصهي ملكوتيهي الهيّه، حقيقت انسان، ناطقهي قدسيّه، حقيقت حيوانات، حيوانيهي فلكيهي حساسه است، سوّمي اثر دوّمي و مَرْكَبِ دوّمي است، و دوّمي اثر اوّلي و از فاضل آن يعني از شعاع آن خلق شده است، و نسبت سوّمي به دوّمي، و نسبت دوّمي به سوّمي، نسبت نور به منير است، چگونه يك حقيقت آنها را جمع ميكند؟ چگونه اثر از حقيقتِ مؤثر خواهد بود؟ در صورتي كه اخبار گذشته تصريح ميكند به اينكه: شيعه يعني انبياء و مؤمنان انس از فاضل طينت، و شعاع نورِ، ائمه عليهم السلام خلق شدهاند آري مفهوم لفظ حيوان يعني حساسْ و مُتَحَرِّكْ به اراده، آنها را در برميگيرد امّا نه به معناي مسمّاي آن، ( اين ) مفهوم ( يعني حسّاس و متحرك به اراده ) در سوّمي ( در حيوانات ) حقيقت است و براي اولي و دوّمي عرض است، حقيقت دوّمي يعني ناطقهي قدسيه ( براي مؤمنان انس حقيقت ) است و براي اوّلي عرض است، بنابراين فقط اشتراك لفظي باقي ميماند، و لازم ندارد كه در يك حقيقت داخل باشند، يعني اينها هر يك افرادي از آن حقيقت نيستند، زيرا زمان و مكان اسمگذاريها تفاوت ميكند تفاوتي كه نشان ميدهد « وضع » و «حقيقت » متعدد بوده است، يعني لفظ در وقت و زماني استعمال شده كه مسماي بعدي وجود نداشته است، پس « وضع » و استعمال آن در مسماي مقدم « حقيقت » است و در آنچه بعداً به وجود آمده « حقيقت بعد از حقيقت » است، و شأن مشتركات لفظي چنين است. از اينجا معلوم ميشود كه ( الف: ) اطلاق « وجود » به خداي تعالي، و اطلاق آن به مخلوقات از قبيل « اشتراك معنوي » نيست زيرا ( در اشتراك معنوي ) لازم است: 1- خداي تعالي و مخلوقات از يك جنس باشند. در صورتي كه جهت جامعي آنها را متحد نميكند. 2- خداي تعالي از « ما به الاشتراك » و « ما به الامتياز » مركب باشد. و اگر كسي بگويد در واجب الوجود « ما به الاشتراك عين « ما به الامتياز است » مؤيد ما است نه مؤيد كسي كه وجود را به خدا و مخلوق من باب اشتراك معنوي اطلاق ميكند، زيرا اين سخن كه ما به الاشتراك دربارهي خداي تعالي عين ما به الامتياز است لازم ميآورد واجب و ممكن از يك حقيقت نباشند بلكه حقيقت آنها از هم جدا بوده و مشترك نباشد. بنابراين به طوري كه گفتيم جهتي كه حقيقت آنها را جمع كند وجود ندارد، و تركيبي در واجب الوجود نيست. 3- ممكن قسيم باري تعالي باشد، در صورتي كه قسيم يك چيز ضد آن ميباشد و صدور ضدّ از ضدّ محال ميباشد، زيرا در اين صورت چيز سومي هم لازم است وجود داشته باشد، و ممكن از آنها اعم خواهد بود، و اين محال است چرا كه در عالم هستي غير از خدا و خلق چيز ديگري وجود ندارد، حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: « حق و خلق لاثالث بينهما= خداي بر حق است و مخلوق، و چيز سومي در بين آنها نيست» ب: اطلاق لفظ وجود به خداي تعالي و ممكن از قبيل اشتراك لفظي نيست زيرا 1- لازم ميآورد بين واجب الوجود و ممكن الوجود « بينونت عزلت » باشد، براي اينكه شرط است حقيقتها از هر جهت به لحاظ وضع با هم مغاير باشند، به طوري كه هيچ جهت جامعي بين آنها نباشد و هيچ كدام دليل آن يكي نشود. مانند لفظ عين كه به طلا، نقره، وضع شده است و هيچ كدام از اينها دليل ديگري نميباشد طلا دليل نقره نيست و جهتي كه به هنگام وضع، آنها را جمع كند وجود ندارد، مولايمان اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: توحيده تمييزه من خلقه، و حكم التمييز بينونه صفه لا بينونه عزله- ج: اطلاق لفظ وجود به خداي تعالي و ممكنات از قبيل حقيقت و مجاز هم نيست. 1- براي اينكه نميشود وجود را از ممكن سلب كرد، 2- و براي اينكه بين حقيقت و مجاز مناسبت شرط است، و بين حادث و قديم مناسبتي نيست. پس صحيح اين است كه بگوييم وجود به واجب تعالي به صورت حقيقت اطلاق ميشود و به ممكن به صورت حقيقت بعد از حقيقت حالا به اصل مطلب برميگرديم و ميگوئيم: « با توجه به مفاسدي كه به قول حكماء وارد است و بعضي از آنها را ذكر كرديم حق در مسأله همان است كه مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه الشريف گفته و قايل شده كه مراتب هشتگانه شراكتي با همديگر ندارند، و طينت آنها يكي نيست و مرتبهي پائين، در مرتبهي بالا جاي پايي ندارد، و بين آنها جز رابطهي معلوليت و عليّت چيز ديگري نميباشد. يعني شعاع مرتبهي بالاتر، علت مادّي مرتبهي پائينتر است كه هفتاد مرتبه تنزل يافته است، و شأن معلول نسبت به علت و نور به منير، و اثر به مؤثر همين ميباشد. شيخ اوحد اين را « سلسلهي طوليه » مينامد، به اين معني كه هر مرتبه در طول ديگري قرار دارد، و نه در عرض آن كه حكماء گفتهاند، شعاع بالاتر، علت پائينتر است. و اين عقيده به هيچ وجه عيب و اشكالي ندارد مگر در مذهب شيخ جليل و عالم نبيل مرحوم شيخ مفيد اعلي الله مقامه الشريف، كه معتقد است ائمه عليهم السلام بر ديگر موجودات مقدم نيستند، و فساد اين عقيده در اين زمان بحمدالله از واضحترين واضحات و بديهيترين بديهيات است و اخبار وارده در تقدم وجود آن ذوات مقدس بر همهي موجودات به حدّ تواتر رسيدهاند، تا جايي كه اثبات آن « تحصيل حاصل » است، و نقل آن اخبار با توجه به فراواني و انتشارشان مانند خرما به هجر ( و زيره به كرمان » بردن است، و در مقالهي تفويض و علم ائمه عليهم السلام بعضي از آن اخبار را مطالعه و مرور خواهيم كرد. بايد گفت: اين عقيده از آن شيخ بزرگوار، با وجود اخبار مستفيضه بلكه متواتره كه صراحت در تقدم وجودي ائمه سلام الله عليهم 1 بر ديگر موجودات دارد، به غايت قابل تعجب است، و تعجبآورتر از آن هم اين است كه معتقدانِ به تقدمِ وجوديِ ايشان را، به غلّوّ نسبت ميدهد، و اشكالي ندارد عبارات او را از« مسايل تلعكبري » در جواب سؤال از اينكه آيا اشباح آل محمد جلوتر از آدم علي نبينا و آله و عليه السلام وجود داشتهاند يا نه؟ نقل كنيم. شيخ جواب ميدهد:« منظور اين است كه اشباح ايشان در عالم صور در عرش وجود داشت، حضرت آدم آنها را ديد و دربارهي ايشان سؤال كرد، و خداي تعالي خبر داد كه اشباح صوري ذريهي او هستند و به اين صورت شرف و عظمت ايشان را بيان كرد، و اما اينكه ذوات مقدس ايشان قبل از حضرت آدم عليهم و عليه السلام وجود داشته باشند باطل و از حق به دور است، مُحَصِّلي به آن اعتقاد نميكند و عالمي بدان متدين نميشود، و اين عقيدهي بعضي از غاليان نادان و حشويهي شيعيان ميباشد، كه بصيرتي در معناي اشياء و وقوفي بر حقيقت كلام ندارند، و گفته شده است كه خداي تعالي اسامي آنان را بر عرش نوشت و آدم آنها را ديد و خدا ايشان را بر او تعريف و توصيف فرمود، و جناب آدم دانست كه ايشان در نزد خداي تعالي شأني والا دارند، و اما عقيده بر اينكه ذوات مقدسشان قبل از آدم موجود بوده به دليل آنچه پيشتر گفتيم باطل ميباشد.» اگر گويندهي اين قول شنيع، آن شيخ بزرگوار نبود ميگفتيم گويندهاش سفيه است و از راههاي گوناگون وي را تخطئه ميكرديم، ولي در صدور اين اعتقاد از او، و از امثال وي در اينگونه موارد راهي براي ما وجود ندارد جر اينكه به تسديد قايل شويم، و بگوئيم در آن زمان اين قول ( براي او و مقلدان وي ) حقيقت بوده است به طوري كه سابق بر اين گفتيم، و اگر چه فساد آن در زمان ما نياز به اقامهي برهان ندارد. اما مرحوم فاضل معاصر، چون به لزوم تسديد در هر زمان معتقد نيست بايد آن شيخ بزرگوار را تخطئه كند. و اين مسأله بدتر خواهد بود زيرا او با عدم اعتقاد به تسديد، آن شيخ جليلالقدر را با ذكر فقرهاي از توقيع شريف تجليل ميكند و اظهار ميدارد امام عصر ارواحنا فداه به او فرموده است« يا شيخ منك الخطاء و منا التسديد » اي شيخ از شما خطاء و از ما دلالت و راهنمايي بر قول صواب و چنين مينمايد كه بدون قصد و توجه بر قلم وي جاري شده است. خلاصه كه مؤمن هر مرتبهاي، از شعاع نور مرتبهي بالاتر خلق شده، و شعاع نور مرتبهي عالي، مادهي مرتبهي پائين بوده است به ترتيبي كه ( در سلسلهي طوليه يعني حقيقت مقدسهي محمد صلوات الله عليه و آله تا جمادات) بيان كرديم. اما كافرِ هر مرتبه از انسان گرفته تا جماد از عكس و سايهي آن مرتبه آفريده شده است، زيرا هر مرتبه گرچه براي مرتبهي عالي نور است براي مرتبهي پايين منير است، و منير نوري دارد و سايهاي كه عكس نور است مانند خورشيد كه نوري و شعاعي دارد، و در اثر اشراق به شيئي متراكم و كثيف سايهاي هم دارد، مثل چراغ كه نور و تاريكي دارد، از نور كه همان شعاع باشد مؤمن، و از سايه كافر آفريده شده است. اما مرتبهي معصومين، چون نور صرف است، به هيچ وجه تاريكي و سايه ندارد « يكاد زيتها يضيئي و لو لم تمسسه نار1= روغن آن گر چه آتش بر آن نرسد نزديك است روشن شود». به همين جهت هم در مرتبهي پائينِ ايشان يعني مرتبهي انبياء عليهم السلام كفار وجود ندارد بلكه همگي پيامبر و رسول هستند. اگر اين مقدمه را درك كرديم و دانستيم كه قول حكماء با توجه به مفاسدي كه دارد باطل و فاسد ميباشد، ناگزير، ترتيب سلسلهي طوليه حاصل قواعد كلي، و نتيجهي آثار ائمهي معصومين سلام الله عليهم اجمعين را ميپذيريم تا اشكال سابق محلي نداشته باشد، و گويندهاي نسبت به آن ايرادي نگيرد. زيرا با اثبات ترتيب طولي بين معصومين عليهم السلام و انبياء و شيعه يعني مؤمنين انس كه اخبار به آن دلالت دارند ترتيب طولي بين مؤمنان انس تا جمادات ثابت ميشود، زيرا علّت، در ترتب طولي سه مرتبهي مذكور همان علت در ترتب مراتب بعدي و پايينتر سلسله ميباشد، و كسي به تفاوت اين دو قايل نشده است بنابراين هر كس ترتيب طولي را به نحوي معتقد باشد كه شيخ احسايي و اتباع او اعتقاد دارند حقيقت محمديه تا جمادات را به طور عموم ( و در طول هم ) قرار داده است و هر كس مثل حكماء و پيروانشان اعتقادش چنين نباشد باز آنها را به طور عموم ( اما در عَرْض هم قرار داده است و چون مرحوم فاضل معاصر هم به ترتيب طولي قايل نيست لازم است در تمامي مراتب مثل حكماء قايل شود، زيرا به طوري كه معلوم ميشود بين دو قول تفاوتي قايل نشده است، و او اگر چه به اين مسأله تصريح نكرده، اما از مثال زدنش به تخته و ساختن در و پنجره از آن پيدا است كه به عقيدهي حكماء قايل شده و لازم است مفاسد قول آنان را نيز بپذيرد، و در غير اين صورت ناچار است ترتب طولي در بين مراتب هشتگانه را بپذيرد، كه حق واقع و نور لامع است، در اين صورت اشكال برطرف شده و مجال سخني برايش باقي نميماند. و احتمال دارد براي رفع اشكال بگوئيم كه: منظور از شيعه و مؤمنان در اخبار عموميت دارد، و شامل مراتب انبياء و جمادات ميباشد، و اختصاص به انبياء و انسان ندارد، با اين بيان اخبار گذشته به ترتب طولي به نحو مزبور دلالت ميكند. اگر فايدهي چهاردهم از « كتاب الفوائد » تاليف مرحوم شيخ احسايي اعلي الله مقامه الشريف را مرور كنيم خواهيم ديد كه چگونه سلسلهي طوليه و ترتب طولي چهارده معصوم عليهم السلام تا جمادات را با بياني رسا تبيين كرده است. اكنون كه مفهوم علت مادي بودن ائمه عليهم السلام را نسبت به همهي موجودات دانستيم، و به فرقي كه بين قول حكماء و مرحوم شيخ اوحد است پي برديم، به بيان اشتباه مرحوم فاضل ميپردازيم: مبناي گفتار او در رابطه با شيخ اين بوده كه به فرقي كه گفتيم توجه نداشته و فكر كرده كه شيخ اوحد نيز به قول حكماء قائل شده است و عبارت او چنين است « پس اگر از درختي دري بسازند و از زيادتي آن پنجره بسازند نميتوان گفت كه در، علتِ مادّي پنجره است، پس هرگاه خداوند از فاضل طينت ائمه، طينت شيعيان را خلق فرموده باشد چنانچه در بعضي اخبار است پس ائمه علت مادّي نميشوند». هر آدم با انصاف توجه كند از عبارت او و از مثال زدنش به تخته ميفهمد: 1- قول حكماء را اختيار كرده است، از تخته دري ساختهاند، و از باقيماندهي تخته پنجرهاي را، و مادّه مشتركه بين در و پنجره تخته است، يعني در و پنجره هم عرضهمند، و در مادّه با هم متحدند. 2- ائمه عليهم السلام و شيعه را با مثال مزبور تطبيق كرده و گفته: در، علتِ مادّي پنجره است، همچنين ائمه عليهم السلام كه از طينتي خلق شدهاند، از فاضل آن طينت، يعني باقيماندهي آن شيعه خلق شدهاند پس نميتوان گفت ائمه عليهم السلام علّت مادّي شيعه هستند. آري اگر شيخ اوحد به قول حكماء قايل ميشد و مادّه را در تمامي مراتب يكي ميدانست، با اين تفصيل كه محمد و آل محمد از صافي آن، و انبياء عليهم السلام از بقيّه، و به همين نحو تا به جمادات برسيم اشكال مرحوم فاضل به جا بود. يعني اگر شيخ ميگفت شيعه از باقيماندهي طينت ائمه خلق شدهاند در آن صورت نميشد گفت ائمه علتِ مادّي شيعيان هستند، و ايراد مرحوم فاضل را خود شيخ هم قبول ميكرد، زيرا بر پايهي قول حكماء هر دو، در ماده مشترك ميشدند و در عرض هم قرار ميگرفتند، چگونه ميشد بگويند مرتبهي اول، علت مادّي مراتب بعدي و پايينتر ميباشد؟ حال كه شيخ به قول حكماء قايل نبوده بلكه به طوري كه ديديم قول آنان را فاسد ميدانسته و به ترتيب طولي قائل بوده و گفته كه خداي تعالي محمد و آل محمد عليهم السلام را از طينتي اختصاصي خلق كرده، و در آنچه ايشان از آن خلق شدهاند ديگران به هيچ وجه بهرهاي نداشتهاند، بلكه ديگر موجودات از فاضل آن طينت يعني از شعاع نور ايشان خلق شدهاند به ترتيبي كه گذشت تا به جمادات برسيم ايراد و اشكال او را جاي مجال نيست و اين موضوع در مثالي كه زده براي هيچ عاقلي مخفي و مستور نيست. حال براي اتمام حجت و اكمال بحث، عين عبارت شيخ عطرالله رمسه را، از فايدهي چهاردهم شرح فوايد آن مرحوم مرور ميكنيم شيخ گفته است: « اغلب حكماء و علماء، و پيروان مكاتب ديني و فلسفي، در رابطه با ممكنات فراوان و متعدد و گوناگون عقيده دارند كه، همهي آنها از يك طينت به وجود آمدهاند، و جهت اختلاف آنها، به لحاظ اختلاف تعنيات و تفاصيل آنها است، و كثرت مراتب آنها از جهت نزديكي به مبدء و دوري از آن ميباشد چنانكه مراتب نور يك چراغ به خاطر نزديكي و دوري از آن فراوان است و قويترين آنها به لحاظ نور و گرما همان است كه به چراغ نزديكتر است و ضعيفترين آنها هم به لحاظ نور و حرارت همان است كه از آن دورتر است و شدت و ضعف قسمتهاي ديگر نيز به نسبت دوري و نزديكي به مبدء ميباشد خداي تعالي فقط وجود را خلق كرده، و اين همان اوّل ما خلق الله است و اين همان است كه در قرآن و احاديث با ( كلمهي ) « ماء » ياد شده است از قسمت صافتر آن محمد و اهل بيت او عليهم السلام، و از صاف باقي پيامبران سلام الله عليهم، و از صافي بقيه انوار مؤمنان انس، و سپس مؤمنان جنّ، سپس ملائكه، سپس حيوانات، بعد از آن نباتات، و از آن پس معادن، و پس از آن جمادات را آفريد. و اما كفار انسانها، و كفار جنّ و شياطين، مسخ شدهها، نباتات تلخ زمينهاي شور از عكس اين انوار و سايهي آنها خلق شدهاند، دليل ايشان بر اينكه همهي موجودات از يك طينت آفريده شدهاند ظاهر اخبار است » بعد از چند سطر ميگويد: « و اين غلط و باطل است، و به كف روي آب و حبابهاي زائل آن ميماند، زيرا در چنين شرايطي، ناقص، در عين نقصان ذاتي ميتواند به كامل ملحق شود، و بر مؤمن شايستهاي كه به اوامر خداي تعالي عمل ميكند جايز خواهد بود از خداي تعالي بخواهد كه او را از پيامبران قرار بدهد، زيرا بر پايهي اين قول او پيامبر نشده به اين جهت كه در برخي چيزهاي مربوط به تكوين ناقص بوده است، و گرنه طينت پيامبران و مؤمنان يكي است، و حال آنكه چنين ( چيزي ممكن ) نيست» تا اينكه ميگويد: « حق اين است كه وجود ممكن نه در رتبهي ذاتيه، و نه در رتبهي تنزل یکی نيست، چون اكثريت اين قول را دارند كه تعدد ممكن در رتبهي تنزل مثل تعدد نور چراغ واحد در مراتب تنزل خود ميباشد، در صورتي كه در رتبهي ذاتيه يكي هستند. امّا اينكه گفتيم: ممكنات در رتبهي ذاتيه يكي نيستند مقصود ما اين است كه رتبهي اوّل، اختصاص به مخلوق اوّل دارد، و هيچ كس و هيچ چيز، به هيچ وجه نصيبي از آن ندارد،جز در رابطهي عليّت و معلوليّت، وجودي كه عقول از آن آفريده شده، نفوس از آن به وجود نيامده است، نه از صاف آن و نه از باقيماندهي آن، نفوس از اثر چيزي خلق شده كه عقول از آن به وجود آمده است به اين معني كه نفوس، خلق شده، از شعاع آنچه عقول از آن خلق شده است. مثال و دليل آن پرتور خورشيد است كه موقع ظهور جرم خورشيد، روي ديوار ميتابد، و شعاع آن به مقابل آن ميتابد، و شعاع اين مقابل به مقابل خود. و به همين ترتيب تمامي مراتب وجود تا به خاك ( و جمادات ) برسد پشت سر نور محمدي صلوات الله و سلامه عليهم قرار ميگيرند، آنچه سابق است منير ميباشد، و ما بعد آن شعاع و نور آن، و هر نوري يك جزء از هفتاد جزء منير سابق خود است » تا اينكه ميگويد: « خداي تعالي اولين چيزي كه آفريد نور حضرت محمد صلوات الله عليه و آله بود و از نور آن، نور علي و فاطمه و حسن و حسين و نه فرزند پاك از نسل آن حضرت سلام الله عليهم را خلق كرد، مثل روشن كردن چراغ از چراغ، علي عليه السلام فرمود: « انا من محمد كالضوء من الضوء= من از محمدم مثل ضوء از ضوء1 » و ضوء از منير است نه نور. و چنانچه در روايت آمده هزار دهر و به نظرم يعني يكصد هزار سال ماندند خدا را تسبيح ميكردند، و حمد و سپاس او را به جا ميآوردند، و تهليل و تكبير ميگفتند، در جهان وجود غير از ايشان كس ديگري نبود، سپس خداي تعالي از شعاع انوارشان، يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر را خلق فرمود، و هزار دهر تسبيح و تهليل و تكبير و تمجيد ميكردند و در عالم امكان جز محمد و آل محمد و جز ايشان سلام الله عليهم كس ديگري نبود، و خدا از آن شعاع غير از انبياء عليهم السلام شخص ( يا چيز )ديگري را نيافريد آنگاه از اشعهي انوار انبياء عليهم السلام انوار مؤمنين انس، پس از آن انوار مؤمنين جن را به وجود آورد و به همين ترتيب به نحوي كه قبلاً گفتيم. حق در مسأله همين است و آيات به آن دلالت دارند. پس از آن ميگويد: « اگر در كلام ايشان عليهم السلام بشنويم ( يا ببينيم ) كه راجع به آفريدن از فاضل طينت مطلبي آمده خواهيم دانست كه قصد ايشان از فاضل شعاع و اشراق و وصف ميباشد، و هرگز نبايد خيال كنيم كه منظورشان از فاضل، بقيّهي چيزي است1». به پايان كلام مرحوم شيخ رسيديم. ملاحظه ميكنيم چگونه به صراحت قول حكماء را فاسد ميداند كه تمامي موجودات را از يك طينت ميدانند و مراتب را در عرض هم قرار ميدهند، و از يك سنخ ميدانند، و ( ملاحظه ميكنيم چگونه ) به اثبات قول و مذهب خود ميپردازد كه ترتب طولي در تمامي مراتب باشد، از حقيقت محمديه گرفته تا جمادات، يعني كه مرتبهي پائين از فاضل طينت مرتبهي بالا، يعني از شعاع نور آن خلق شده است. پس واضح شد كه اشكال سابق از غفلت و اشتباه ناشي شده و بين دو قول خلطي رخ داده است، ( و واضح شد كه به اين معني ) محمد و آل محمد عليهم السلام علت مادّي همهي موجوداتند به نحوي كه ( مرحوم شيخ ) شرح و بيان كرده است نه به آن سان كه حكماء گفتهاند و مرحوم فاضل معاصر خيال كرده و به آن اشكال گرفته است. تعجب اينجا است كه آن مرحوم به اين اشتباه و عدم دقت در مقام اكتفاء نكرده و شروع به طعني كرده كه لايق او نبود او گفته است: « و انصاف اين است كه شيعه چگونه راضي ميشود كه بگويد دشمنان خدا در مادّه و صورت، شريك با ائمهي طاهرين بودند و اين را از فضايل بشمارد و منكر آن را منكر فضايل داند من نميدانم عقل مردم كجا رفته است؟ داوري با خدا است» من نميدانم ( مرحوم شيخ ) در كدام كتاب، يا در كدام كلام گفته كه دشمنان خدا در مادّه و صورت با ائمهي اطهار عليهم السلام مشتركند، اين نسبت جز دروغ و بهتان چيز ديگري نيست، در عين اينكه شيخ مرحوم در همين فايدهي چهاردهم تصريح كرده كه مؤمنين هر مرتبه از پيامبران تا جمادات از فاضل طينت، يعني از شعاع نور ايشان خلق شده و در طينتي كه ائمهي معصومين عليهم السلام از آن خلق شدهاند هيچ كدامشان به هيچ وجه حظّ و بهرهاي ندارند، چگونه خواهد گفت: دشمنان و كفار در مادّه با ائمه مشتركند؟ برعكس با صداي رسا در هر محلي ( كه در اين رابطه سخن گفته ) فرياد زده كه كفار هر مرتبه، از عكس و سايهي شعاع نور و صورتشان، از هيأت مخالف احوال و اعمالشان خلق شدهاند، من بعضي از عبارات او را نقل ميكنم تا مسأله روشن شود. آن مرحوم در كتاب شرح الزياره در شرح فقرهي « بابي انتم و امي » در ابتداي جزء اوّل گفته است: « معناي ايجاد خلق: خداي تعالي مواد همهي چيزهايي را كه خلق كرده از فاضل شعاع ائمه عليهم السلام آفريد، و صورت همهي آنها را از هيأت احوال و اعمال آنها خلق كرد، اين مسئله در رابطه با صورت مؤمنان و ملائكه و مؤمنان و آنچه ملحق به ايشان ميباشد، چنین است. امّا صورت كفار و شياطين و منافقين و آنچه به ايشان ملحق شود از هيأت خلاف احوال و اعمال ايشان خلق شده است.1 و در شرح فقرهي « و اجسادكم في الاجساد2 » ميگويد: پس علت فاعلي ،واسطه بودن ايشان است، و علت مادّي از ايشان يعني از شعاع و عكس شعاعشان، و علت صوري با ايشان بر حسب قابليت اشياء از خير و شرّ ميباشد و علّت غايي نيز خود ايشان هستند يعني اشياء به خاطر ايشان خلق شدهاند. و در شرح فقرهي « من اتبعكم فالجنه مأواه و من خالفكم فالنار مثواه» ميگويد: ايشان را از نور خود آفريده بود، يعني اولين نوري كه به وجود آورد و برگزيد و با نسبت دادن آن نور به خودش آن را شرف بخشيد، و هيچ نوري غير از آن را خلق نكرد مگر از آن، يعني از شعاع آن، مانند شيعيانشان و دوستانشان از انسان و جنّ، و فرشتگان و ساير حيوانات خوب و نباتات گوارا و جمادات پاكيزه، يا از عكس و سايهي اشعهي همان نور، مانند دشمنان ايشان، و دوستان دشمنان ايشان از جن و انس و شيطان و ساير حيوانات موذي و نباتات تلخ، و گس و جمادات ناپاك و ناجور1 اگر آدم با انصاف تأمل كند و كتابها و رسالات مرحوم شيخ را ورق به ورق و صفحه به صفحه بررسي كند عبارتي را نخواهد يافت كه از آن بوي شراكت ائمه با پيامبران در طينت (ماده و صورت) به مشام برسد چه برسد به مؤمنين و چه برسد به دشمنان و كفار. بلكه همهي مطالب شيخ صراحت دارند برخلاف آنچه به او نسبت دادهاند2، چنانچه ملاحظه ميفرمائيد. حال نميدانم به چه جهت، و به چه سبب اين مطلب فاسد با اين روشني را به شيخ اوحد نسبت داده است؟ ظاهراً به جهت عدم انس به مصنفات و اصطلاحات او بوده است. فصل هفتم و اما منظور از اينكه ائمه عليهم السلام علت صوري همهي آفريدگان ميباشد اين است كه: خداي تعالي صورت و شكل همهي موجودات را به مقتضاي اجابت و انكار آنها در رابطه با ولايت ائمهي طاهرين عليهم السلام آفريده است، زماني كه خداي تعالي انبياء تا جمادات را با « الست بربكم و محمد نبيكم و علي و الائمه من ولده و فاطمه الصديقه الطاهره اولياؤكم= آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيامبر شما نيست و علی و امامان از فرزندان او و فاطمه عليهم السلام اولياي شما نيستند؟1» مورد خطاب قرار داد. هر كس و يا هر چيز به ائمه عليهم السلام و به ولايت ايشان اقرار و اعتراف كرد به صورت زيبا و شكل پاك و پاكيزه درآمد، و هر كس و ياهر چيز آنان را انكار كرد و با ايشان عناد ورزيد به صورت زشت و هيأت قبيح درآمد، به اين سبب ائمه عليهم السلام علت صوري موجودات هستياند صورتهاي زيبا و پاكيزه، يا زشت و مشوه از قبول يا انكار ولايت آنان سرچشمه گرفته است،2هر صفاء، نور، شكوه، تعادل، استقامت، كمال، زيبايي، شيريني، پاكيزگي، شرافت، ظرافت، طهارت، و امثال آنها را ميبيني يا ميشنوي، همه از قبول ولايت ايشان و به خاطر ايشان و از فاضل هيأت ايشان و صورت كمال، اعمال، اقوال، احوال ايشان ميباشد. شيريني موجود در عسل، شكر، خرما و غير آنها قطرهاي، حكايتي از افعال و اقوال ايشان ميباشد كه ولايت ايشان را قبول كرده و شيرين شدهاند، و اگر قبول نميكردند از حنظل هم تلختر ميشدند. صفاء و شفافيّتي كه در شيشه و بلور و الماس وجود دارد فرع صفاي گفتار و مازاد نورانيت اعمال ايشان ميباشد. خلاصه شرافت شرافتمندان، سعادت سعادتمندان، عظمت بزرگان، طهارت پاكان حكايت و اثري از آثار ائمه عليهم السلام ميباشد و ضد اين صفات را در انسانها كه ميشنويم يا ميبينيم از آنجا نشأت ميگيرد كه ولايت آن بزرگواران را قبول نكرده و آن را انكار كردهاند و به همين جهت هم نجاست و ناپاكي به ايشان، به مدفوع ايشان، به ادرار ايشان، راهي ندارد چه زنده باشند و چه مرده، زيرا نجاست، آلودگي ناپاكي، تاريكي و امثال آنها از نپذيرفتن ولايت آنان و انكار آن به وجود آمده است، و چگونه در آنان جاري و حاكم ميشود؟ مراد مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه از اين كه ايشان علت صوري مخلوقاتاند از پيامبران گرفته تا جمادات، از مؤمنان و كفار همهي طبقات همين است، و صريح كلماتي كه از او نقل كرديم به همين معني بود، باز هم چندين بار كلمات او را مرور كنيم آيا اين نسبت را ميبينيم كه آن مرحوم در ماده يا صورت، ائمه عليهم السلام را با دشمنان مشاركت ميدهد؟ هرگز چنين نگفته و نسبت اين عقيده به او، مثل اين است كه بگويند: حضرت يوسف زشترو بود، و اياس سفيه و يا حاتم بخيل، فاعتبروا يا اولي الابصار. به هر حال شيخ كه ائمه سلام الله عليهم را علت فاعلي، غايي، مادي و صوري موجودات ميداند، مراد و مقصود او را توضيح داديم و بيان كرديم، و قصد وي آن نبوده كه مرحوم فاضل توهم كرده است. اخبار، خطبهها، زيارتنامهها و دعاها نيز اين موضوع را تأييد ميكنند به شرط اين كه با ديدهي اعتبار و انصاف در آنها تأملي كنيم. * * * * * خدای مهربان را سپاس می گذاریم که در ظلّ عنایات حضرت حجّه بن الحسن، ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف. در این جا ترجمه ی بخش اوّل کتاب احقاق الحق حاوی مقاله های : 1 – اثبات معاد جسمانی 2 – اثبات معراج جسمانی 3 – اثبات شق القمر 4 – ابطال رکن رابع (وحدت ناطق ) 5 – بیان علل اربعه ی جهان هستی به پایان رسید . آن را در یک مجلد قرار دادیم و بقیّه را نیز برای جلد دوّم در نظر گرفتیم . از مطالعه کنندگان محترم تقاضا دارد نواقص و معایب ترجمه را که برای من کار سخت و سنگینی بود ، خرده نگرفته و آن را به دیده ی اغماض نگاه کنند، در عین حال راهنمایی های مکتوب این عزیزان را به دیده ی منت می پذیرم . اقل مشتغلین علوم دینیه – محمد عیدی خسروشاهی منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام |
جستجو در مطالب سایت
لینکها
|